گستره و محدودیت های الهیات طبیعی (رویکردهایى در باب شناخت خدا)

English 5388 Views |

چگونه مى توان خدا را شناخت؟ از نگاه بعضى، خدا را باید در پیچیدگى ها و ابهامات جهان جستجو کرد. «خداجویى انسان» مستلزم سنجیدن دقیق شواهد برگرفته از جهان طبیعت، از جمله عقل و وجدان بشرى، است. وقت آن است که این پرسش مهم بررسى شود که خدا را تا چه حد مى توان از طریق نظام طبیعت شناخت. این حوزه مهم در مباحث الهیاتى از دیر زمان به «الهیات طبیعى» مشهور بوده و در سال هاى اخیر به سبب توجه روز افزون به ارتقاى گفتگوى میان الهیات مسیحى و علوم طبیعى، اهمیتى بیش از گذشته یافته است. آیا مطالعه جهان طبیعت، به درک بیشترى از خالق آن مى انجامد؟ «آسمان از شکوه و عظمت خدا حکایت مى کند، و صنعت دست هاى او را نشان مى دهد» (مزامیر 19:1). این متن مشهور را مى توان نشان دهنده درون مایه اى عمومى در کتاب مقدس مسیحى دانست، به این معنا که بخشى از حکمت خداوند جهان آفرین را مى توان از طریق جهان مخلوق، ملاحظه کرد. بررسى این درونمایه عملا یکى از سودمندترین حوزه هاى الهیات مسیحى بوده است.

الهیات طبیعى از نگاه توماس آکویناس

آموزه آفرینش اهمیتى اساسى در رویکرد کلاسیک به مفهوم الهیات طبیعى دارد. شاید این مطلب را بهتر از هر جا، در کتابى بتوان ملاحظه کرد که امروزه بسیارى آن را یکى از عظیم ترین متونى مى دانند که به این مطلب پرداخته است: کلیات الهیات، نوشته توماس آکویناس که در سال هاى 1251ـ1259، شروع آن در پاریس و پایانش در ناپل، نوشته شده است. یکى از مهم ترین بحث هاى این کتاب درباره ارتباط احتمالى خدا با آفرینش است ارتباطى که آکویناس آن را بر اساس علیت تحلیل مى کند و به شرح زیر است. از دیدگاه آکویناس، چون خداوند، به یک معنا، علت تمام مخلوقات است، نظام مخلوقات «شباهتى اساسى با خدا» دارد، بدین معنا که نمى توان گفت که هیچ مخلوقى خودبه خود پا به هستى مى نهد، یعنى وجود همه اشیا را مى توان نتیجه نوعى ارتباط و وابستگى على میان آفرینش و آفریدگار آن دانست. آکویناس با استفاده از آنچه که بالضروره از مقولات ارسطویى در باب علیت است، دیدگاهى را مطرح کرده است که مى توان آن را به شرح زیر خلاصه نمود:
1 - فرض کنید که الف علت ب است.
2 - نیز فرض کنید که الف کیفیت ج را دارا است.
3 - در این صورت، ب نیز کیفیت ج را دارد، زیرا معلول الف است.

برهان کاملى را که آکویناس مطرح کرد، پیچیده است و دشوارى هاى خاص خود را دارد. با این حال، نتیجه آن روشن است. نشانه ها و، به اصطلاح، اثر انگشت هاى فیزیکى و متافیزیکى در آن چیزى که معلول است، وجود دارد که مبنایى را براى برهان استقرایى براى وجود آن علت فراهم مى کند، و دست کم این امکان را فراهم مى سازد تا بعضى از وجوه ماهیت آن علت را اثبات کرد. اگر خدا جهان را پدید آورده است، به اصطلاح «مهر» خدا را مى توان در نظام آفرینش یافت. آکویناس این نکته را به این شرح بیان کرده است: ژرف اندیشى درباره کارهاى خدا، دست کم تا حدى، به ما توان تحسین حکمت الهى و تأمل درباره آن را مى دهد. از این رو، مى توانیم حکمت الهى را از تأمل بر کارهاى خدا استنتاج کنیم. چنین تأملى درباره کارهاى خدا به تحسین قدرت متعالى خدا مى انجامد و در نتیجه، موجب ستودن خدا در قلب هاى بشر مى شود. این ژرف اندیشى نیز جان هاى بشر را به عشق ورزیدن به خیرخواهى خداوند مى انگیزاند. اگر نیکویى، زیبایى، و شگفتى آفرینش آن چنان براى ذهن بشر لذت بخش است، سرچشمه نیکویى خداوند (در مقایسه با اندک نیکویى که در مخلوقات یافت مى شود)، ذهن هاى هیجان زده بشر را یکسره به خودش متوجه مى سازد. از این رو، با اندکى از سیلاب زیبایى آفرینش، مى توان نهرهاى زیبایى آفریدگار را شناخت. به نظر آکویناس، یکى از اساسى ترین کیفیاتى که باید به خدا نسبت داد، کیفیت «کمال» است. هرچند این تصور را مى توان به روشنى در قالب اصطلاحات اخلاقى دریافت، آکویناس از آن براى مشخص کردن تمایز خدا در نسبت با نظام آفرینش استفاده مى کند. «کمال» کیفیتى است که خدا مالک آن است، و نیز در تملک چیزى است که مخلوق خداست:
1- در مقیاسى کمتر از این کمالى که از آن خداست.
2 - به سبب اینکه مخلوق خداست، آن نیز مالک کمال است. بدین معنا، «کمال» را مى توان صفتى پنداشت که خصیصه خداست، اما به سبب ارتباط اساسى متافیزیکى خدا با همه اشیاى دیگر، این کمال در نظام مخلوقات نیز انعکاس یافته است.

