نگاهی به کاربردهای تبلیغی مثنوی معنوی (جامعه شناسی)
English 3975 Views |مضامین سیاسی ـ اجتماعی در مثنوی
مولوی از مضامین سیاسی ـ اجتماعی غافل نبوده و این مقولات را نیز در قالب داستان ها و تمثیلاتی بیان کرده است. او عاملان حکومت و شهروندان را از شهریاران تأثیرپذیر می داند؛ همچنان که در جوامع روایی ما آورده اند: «الناس بامرائهم أشبه بآبائهم» و نیز «الناس علی دین ملوکهم.» این ویژگی تأثیرپذیری در دو داستان به تصویر کشیده شده است.
داستان اول: ساده دلی عرب بادیه نشین
عرب صحرانشین ساده دلی همراه با سبویی از آب به قصد خدمت به شاه راهی دربار شد تا آن سبو را به پادشاه هدیه کند. به درباریان گفت: این ارمغان را نزد خلیفه ببرید و خواست و حاجت مرا از شاه برآورده سازید؛ به او بگویید: این ارمغان آب گوارا و کوزه سبز و نوست و از آب بارانی است که در گودال جمع است!
خنده می آمد نقیبان را از آن *** لیک پذرفتند آن را همچو جان
زآن که لطف شاه خوب با خبر *** کرده بود اندر همه ارکان اثر
اطرافیان شاه از این هدیه ناچیز خندیدند، اما این خواسته او را همچون جان پذیرفتند; زیرا لطف شاه آگاه خیراندیش بر تمام ارکان، دستگاه های حکومتی و دولت مردان اثر کرده بود.
خوی شاهان در رعیت جا کند *** چرخ اخضر خاک را خضرا کند
خوی شاهان در وجود رعیت اثر می بخشد; چنان که سپهر سبز نام، خاک زمین را سبز می کند.
شه چو حوضی دان و هر سو لوله ها *** وز همه آب روان چون گوله ها
شاه را همانند حوضی بدان و خادمان را مانند لوله هایی بدان که آن آب را به گودال ها می ریزند.
چون که آب جمله از حوضی است پاک *** گر یکی آبی دهد خوش ذوقناک
ور در آن حوض آب شور است و پلید *** در یکی لوله همان آرد پدید
ز آن که پیوسته است هر لوله به حوض *** خوض کن در معنی این حرف، خوض
داستان دوم
در دفتر پنجم، داستانی آورده که حاوی مضامین ذیل است: انتقاد از حاکمان و امیران خودسر، کج روی ها و اشتباهات جمعیت های هیجان زده و گم شدن شخصیت فردی و محو منطق در هنگام غلبه احساسات عمومی، تسلیم محض کارگزاران حکومتی در برابر اعمال ناروای امیران و شاهان. داستان، حکایت مردی است که از خوف خرگیران حکومتی می گریخت، مبادا او را هم به عنوان چارپای درازگوش دستگیر کنند...!
آن یکی در خانه ای در می گریخت *** زرد رو و لب کبود و رنگ ریخت
صاحب خانه بگفتش خیر هست *** که همی لرزد تو را چون پیر دست؟
مردی با چهره ای زرد و لب هایی کبود، به حال فرار، وارد خانه ای شد. صاحب خانه که از این بیگانه هراسان در شگفت شده بود، سبب بیم را پرسید و او گفت که به فرمان شاه، درازگوشان مردم را برای بیگاری گرفتن جمع آوری می کنند!
گفت: می گیرند گر خر، جان عم! *** چون نیی خر، رو تو را زین چیست غم؟
صاحب خانه گفت: عموجان، گیرم که خران رامی گیرند; تو که خرنیستی، از چه غم داری؟
گفت: بس جدند و گرم اندر گرفت *** گر خرم گیرند هم نبود شگفت
بهر خرگیری بر آوردند دست *** جد جد، تمییز هم برخاسته است!
چون که بی تمییزیانمان سرورند *** صاحب خر را به جای خر برند!
صاحب خر را به جای خر برند!
مرد فراری پاسخ داد: کارگزاران و مأموران حکومت به قدری جدی و شتابان به گرفتن ستوران پرداخته اند که تمییز و تشخیص هم در میان نیست و از این رو، اگر مرا هم به جای خر بگیرند، جای تعجب نیست! مولوی در پایان، نتیجه می گیرد که چون مردمی بی تمییز و نادان بر ما سروری یافته اند، بعید نیست که به جای درازگوش صاحب آن را بگیرند!
تمثیلات فقهی در مثنوی
یکی دیگر از هنرهای مولوی استفاده از تمثیلات فقهی اوست، او در این میان، به بیان حکمت بعضی احکام فقهی و گاه نتیجه گیری های اخلاقی وعرفانی می پردازد. مولوی برخلاف بعضی از صوفیان، همواره به حفظ ظاهر توصیه کرده است. او اعمال ظاهری و فقهی را اماره مسلمانی و دین داری و گواه اعتقاد می شمرد.
