جنگ عقاید در ایران مقارن ورود اسلام

English 6601 Views |

بازار گرم بحثهای دینی

نبردی که ایرانیان در طی این دو قرن با مهاجمان عرب کردند همه در تاریکی خشم و تعصب نبود. در روشنی دانش و خرد نیز این نبرد دوام داشت و بازار مشاجرات و گفتگوهای دینی و فلسفی گرم بود. بسیاری از ایرانیان، از همان آغاز کار دین مسلمانی را با شور و شوق پذیره شدند. دین تازه ای را که عربان آورده بودند، از آیین دیرین نیاکان خویش برتر می یافتند و ثنویت مبهم و تاریک زرتشتی را در برابر توحید محض و بی شائبه ی اسلام، شرک و کفر می شناختند. آن شور حماسی نیز که در طبایع تند و سرکش هست و آنان را وا می دارد که هر چه را پاک و نیک و درست است، ایرانی بشمارند و هر چه را زشت و پلید و نادرست است غیر ایرانی بدانند، در دلهای آنها نبود. از این رو آیین مسلمانی را دینی پاک و آسان و درست یافتند و با شوق و مهر بدان گرویدند. با این همه در عین آنکه دین اعراب را پذیرفتند، آنان را تحت نفوذ و تأثیر فرهنگ و تربیت خویش گرفتند و به تمدن و فرهنگ خویش برآوردند. اما ایرانیان همه از این گونه نبودند.
بعضی دیگر، همان گونه که از هر چیز تازه ای بیم و وحشت دارند، از دین عرب هم روی برتافتند و آن را تنها از این رو، که چیزی ناآشنا و تازه و ناشناس بود نپذیرفتند. بهتر دیدند که دل از یار و دیار برکنند و در گوشه و کنار جهان آواره باشند و دین تازه را که برایشان ناشناس و نامأنوس بود نپذیرند. حتی سرانجام پس از سالها در به دری در کوه و بیابان، رنج هجران بر دل نهادند و به سند و سنجان رفتند تا دینی را که از نیاکان آموخته بودند و بدان سخت دل بسته بودند ترک نکنند و از دست ندهند. اگر هم طاقت درد و رنج در به دری و هجران را نداشتند، رنج تحقیر و آزار مسلمانان را احتمال کردند و ماندند و جزیه پرداختند و از کیش نیاکان خویش دست برنداشتند.
برخی دیگر، هم از اول با آیین مسلمانی به مخالفت و ستیزه برخاستند، گویی گرویدن به این دینی را که عرب آورده بود اهانتی و ناسزایی در حق خویش تلقی می کردند. از این رو اگر نیز در ظاهر خود را مسلمان فرا می نمودند، در نهان از عرب و آیین او به شدت بیزار بودند و هر جا نیز فرصتی و مجالی دست می داد سر به شورش برمی آوردند و عربان و مسلمانان را از دام تیغ می گذرانیدند. این اندیشه که عرب پست ترین مردم است چنان ذهن آنان را مشغول کرده بود که هرگز مجال آن را نمی یافتند تا حقیقت را در پرتو روشنی منطق و خرد ببینند. هر روزی به بهانه ای و در جایی قیام و شورش سخت می کردند و می کوشیدند عرب را با دینی که آورده است از ایران برانند. بعضی دیگر هم بودند که اسلام را نه برای آنکه چیزی ناشناس است و نه برای آنکه آورده ی تازیان است، بلکه فقط برای آنکه دین است رد می کردند و با آن به مبارزه برمی خاستند. زنادقه و آزاداندیشان که در اوایل عهد عباسی عده ی زیادی از آنها در بغداد و شهرهای دیگر وجود داشت از این گروه بودند. به هر حال وجود این فرقه ها و آرای مختلف، بازار بحثها و جدلهای مذهبی را بین اعراب و ایرانیان گرم می داشت و نبردی سخت را در روشنی عقل و دانش سبب می شد که بسی دوام یافت و نتایج مهم داشت.

