تهمت ها و اعتراضات قوم به نوح علیه السلام (پاسخ)

English 3360 Views |

پاسخ نوح در رد تهیدست و بی نام و نشان بودن پیروان او

نوح در پاسخ به اینکه پیروان او را افراد تهیدست و بی نام و نشان، تشکیل می دهند، سه پاسخ می گوید:
1- من پیامبر مال و ثروت نیستم که ثروتمندان را بپذیرم و تهیدستان را طرد کنم. من پیامبر الهی هستم و برای همه طبقات آمده ام، به همین دلیل از شما اجر و پاداش نمی طلبم، از این رو درخواست شما، نشانه جهلتان به اهداف رسالت است. قرآن به این پاسخ چنین اشاره می کند: «و یقوم لا أسلکم علیه مالا إن أجرى إلا على الله و ما أنا بطارد الذین ءامنوا إنهم ملاقوا ربهم و لاکنى أرئکم قوما تجهلون؛ و اى قوم من! بر این [رسالت] مالى از شما درخواست نمى کنم، مزد من فقط با خداست، و کسانى را که ایمان آورده اند از خود نمى رانم [و] آنها قطعا خداى خویش را ملاقات خواهند کرد، ولیکن من شما را مردمى نادان مى بینم.» (هود/ 29)
منظور نوح (ع) در این جمله این است که از تهمتى که به وى زده و دروغگویش خواندند پاسخ دهد، چون لازمه تهمت آنان این بود که دعوت آن جناب وسیله و طریقه اى باشد براى جلب اموال مردم و ربودن آنچه دارند به انگیزه طمع، و وقتى نوح (ع) در طول دعوتش چیزى از مردم نخواهد، و اعلام کند که چیزى از شما نمى خواهم، دیگر کفار نمى توانند او را متهم کنند.
جمله "و ما أنا بطارد الذین آمنوا إنهم ملاقوا ربهم و لکنی أراکم قوما تجهلون" پاسخ از آن گفتار مشرکین است که گفته بودند: "و ما نراک اتبعک إلا الذین هم أراذلنا بادی الرأی"، و در این پاسخ، تعبیر زشت کفار از مؤمنین را که آنان را به عنوان تحقیر و تنقیص، اراذل خواندند مبدل کرد به تعبیر محترمانه "الذین آمنوا" تا در مقابل تحقیر کفار، ایمان مؤمنین را تعظیم نموده، به ارتباطى که مؤمنین با پروردگار خود دارند اشاره کرده باشد. آنها توقع داشتند که نوح (ع) افراد بى بضاعت را که به وى ایمان آورده بودند از خود براند، ولى ایشان در پاسخ فرمود: هرگز این کار را نخواهم کرد.
نوح (ع) در این پاسخش، طرد مؤمنین را نفى کرده و فرمود: این کار را نمى کنم، و علت آن را چنین ذکر کرد که: "مؤمنین پروردگار خود را دیدار مى کنند" و با ذکر این علت اعلام داشت که خود کفار نیز روزى را در پى دارند که در آن روز به پروردگار خود رجوع نموده، پروردگارشان به حساب اعمالشان مى رسد و طبق کرده هایشان به آنان جزا مى دهد، پس حساب این مؤمنین با پروردگارشان است، و غیر او هیچ کس هیچ اختیارى ندارد، ولیکن قوم نوح به علت نادانیشان توقع داشتند که فقراء و مساکین و ضعفاء از مجتمع خیر دینى طرد و از نعمت دین که در حقیقت شرافت و کرامت آدمى است محروم باشند. پس مراد آن جناب از جمله "إنهم ملاقوا ربهم" این بوده که اشاره کند به اینکه خود آن کفار نیز مانند مؤمنین به سوى خداى سبحان برمى گردند، و خداى تعالى نیز به حساب آنان رسیدگى خواهد کرد، و نظیر این اشاره در آیه زیر نیز آمده که مى فرماید: «و لا تطرد الذین یدعون ربهم بالغداة و العشی یریدون وجهه ما علیک من حسابهم من شی ء و ما من حسابک علیهم من شی ء فتطردهم فتکون من الظالمین؛ کسانى را که صبح و شام به منظور رضاى خدا، پروردگارشان را مى خوانند از خود مران، نه چیزى از حساب آنان بر تو است و نه از حساب تو چیزى بر آنان است، تا به بهانه سبک شدن حسابت آنان را از خود برانى، که اگر برانى از ستمکاران خواهى بود.» (انعام/ 52)

