عصر طلایی یونان باستان و اقدامات پریکلس (توجه به زنان)

English 7012 Views |

اختیارات قضایی گوناگون در دوره پریکلس

در تعقیب اقدامات افیالتس، پریکلس اختیارات قضایی گوناگونی را که در دست آرخون ها و حکام بود، به دادگاه های عمومی محول داشت؛ چنان که، از آن پس، تشکیلات استانداری به دفتر مکاتبات اداری بیشتر شباهت یافت تا به مرجعی که سیاست ملک و حل و فصل دعاوی و صدور احکام را در اختیار داشته باشد. تا سال 457، مقام آرخونی مخصوص طبقات ثروتمند بود، ولی، پس از آن، احراز این مقام برای افراد طبقه ی سوم نیز ممکن گشت. دیری نگذشت که پایین ترین طبقه ی اجتماع نیز، با گزافه گویی درباره ی عایدات خویش، برای احراز مقام آرخونی خود را صالح شمرد؛ و اهمیتی که این طبقه در هنگام دفاع از آتن به دست آورده بود موجب شد که سایر طبقات گزافه گویی آنان را نادیده بگیرند. در سال 451، پریکلس چندی نیز در جهت مخالف گام برداشت و، از طریق مجلس، حق رأی را به کسانی اختصاص داد که از پدر و مادری آتنی و به نحو مشروع به وجود آمده باشند. ازدواج شارمندان با غیر شارمندان قانونا امکان نداشت و مقصود آن بود که با بیگانگان زناشویی صورت نگیرد و فرزند نامشروع کمتر به وجود آید؛ شاید هم بیشتر مقصود آن بود که مزایای مادی شارمندی و امپراطوری برای شارمندان غیور آتن حفظ شود. ولی دیری نگذشت که پریکلس خود، به عللی، از محدودیت هایی که در این قانون پدید آورده بود پشیمان گشت.

امور اقتصادی در دوره پریکلس
پریکلس، پس از آنکه وضع سیاسی خود را استوار ساخت، به امور اقتصادی توجه یافت، زیرا هر نوع حکومتی که موجد رفاه مردم گردد پسندیده است؛ و نیز بهترین حکومت ها، اگر مانع آن باشد، زشت و منفور خواهد بود. وی در سرزمینهای خارجی مستعمراتی تأسیس کرد و شارمندان تنگدست آتن را به آنجا مهاجرت داد تا بدین وسیله از تراکم جمعیتی که بر روی منابع قلیل آتیک پدید آمده بود، بکاهد. برای آنکه بیکاران را به کار بگمارد، دولت را، به میزانی که در یونان بی سابقه بود، به استخدام آنان مجبور ساخت: نیروی دریایی را توسعه داد؛ کارگاههای اسلحه سازی تأسیس کرد؛ و در پیرایئوس بازار بزرگی برای مبادله ی غلات به وجود آورد. برای آنکه آتن از خطر محاصره ی زمینی کاملا در امان باشد، و نیز، به منظور ایجاد کار برای بیکاران، مجلس را بر آن داشت که جهت احداث دیوارهایی به طول سیزده کیلومتر، مبلغی را اختصاص دهد. این دیوارها، که بنا بود «دیوارهای طویل» خوانده شود، آتن را به پیرایئوس و فالروم می پیوست و مقصود از ایجاد آن این بود که شهر و بندرهای آن به صور قلعه ی محصور و مستحکمی درآید و در هنگام جنگ فقط به دریا راه داشته باشد، زیرا که نیروی دریایی آتن بر دریاهای مجاور تسلط کامل داشت. چون اسپارت غیر محصور نسبت به برنامه ی حصارسازی آتن بدبین بود، جبهه ی اولیگارشیک فرصت یافت که دوباره قدرت سیاسی را به دست گیرد. عوامل مخفی آن جبهه، اسپارت را بر آن داشتند که بر آتیک حمله ور شود و با استفاده از شورش اولیگارشها، دموکراسی را از میان بردارد؛ و جبهه ی اولیگارشیک متعهد شد که اگر در این کار توفیق به دست آمد، «دیوارهای طویل» را با خاک یکسان کند. اسپارت این قرارداد را پذیرفت و، در سال 457، بدان سوی لشکر کشید و آتنیان را در تاناگرا شکست داد، ولی جبهه ی اولیگارشیک، اقدام به شورش نکرد. اسپارتیان با دست تهی به پلوپونز بازگشتند و کینه توزانه در انتظار فرصت نشستند تا رقیب کامیاب خود را، که مقام باستانی رهبری یونان را از دست آنان می گرفت، سرکوب کنند.

