اثبات معاد و برهان فطرت

English 3152 Views |

برخی از مفسران آیات آغازین سوره ی "قیامت" را دلیلی بر قیامت دانسته اند: «لا أقسم بیوم القیمة * و لا أقسم بالنفس اللوامة * أیحسب الأنسان أن لن نجمع عظامه؛ سوگند به روز قیامت و سوگند به نفس ملامتگر، هر آینه روز قیامت برانگیخته خواهید شد. آیا انسان می پندارد ما استخوان های او را جمع نخواهیم کرد؟» (قیامت/ 1 ـ 3) یعنی درون جان انسان شأنی وجود دارد که در برابر زشتی ها و تبهکاری ها، بی عدالتی ها به سرزنش می ایستد و داوری می کند. این وجدان بیدار در برابر همه کژی ها روزی را می جوید که روز داد و دادگری باشد و هر کسی به پاداش و کیفر کردارش از خوب و بد برسد.
پیامبر اسلام (ص) در وجه نام گذاری و حکمت تسمیه نفس به "لوامه" چنین می فرماید: «لیس من نفس برة و لا فاجرة إلا و تلوم نفسها یوم القیامة؛ إن عملت خیرا قالت هلا ازددت وإن عملت شرا قالت یالیتنى لم أفعل؛ در روز قیامت هیچ نفس نیکوکار و بدکار نباشد مگر این که ملامت کند خود را. اگر عمل نیکو کرده باشد گوید: چرا زیاده تر از آن نکردم و اگر کار بد کرده باشد گوید: ای کاش آن را نمی کردم.»
آیه فوق نیز می تواند تأیید بر برهان فطرت قرار گیرد، اما این که این آیه و آیه "و أقم وجهک..." (روم/ 30) هر کدام دلیل مستقلی بر فطرت به حساب آید، خالی از مصادره نیست. به ویژه این که نفسی که در آیه مزبور مقید به لوامه شده از نظر دانشمندان همان روح انسان به شمار می رود، نه فطرت و وجدان و.... از این رو علامه شعرانی ذیل آن چنین پی نویسی می کند: نفس در این جا با اصطلاح حکما موافق است؛ یعنی همان روح انسانی که مناط شخصی اوست؛ مثلا زید عبارت است از روح او که عقایدی دارد و چیزهایی می داند و اخلاق و عاداتی دارد و بالجمله خود اوست. اگر خون او را از رگ هایش بیرون آورند و به تدریج خون دیگری به جای آن تزریق کنند باز حس می کند که خود اوست و همه اجزای بدن او تبدیل می شود باز خود اوست و اگر فرض کنیم او فوت کند و خداوند از بدن او انسان یا حیوان دیگر بیافریند با روح جدیدی، این حیوان یا انسان جدید غیر از شخص اولی است؛ چون روح او جدید است و آن عقاید و افکار و عادات و اخلاق که انسان اولی داشت این ندارد و در حشر و قیامت شرط است که همان روح اولی باقی باشد و همان باز گردد.

