تحولات تاریخی مسیحیت شرقی (تثبیت مسیحیت)

English 11077 Views |

جدایى پیروان فوتیوس

در طى سال هاى 861-867 میلادى مناقشه شدیدى، که به تکفیرهاى متقابل منجر شد، میان پاپ نیکلاس اول اهل رم و سراسقف فوتیوس اهل قسطنطنیه به وقوع پیوست. هر دو کوشش مى کردند که کنترل کلیساى تازه تأسیس بلغارستان را در اختیار بگیرند. مراتب کلیسایى و رسوم عبادى، از قبیل شیوه برگزارى مراسم بلوغ و تکلیف، رسم صیام چهل روزه، بى همسرى کشیشان (که در شرق مقرر نیست)، نیز موضوع مجادلات قرار گرفت. لیکن دو اختلاف نظر عقیدتى، حادتر بود.

دو اختلاف نظر عقیدتى
نخست اینکه، فوتیوس به غرب به خاطر افزوده شدن کلمه فیلیوک (filioque به معناى «و از پسر») به متن اعتقادنامه، اعتراض داشت. کلیساى ارتدکس همواره اعتقادنامه نیقیه ـ قسطنطنیه (381 م) را در شکل اولیه آن، که اظهار مى دارد روح القدس «از پدر نشأت مى گیرد»، از بر مى خوانند، در حالى که کلیساى غرب کلمه اى بدین عبارت افزوده، مى خوانند «از پدر و پسر نشأت مى گیرد.» تعیین تاریخ دقیق افزایش این کلمه دشوار است، اما به نظر مى رسد که این امر در آغاز در اسپانیا در خلال قرن ششم به عنوان اقدامى حفاظتى در برابر آیین آریوس انجام شد. در وراى این افزایش، الاهیات تثلیثى آگوستین نهفته است؛ وى هیچگاه پیشنهاد تغییر متن اعتقادنامه را مطرح نکرده است، اما در تعالیم خود ازآموزه «صدور دوگانه» روح القدس جانبدارى کرده است لیکن به صورتى که بسیارى از ارتدکس ها آن را بدعت آمیز نمى پندارند.
کلیساى فرانک ها در دوره زمامدارى شارلمانى افزوده مزبور را در شوراى فرانکفورت (794 م) تأیید کرد، اما این امر در رم بلافاصله پذیرفته نشد؛ در سال 808 میلادى لئوى سوم خطاب به شارلمانى نوشت که، اگرچه آموزه اشاره شده به وسیله کلمه فیلیوک (filioque) از منظر الاهیاتى، متین و منطقى است، اما متن اعتقادنامه باید بدون تغییر باقى بماند. با وجود این در دهه 860 میلادى نیکلاس اول از کاربرد کلمه فیلیوک (filioque) توسط مبلغان مسیحى آلمانى در بلغارستان حمایت کرد. فوتیوس [قسطنطنیه] و بیزانسى ها بر این باور بودند که کلیساى غرب با تغییر یک جانبه اعتقادنامه اى که میراث مشترک کل کلیسا است، به گونه اى نادرست عمل کرده است. فوتیوس همچنین تصور مى کرد که آموزه «صدور دوگانه» مستلزم اشتباهات ویرانگر الاهیاتى در آموزه تثلیث است، اما در این مورد تنها برخى ارتدکس ها همانند فوتیوس بینشى سختگیرانه دارند.
دومین اختلاف نظر عقیدتى مهم مربوط به تفوق پاپ بود. نیکلاس اول مدعى آن بود که کلیساى کاتولیک داراى برترى جهانى حق نظارت بر کلیساى شرق و نیز کلیساى غرب است. فوتیوس و بیزانسى ها این ادعا را پذیرفتنى نمى دانستند. یونانیان تصور مى کردند که پاپ، به عنوان مافوق در میان پنج سراسقف، واجد برترى تشریفاتى در چارچوب کلیساى جهانى است، اما نه واجد قدرت اعمال نظارت جهانى؛ او شخص اول است، اما اول در میان اقران. آنان معتقد بودند که اگرچه قانونا مى توان از کلیساى شرق به پاپ مراجعه کرد، اما وى حق آن را ندارد که بدون درخواست، در امور داخلى حوزه سراسقفى شرقى دخالت کند. بنابر دیدگاه بیزانس، اقتدار پاپ کمتر از اقتدار شوراى جهانى کلیساها است و وى نمى تواند از نزد خود درباره مسائل عقیدتى حکم کند. ارتباط میان رم و قسطنطنیه بعد از 867 میلادى دوباره برقرار شد، ولى در مورد دو مسئله اساسى که موضوع مناقشه آشکار بودند، یعنى [افزودن کلمه] فیلیوک و مسئله تفوق پاپ، هیچ راه حل واقعى اى یافت نشد. این امور همچنان در آینده موجب پدیدآمدن مشکلاتى گردید.