توجه به هنر
پریکلس به وسوسه ی انتقام جویی از اسپارت تسلیم نشد و در عوض همه ی کوشش خود را در راه زیبا ساختن آتن به کار برد. به امید آنکه شهر خود را مرکز فرهنگ یونان سازد و معابد باستانی را، که به دست ایرانیان ویران شده بود، از نو با چنان شکوه و جلالی بر پا دارد که موجب اعتلای روح هر یک از مردم آتن گردد، طرحی تهورآمیز ریخت و برای تزیین بنای آکروپولیس از همه ی نبوغ هنرمندان آتنی و از تمامی نیروی بیکاران آنجا استفاده کرد. پلوتارک می گوید: «قصد پریکلس آن بود که توده ی بی انضباط عامی باید از درآمد عمومی منتفع گردد، ولی نباید در ازای بیکار نشستن از آن برخوردار شود و بدین منظور طرحهای وسیع عمرانی را به میان کشید».

انتقال صندوق مشترک ازدلوس به آتن
برای تأمین مخارج این تعهدات، پیشنهاد کرد که صندوق مشترک از دلوس انتقال یابد؛ زیرا در آنجا مورد استفاده نبود و محل امنی نداشت؛ و نیز پیشنهاد کرد که بخشی از آن، که برای دفاع عمومی مورد نیاز نبود، به مصرف تزیین شهری برسد که پریکلس آن را پایتخت قانونی امپراطوری خیرخواه می دانست. انتقال صندوق مشترک ازدلوس به آتن در نظر آتنیان کاملا قابل قبول بود، حتی اولیگارش ها نیز آن را پذیرفتند؛ ولی رأی دهندگان مخالف آن بودند که قسمت عمده ی این خزانه به آرایش شهر اختصاص یابد یا وجدانا بدان راضی نمی شدند، یا در دل امید داشتند که این پول به نحوی مستقیم تر در راه رفع حوایج و تأمین لذات آنان صرف شود. رهبران جبهه ی اولیگارشیک چنان زیرکانه از این وضع استفاده کرد که، چون هنگام رأی دادن مجلس در این باره نزدیک شد، شکست طرح پریکلس مسلم به نظر می رسید، داستان شیرینی که پلوتارک حکایت کرده است نشان می دهد که این رهبر هوشیار چگونه وضع را دگرگون ساخت پریکلس گفت «بسیار خوب، قبول می کنم که هزینه ی احداث این عمارات بر عهده ی من باشد، نه از کیسه ی شما، پس باید بر کتیبه ها و حجاریهای آن نام من ثبت گردد.» هنگامی که مخالفان او این سخن را شنیدند، یا بر اثر حیرتی که از مشاهده ی عظمت روح او بدیشان دست داده بود، یا برای رقابت در کسب این افتخار، همگی به صدای بلند گفتند: «خرج کن. .. و تا پایان کار، از هیچ چیز دریغ مدار».

توجه پریکلس به فلسفه و ادب
همچنان که کار در حال پیشرفت بود و هنرمندانی چون فیدیاس و ایکتینوس و منسیکلس، که برای تحقق آمال پریکلس می کوشیدند، از حمایت کامل وی برخوردار بودند؛ ارباب فلسفه و ادب نیز مورد توجه خاص او قرار داشتند؛ و در حالی که کشمکشهای حزبی، در شهرهای دیگر یونان آن زمان، نیروی شارمندان را فرسوده می کرد و علم و ادب رو به زوال نهاده بود، در آتن، ثروت روز افزون و آزادی دموکراتیک با رهبری هوشمندانه و فرهنگی دست به دست هم داده بود تا عصر طلایی را پدید آورد. هنگامی که پریکلس، آسپاسیا (معشوقه ی پریکلس)، فیدیاس، آناکساگوراس، و سقراط، برای تماشا نمایش های اوریپید، در تئاتر دیونوسوس گرد می آمدند، آتن اوج و وحدت حیات یونان را آشکارا مشاهده می کرد. سیاست، هنر، علم، فلسفه، ادب، و دین و اخلاق نه چنان که در اوراق تواریخ آمده است، جدا جدا و دور از هم، بلکه به صورت یک بافت رنگارنگ در هم آمیخته تاریخ آن ملت را پدید می آورد.