آیین زرتشت، ثنوی بود

آیین زرتشت که اسلام آن را به خطر افکنده بود جنبه ی ثنوی داشت. در این آیین مبدأ خیر از مبدأ شر جدا بود. هر آنچه نیکی و روشنی و زیبایی بود آن را به مبدأ خیر منسوب می داشت و هر آنچه زشتی و تیرگی و پستی بود آن را به مبدأ شر نسبت می داد. مانند دیگر ادیان روحانی، آن قدرت را داشت که عشق به نیکی و روشنی را در دلها برانگیزد و غبار ریمنی و اهریمنی را از جانها بزداید و محو کند گذشته از آن دین کار و کوشش بود و بیکارگی و گوشه نشینی و مردم گریزی را پاک و ایزدی نمی شمرد. تکلیف آدمی را آن می دانست که در زندگی با دروغ و زشتی و پستی پیکار کند و آن را در بند کند.
فدیه و قربان و باده گساری را بیهوده می شمرد و نمی پسندید. زهد و ریاضتی نیز که در دینهای دیگر هست در آیین زرتشت در کار نبود. در کشاکشی که میان نیکی و بدی هست، تکلیف آدمی را چنین می دانست که نیکی را در وجود هرمزد یاری کند. این تکلیف که برای آدمی زاد مقرر بود، از آزادی و اختیاری که انسان در کارهای خویش می داشت حکایت می کرد. بنابراین جبر و سرنوشت نیز که اسباب عمده ی انحطاط دینهاست در آیین زرتشت راه نداشت. انسان یارای آن را داشت که نیکی را یا بدی را برگزیند و یاری کند. این دیگر به اختیار او و به خواست او بسته بود. رهایی و رستگاری او نیز به همین خواست و همین اختیار بستگی داشت. در چنین آیین، که آدمی مسئول کار و کردار خویش است دیگر جایی برای تقدیر و سرنوشت نیست و کسی نمی تواند گناه کاهلی و کناره جویی خویش را برگردن تقدیر نامعلوم بی فرجام بگذارد دینی که چنین ساده و سودمند بود به خوبی می توانست راه روشنی و پاکی را به مردم نشان دهد و شوق به معرفت و عمل را در دلها برانگیزد. اما چنین کاری دستگاه مرتبی می خواست که از فساد و آلایش فریبکاران دور بماند و چنین دستگاهی در پایان دوره ی ساسانی در ایران نبود.
در حقیقت نیروی معنوی آیین زرتشت برای هدایت و ارشاد اخلاقی مردم کفایت می کرد اما تاب آن را نداشت که بتواند دستگاه عظیم تمدن و جامعه ی ساسانی را با خود بکشد و این وظیفه ای بود که پادشاهان ساسانی از عهد اردشیر بر عهده ی او نهاده بودند. اردشیر بابکان حکومت ساسانی را بر پایه ی دین بنیاد نهاد دین و ملک را دو برادر هم پشت فرا نمود. از آن پس موبدان و هیربدان سعی بسیار کردند تا سرنوشت حکومت و دولت را به دست بگیرند. کسانی از پادشاهان که در برابر جاه طلبی روحانیان در می ایستادند، یا همچون یزدگرد اول بزهکار خوانده می شدند و یا چون قباد بد نام و بی دین به شمار می آمدند. آتشگاه در سراسر عهد ساسانی بر همه ی کارها نظارت داشت و موبدان و هیربدان بیشتر شغلها را بر دست داشتند. قدرت و اعتباری چنین، که روحانیان را در همه کارهای ملک نفوذی تمام بخشیده بود، کافی بود که فساد را به درون دستگاه روحانی بکشاند.
در حقیقت نیز موبدان و هیربدان در اواخر دوره ی ساسانی تألیف شده است، یک جا که عیب روحانیان را بر می شمارد، می گوید عیب روحانیان ریاورزی و آزمندی و فراموشکاری و تن آسایی و خرده بینی و بدگرایی است. آیا ذکر این معایب، حکایت از وجود آن در بین طبقات روحانی این عهد نمی کند؟ گمان نمی رود که در این باره جای تردید باشد. علی الخصوص که فترت و فساد کار موبدان را در این دوره از قراین دیگر نیز می توان دانست.