محکمه و جدان
همین طور که این آیه اشاره می کند، یکى از دلائل وجود "معاد" وجود "محکمه وجدان" در درون جان انسان است که به هنگام انجام کار نیک روح آدمى را مملو از شادى و نشاط مى کند، و از این طریق به او پاداش مى دهد، و به هنگام انجام کار زشت یا ارتکاب جنایت روح او را سخت در فشار قرار داده و مجازات و شکنجه مى کند، به حدى که گاه براى نجات از عذاب وجدان اقدام به خودکشى مى کند. یعنى در واقع وجدان حکم اعدام او را صادر کرده، و به دست خودش اجرا مى کند! بازتاب "نفس لوامه" در وجود انسانها بسیار وسیع و گسترده، و از هر نظر قابل دقت و مطالعه است. وقتى "عالم صغیر" یعنى وجود انسان در دل خود محکمه و دادگاه کوچکى دارد، چگونه "عالم کبیر" با آن عظمتش محکمه عدل عظیمى نخواهد داشت؟ و از اینجا است که ما از وجود "وجدان اخلاقى" پى به وجود "رستاخیز و قیامت" مى بریم و نیز از همین جا رابطه جالب این دو سوگند روشن مى شود، و به تعبیر دیگر سوگند دوم دلیلى است بر سوگند اول.
در اینکه مراد از "نفس لوامه" چیست؟ مفسران تفسیرهاى مختلفى براى آن ذکر کرده اند، یک تفسیر معروف همان است که در بالا گفتیم، یعنى "و جدان اخلاقى" که انسان را به هنگام اعمال خلاف در این دنیا ملامت مى کند، و به جبران و تجدید نظر وا مى دارد. تفسیر دیگر اینکه منظور ملامت کردن همه انسانها در قیامت نسبت به خویشتن است، مؤمنان به این جهت خود را ملامت مى کنند که چرا اعمال صالح کم به جا آورده اند؟ و کافران از این جهت که چرا راه کفر و شرک و گناه پیموده اند؟
دیگر اینکه منظور تنها نفس کافران است که در قیامت آنها را به خاطر اعمال بدشان بسیار ملامت و سرزنش مى کند. ولى مناسب با آیه قبل و بعد همان تفسیر اول است آرى این دادگاه و جدان آن قدر عظمت و احترام دارد که خداوند به آن سوگند یاد مى کند، و آن را بزرگ مى شمرد، و به راستى بزرگ است، چرا که یکى از عوامل مهم نجات انسان محسوب مى شود، به شرط آنکه و جدان بیدار باشد و بر اثر کثرت گناه ضعیف و ناتوان نگردد. این نکته نیز قابل توجه است که به دنبال این دو سوگند پر اهمیت و پر معنى بیان نشده است که براى چه چیز سوگند یاد شده؟ و به اصطلاح "مقسم له" محذوف است، این به خاطر آن است که از سیاق آیات بعد مطلب روشن است، بنابراین، آیات فوق چنین معنى مى دهد "سوگند به روز قیامت، و نفس لوامه که همه شما در قیامت برانگیخته مى شوید و به سزاى اعمالتان مى رسید."