ارزش انسان

2- در مکتب الهی ارزش انسان به ایمان اوست. کسانی را که شما با دیده حقارت به آنها می نگرید، به دلیل ایمانشان در نزد خدا، مقام و پاداش دارند و خدا از باطن آنها آگاه است. قرآن به این پاسخ چنین اشاره دارد: «و لا أقول للذین تزدرى أعینکم لن یؤتیهم الله خیرا الله أعلم بما فى أنفسهم إنى إذا لمن الظلمین؛ و درباره ى کسانى که در چشم شما خوار مى آیند، [مثل شما] نمى گویم که خدا هرگز خیرشان نخواهد داد. خدا به آنچه در ضمیر آنهاست آگاه تر است. [پس اگر طردشان کنم] من در آن صورت قطعا از ستمکاران خواهم بود.» (هود/ 31)
راغب در مفردات مى گوید: وقتى گفته مى شود "زریت علیه" معنایش این است که من فلانى را به خاطر فلان عملى که کرد تنقیص و توبیخ و تحقیر کردم، و وقتى گفته مى شود: "ازریت به- و یا- ازدریت به" معنایش این است که تصمیم گرفتم او را تحقیر کنم، و اصل کلمه "أزریت" "ازتریت" از باب افتعال بوده، در قرآن کریم هم که آمده: "تزدرى اعینکم" یعنى چشمان شما ایشان را حقیر و اندک مى بیند، و تقدیر جمله مذکور"تزدریهم اعینکم" است، یعنى چشمان شما حقیرشان مى بیند و خوارشان مى شمارد و این قسمت از پاسخ نوح (ع) اشاره است به خطایى که سران کفار از قومش مرتکب شدند، و بر اساس سنت اشرافیت و طریقه آقا نوکرى، به اعتقادى باطل معتقد شدند، و آن این بود که افراد بشر دو قسمند: یکى اقویا و دیگرى ضعفاء، اقویا به خاطر داشتن مال و نفرات مردمى نیرومند و مقتدرند، و اما ضعفاء، سایر طبقات مختلف مردمند، اقویا در مجتمع بشرى آبرومند بوده و داراى سیادت و سرورى هستند، نعمت و احترام دارند، و اصلا انعقاد مجتمع به خاطر آنها است، و غیر آنان از ازل به خاطر آنان خلق شده اند و مقصود از خلقت ضعفاء این بوده که اقویا آسایش داشته و کارشان لنگ نماند، و جان کلام اینکه ضعفاء قربانیان منافع اقویایند نظیر رعایا نسبت به تخت سلطنت (البته در سلطنت استبدادى، که رعایا نیز قربانیان منافع صاحب تختند) و باز نظیر بردگان نسبت به موالیشان، و خدام و کارگران نسبت به کارفرمایانشان، و زنان نسبت به مردان که همه آن طبقات ضعیف، قربانیان منافع این طبقات زورمند جامعه هستند.
کوتاه سخن اینکه سران کفار قوم نوح معتقد بودند به اینکه طبقه ضعیف در مجتمع انسانى، به عنوان انسانى منحط و یا حیوانى به صورت انسان است، و اگر به درون مجتمع انسانها داخل شده و در زندگى شریک آنها مى شود براى این است که انسانهاى واقعى یعنى طبقه اشراف از نیروى کارى او بهره مند شده و کارهاى دشوارى را که در زندگى دارند به دوش او بگذارند، و معلوم است که عکس این قضیه هرگز رخ نمى دهد، یعنى طبقه اشراف هیچگاه خدمتى به طبقه ضعیف نمى کنند، بلکه این طبقه از هر کرامت و احترامى محروم، و از حظیره شرافت مطرود، و از رحمت و عنایت مایوس هستند.