فلسفه و هنر در نظر پریکلس
عشق پریکلس بین فلسفه و هنر در نوسان بود و او خود نیز به سختی می توانست گفت که فیدیاس را گرامی تر می دارد یا آناکساگوراس را؛ و شاید به آسپاسیا روی نمود تا، میان عقل و زیبایی، حد وسط را اختیار کرده باشد. از قراری که می گویند، آسپاسیا در نظر وی «شأن و منزلتی عظیم» داشته است. افلاطون گوید: «این فیلسوف بود که پریکلس را به اعماق سیاست ملکداری رهنمون شد.» پلوتارک معتقد است که پریکلس بر اثر مصاحبت مداوم با آناکساگوراس، «نه تنها علو همت و عفت کلامی کسب کرد که از دلقک بازیهای پست و ریاکارانه ی سخنوران مردم فریب فرسنگ ها به دور بود، بلکه در سیما و رفتارش چنان متانت و آرامشی پدید آمد که، در وقت سخن گفتن، هیچ حادثه ای گفتارش را پریشان نمی توانست کرد.» هنگامی که آناکساگوراس آخرین سالهای عمر خود را طی می کرد، پریکلس سرگرم کارهای اجتماعی بود و از مصاحبت آن فیلسوف یک چند به دور مانده بود؛ ولی بعد، چون شنید که آناکساگوراس در تنگدستی به سر می برد، به یاری او شتافت و سرزنش فیلسوف را که گفت: «چراغ از بهر تاریکی نگهدار» با فروتنی پذیرفت.

پریکلس و توجه به زنان
در نظر اول، به سختی می توان باور کرد که این قهرمان (اولمپی) تحت تأثیر جاذبه ی زنان واقع شده باشد، ولی در نظر دوم این امر کاملا طبیعی می نماید. قدرت تسلط بر نفس با حساسیت شدید وی در جدال بود، و مشقات کار، بی گمان، میل طبیعی مرد به مهر و نوازش زن را در وی افزایش داده بود. آسپاسیا از زمره ی فاحشه های ممتازی بود که چندی بعد در حیات آتن سهم مؤثری یافتند، و او خود در پیدایش این گونه زنان دست داشت. آسپاسیا به ازدواج، که زنان آتن را به انزوا می کشید، تن در نداد و، برای آنکه چون مردان در اعمال و رفتار خود آزاد باشد و دوش به دوش آنان در امور فرهنگی شرکت جوید، از روابط نامشروع و حتی از آمیزشهای بی حساب با مردان گوناگون، روگردان نبود. درباره ی زیبایی وی دلیلی در دست نداریم، هر چند که نویسندگان قدیم از «پای کوچک و برجسته» و «صدای نقره مانند» و «گیسوی طلایی» وی سخن گفته اند. آریستوفان، که دشمن کینه توز سیاسی پریکلس بود، در وصف آسپاسیا چنین می گوید: «وی از روسپیان شهر میلتوس است که در مگارا فاحشه خانه ای مجلل تأسیس کرده و اکنون تنی چند از دخترکان خود را به آتن آورده است.» این کمدی نویس بزرگ، در نهایت ظرافت و زیرکی، چنین اظهار می کند که نزاع میان آتن و مگارا، که به جنگ پلوپونز منجر شد، بدان سبب روی داد که مردمان مگارا چند تن از زنان آسپاسیا را دزدیده بودند، و آسپاسیا، پریکلس را بر آن داشت که انتقام او را از آنان بگیرد. ولی باید در نظر داشت که آریستوفان مورخ نیست و سخن او تنها وقتی شایسته ی اعتماد است که وی شخصا در آن ذی نفع نباشد. هنگامی که آسپاسیا، در حدود سال، 450، به آتن وارد شد، مدرسه ای برای تعلیم فلسفه و معانی بیان تأسیس و زنان را دلیرانه به شرکت در امور اجتماعی و تحصیل علوم عالیه تشویق کرد. دختران بسیاری از خانواده های شریف به مدرسه ی او آمدند و شوهرانی چند، زنان را برای کسب علوم به نزد وی بردند. مردان نیز در مجالس درس او حاضر می شدند و پریکلس و سقراط، و شاید آناکساگوراس، اوریپید، آلکیبیادس، و فیدیاس از آن جمله بودند. سقراط خود می گوید که فصاحت کلام را از او فرا گرفته، و نیز برخی از شایعات بی اساس قدیم نیز که حاکی از آنند که سیاستمدار، آسپاسیا را از فیلسوف به ارث برد. پریکلس در این هنگام خرسند از آن بود که همسرش به مرد دیگری دلباخته است. او به زن خویش آزادی داده بود تا خود در ازای آن آزاد باشد، و زنش نیز این آزادی را پذیرفته بود؛ و زمانی که پریکلس آسپاسیا را به خانه آورد. او نیز، به نوبه ی خود، برای بارسوم شوهر اختیار کرد. پریکلس، به موجب قانونی که خود در سال 451 وضع کرده بود، نمی توانست آسپاسیا را رسما به عقد خویش درآورد، زیرا وی در میلتوس زاده شده بود، و اگر فرزندی از او تولد می یافت، غیر مشروع شناخته می شد و از حقوق شارمندی آتنیان بی بهره می ماند. از قرار معلوم، پریکلس از جان و دل آسپاسیا را دوست می داشته و تا او را نمی بوسیده از خانه بیرون نمی شده و به خانه قدم نمی نهاده است؛ و عاقبت نیز وصیت کرد که همه ی داراییش به پسری که آسپاسیا از او آورده بود، تعلق گیرد. پریکلس، از آن هنگام که زندگی با آسپاسیا را آغاز کرد، از زندگی اجتماعی خارج از خانه ی خویش چشم پوشید و، جز در میدان شهر و مجلس شورا، به ندرت در جای دیگر دیده می شد؛ از این روی مردم آتن از دوری گزیدن او آزرده خاطر بودند و شکوه داشتند. آسپاسیا نیز، از سوی دیگر، خانه ی پریکلس را به صورت یکی از سالونهای فرانسه عصر روشنفکری در آورده بود و در آنجا علم و هنر و ادب و فلسفه و سیاست آتن، دست به دست هم داده انگیزه ی پیشرفت یکدیگر شدند. سقراط از فصاحت کلام آسپاسیا در شگفت بود و انشای خطابه ای را که پریکلس در عزای نخستین شهیدان جنگ پلوپونز ایراد کرد به او نسبت می داد. آسپاسیا ملکه ی بی تاج و تخت آتن شد، رسمهای نو برقرار ساخت و برای زنان آتن نمونه ی مؤثر آزادی فکر و روح گردید.