تکفیرهاى سال 1054

شکاف میان شرق و غرب به واسطه رخدادهاى تازه اى در قرن یازدهم بیشتر شد. نخست اینکه به نظر مى رسد که در سال 1004 میلادى کلیساى قسطنطنیه از درج نام پاپ در لوح اسامى نیکوکاران دست کشیده بودند. البته اوضاع و احوال خاصى که به حذف نام پاپ انجامید، همچنان مبهم است. سپس از سال 1014 به بعد، خواندن اعتقادنامه همراه با کلمه فیلیوک در رم رسم گردید. در اواسط قرن یازدهم، در رم پس از منازعه اى طولانى میان جناح بیزانس و جناح آلمان، یا فرانک ها، سرانجام جناح آلمان کنترل را به دست گرفت. به دنبال این امر گروهى از پاپ ها، که متأثر از جنبش هاى اصلاحى لوراین و کلونى بودند، نظریه افراطى اقتدار پاپ را اختیار، و بار دیگر ادعاى حق نظارت جهانى بر کلیساى شرق و کلیساى غرب را مطرح کردند. در طى سال هاى 1011-1071 میلادى، استیلاى تدریجى نرمان ها بر ثروت هاى بیزانس در جزیره سیسیل و جنوب ایتالیا پل مهم میان شرق و غرب را از بین برد.
مشکلات در سال 1054 به اوج خود رسید، یعنى زمانى که کاردینال هامبرت که پاپ لئوى نهم وى را براى انجام مأموریت حل اختلاف به قسطنطنیه روانه کرده بود، از سرسختى سراسقف مایکل سرولاریوس خشمگین شد و لعن و تکفیر، یا حکم تکفیرى علیه او صادر کرد. سرولاریوس نیز با صدور حکم تکفیر هامبرت دست به اقدام متقابل زد. موضوع اصلى مورد مشاجره، استفاده از نان هاى فطیر یا نان ورنیامده بود: آیا در مراسم عشاى ربانى، نان باید ورآمده باشد، آن گونه که در کلیساى ارتدکس مرسوم است، یا باید آن گونه که در کلیساى غرب موسوم است، فطیر باشد؟ اما امورى دیگر مانند کلمه فیلیوک، ادعاهاى پاپ، و ازدواج نکردن کشیشان نیز [در این مشاجره] دخیل بودند. تکفیرهاى متقابل در سال 1054 را اغلب اوج جدایى نهایى میان شرق و غرب تلقى مى کنند، اما گستره آنها در واقع محدود بود.
هامبرت سرولاریوس را تکفیر کرد، نه امپراتور یا کلیساى شرقى را؛ سرولاریوس هامبرت را کافر خواند، نه پاپ را. این واقعه به سرعت به فراموشى سپرده شد. در بسیارى از مناطق اشتراک مستمر شعائر دینى میان کلیساهاى کاتولیک رم و کلیساهاى شرقى، به ویژه در حوزه سراسقفى انطاکیه همچنان پس از سال 1054 میلادى ادامه داشت. درگیرى هامبرت و سرولاریوس بیش از آن که منشأ افزایش دودستگى باشد، نشانه آن است.