این است آن دیدگاهى که سران قوم کافر داشته و آن را زیربنا و تکیه گاه همه مسائل مجتمع خود قرار داده بودند، و نوح (ع) به مبارزه با این طرز فکر برخاسته و خطاب به ایشان گفت: «و لا أقول للذین تزدری أعینکم لن یؤتیهم الله خیرا» من به طبقه ضعیف که به من ایمان آورده و در نظر شما خوار و حقیر مى آیند هرگز نمى گویم که خدا هیچ خیرى به آنان نخواهد داد.
آن گاه به منظور اینکه سران کافر را به اشتباهشان و به بطلان اعتقادشان متذکر کند، فرمود: «الله أعلم بما فی أنفسهم؛ خدا بهتر مى داند که در دلهاى آنان چه ارزشها و یا ضد ارزشهایى وجود دارد.» یعنى از دیدگاه شما، طبقه مؤمن به علت ضعفى که در ظاهر حال آنان مشاهده مى شود طبقه اى خوار و بى مقدار مى آیند، و براى آنان هیچ ارزش و احترامى قائل نیستید، در حالى که ملاک در احراز خیر واقعى و داشتن کرامت و حرمت، ظاهر حال افراد نیست، بلکه ملاک در این باب و مخصوصا در داشتن خیرات و کرامات الهى نفوس بشر است که اگر به زیور فضائل درونى و مناقب معنوى آراسته باشد داراى کرامت هست، و گرنه، نه، و در تشخیص این که این مؤمنین چگونه باطنى دارند، و خفایاى دلهایشان چیست، نه من راهى دارم و نه شما، تنها کسى که از باطن دلها آگاه است خداى تعالى است، پس من و شما حق نداریم به محرومیت آنان از خیر و سعادت حکم کنیم.
نوح (ع) بعد از بیان آن حقیقت با جمله "إنی إذا لمن الظالمین؛ در این صورت (که اگر آنها را از خود برانم) از ستمکاران خواهم بود." سبب دورى گزیدن و اجتنابش از داورى در باره طبقه مؤمن و ضعیف را بیان نمود، و معناى این قسمت از کلام آن جناب این است که داورى در باره باطن دل مردم، بى مدرک حرف زدن است، و من نمى توانم به گزاف و بدون دلیل خیر را بر کسانى که ممکن است مستحق آن باشند تحریم کنم، زیرا این عمل ظلم است، و بر هیچ انسانى نمى سزد که حتى قصد ظلم کرده و خود را در زمره ستمکاران قرار دهد. و این معنا همان معنایى است که خداى تعالى در کلامى که از اهل اعراف در روز قیامت حکایت کرده که به اقویاى قوم خود خطاب مى کنند، اشاره نموده، مى فرماید: «و نادى أصحاب الأعراف رجالا یعرفونهم بسیماهم قالوا ما أغنى عنکم جمعکم و ما کنتم تستکبرون* أ هؤلاء الذین أقسمتم لا ینالهم الله برحمة؛ اصحاب اعراف، رجالى را که به سیمایشان مى شناسند خطاب کرده و گفتند: دیدید که جمع و عده و عده شما به دردتان نخورد، و دیدید که آن تکبرها که مى کردید سودى به حالتان نداد، آیا این فقراى داراى ایمان (که اینک در بهشت منزل گرفته اند) بودند که سوگند مى خوردید هرگز خدا مورد رحمت خود قرارشان نمى دهد؟!» (اعراف/ 48- 49)