سرانجام پریکلس
محافظه کاران، از وضعی که پیش آمده بود، در شگفت ماندند، سپس آن را در جهت منافع و مقاصد خویش قرار دادند و پریکلس را بدان متهم ساختند که، مثلا در آیگینا و ساموس، یونانیان را با یونانیان به جنگ انداخته و خزانه ی کشور را به هدر داده، و سرانجام آزادی بیانی را که در عصر او پیدا شده بود مورد سوء استفاده قرار دادند و به وی تهمت زدند که خانه ی خود را محل فسق و فجور ساخته و با همسر فرزند خویش روابط نامشروع دارد. چون جرئت آن نداشتند که هیچ یک از این اتهامات را آشکارا در محاکم مطرح کنند، لذا دوستان وی را مورد حمله قرار می دادند تا غیرمستقیم بر وی تاخته باشند. فیدیاس را، به اتهام اختلاس مقداری از طلایی که برای تهیه ی تندیس آتنه در اختیارش بوده است، به دادگاه کشیدند و ظاهرا به محکوم ساختن وی نیز توفیق یافتند؛ به آناکساگوراس تهمت بی دینی زدند و پریکلس مصلحت در آن دید که فیلسوف به خارج از وطن بگریزد. در مورد آسپاسیا نیز همین گونه رفتار کردند و او را، به جرم بی عفتی و اهانت به خدایان یونان، تحت تعقیب قرار دادند. شعرای کمدی نویس بی رحمانه به هجو او پرداختند و او را دیانیرایی (زن هرکولس، که جامه ای زهرآلود به شوهر خویش هدیه کرد و بدین وسیله او را کشت) خواندند که پریکلس را به تباهی کشیده، و به صراحت بدکاره اش نامیدند. یکی از این شاعران، که هرمیپوس نام داشت و خود شاعری فرومایه بود، آسپاسیا را دلاله ی پریکلس می دانست و او را متهم می ساخت که زنان آزاد را برای عیاشی وی می برد. در محاکمه ی آسپاسیا که در حضور هیئتی مشتمل بر هزار و پانصد داور تشکیل یافته بود، پریکلس در دفاع وی سخن گفت و همه ی فصاحت و بلاغت خویش را، تا حد گریستن، به کار برد و دعوی خاتمه یافت. از آن تاریخ به بعد، تسلط پریکلس بر مردم آتن رو به کاهش نهاد و سه سال بعد، هنگامی که مرگ او فرا رسید، وی مردی در هم شکسته بود.

 

Sources

ویل‌ دورانت‌- تاریخ‌ تمدن‌- جلد دوم‌- یونان‌ باستان‌- تهران‌- انتشارات‌ علمی‌ و فرهنگی‌- 1359

پایگاه اطلاع رسانی کانون ایرانی پژوهشگران فلسفه و حکمت- بخش فلسفه یونانیان

Keywords


0 Comments Send Print Ask about this article Add to favorites

For more information