این نماز و روزه و حج و جهاد *** هم گواهی دادن است از اعتقاد
این زکات و هدیه و ترک حسد *** هم گواهی دادن است از سر خود
روزه گوید کرد تقوا از حلال *** در حرامش دادن که نبود اتصال
وآن زکاتش گفت کو از مال خویش *** می دهد، پس چون بدزدد زاهل کیش؟
یعنی زکات با زبان حال گواهی می دهد: زکات دهنده حتی از مال خویش به دیگران می بخشد، چگونه ممکن است از مال همکیشان خود بدزدد و خلاصه توصیه می کند که:
پس چنان کن فعل کان خود بی زبان *** باشد «اشهد» گفتن و عین بیان
یعنی اعمال تو باید به گونه ای باشد که همچون جاری کردن شهادتین و گواهی زبانی، بر مسلمانی انسان دلالت کند.
نمونه تمثیلات فقهی در مثنوی (خیار)
آن یکی یاری پیمبر را بگفت که *** منم در بیع ها با غبن جفت
مکر هر کس کو فروشد یا خرد *** همچو سحرست و ز راهم می برد
گفت: در بیعی که ترسی از غرار *** شرط کن سه روز خود را اختیار
در تمامی کتاب های فقهی، باب «تجارت» جایگاهی بس مهم دارد. بسیاری از آداب، حقوق و تکالیف خریدار و فروشنده با دقت و ظرافت بیان شده اند. این قوانین تدوین شده در فقه برگرفته از «آیات و احادیث فقهی» هستند. ورود این باب فقهی به قانون مدنی سهم قابل توجهی در غنای علم حقوق داشته است. یکی از فروع مهم و پر کاربرد فقهی و حقوقی در باب تجارت، مبحث «خیارات» است. به موجب این حق، طرفین عقد بیع یا یکی از آن ها و یا شخص ثالث می توانند معامله را فسخ کنند. علمای علم حقوق با توجه به مفهوم فقهی، حقوقی و عرفی خیار، گفته اند: «تسلط قانونی شخص در اضمحلال عقد را "خیار" گویند.»
"خیار" ممکن است ناشی از تراضی طرفین باشد؛ مانند «خیار شرط» یا ناشی از حکم شرع و قانون باشد; مانند «خیار مجلس». در فلسفه «حق خیار»، می توان گفت: چه بسا بایع یا مشتری هنگام خرید و فروش به بعضی یا همه جوانب و اوصاف کالا، بها، سود و زیان های احتمالی و مانند آن توجه نداشته و بسیاری از امور مهم را نادیده گرفته باشند، ولی پس از گذشت زمان، به آن ها واقف شوند. بنابراین، برای اصحاب بیع و شرا به نوعی مهلت بازنگری و تأنی در منجز شدن معاملات پیش بینی شده است تا نوع داد و ستدها در بردارنده رضایت و مصلحت فروشنده و خریدار باشد و معاملات، مقدمه مخاصمات و کدورت ها نشود و تصمیم های شتابزده بر اقتصاد جامعه حاکم نگردد. در کتاب های فقهی همچون اللمعه الدمشقیه، شهید اول چهارده نوع خیار ذکر شده است. این موضوع در کتاب مکاسب شیخ اعظم انصاری آن چنان مسبوط است که فراگیری آن یک سال تحصیلی را به خود اختصاص می دهد. اما مجموع خیارات ذکرشده در فقه عامه، فقه امامیه و قانون طبق نقل کتاب ترمینولوژی حقوق، در قالب سی اصطلاح و واژه بیان شده است که البته بعضی تکراری و یا از زاویه دیگری نام گذاری شده اند؛همچون «خیار ثلاثه» که همان «خیار تأخیر ثمن» است و یا «خیار اشتراط» که همان خیار «تخلف شرط» است؛ اما خیار هرچه باشد، یا با توافق طرفین و یا به حکم قانون و بدون توافق طرفین معامله وجود پیدا می کند؛ مانند «خیار مجلس» و «خیار حیوان» و «خیار تأخیر ثمن».
تمامی انواع ذکر شده ناظر بر این است که داد و ستدها باید عنصر «مصلحت» و «رضایت» را تأمین کنند.