در این کلام یعنى گفتار نوح (ع) که گفت: "و لا أقول للذین تزدری أعینکم" تعریضى است بر کفار که آنها همانگونه که ضعفاء را جزء مجتمع خود ندانسته و آنان را از مزایاى زندگى محروم کرده اند، از کرامت دینى نیز محروم دانسته و مى گویند: ضعفاء حتى به وسیله گرایش و ایمان دینى نیز روى سعادت را نمى بینند، و تنها طبقه اشراف و مخصوصا اقویاى آنان هستند که مى توانند از کرامت و شرافت دینى برخوردار شوند. در گفتار نوح (ع) علاوه بر آن تعریض، این تعریض نیز هست که کفار را ستمکار خوانده است. نوح (ع) بعد از آنکه توهم هاى کفار در مورد خود را انکار و نفى کرده و فرمود: "من به شما نمى گویم که خزائن خداى تعالى نزد من است، و علم غیب هم ندارم و نمى گویم که من فرشته ام"، دنبالش فرمود: "و در باره کسانى که در چشم شما خوار و بى مقدار آمده اند (یعنى مؤمنین) نمى گویم که هرگز خدا خیرى به آنان نمى دهد." با اینکه این جمله مربوط به مؤمنین بود که ضعفاى اجتماع بودند، و این به خاطر آن بود که کفار در کلام خود مؤمنین به نوح را با خود نوح مورد خطاب قرار داده و گفته بودند: "و ما نرى لکم علینا من فضل".
توضیح کلام کفار و پاسخ نوح (ع) این است که معناى پیروى کردن ما از تو و از این اراذل که به تو ایمان آورده اند وقتى صحیح است که شما فضیلتى بر ما داشته باشید، و داشتن آن فضیلت، مسلم و مورد اتفاق باشد، و حال آنکه شما چنین فضیلتى ندارید. اما تو اى نوح! فضیلتى بر ما ندارى، براى اینکه چیزى از مختصات یک رسول با تو نیست، نه قدرتى ملکوتى دارى و نه علمى به غیب و نه فرشته اى هستى که از پلیدیهاى ماده و طبیعت منزه باشى، و اما مؤمنین به تو فضیلتى بر ما ندارند براى اینکه آنان مشتى سر و پا برهنه و اراذل و مایوس از کرامت انسانیت و محروم از رحمت و عنایت جامعه اند.و نوح پاسخى داد که معنایش این است که: اما خود من که ادعاى هیچ فضیلتى از آن فضائل که شما توقعش را از رسالت من دارید نکرده ام، چون نه من و نه هیچ رسولى دیگر جز رسالت چیزى ندارد، و اما این مؤمنین و ضعفا که به خاطر نداشتن زر و زور در نظر شما خوارند ممکن است خداى تعالى که از سویدا و باطن دل آنان با خبر است خیرى در دل آنان سراغ داشته باشد، و به پاداش آن خیر، خیر و فضلى به آنان کرامت بفرماید، پس خداى سبحان داناتر به دلهاى ایشان است، و ملاک کرامت دینى و رحمت الهى هم همان فضائل نفسانى یعنى پاک بودن دل و سلامت قلب است، نه ظاهرى که چشم شما آن را حقیر و بى مقدار مى بیند، و به همین جهت است که من نمى گویم خداى تعالى هرگز خیرى به آنان نمى دهد چون گفتن این حرف ظلم است و مرا در زمره ظالمان قرار مى دهد.