فساد و اختلاف در میان مغان و موبدان
باری، آتشگاه با آنکه به فساد مغان و موبدان آلایش یافته بود، در همه ی کارها برای خویش حقی می طلبید. با این همه، به سبب همین فساد و پریشانی که در کار موبدان و هیربدان رخ نموده بود، دیگر از اداره ی این همه کارها که بر عهده داشت برنمی آمد. در واقع هر قدر دستگاه اداری و سازمان اجتماعی ساسانی وسعت می یافت و هر قدر قدرت تمدن ظاهری و صوری شاهنشاهی ایران فزونی می گرفت، توان و نیروی آتشگاه در اداره ی امور ملک کاستی می پذیرفت و کمتر می شد. علی الخصوص که بدعتهای دینی نیز هر روز قدرت موبدان را متزلزل می کرد مردم را در درستی و پاکی آنها به تردید می انداخت. از قراین برمی آید که در دوره ی ساسانی، در آیین زرتشت، خلاف و اختلاف بسیار بوده است و این همه خلاف و اختلاف، زاده ی بدعتهای دینی بود که در این ادوار پدید می آمد و در آیین رسمی کشور البته تأثیری داشت. در قلمرو پهناور حکومت ساسانی، آیین زرتشت با ادیان و مذاهب گوناگون روبرو بود. آیین عیسی و مذاهب کلدانیان و صابئان از جانب غرب با آن در جدال بود. در مشرق آیین بودا و دین شمنان آن را تهدید می کرد. فلسفه ی یونان نیز، خاصه از عهد نوشیروان، بعضی اندیشه ها و خواطر را نگران خویش می دانست. از این تصادم که بین ادیان و آراء روی می داد ناچار ادیان و مذاهب تازه رخ می نمود.

آیین مانی، بدعتی تازه
آیین مانی نخستین بدعت دینی بود که با سر و صدای بسیار از این تصادم آراء و عقاید پدید آمد. سرگذشت او و دین تازه ای که پدید آورد، داستان دراز دارد و در این اوراق نمی گنجد. این قدر هست که مانی به حکم محیط پرورش و به اقتضای احوال و ظروف دوره ی زندگی خویش مذهبی ابداع کرده بود که در آن بسی از عناصر و اجزای عیسوی و زرتشتی و زروانی را با پاره ای از عقاید صابئین و مندابیان و حرانیان به هم پیوسته بود و ترکیب کرده بود پدر و مادرش ایرانی بودند و ناچار بهره ای از مرده ریگ عقاید آنها داشت اما چنان که از اخبار او بر می آید در بابل، نشو و نما کرده بود و از همین رو عقاید بابلها و کلدانیان و مذاهب مختلف صابئان و حرانیان در افکار او تأثیر داشت.
مسافرتهایی نیز در مشرق کرده بود که او را با عقاید بودایی آشنا می کرد و در آراء و عقاید او تأثیر این همه ادیان و عقاید را می توان یافت. آیین مانی، که در واقع معجونی از عقاید و مذاهب متداول آن عصر بود، نزد مغان، بدعتی بزرگ تلقی شد و چنان که در تاریخها آورده اند موبدان برای برانداختن آن، جهد بسیار کردند. او را محاکمه کردند و نابود نمودند و پیروانش را نیز سخت عقوبت دادند. با این همه آیین او، که ذوق عرفانی و لطف هنری خاصی داشت از میان نرفت و سالها نه تنها معارض آیین زرتشت بود بلکه با آیین عیسی و حتی با دین مسلمانی هم معارضه می کرد. اما هم از وقتی که مانی در عهد شاپور اول آشکار شد، موبدان آیین او را بدعت و زندقه شمردند و آن را به شدت محکوم کردند آخر ظهور این گونه بدعتها، جبروت و قدرت آنان را لطمه ی سخت می زد.