تحلیل داستان «حق خیار»
مولوی از این قانون فقهی در باب تجارت، برای القای مفهوم الهی ـ اخلاقی «تأنی» مدد گرفته است و داستانی را عنوان کرده که یکی از یاران پیامبر گفت: من همیشه در داد و ستد و معامله مغبون و متضرر می شوم; هر کس چیزی به من می فروشد یا چیزی از من می خرد، فریب و نیرنگش همچون جادو مرا تحت تأثیر قرار می دهد و به بیراهه می کشاند و به اشتباهم می اندازد:
گفت: در بیعی که ترسی از غرار *** شرط کن سه روز خود را اختیار
پیامبر (ص) فرمود: تو که می ترسی در معامله مغبون شوی و فریب بخوری، هنگام خرید یا فروش کالا، از طرف مقابل، سه روز مهلت فسخ بگیر. سپس مولانا این «مهلت فسخ» یا «تأنی» در داد و ستد و پرهیز از تعجیل در تنجز را وصفی از اوصاف رحمانی و شتاب را صفتی اهریمنی ذکر می کند:
که تأنی هست از رحمان یقین *** هست تعجیلت ز شیطان لعین
سپس می گوید: اگر از سر بصیرت به حیوانات بنگری، خواهی دید که آن ها نیز اهل تأنی و تدبیر هستند.
پیش سگ چون لقمه نان افکنی *** بو کند آن گه خورد، ای معتنی!
سگ به وسیله بینی خود، بو می کشد تا طعام خویش را از چیزهای دیگر بازشناسد، سپس آن را می خورد. به طریق اولی، انسان به مدد عقل نقاد خویش، باید پدیده های پیرامون خود را بشناسد و پیوسته آن ها را به محک تجربه، فکر، مشورت و تفأل بیازماید.
او به بینی بو کند ما با خرد *** هم ببوییمش به عقل منتقد
خلقت جهان هستی از ذات احدیت نیز همراه با تأنی بوده و به تصریح قرآن، طی شش روز به تدریج پدیدار گشته است: «إن ربکم الله الذی خلق السموات والأرض فی ستة أیام ثم استوی علی العرش؛ در حقيقت پروردگار شما آن خدايى است كه آسمانها و زمين را در شش روز آفريد سپس بر عرش [جهاندارى] استيلا يافت روز را به شب كه شتابان آن را مى طلبد مى پوشاند.» (اعراف/ 54)
آیات یادشده آفرینش اولیه را طی شش روز دانسته که البته منظور از «یوم» روز معمول نیست، بلکه منظور برهه زمانی است؛یعنی آسمان ها و زمین طی شش برهه زمانی آفریده شده اند. و این تدریج و تأنی زاییده تدبیر (= ورای امور را دیدن) است.
با تأنی گشت موجود از خدا *** تا به شش روز این زمین و چرخ ها
وگرنه خداوند می توانست به محض گفتن کلمه "کن" به همه چیز خلعت هستی بپوشد و صدها زمین و آسمان بیافریند.
آدمی را اندک اندک آن همام *** تا چهل سالش کند مرد تمام
اگرچه می توانست در یک آن، پنجاه نفر را از مخفی گاه نیستی و کتم عدم به صحنه وجود آورد.
گرچه قادر بود کاندر یک نفس *** از عدم پران کند پنجاه کس
در جایی که حضرت عیسی (ع) با یک دعا می توانست بی درنگ مرده ای را زنده کند، آیا آفریننده عیسی (ع) نمی تواند بی درنگ انسان های بی شماری را پدید آورد؟ و در جایی که یکی از اطرافیان حضرت سلیمان (ع)، که مقداری از علم کتاب نزد او بود، می توانست در یک چشم برهم زدن عرش بلقیس را نزد حضرت سلیمان (ع) حاضر کند، خدای او نمی تواند در یک آن به عرش خود عینیت بخشد؟
عیسی قادر بود کو از یک دعا *** بی توقف برجهاند مرده را
خالق عیسی بنتواند که او *** بی توقف مردم آرد تو به تو؟
اما این تأنی و درنگ فقط برای تعلیم و تربیت توست، زیرا طلب باید آهسته و بی وقفه باشد.
این تأنی از پی تعلیم توست *** که طلب آهسته باید بی سکست
برای مثال، جویبار باریکی که دایم در جریان است، نه نجس می شود و نه بوی تعفن می گیرد.
جو یکی کوچک که دایم می رود *** نه نجس گردد، نه گنده می شود
تأنی و درنگ موجب خوشی و سعادت آدمی می شود. درنگ مانند تخم، و خوشی و سعادت مانند پرنده است.
زین تأنی زآید اقبال و سرور *** این تأنی بیضه، دولت چون طیور
Sources
جلال الدین همایى- مولوى نامه
کریم زمانى- شرح مثنوى- انتشارات اطلاعات
قوام الدین خرّمشاهى- کشف الابیات مثنوى
شیخ حرّ عاملى- المختصر النافع
محمود درگاهى- آیات مثنوى
Keywords
0 Comments Share Send Print Ask about this article Add to favorites