گذشته انسانها

3- اگر این گروه در گذشته پیش از ایمان به من از نظر شما کارهای ناروایی انجام داده باشند، سبب نمی شود اکنون که در جرگه مومنان قرار دارند، آنان را طرد نمایم. گویا نوح با این پاسخ به همان سنخی که از رسول گرامی نقل شده است، اشاره دارد که فرمود: «الاسلام یجب ما قبله؛ اسلام رابطه انسان را با ماقبل قطع می کند.»
قرآن به این پاسخ نوح چنین اشاره می کند: «قال و ما علمى بما کانوا یعملون* إن حسابهم إلا على ربى لو تشعرون* و ما أنا بطارد المؤمنین* إن أنا إلا نذیر مبین؛ نوح گفت: مرا بدانچه آنها مى کردند چه دانشى است؟ حسابشان جز بر پروردگار من نیست، اگر مى فهمیدید و من طرد کننده ى مؤمنان نیستم من صرفا هشدار دهنده اى آشکار هستم.» (شعراء/ 112- 115)
مقصود از جمله  قال و ما علمی بما کانوا یعملون" این است که بفرماید: "به اعمالى که ایشان قبل از ایمان آوردن به وى داشته اند علمى ندارد" و معنای قبل از ایمان آوردن به وى، از عبارت "بما کانوا یعملون؛ به آنچه که عمل مى کرده اند" استفاده می شود. مقصود از "ربى" در "إن حسابهم إلا على ربی لو تشعرون" همان رب العالمین است، چون تنها فردى که از بین جمعیت به دعوت به سوى رب العالمین اختصاص داشت آن جناب بود و کلمه "لو" که باید عمل کند و فعل شرط و جزاء شرط را جزم دهد، در اینجا عمل نکرده و در نتیجه معناى جمله چنین مى شود که: "اگر شعورى مى داشتید".
بعضى گفته اند: جزاى آن در تقدیر است و معنایش این است که اگر شعور مى داشتید این مطلب را مى فهمیدید. ولى این گفتار صحیح نیست و از نظر حصرى که در صدر آیه بود، معناى جمله مورد بحث چنین مى شود: من اطلاعى از اعمال سابق ایشان ندارم و حسابشان هم بر من نیست، تا به آن خاطر تجسس کنم که تا کنون چه مى کرده اند، زیرا حسابشان تنها و تنها بر پروردگار من است، اگر شعورى داشته باشید، پس همو بر حسب اعمالشان مجازاتشان مى کند. "و ما أنا بطارد المؤمنین إن أنا إلا نذیر مبین" جمله دومى به منزله تعلیل جمله اولى است و هر دو جمله متمم بیان سابق است و معنایش این است که من هیچ پست و ماموریتى ندارم مگر انذار و دعوت، در نتیجه کسى را که رو به من بیاورد و دعوتم را بپذیرد هرگز طردش نمى کنم و نیز از اعمال گذشته اش تجسس نمى نمایم، تا به حساب کرده هایشان برسم، چون حسابشان بر پروردگار من است، که پروردگار همه عالم است، نه بر من.
از آیات قرآن استفاده می شود که مؤمنان دست اول پیامبران، غالبا طبقه ضعیف و ناتوان و فقیر و گمنام بوده اند. ثروت و مکنت اگر مهار نشود مایه فساد و زورگویی می گردد، طبعا چنین افرادی، با اصلاحات پیامبران، مخالف می شوند و هرگز دست از مقام شیطانی خود بر نمی دارند. در طبقه فقیر به خاطر نبودن زمینه های فساد، روح گرایش به پیامبران بیشتر است. از این جهت هر نوع ندایی می شنیدند، دور آن گرد می آمدند و اتفاقا مترفین زمان پیامبر اسلام و سایر پیامبران، از آنها همان را درخواست می کردند که از نوح درخواست می نمودند.
خدا در نقد چنین درخواست ها و پیشنهادهایی متضاد با اهداف رسالت چنین می فرماید: «و لا تطرد الذین یدعون ربهم بالغدوة و العشى یریدون وجهه ما علیک من حسابهم من شى ء و ما من حسابک علیهم من شى ء فتطردهم فتکون من الظلمین* و کذالک فتنا بعضهم ببعض لیقولوا أ هؤلاء من الله علیهم من بیننا أ لیس الله بأعلم بالشکرین؛ و کسانى را که بامداد و شامگاه پروردگار خود را مى خوانند و رضاى او را مى جویند طرد مکن، نه از حساب آنها چیزى بر توست و نه چیزى از حساب تو بر آنهاست که طردشان کنى و از ستمکاران شوى و بدین گونه آنها را به یکدیگر آزمودیم، تا سرانجام [درباره ى مؤمنان] بگویند: آیا اینانند که خدا از میان ما موهبتشان داده است؟ مگر نه این است که خدا شاکران را بهتر مى شناسد؟» (انعام/ 52- 53)