مزدک و آیین او
با این همه، تصادم بین عقاید و مذاهب گوناگون، پیدایش این گونه بدعتها را الزام می کرد و تعصبی که مغان در قتل و طرد مانویان به خرج دادند باب زندقه را فراز نکرد. چندی بر نیامد که مزدک ظهور کرد و سخنانی تازه تر آورد. این مزدک، چنان که از اخبار برمی آید خود از موبدان بود و آیین تازه ای هم که آورد تأویلی از آرای زرتشت به شمار می آمد. در مسئله ی وجود شرور و آلام، که هم زرتشت و هم مانی بدان عنایتی خاص داشتند و محور عقاید ثنوی شمرده می شد، مزدک رأیی تازه آورد و گفت تمام بدیها و زشتیهای جهان را باید از دیو رشک و دیو خشم و دیو آز دانست زیرا، چیزی که برابری و مساوات مردم را که مایه ی رضای هرمزد است نابود کرده و از میان برده است، قدرت و استیلای این دیوان تبهکار است. بنابراین تا هر آنچه مایه ی رشک و خشم و آز مردم است، از میان نرود مساوات و برابری که فرمان هرمزد و خواست اوست در جهان پدید نمی آید. آیا داستان اشتراک در زن و مال نتیجه ی منطقی این رأی بوده است که مزدک داشته است و خود او آن را تبلیغ و توصیه می کرده است؟ و یا آنکه مخالفات او و کسانی که آرای او را سبب خلل در احوال جهان می دانسته اند، این سخن را بر او بسته اند! حکم درست در این باب آسان نیست.
زیرا از کتابها و نوشته های مزدکیها چیزی باقی نمانده است اما دور نیست که آنچه مورخان زرتشتی و مسیحی و مسلمان در این باب آورده اند خالی از مبالغه ای نباشد. لحنی که در کتابهای زرتشتی نام مزدک را بدان یاد می کنند از کینه و نفرت انباشته است. منابع عیسوی سریانی و یونانی هیج بویی از انصاف و محبت ندارد و از کجا که آنچه در این مورد آورده اند از رشک و ریمنی خالی باشد؟ با کشتار شگفت انگیز بی شفقتی که خسرو انوشیروان از پیروان مزدک کرد موبدان گمان بردند که آیین پسر بامداد یک سره از جهان برافتاد. اما این گمان درست در نیامد و آیین مزدک حتی پس از سقوط ساسانیان باقی ماند و یک چند نیز با نام خرم دینی به معارضه ی مسلمانان برخاست.

زندقه و تأویل احکام

از عهد انوشیروان قراینی در دست هست که حکایت از آشنایی ایران با فلسفه ی یونانی دارد. پیش از آن نیز با هند و یونان ارتباط فکری در کار بود. بسیاری از کتابهای دینی و علمی از هندی و یونانی به زبان پهلوی در آمده بود. تأثیر عقاید و آداب یونانی نیز البته افقهای تازه می گشود و شک و تردید و بدعتها پدید می آورد. سادگی و روشنی شگفت انگیزی که در عقاید کهن بود در زیر بار اندیشه های تازه درهم می شکست. توجه به تأویل عقاید و علاقه به تأویل اساطیر فزونی می یافت. زندقه که موبدان به شدت با آن مبارزه می کردند از همین میل به تأویل برمی خاست. مانی و مزدک نیز عقایدی که آورده بودند رنگ تأویل داشت و از این رو داغ زندقه بر آن نهادند. اعتقاد به اساطیر و عقاید کهن رفته رفته سست می شد و در احتجاج با ارباب ادیان تازه، روشن رایان، تأویل را گریزگاه خویش می شمردند. در این تأویلها که عبارت از احتجاجات عقلی بود، گاه از ظاهر عبارات کتابهای دینی انحراف پیش می آمد. از جمله در مجادله ای که یکی از مغان با ترسایی، نامش مهران گشنسب، می کند چنین می گوید: «ما آتش را به هیچ وجه خدا نمی شمریم. خدا را به وسیله ی آتش نیایش می کنیم چنان که شما نیز خدا را به وسیله ی صلیب می پرستید.»
مهران گشنسب، که در کتب سریانی، گیورگیس نام دارد، عبارتهایی از اوستا نقل می کند و ثابت می نماید که در آیین زرتشت، آتش به مثابه ی خدا مورد پرستش واقع می شده است. آن خوش بینی و ساده دلی که خاص آیین زرتشتی بود، در اواخر این عهد، تحت تأثیر فلسفه و زندقه، اندک اندک در هم فرو می ریخت. نشر عقاید مانی و تعالیم عیسی و بودا، همه از اسبابی بود که علاقه به زهد و کناره جویی را در بین مردم بیش و کم رایج می کرد. در اندرز اوشنر عبارتی آمده است که تا اندازه ی زیادی با عقاید و آرای زرتشت مغایر است و تا حدی صبغه ی مانوی دارد. می گوید: «جان باقی می ماند، آنکه از میان می رود تن است.» آیین زروان که در دوره ی ساسانی بر دیگر مذاهب و ادیان برتری داشت، اندیشه ی سرنوشت و تقدیر را که برای آیین و ملک زهری کشنده بود ترویج کرد.