جنگ هاى صلیبى

صلیبیان تنش میان مسیحیت شرقى و غربى را افزایش دادند، هر چند این امر به هیچ وجه قصد اصلى آنان نبود. آنان با جایگزینى اسقف هاى لاتینى به جاى مقامات کلیساى یونانى در شهرهاى تصرف شده، دودستگى را به سطح محلى کاهش دادند. در حوزه سراسقفى انطاکیه از سال 1100 میلادى، و در سرزمین مقدس [فلسطین] دست کم از سال 1187، دو سراسقف رقیب وجود داشتند که مدعى تخت واحد بودند و مسیحیان را به دو دسته تقسیم مى کردند. جنگ صلیبى چهارم، که در 1204 میلادى متوجه قسطنطنیه شد، به غارت این شهر و نیز نصب سراسقف لاتینى در آنجا انجامید. غارت قسطنطنیه توسط جنگجویان صلیبى رویدادى است که کلیساى ارتدکس شرقى هرگز به فراموشى نسپرده و نبخشیده است. اگر بتوان تاریخ مشخصى را براى تثبیت قطعى انشعاب ذکر کرد، مناسب ترین زمان (در هر صورت از دیدگاه روان شناسانه) سال 1204 میلادى است.

حکمت مدرسى
پیدایش حکمت مدرسى در دنیاى لاتینى در طول قرن هاى دوازدهم و سیزدهم، شکاف میان شرق و غرب را باز هم افزایش داد. یونانیان به شیوه نوشته هاى آباء کلیسا به اقامه دلیل در حوزه الاهیات ادامه دادند و از استدلال عقلى بهره جستند، اما در عین حال همواره به مرجعیت آباء کلیسا تشبث مى جستند و به رویکرد عرفانى و نفى آمیز (سلبى) تمسک مى کردند. در این مدت در غرب، در چارچوب فضاى روشنفکرانه دانشگاه ها، شکل جدیدى از الاهیات به تدریج رواج یافت، که نظام مندتر و تحلیلى تر و وابسته تر به براهین منطقى بود و اصطلاحاتى را به کار مى گرفت که براى یونانیان ناآشنا بود.
با ترجمه شمار زیادى از آثار توماس آکویناس (حدود1225-1274م) به زبان یونانى در قرن چهاردهم، تعدادى از اهالى بیزانس، هواخواه سرسخت روش مدرسى وى شدند، روشى که آنها خود در صدد ایجاد آن بودند. دو توماس گراى پیشگام بیزانسى عبارت بودند از: محقق انسان گرا دمتریوس کیدونز (حدود 1324-1398 م)، که خواهان اتحاد کلیسایى با رم بود، و گنادیوس اسکولاریوس (حدود 1324-1478م) نخستین سراسقف پس از استیلاى عثمانى که در دوره بعد گروه ضد وحدت گرا را در قسطنطنیه رهبرى کرد و همواره پیرو توماس آکویناس باقى ماند. اما بیشتر یونانیان روح مدرسى را بیگانه یافتند و رهیافت قدیمى تر و مستند به نوشته هاى آباء کلیسا را ترجیح دادند. بدین ترتیب، دنیاى گفتمان مشترک بیش از پیش تضعیف شد.