"محکمه وجدان" یا "قیامت صغرى"
از قرآن مجید به خوبى استفاده مى شود که روح و نفس انسانى داراى سه مرحله است:
1- "نفس اماره" یعنى روح سرکش که پیوسته انسان را به زشتیها و بدیها دعوت مى کند، و شهوات و فجور را در برابر او زینت مى بخشد، این همان چیزى است که همسر عزیز مصر، آن زن هوسباز هنگامى که پایان شوم کار خود را مشاهده کرد به آن اشاره نمود و گفت: «و ما أبرئ نفسی إن النفس لأمارة بالسوء: من هرگز نفس خود را تبرئه نمى کنم، چرا که نفس سرکش همواره به بدیها فرمان مى دهد.» (یوسف/ 53)
2- "نفس لوامه" که در آیات مورد بحث به آن اشاره شده، روحى است بیدار و نسبتا آگاه، هر چند هنوز در برابر گناه مصونیت نیافته گاه لغزش پیدا مى کند. و در دامان گناه مى افتد اما کمى بعد بیدار مى شود توبه مى کند و به مسیر سعادت باز مى گردد، انحراف درباره او کاملا ممکن است، ولى موقتى است نه دائم، گناه از او سر مى زند، اما چیزى نمى گذرد که جاى خود را به ملامت و سرزنش و توبه مى دهد. این همان چیزى است که از آن به عنوان "و جدان اخلاقى" یاد مى کنند، در بعضى از انسانها بسیار قوى و نیرومند است و بعضى بسیار ضعیف و ناتوان ولى به هر حال در هر انسانى وجود دارد دیگر اینکه با کثرت گناه آن را به کلى از کار بیندازد.
3- "نفس مطمئنه" یعنى روح تکامل یافته اى که به مرحله اطمینان رسیده، نفس سرکش را رام کرده، و به مقام تقواى کامل و احساس مسئولیت رسیده که دیگر به آسانى لغزش براى او امکان پذیر نیست. این همان است که در سوره والفجر آیه 27 و 28 مى فرماید: «یا أیتها النفس المطمئنة* ارجعی إلى ربک راضیة مرضیة؛ اى نفس مطمئنه! به سوى پروردگارت باز گرد، در حالى که هم تو از او خشنودى و هم او از تو.» به هر حال این نفس لوامه چنان که گفتیم رستاخیز کوچکى است در درون جان هر انسان که بعد از انجام یک کار نیک یا بد، بلافاصله محکمه آن در درون جان تشکیل مى گردد و به حساب و کتاب او مى رسد. لذا گاه در برابر یک کار نیک و مهم چنان احساس آرامش درونى مى کند، و روح او لبریز از شادى و نشاط مى شود، که لذت و شکوه و زیبایى آن با هیچ بیان و قلمى قابل توصیف نیست.
به عکس، گاهى به دنبال یک خلاف و جنایت بزرگ چنان گرفتار کابوس وحشتناک، و طوفانى از غم و اندوه مى گردد، و از درون مى سوزد، که از زندگى به کلى سیر مى شود، و حتى گاه براى رهایى از چنگال این ناراحتى خود را آگاهانه به مقامات قضایى معرفى و به چوبه دار تسلیم مى کند. این دادگاه عجیب درونى شباهت عجیبى به دادگاه رستاخیز دارد:
1- قاضى و شاهد و مجرى حکم در حقیقت در اینجا یکى است همانطور که در قیامت چنین است: «عالم الغیب و الشهادة أنت تحکم بین عبادک؛ خداوندا تو از اسرار پنهان و آشکار آگاهى و تو در میان بندگانت قضاوت خواهى کرد.» (زمر/ 46)
2- این دادگاه وجدان توصیه و رشوه و پارتى و پرونده سازى رائج بشرى را نمى پذیرد، همانطور که در باره دادگاه قیامت نیز مى خوانیم: «و اتقوا یوما لا تجزی نفس عن نفس شیئا و لا یقبل منها شفاعة و لا یؤخذ منها عدل و لا هم ینصرون؛ از آن روز بترسید که هیچکس به جاى دیگرى مجازات نمى شود و نه شفاعتى پذیرفته مى گردد و نه فدیه و رشوه اى، و نه یارى مى شوند.» (بقره/ 48)
3- محکمه وجدان مهمترین و قطورترین پرونده ها را در کوتاهترین مدت رسیدگى کرده، حکم نهایى خود را به سرعت صادر مى کند، نه استیناف در آن هست، و نه تجدید نظر، و نه ماهها و سالها سرگردانى، همانطور که در دادگاه رستاخیز نیز مى خوانیم: «و الله یحکم لا معقب لحکمه و هو سریع الحساب؛ خداوند حکم مى کند و حکم او رد و نقض نمى شود و حساب او سریع است.» (رعد/ 41)
4- مجازات و کیفرش بر خلاف مجازاتهاى دادگاههاى رسمى این جهان، نخستین جرقه هایش در اعماق دل و جان افروخته مى شود، و از آنجا به بیرون سرایت مى کند، نخست روح انسان را مى آزارد، سپس آثارش در جسم، و چهره و دگرگون شدن خواب و خوراک او آشکار مى شود، همانطور که درباره دادگاه قیامت نیز مى خوانیم: «نار الله الموقدة* التی تطلع على الأفئدة؛ آتش بر افروخته الهى که از قلبها زبانه مى کشد.» (همزه/ 6- 7)
5- این دادگاه وجدان چندان نیاز به ناظر و شهود ندارد، بلکه معلومات و آگاهیهاى خود انسان متهم را به عنوان "شهود" به نفع یا بر ضد او مى پذیرد! همانطور که در دادگاه رستاخیز نیز ذرات وجود انسان حتى دست و پا و پوست تن او گواهان بر اعمال او هستند چنان که مى فرماید: «حتى إذا ما جاؤها شهد علیهم سمعهم و أبصارهم و جلودهم؛ چون به کنار آتش دوزخ برسند گوش و چشم و پوست تن آنها بر ضد آنها گواهى مى دهد.» (فصلت/ 20)
این شباهت عجیب در میان این دو دادگاه نشانه دیگرى بر فطرى بودن مساله معاد است، زیرا چگونه مى توان باور کرد در وجود یک انسان که قطره کوچکى از این اقیانوس عظیم هستى است، چنان حساب و کتاب و دادگاه مرموز و اسرار آمیزى وجود داشته باشد، اما در درون این عالم بزرگ مطلقا حساب و کتاب و دادگاه و محکمه اى وجود نداشته باشد، این باور کردنى نیست.

Sources

عبدالله جوادی آملی- تفسیر موضوعی- جلد 4 صفحه 143

ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 25 صفحه 275

ناصر مکارم شیرازی- پیام قرآن- جلد 5 صفحه 230

Keywords


0 Comments Send Print Ask about this article Add to favorites

For more information