اندیشه عصر روشنگری

English 7017 Views |

عصر روشنگری

در جهان غرب پاره ای از قرن ها با نشانی روشن نامگذاری و شناخته می شوند؛ مانند قرن هفدهم با نام عصر خرد و قرن نوزدهم با نام: عصر ایدئولوژی و قرن هیجدهم با نام عصر روشنگری (The Age of Enlightenment) گرچه ممکن است شهرت نامگذاری های یاد شده یکسان نبوده و نیز درباره آنها اتفاق نظر نباشد اما درباره قرن هیجدهم این نامگذاری از شهرت و اهمیت ویژه ای برخوردار است. شماری نهضت روشنگری را در سال 1688 همزمان با انقلاب شکوهمند و انتشار آثار جان لاک انگلیسی می دانند و پایان آن را سال 1776 یعنی سال استقلال امریکا یا سال 1789؛ یعنی سال انقلاب کبیر فرانسه و شماری نیز پایان آن را سال 1815 یعنی شکست فرانسه در یکی از جنگها و مقارن با جنبش رومانتیک می دانند. این نهضت افزون بر فرانسه، در آلمان، انگلستان و کم و بیش در سایر مناطق اروپا نیز پدیدار شد. روشنگری مجموعه ای از جریانهای تجربی و عقلی گوناگون است که سرچشمه آن به وضعیت اروپا در قرون وسطی و رنسانس در قرون پانزده شانزده و هفده می رسد و در قرنهای بعدی بسیار اثر داشته است. بیشتر فلسفه ها و جهان بینی های معاصر نیز ریشه در عصر روشنگری دارند؛ همانند: پوزیتویسم، ماتریالیسم، مارکسیسم، عقل گرایی، انسان گرایی، اخلاق گرایی، پست مدرنیسم و همین مسأله پژوهش در عصر روشنگری را اهمیت بیشتری می بخشد.

اندیشمندان عصر روشنگری

اگر بخواهیم از میان چهره های فراوان سازندگان عصر روشنگری معروف ترین آنان را در فرانسه بشناسیم باید از کسانی مانند: ولتر، روسو، دالامبر، دیدرو، تورگو، بل فونتنل، مونتسکیو، موپرتویی، وودناگ، کندیاک، لامتری، دلباک (هولباخ)، کابانیس و هلوسیوس نام ببریم. چهار نفر اخیر جزء ملحدان و مادی مسلکان به شمار آمده اما دیگران به خلاف مبارزه ای که با ادیان وحیانی داشته اند جایی برای اعتقاد به خدا باقی گذاشته بودند. از میان دانشوران روشنگری در آلمان می توان از کریستیان تومازیوس، کریستیان ولف، مندلسون و لسینگ یاد کرد.
اینان فیلسوف به معنای معروف آن نبودند که تنها به مسائل نظری کلی بپردازند، بلکه با این که مهم ترین اصول و مفاهیم ذهنیشان را از پیشینیان خود مانند فرانسیس بیکن، رنه دکارت و جان لاک گرفته بودند. فلسفه را از صورتهای ثابت و ساخته و پرداخته بیرون آورده و به نیروهای پر تکاپو بدل ساخته از نتیجه های صرف به امور تکلیفی دگر ساخته اند.