زروانیان

زروان، خدای دیرین، که پدر هرمزد و اهریمن به شمار می آمد تنها زمان بی کران نبود مظهر تقدیر و سرنوشت نیز محسوب می شد. در آیین زروان، جهد تمام رفته بود که خیر و شر، هر دو را به مبدأ واحد که زروان است منسوب بدارند. از آن پس زروان که پروردگار زمان بود، مختار مطلق و جبار مقتدر گردید و دیگر جایی برای قدرت و اختیار انسان نماند. بدین گونه اعتقاد به نوعی جبر، که نتیجه ی این مذهب بود، اندک اندک در میان مردم رخنه کرد و از اسباب سقوط و انحطاط ملک گشت. در این آیین، اورمزد و اهریمن، دو فرزند بودند، از آن زمان که زروان بی کران نام داشت. چون این دو نیروی عظیم، از یک اصل بودند، از حیث قدرت با یکدیگر برابری می کردند و در کارهای جهانی تعادلی پدید می آمد. بدین گونه آیین زروان ثنویت زرتشتی را به یک نوع توحید نزدیک می کرد و در ورای نیروی خیر و شر، وجود مطلقی را که زمان بی کران و ابدیت جاودان باشد قرار می داد.
این وجود مطلق، به صورت خدایی درآمد که هم پدیدآرنده ی جهان بود و هم نیست کننده ی آن به شمار می آمد. به همان گونه که کرونوس پروردگار زمان نزد یونانیهای قدیم بر همه چیز برتری داشت، زروان بی کران نیز در ایران همه چیز را در قبضه ی تصرف داشت.از محققان، بعضی گمان برده اند که این آیین بعد از عهد زرتشت پدیده آمده و از صبغه ی تأثیر و نفوذ فلسفه ی یونان برکنار نیست. تأثیر یونان را، در توسعه و تکمیل این آیین، شاید نتوان انکار کرد ولیکن حقیقت آن است که ذکر زروان در اوستا نیز آمده است. احتمال هست که این عقیده، از تأویل بعضی اقوال اوستا برآمده باشد و مایه هایی از عقاید کلدانیان و سپس از فلسفه ی یونانی نیز بر آن افزوده شده باشد. به هر حال موبدان و روحانیان زرتشتی، آیین زروان را نیز مانند عقاید مانی، نوعی رفض و بدعت می شمرده اند و با آن مخالفت می ورزیده اند. نهایت آنکه در آخر دوره ی ساسانی، به سبب تحولی که در همه ی اوضاع زمانی پیش آمد ه بود، این آیین نیز رواج بسیار یافت و حتی به عقیده ی برخی از محققان در این دوره فرقه ی زروانی بر سایر فرقه های زرتشتی برتری داشت.