پاسخ نوح در رد اتهام برتری جویی

نوح در رد اتهام برتری جویی، از طریق دعوی نبوت، فرموده است: ملاک برتری جویی یکی از این سه چیز است:
1- آفرینش خود را، جدا از آفرینش دیگران بداند و بگوید من فرشته ام و شما بشرید.
2- خود را آگاه از مغیبات و اسرار آفرینش معرفی کند، به گونه ای که این آگاهی از درون بجوشد. خود را مالک ثروت های الهی بداند و بگوید همگی نزد من است. در حالی که من هیچ یک از این ها را مدعی نیستم.
قرآن منطق نوح را چنین نقل می کند: «و لا أقول لکم عندى خزائن الله و لا أعلم الغیب و لا أقول إنى ملک؛ و به شما نمى گویم خزاین الهى نزد من است، و غیب هم نمى دانم و نمى گویم من فرشته ام.» (هود/ 31)
این جمله پاسخى است از این قسمت گفتار کفار که گفتند: "و ما نرى لکم علینا من فضل" و این چنین گفتار آنان را رد مى کند که شما گویا به خاطر اینکه من ادعاى رسالت کرده ام انتظار دارید من ادعاى فضیلتى بر شما بکنم، و مى پندارید بر هر پیغمبرى لازم است که خزائن رحمت الهى را مالک و کلیددار باشد، و مستقیما و مستقلا هر فقیرى را که خواست غنى کند، و هر بیمارى را که خواست شفا دهد، و هر مرده اى را که خواست زنده کند، و در آسمان و زمین و سایر اجزاى عالم به دلخواه خود و به هر نحوى که خواست تصرف نماید. و نیز مى پندارید که پیغمبر آن کسى است که علم غیب داشته و بر هر چیزى که از نظر دیگران پنهان است آگاه باشد، و بتواند آن چیزها را به طرف خود جلب کند، و نیز بر هر شرى که دیگران از آن بى خبرند با خبر باشد، و آن را از خود دفع نماید. و کوتاه سخن اینکه پیغمبر باید داراى خیرات بوده و از شرور مصون باشد.
و نیز مى پندارید که یک پیغمبر باید از رتبه بشریت تا مقام فرشتگان بالا برود، به این معنى که مانند فرشتگان از لوث هایى که لازمه بشریت و طبیعت است منزه بوده و از حوائج بشریت و نقائص آن مبرا باشد، نه غذا بخورد، نه آب بنوشد، نه ازدواج بکند، و نه براى کسب روزى و تهیه لوازم و اثاث زندگى خود را به تعب بیندازد. آیا به نظر شما جهات فضل اینها است که مى پندارید یک پیامبر باید داشته و در مالکیت آنها مستقل باشد؟ در حالى که اشتباه مى کنید و رسول به غیر از مسئولیت رسالت، هیچ یک از این امتیازات را ندارد، و من نیز هیچ ادعایى در این باره نکرده ام، نه ادعا کرده ام که خزائن خدا نزد من است، و نه گفته ام که من فرشته ام و خلاصه کلام اینکه من ادعاى داشتن هیچ یک از آن چیزهایى که به نظر شما فضل است را نکرده ام، تا شما تکذیبم کرده و بگویید که تو هیچ یک از این فضل ها را ندارى و در ادعایت دروغگویى. تنها ادعایى که من دارم این است که از ناحیه پروردگارم داراى بینه و دلیلى بر صدق رسالتم هستم، و خداى تعالى از ناحیه خود رحمتى به من ارزانى داشته است.
مراد از جمله "خزائن الله" همه ذخیره ها و گنجینه هاى غیبى است که مخلوقات در آنچه در وجود و بقایشان بدان محتاجند از آن ارتزاق مى کنند، و به وسیله آن، نقائص خود را تکمیل مى نمایند. اینها آن چیزهایى است که عوام الناس معتقدند که کلیدهایش به دست انبیاء و اولیاء است، و مى پندارند که آن حضرات مالک مستقل آنها و در نتیجه صاحب قدرتى هستند که هر کارى بخواهند مى توانند بکنند، و هر حکمى که بخواهند مى رانند، هم چنان که نظیر این توقعات را از نبى گرامى اسلام (ص) داشتند و خداى تعالى آن را در آیه زیر حکایت کرده که گفتند: «لن نؤمن لک حتى تفجر لنا من الأرض ینبوعا* أو تکون لک جنة من نخیل و عنب فتفجر الأنهار خلالها تفجیرا* أو تسقط السماء کما زعمت علینا کسفا أو تأتی بالله و الملائکة قبیلا* أو یکون لک بیت من