فلسفه در نزد اندیشمندان عصر روشنگری

افراد ذکر شده فلسفه را کاربردی کرده و با بیان ساده و روشن در اختیار مردم قرار داده اند. فلسفه روشنگری نقش اندیشه را تنها به نقش و ترسیم کردن زندگی محدود نمی کند بلکه قدرت و وظیفه شکل دادن به زندگی هم برای آن قائل می شود. با این که فلسفه همواره در برابر دین نیست اما فیلسوفان قرن هیجدهم به دلیل دشمنی با مسیحیت و ادیان وحیانی معنای ضد دین و ضد مسیحیت را با خود همراه کردند. تفاوت فیلسوفان فرانسه با فیلسوفان قبلی این بود که اینها خود را از قید و بندهای دینی و سنتی آزاد کرده با نوشته های ساده کوتاه سرگرم کننده طنزآمیز، تمسخرآمیز و… به گمان خود به روشنگری مردم پرداختند.
از این رو فلسفه یک قدرت اجتماعی شد و از مدرسه به اجتماع و حکومت راه یافت. در همین زمانها صنعت چاپ اختراع گوتمبرگ آلمانی خدمات شایانی را برای نشر اندیشه های این نهضت انجام داد. بسیاری از فیلسوفان از فلسفه چیز زیادی نمی دانستند بلکه استادی و زبردستی آنان در زمینه های دیگری بود و در امور فلسفی پیرو فیلسوفان پیش از خود همانند فیلسوفان تجربی مسلک انگلیسی بودند.

آثار فیلسوفان عصر روشنگری
از بزرگ ترین آثار این فیلسوفان (دائرة المعارف یا فرهنگ مستدل صنایع و حرف) بود. اینان را به دلیل همکاریها در کار دائرةالمعارف (اصحاب دائرة المعارف) نیز خوانده اند. نقش آفرینان اصلی در این اثر دنی دیدرو (1713 ـ 1783) و پس از او ژان لورون دالامبر (1717 ـ 1783) هستند. دیدرو را سومین شخصیت روشنگری یعنی پس از ولتر و روسو به شمار می آورند. جلد اول اثر یاد شده در سال 1751 منتشر شد و نگارش و چاپ دیگر جلدها تا سال 1772 به درازا کشید. چاپ اول آن به 35 جلد رسید. و گاهی نیز در مجموعه 28 جلدی چاپ شده است. این مجموعه در طول 25 سال 43 نوبت به چاپ رسید که برای مجموعه ای با این حجم و قیمت در آن زمان بی سابقه بود. این اثر به خلاف کاستیهای فراوان نقش مهمی در هدایت افکار عمومی اروپا به سمت آموزه های روشنگری داشت و از آن جا که مخالف رژیم سیاسی موجود و کلیسا بود مخالفتهای بسیاری برانگیخت. این کتاب بیانیه جامعی بود شامل افکار آزاداندیشان و عقلی مذهبان و بیش تر اهمیت آن جنبه اعتقادی آن بود. نویسندگان آن در حمله به دین وحیانی و کلیسا همگی هماهنگ بودند و یکسان می اندیشیدند اما در مسائل دیگر ناسانیهای فراوانی داشتند.
افزون بر دائرة المعارف آثار فراوان دیگری از سوی فیلسوفان در زمینه های گوناگون علمی و فلسفی و پاره ای از آنها با شمارگان بسیار بالا و چندین بار چاپ انتشار یافت که آثار ولتر و روسو از این جهت در صدر قرار دارند. دالامبر در (مبادی فلسفه) خود درباره دگرگونی که در قرن هیجدهم در حال پدیدار شدن بود می نویسد: «از برخی جهات در اندیشه های ما تغییر بسیار مهمی در جریان است و تغییر بزرگتری هم در پیش داریم. قرن ما را قرن (فلسفه بر نمط اعلی) نامیده اند. فلسفه در میان ما پیش رفته است؛ علم طبیعی غنی تر می شود هندسه گسترش یافته و نظام حقیقی جهان شناخته شده… خلاصه از زمین تا زحل از تاریخ افلاک تا حشرات فلسفه طبیعی منقلب شده و کمابیش در همه رشته های دیگر دانش نیز تغییر تازه ای صورت گرفته… از اصول علوم دنیوی گرفته تا مبانی وحی دینی از متافیزیک تا مطالب ذوقی از موسیقی تا اخلاق از مجادلات مدرسی حکمای الهی تا مسائل بازرگانی از حقوق فرمانروایان تا مردمان… همه چیز مورد بحث قرار گرفته یا لااقل ذکری از آن شده است… در نتیجه پرتو تازه ای بر پاره ای مطالب تابیده و بر پاره ای از آنها سایه تازه ای افتاده است.»
این سخن یکی از مهم ترین محققان و سخن گویان اندیشور آن عصر است.