شک و حیرت؛ محصول تنگ نظری مغان
در برابر این بدعتها، که آن روزگاران، هر روز نمونه ی تازه ای از آنها، در کناری سر بر می کرد، موبدان خشونتی سخت نشان می دادند. هر چه با رأی و اندیشه ی آنان سازگار نبود، نزد آنها نادرست و مردود شمرده می شد. کسانی که خدا را، هم مبدأ خیر و هم منشأ شر می شمردند، در دینکرت به بدی یاد می شدند و دین آنان بدآموزی تلقی می گردید. با این بدآموزان و بد دینان، موبدان چنان که عادت روحانیان همه ی اقوام و امم جهان است، رفتار ناهنجاری داشته اند. این خشونت روحانیان، ناچار در اذهان کسانی که به آزاداندیشی علاقه داشته اند، واکنشهای سخت پدید می آورد، از آن جمله شک و حیرت بود. برزویه ی طبیب از جمله ی کسانی است که ظاهرا در دوره ی نوشروان گرفتار این شک و حیرت شده است. اگر نیز این باب کلیله و دمنه که به نام اوست، آن گونه که ابوریحان بیرونی پنداشته است از جانب ابن مقفع بر اصل کلیله الحاق شده باشد، باز شک نیست که احوال این گونه مردم را درست و روشن بیان می کند. احوال کسانی که از سختگریهای موبدان در کار دین به حیرت و تردید افتاده اند، در شرح حالی که بروزیه ی طبیب از خود بیان می کند منعکس است.
می گوید: «همت و نهمت بر طلب علم دین مصروف می گردانیدم و الحق راه آن را دراز و بی پایان یافتم، سراسر مخاوف و مضاین، و آن گاه نه راهبری معین و نه شاهراهی پیدا... و خلاف میان اصحاب ملتها هر چه ظاهرتر؛ بعضی به طریق ارث دست در شاخی ضعیف زده، و طایفه ای از جهت متابعت پادشاهان و بیم جان پای به رکنی لرزان نهادند، و جماعتی از بهر حطام دنیا و رفعت منزلت میان مردمان، دل در پشتوان پوسیده ای بسته و تکیه بر استخوان پوده ای کرده و اختلاف میان ایشان در معرفت خالق و ابتدای خلق و انتهای کار بی نهایت، و رأی هر یک بر آن مقرر که من مصیبم و خصم من مبطل و مخطی، با این فکرت در بیابان تردد و حیرت یک چندی بگشتم و در فراز و نشیب آن لختی بپوییدم... البته نه راه به سوی مقصد بیرون توانستم برد و نه بر سمت راه حق دلیلی نشان یافتم.
به ضرورت عزیمت مصمم گشت بر آنکه علمای هر صنف را ببینم و از به اصول و فروغ معتقد ایشان استکشافی کنم و بکوشم تا بینتی صادق و دلپذیر دست آید. این اجتهاد به جای آوردم و شرایط بحث اندر آن به رعایت رسانیدم و هر طایفه ای که دیدم در ترجیح دین و تفضیل مذهب خویش سخنی می گفتند و گرد تقبیح ملت و نفی و حجت مخالفان می گشتند به هیچ تأویل بر پی ایشان نتوانستم رفتن و درد خویش را درمان نیافتم و روشن شد که بنای سخن ایشان برهوی بود و هیچ چیز نگشاد که ضمیر اهل خرد آن را قبول کردی.»
این فکر حیرت و تردد بعدها در عهد مسلمانان نیز باقی ماند و کسانی پدید آمدند که به سبب حیرت و تردد به زندقه متهم شدند. اما آنچه موبدان زرتشتی را نگران می داشت تنها بدعتهای شگفت نبود. آیینهای دیگر نیز در کار دعوت مردم گرم بودند، از یک سوی دین عیسی و از سوی دیگر آیین بودا، دین زرتشت را در میان گرفته بود.

Sources

هنریک ساموئل نینبرگ- دینهای ایران باستان- ترجمه سیف الدین نجم آبادی- تهران- 1359

گئو ویدن گرن- دینهای ایران باستان- ترجمه منوچهر فرهنگ- تهران انتشارات آگاهان دیده 1377

ج. پ آسموسن- اصول و عقاید و اعتقادات دیانت زرتشتی، دیانت زرتشتی- ترجمه فریدون وهمن- تهران- بنیاد فرهنگ ایران- بی تا

سایت کانون ایرانی پژوهشگران فلسفه و حکمت- بخش فلسفه ایرانیان

Keywords


0 Comments Send Print Ask about this article Add to favorites

For more information