تلاش براى اتحاد مجدد

از سال 1204 میلادى تا سقوط قسطنطنیه در 1453 میلادى، امپراتوران بیزانس پیوسته درصدد آن بودند که اتحاد کلیسایى با رم را بار دیگر برقرار سازند. انگیزه هاى آنان، تا اندازه اى دینى، اما عمدتا سیاسى بود. آنان در برابر دشمنان خود در غرب به حمایت پاپ نیاز داشتند، و دیگر آنکه آنها در برابر ترکان مهاجم، به کمک مسیحیت غربى نیازمند بودند. دو کوشش عمده براى نیل به اتحاد دوباره، صورت گرفت. در شوراى لیونز (1274 م) یک هیئت کوچک از نمایندگان یونانى، که امپراتور مایکل هشتم پالائولوگوس (متوفاى 1282 م) بدان اختیار داده بود، نه مقامات کلیساى یونانى، شرایط مورد نظر پاپ گریگورى دهم را براى اتحاد پذیرفت. در خود شورا ه یچ بحث و گفتگویى در باره مسائل عقیدتى مورد اختلاف صورت نگرفت، و به یونانیان مجال داده نشد که دیدگاه کلیساى ارتدکس را براى اسقف هاى لاتینى حاضر در جلسه، توضیح دهند.
در شوراى فرارا فلورانس (1438-1439م) نمایندگان واقعى یونان حضور داشت، که شامل امپراتور ژان هشتم و سراسقف ژوزف دوم هم بود. مسائل عقیدتى کاملا مورد بحث قرار گرفت. سرانجام یونانیان پذیرفتند که آموزه لاتینى مبنى بر «صدور دوگانه» روح القدس را به عنوان امرى موجه تأیید کنند، اما ملزم به افزودن کلمه فیلیوک (filioque) به متن اعتقادنامه خود نشدند. حکم بر این شد که استفاده از نان ورنیامده در مراسم عشاى ربانى به وسیله لاتینى ها و استفاده از نان ورآمده به وسیله یونانیان به طور یکسان مشروع است.
هر یک از دو طرف امکان آن را یافت که به پیروى از آداب و رسوم خود ادامه دهد. یونانیان با آموزه لاتینى اعراف و برداشت کلیساى کاتولیک رم درباره ادعاهاى پاپ موافقت کردند، هر چند در مورد نکته اخیر، نوعى ابهام در عبارت پردازى وجود داشت. تقریبا همه نمایندگان قرارداد وحدت را امضاء کردند، به استثناى شخصیت برجسته اى چون مارک اگنیکس (حدود 1394-1445)، اسقف اعظم افسس، که بعدا به وسیله کلیساى ارتدکس طرد شد. تا آن جا که به شرق مسیحى مربوط مى شود، بعدها معلوم شد که این دو اقدام براى تحقق وفاق، چیزى بیش از توافق هایى بر روى کاغذ نبودند. این توافق ها را اندکى بعد اکثریت قاطع افراد ارتدکس رد کرد. اما اتحاد فلورانس را بعدا کلیساى کاتولیک رم به عنوان شالوده تأسیس کلیساهاى متحد با رم در اوکراین، رومانى، انطاکیه و نقاط دیگر مورد استفاده قرار داد.

هیئت هاى مبلغان اسلاوى

کلیساى بیزانس ابتدا در شرق به واسطه جدایى کلیساى نستورى و کلیساى غیر کالسدونى و آنگاه در غرب به واسطه جدایى از کلیساى کاتولیک رم دچار محدودیت بود، اما از قرن نهم به بعد به سمت شمال گسترش یافت. حدود سال 863 میلادى، فوتیوس نخستین هیئت مبلغان اعزامى به اسلاوها را به موراوى (تقریبا چک و اسلواکى کنونى) گسیل داشت؛ رهبرى این هیئت را دو برادر اهل تسالونیکا، یعنى سیریل (کنستانتین) (حدود 826-869م. ) و متودیوس (حدود 815-884)، که به حواریان اسلاوها معروف بودند، بر عهده داشتند. اصل اساسى مبلغان اسلاوى در خارج از مرزهاى امپراتورى بیزانس، که سیریل و متودیوس از ابتدا آن اصل را اتخاذ کردند، استفاده از زبان محلى بومیان بود. مبلغان مذهبى بیزانس، بر خلاف غرب قرون وسطا که همواره از زبان لاتینى به عنوان زبان کلیسا استفاده مى کردند، وظیفه نخست خود را آن دیدند که کتاب مقدس و کتاب هاى دعا را به زبان اسلاوى ترجمه کنند.
این امر، به رشد کلیساى ارتدکس در میان همگان و در قلمروهاى گوناگون اسلاوها کمک کرد. هیئت تبلیغى سیریل و متودیوس در موراوى موفق نشد که ریشه پایدار پیدا کند و شکل لاتینى مسیحیت آن را پس زد. اما در بلغارستان، صربستان و روسیه، مبلغان بیزانسى به دستاوردهاى ماندگارى دست یافتند. در بلغارستان، تزار بوریس، که حدود 865 میلادى توسط کشیشى یونانى تعمید داده شد، براى مدتى میان شرق و غرب مردد بود، اما سرانجام نظارت کلیساى قسطنطنیه را پذیرفت. حدود 927 میلادى حوزه سراسقفى مستقل بلغارى با مرکز آن در پرتسلاو و سپس در اهرید به وجود آمد. این حوزه در 1018 سرکوب شد، اما در طول 1235-1393 میلادى، با مرکزیت خود در ترنوا بار دیگر رونق یافت. در زمان حاکمیت تزار سیمئون (893-927 م) قلمرو بلغارى به شکوه فرهنگى چشمگیرى، همراه با ادبیات غنى مسیحى به زبان اسلاوى دست یافت. (که بیشتر آنها ترجمه هایى از یونانى بودند.)