عناصر اساسی اندیشۀ فیلسوفان عصر روشنگری

الف- درباره عقل
روشنگری با اثر پذیری از فیلسوفان تجربی مسلک قرن هفدهم انگلستان مانند: لاک و بیکن بر این باور بود که عقل واقعیت پیشین ثابتی نیست بلکه استعدادی دگرگون شونده و ناشی از تجربه است. انسان در رویارویی با طبیعت آن را کم کم می شناسد و با قانونها و آیینهای آن آشنا می شود و چون در طبیعت قانونهای معینی جریان دارد انسان با شناخت پیوند و بستگی پدیده های آن می تواند مسائل و دشواریهای آن را بشناسد و حل کند و به پیش بینی رخدادهای آینده آن دست یازد. عقل از دید یک روشنگر نوعی عقل متعارف بود که با آموختن منطق و فلسفه طبیعی (علوم) دقیق تر و پرتلاش تر می شد. از این روی آنچه روشنگری به سخن اصالت تجربی ها افزود این بود که عقل را کلید همه دشواریها و گرفتاریهای فردی و اجتماعی زندگی انسانها قلمداد کرد؛ زیرا طبیعت یک واقعیت است و عقل هم که توانا به شناخت همین واقعیت است یک حالت بیشتر ندارد؛ یعنی عقل همه انسانها یکی است؛ تنها درجه پرورش آنها ناسان است. این دولت و کلیسایند که مسؤول پرورش نایافتگی عقل در مردم هستند. از نظر ارباب کلیسا و مسیحیت گناه فطری انسانها که ریشه در گناه نخستین آدم و حوا دارد گناه و شرارت را در این جهان برای انسانها پرهیز ناپذیر کرده است. اما روشنگری با نادرست دانستن این آموزه مسیحی عقل را توانا در اصلاح همه ناراستیها و شرارتهای فرد و اجتماع می داند.

ب- درباره طبیعت
روشنگری با تکیه به علم نیوتن و فلسفه لاک می توانست طبیعت را بسیار روشن بشناسد و به وابستگی علی و معلولی پدیده های آن دست یابد. بخشی از طبیعت طبیعت انسانی بود که از نظر روشنگری کاربرد روش علوم طبیعی در طبیعت انسانی می توانست کشف قانونهای طبیعی وجود او را سبب شود. به این ترتیب طبیعت به معنای فراگیر دربرگیرنده واقعیت عینی و زندگی ذهنی انسان است که با عقل پیوند تنگاتنگ دارد؛ اما از نظر روشنگری دو چیز مانع شناخت طبیعت بود؛ یکی احکام ماوراء الطبیعه و دیگری احکام غیر طبیعی. احکام غیر طبیعی. احکام ماواء الطبیعه را دستاورد مدعیان پیوند با غیب؛ یعنی پیامبران می دانست و گاهی آن را از ساخته های روحانیون مسیحی برای چیرگی بر افکار و نفوس مردم می شمرد و در خوش بینانه ترین حالت تفسیر نادرست کلیسا از متون دینی یهودی- مسیحی می دانست.
امور غیر طبیعی پاره ای امور واقعی است؛ از گونه عادتها و سنتهای نابخردانه زشت و زیانبار که در طول تاریخ پدید آمده اند؛ مانند: قربانی کردن انسان اعتقاد به ناپاکی پاره ای از طبقه های اجتماعی انسانها و پست شماری پاره ای از شغلها. البته اینها نیز ناشی از اعتقاد به ماوراء الطبیعه و انجام آنها برای به دست آوردن خرسندی و خشنودی خدایان و رستگاری در جهان دیگر است. روشنگری با قدرت تمام این بازدارنده ها را کنار زد تا راه پیشرفت را در برابر خویش بگشاید.