زخرف أو ترقى فی السماء و لن نؤمن لرقیک حتى تنزل علینا کتابا نقرؤه قل سبحان ربی هل کنت إلا بشرا رسولا؛ ما هرگز به تو ایمان نمى آوریم تا وقتى که از زمین چشمه اى برایمان بجوشانى، و یا باغى از خرما و انگور داشته باشى که در بین آنها نهرها جارى باشد، و تو آن نهرها را از این سو و آن سو جارى کنى، و یا آن طور که مى پندارى با آسمان رابطه دارى قطعاتى از آسمان را بر سر ما بیفکنى، و یا خدا و ملائکه را رو در روى ما حاضر کنى، و یا خانه اى از طلا داشته باشى، و یا به طرف آسمان بالا بروى، و ما هرگز به افسون تو ایمان نمى آوریم تا کتابى بر ما نازل کنى که خود، آن را بخوانیم. بگو سبحان الله، مگر من به جز بشرى که به رسالت مبعوث شده، چیز دیگرى هستم.» (اسراء/ 90- 93)
نوح (ع) در این سخنش درباره همه آنچه از خود نفى کرد اینطور تعبیر کرد که من نمى گویم چنین و چنانم، ولى در نفى علم غیب فرمود: "و لا أعلم الغیب؛ و من غیب نمى دانم" دیگر نگفت: "و لا اقول انى اعلم الغیب؛ من نمى گویم غیب مى دانم" و این بدان جهت بوده که علم غیب از اسرارى است که هر کس داراى آن باشد به آسانى اظهارش نمى کند، بلکه تا بتواند از اظهار آن خوددارى مى نماید، و اگر کسى بگوید: "من نمى گویم غیب مى دانم" براى شنونده دلیل نمى شود بر اینکه او به راستى نمى داند، (چون ممکن است علم غیب داشته باشد و در عین حال بگوید من نمى گویم غیب مى دانم) ولى اگر بگوید "غیب نمى دانم" دلیل مى شود بر اینکه نمى داند، به خلاف آن امور دیگرى که از خود دفع کرده و گفت: "لا أقول لکم عندی خزائن الله" و یا گفت: "و لا أقول إنی ملک" که در آنها کلمه "نمى گویم"، شنونده را به تردید نمى اندازد.
نکته دیگرى که در این آیه است این است که در سه فقره اى که جمله "لا اقول" آمده کلمه "لکم" فقط یک بار در فقره اول آمده، ولى در دو فقره دیگر نیامده، و این بدان جهت بوده که آوردن یک بار کافى بوده است. خداى تعالى رسول گرامى خود را نیز دستور داد تا همان جوابى را که نوح (ع) به قوم خود داد به قوم خود داده و بگوید: «لا أقول لکم عندی خزائن الله و لا أعلم الغیب و لا أقول إنی ملک» و سپس دنباله اى به آن اضافه کرد که به وسیله آن، منظور روشن شود، و آن دنباله این است «إن أتبع إلا ما یوحى إلی قل هل یستوی الأعمى و البصیر أ فلا تتفکرون؛ من پیروى نمى کنم مگر آنچه را که به من وحى شده، بگو آیا کور و بینا یکسانند؟ پس چرا تفکر نمى کنید؟!» (انعام/ 50)
بنابراین در مجموع مى توان اذعان داشت: در قصه نوح پاسخ دادن سفاهت با حلم و بردبارى بسیار عبرت آموز است؛ او را به گمراهى نسبت دادند، پاسخ او این بود که در گمراهى نیست بلکه پیامبر خداست. اما اتهام آنها هرگز او را خشمگین نساخت. او با خیرخواهى و انذار و هشدار به جا نشان داد که تنها وظیفه او ابلاغ رسالت هاى الهى است و هیچ عاملى از جمله تهمت ها، بدگویى ها و الفاظ تند نمى تواند او را از دعوت منصرف کند و عکس العمل هاى نادرست مخاطبان را جز نتیجه کورى دل آنها نمى داند.

Sources

سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد ‏‏15 ص 38، 416-417، جلد ‏10 ص 310- 321 و 300-308، جلد ‏8 ص 220، جلد ‏19 ص 110

ابوعلی فضل بن الحسن الطبرسی- مجمع البیان- جلد 5 ص 155-156، جلد 3 ص 140- 141

مصطفى عباسى مقدم-اسوه هاى قرآنى و شیوه هاى تبلیغى آنان

ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد ‏22 صفحه 380

جعفر سبحانی- منشور جاوید- جلد 11 صفحه 117-130

Keywords


0 Comments Send Print Ask about this article Add to favorites

For more information