تثبیت آیین مسیح در 867-874 میلادى

آیین مسیح در 867-874 میلادى در سایه حمایت هاى بیزانس در صربستان تثبیت شد. کلیساى صرب، على رغم پیوندهاى بسیار با غرب تا قرن سیزدهم، به طور جدى با جهان ارتدکس در هم آمیخته شد. در 1219 میلادى، در طول دوره مرکزیت اسقفى ساوا، کلیساى صرب استقلال یافت؛ در 1346 میلادى در پک، حوزه سراسقفى صرب به وجود آمد. کلیساى صرب در سده هاى میانه، در دوران سلطنت استفن دوشان (1331- 1355) به اوج شکوه خود نایل آمد. پرنس کبیر ولادمیر اهل کییف حدود سال 988 میلادى توسط مبلغان بیزانس تعمید داده شد، و در دوره حکومت وى کلیساى سراسرى پر رونقى در روسیه با مرکزیت کییف رسمیت یافت. در قرن چهاردهم، مرکز اصلى، اعم از دینى و اجتماعى، به مسکو انتقال یافت. کلیساى روسى در سال 1448 از قسطنطنیه مستقل شد، و در 1589 حوزه اسقفى مسکو به جایگاه سراسقفى ارتقا یافت، و پس از چهار حوزه سراسقفى کهن شرق، به افتخار تقدم نایل آمد.
رومانى در میان کشورهاى ارتدکس بالکان جایگاه ویژه اى دارد، زیرا از لحاظ قومى، اهالى رومانى عمدتا لاتین هستند، نه یونانى یا اسلاوى، و به یک زبان رومیایى سخن مى گویند. تاریخ گروش آنان به مسیحیت، به سال هاى 106-271 میلادى باز مى گردد، یعنى زمانى که دیشا (متناظر با بخشى از رومانى کنونى) قلمرو سراسقف رم بود. این امر روشن نیست که پس از زوال امپراتورى روم در این منطقه، مسیحیت تا چه زمانى باقى ماند. مبلغان بلغارى در طول قرن هاى نهم و دهم در رومانى به تبلیغ مشغول بودند، و امیرنشین هاى رومانیایى مولداوى و والاچى از قرن چهاردهم به بعد تحت نفوذ کلیساى قسطنطنیه درآمدند. اما کلیساى ارتدکس رومانى، على رغم تأثیرات خارجى، اعم از یونان و اسلاو، خصوصیات ملى خود را حفظ کرده است.