ج- درباره پیشرفت
روشنگری بر این باور بود که ما اگر با ابزار عقل به طبیعت بپردازیم به طور طبیعی به سمت بالا حرکت می کنیم؛ یعنی به پیشرفت دست خواهیم یافت در حالی که در آموزه های دینی مسیحی و یهودی اموری همانند: هبوط آدم و محروم بودن او از بهشت؛ و از این سوی برپایی جامعه آرمانی با ظهور دوباره مسیح با گسترش ستم و فساد و فروپاشی و زوال همراه است و برابر باورهای حکمای یونان باستان دگرگونیهای جهان برابر انگاره (دوروکور) انجام می پذیرد. برابر این باورها بشر همیشه در حال پیشرفت و ترقی نیست بلکه گاهی موجب انهدام است. اما متفکران عصر خرد؛ یعنی قرنهای هفده و هیجده انسان را همواره به گونه طبیعی در حال پیشرفت و به دنبال آن در حال بهبود زندگی اجتماعی و فردی او می دانستند. پس از آنان دیدگاه های هگل و مارکس در فلسفه تاریخ و دیدگاه های تکامل زیستی داروین در قرن نوزده تئوری پیشرفت را تقویت کرد. اما در قرن بیستم شکها و تردیدهای فراوانی در مسأله پیشرفت انسان صورت گرفته است.
روشنگری افزون بر دگرگونی و ناپایداری به دگرگونی رو به بالا و به دست آمدن بهبود بیشتر و روزافزون باور داشت؛ اما اکنون بحث در این است که آیا هر دگرگونی همراه با تکامل و بهبود است؟ به ویژه با توجه به این که عناصر دخیل در پیشرفت تنها امور ظاهری از گونه دگرگونی مثبت در تکنولوژی و فن آوری بهداشت مسکن و امنیت نیست بلکه باید عناصر مهمی همچون آرمانهای اخلاقی را نیز مد نظر قرار داد. به همین جهت است که امروزه بسیاری بر این باورند که بشر به خلاف پیشرفت در جهت فن آوری از اخلاق انسانی و عدالت دورتر شده و به سوی بربریت و وحشی گری نوین گام برداشته است. به هر حال به خلاف ایراد یاد شده روشنگری با پاسکال همصدا بود که می گفت طبیعت تباه گشته بود. انسان به قوه خرد که سازنده وجود اوست عمل نمی کرد. تباهی عقل با چیره شدن عادات و رسوم نامعقول و بی نظم مشهود شده بود. ضرورت داشت که باد حقیقت بوزد و امواج آن آلودگیها را بر هم زند تا آن که انسان دیگر فاسد نباشد و در خود ساکن نماند.
به طور خلاصه می توان گفت عصر روشنگری حلقه ای از زنجیره رشد و پویایی انسان غربی است که دارای نقطه های ضعف و قوت بسیار است و این ضعفها و قوتها در دو قرن اخیر همواره مورد بحث اندیشه وران و تاریخ نگاران فلسفه بوده است. شماری آن را بیش از اندازه سرزنش کرده و شماری بیش از اندازه به ستایش پرداخته و شماری هم تلاش کرده اند داوری عادلانه ای از آن به عمل آورند.

Sources

مسلم نجفى- فصل نامه حوزه- شماره 109 و 110

ارسنت كاسيرر- فلسفه روشن انديش- ترجمه نجف دريابندرى- خوارزمى- تهران- 1372

لوسين گلدمن- فلسفه روشنگرى؛ بورژوازى مسيحى و روشنفكرى- ترجمه شيوا كاويانى- فكر روز- 1375

آريل و ويل دورانت- تاريخ تمدن- ترجمه سهيل آذرى- جلد 9- سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى- 1369

Keywords


0 Comments Send Print Ask about this article Add to favorites