آیین عزلت نشینى

در دوره هفت شوراى وحدت کلیساها، از قرن هفتم، شالوده هاى اصلى اعتقاد ارتدکسى درباره تثلیث و اقنوم مسیح پى ریزى شد. در دوره بعد، از قرن نهم تا قرن پانزدهم، کلیساى بیزانس تأثیرات این اعتقاد را براى نجات فرد بشرى مورد مداقه قرار داد. تأثیرات آن بر انسان هاى برخوردار از رؤیت «روى در روى» خدا، و برخوردار از اتحاد دگرگونى بخش با جلال ربوبى چیست؟ الاهیات عرفانى بیزانس براى رؤیت نور الاهى، اهمیتى اساسى قائل است. این رؤیت در تجربه سیمئون نوالاهیدان (949-1022 م. ) اهمیت ویژه اى دارد؛ وى معتقد بود که نور الاهى، نورى فیزیکى و مادى نیست بلکه جلال نامخلوق ذات ربوبى، و وجود صرف خود خدا، است. ویژگى دیگر معنویت این دوره، به ویژه در قرن چهاردهم، رسم نیایش عیسى است، دعاى کوتاهى که معمولا بدین صورت انجام مى گرفت: «اى خداوند عیسى مسیح، پسر خدا، بر من رحم کن.» آغاز این رسم به قرن هاى پنجم و ششم باز مى گردد، اما عمل به آن در شرق ارتدکس به هیچ وجه همگانى نبود و سیمئون بدان اشاره اى نکرده است.
مقصود از نیایش عیسى ایجاد «سکون به معناى آرامش درونى و سکینه قلبى بود، و در نتیجه آنان که این نیایش را به جا مى آوردند، به عزلت نشینان معروف شدند. تا قرن سیزدهم میلادى، اگر نگوییم پیش از آن، نیایش عیسى اغلب همراه با فنون جسمى ـ روانى انجام مى شد و شامل کنترل تنفس و تمرکز توجه به قسمت قلب بود. این فنون را نیکیفوروس خلوت نشین (یا عزلت نشین، در اواخر قرن سیزدهم) و گریگورى سینایى (متوفاى 1347 م) بر روى کوه آتوس آموزش مى دادند. آنها و سایر عزلت نشینان اعتقاد داشتند که انجام مداوم نیایش عیسى، به لطف خدا، به مشاهده نور الاهى مى انجامد همان گونه که سیمئون تجربه کرد.
در طى 1337-1341 میلادى، سنت عزلت نشینى توسط بارلام اهل کالابرى (1290- حدود 1350 م) یونانى دانش آموخته از جنوب ایتالیا، مورد اعتراض شدید قرار گرفت. بارلام با رد فنون جسمى- روانى به عنوان عقاید واهى و ماده گرایانه، استدلال کرد که نورى را که عزلت نشینان دیده اند، الاهى نبود بلکه مخلوق و مادى بود. راهبى از کوه آتوس، موسوم به گریگورى پالاماس (1296-1359 م) که بعدها سراسقف تسالونیکا شد، به اظهارات وى پاسخ داد. پالاماس با ایجاد تمایز میان ذات و نیروهاى خدا اظهار داشت که، اگرچه ذات الاهى همواره در فراسوى فهم بشر مخلوق باقى مى ماند، اما قدیسان با نیروهاى الاهى، که خود خدا هستند، پیوند مستقیم دارند. این نیروها عین فیض نامخلوق الاهى هستند. بدینسان، نور دیده شده توسط عزلت نشینان، مادى و مخلوق نیست بلکه تجلى نیروهاى الاهى است، و درست مانند نورى است که در هنگام تغییر هیئت مسیح بر روى کوه تابور، از وى تجلى کرد و به همین سان هنگام رجعت با شکوه، از وجود او تجلى خواهد کرد.
پالاماس نشان داد که فنون جسمى- روانى، اگرچه کمکى اختیارى است و نه بخشى ضرورى از نیایش عیسى، مبتنى بر اصل الاهیاتى محکمى است. فرد انسانى، یک کل نظام یافته از مجموع روح و جسم است و بدین ترتیب بدن انسان باید در کار نیایش، نقش مثبتى را ایفا کند. پالاماس به همان دیدگاه کل نگرانه از ذات انسان معتقد بود و علاوه بر آن اعتقاد داشت که بدن در مشاهده نور تابور نقش دارد؛ گرچه آن نور، فیزیکى نیست بلکه نامخلوق است، اما هنگامى که حواس جسمانى به وسیله روح القدس به کلى دگرگون شود، مى توان از طریق حواس آن را مشاهده کرد. آموزه هاى پالاماس درباره ذات و نیروهاى خدا و نیز نور الاهى را سه شوراى تشکیل شده در قسطنطنیه (1341،1347،1351 م) تأیید کردند.
الاهیدان غیر روحانى نیکلاس کاباسیلاس (124) (حدود 1322-1395)، دوست و حامى پالاماس، الاهیات عزلت نشینى را با واژگان آیین هاى مقدس، به ویژه تعمید و عشاى ربانى، شرح و بسط داد. آموزه هاى مربوط به عزلت نشینى با چاپ مجموعه حجیم متون عرفانى موسوم به فیلوکالیا که آن را ماکاریوس اهل کورینت (1731-1805) و نیکودیموس اهل کوهستان مقدس (حدود 1749-1809) ویرایش کردند، جان تازه اى گرفت. این کتاب، پس از ترجمه به زبان هاى اسلاوى و روسى و اخیرا به زبان رومانى و بسیارى از زبان هاى غربى، تأثیرات عمیقى بر کلیساى ارتدکس مدرن بر جاى گذاشت. به عقیده بسیارى، عنصر عزلت نشینى و جمال دوستى پویاترین جنبه حیات ارتدکس معاصر را تشکیل مى دهد.

Sources

کالیستوس ویر- مقاله مسیحیت شرقى؛ تحولات تاریخى- ترجمه حمید بخشنده- فصلنامه هفت آسمان- شماره 20

Keywords


0 Comments Send Print Ask about this article Add to favorites

For more information