الهیات طبیعى از نگاه کالون

نخستین کتاب کالون به نام مبادى با بحث از این مشکل اساسى الهیات مسیحى آغاز مى شود: ما چگونه چیزى درباره خدا مى دانیم؟ کالون تأیید مى کند که شناخت عمومى خدا را مى توان در آفرینش در آدمیان، در نظام طبیعت، و در خود روند تاریخى، تشخیص داد. دو مبناى اصلى این شناخت شناسایى شده اند: یکى ذهنى و دیگرى عینى. مبناى نخست عبارت است از «احساس الوهیت» یا یک «بذر دین» که خدا در نهاد هر بشر قرار داده است. خدا به افراد بشر احساسى فطرى یا پیش آگاهى از وجود الهى را اعطا کرده است. این گویا بدان سان است که چیزى درباره خدا در قلب هر یک از افراد بشر نقش بسته است. کالون سه پیامد این آگاهى فطرى از الوهیت را چنین معرفى مى کند: عمومیت دین (که اگر مکاشفه مسیحی از آن خبر نداده بود، به بت پرستی تنزل می یافت)، وجدانی آشفته، و احساس ترسی بنده وار از خدا. به عقیده کالون، همه اینها مى تواند به سان نقاط تماسى براى اعلام مسیحى به کار آید. دومین مبنا در تجربه نظام جهان و تأمل درباره آن نهفته است. مى توان این واقعیت را که خدا آفریدگار است، به همراه درک حکمت و عدالت الهى، از وارسى نظام آفرینش به دست آورد که نقطه اوج آن در خود بشر است. تأکید بر این مطلب حائز اهمیت است که کالون هیچ نظرى در این باب اظهار نمى کند که این شناخت از خدا به وسیله نظام آفرینش، به مؤمنان مسیحى تعلق دارد یا حتى محدود به آنان است. کالون بر این اعتقاد است که هر کس با استفاده از عقل و تأمل عقلى در نظام آفرینش، باید بتواند به مفهوم خدا نائل آید. نظام آفرینش «صحنه نمایش» یا «آینه»اى است براى نمایش حضور خدا و ماهیت و صفات او. خدا هر چند نامشهود و درک ناشدنى است، دوست دارد با پوشیدن جامه آفرینش، مانند اشیاى آفریده شده و مشهود شناخته شود.
در ذهن بشر و در غریزه طبیعى، نوعى احساس الوهى وجود دارد. ما این را بالاتر از آن مى دانیم که در آن مناقشه شود، به گونه اى که هیچ کس نمى تواند ندانستن را بهانه کند. خدا بارها این آگاهى را احیا و گاهى افزایش مى دهد، به گونه اى که همه مردمان با پذیرش اینکه خدایى هست و او آفریدگار آنان است، محکوم شهادت خود هستند زیرا آنان نتوانسته اند او را پرستش کنند، و نتوانسته اند زندگى خود را وقف خدمت به او کنند. در آسمان و زمین شاهدان بى شمارى هستند که شگفتى هاى حکمت او را اعلام مى کنند. نه تنها موضوعات رازگونه اى که نجوم، طب و همه علوم تجربى براى مشاهده دقیق تر آن ابداع شده اند، بلکه موضوعاتى که خود را به هر نحو در معرض توجه ناآگاه ترین و بى خبرترین مردمان قرار مى دهند، به گونه اى که هنگامى که دیدگان خود را مى گشایند، ناچار از دیدن آنها هستند.
دورن مایه اى مشابه را مى توان به روشنى در آثار ژان بودن (1539-1596)، متفکر فرانسوی دوره رنسانس، به ویژه در کتاب تماشاخانه عالم طبیعت ملاحظه کرد: «ما به این تماشاخانه جهان تنها بدان سبب آمده ایم که قدرت، نیکویى و حکمت برترین آفریدگار همه اشیا را، تا آن جا که امکان پذیر است، با تفکر کردن درباره ظاهر عالم و همه اعمال او و کارهاى فردى، درک کنیم و در نتیجه با سوز و گداز بیشترى در ستایش او غرق شویم».

تأکید بر علوم طبیعى

بدین ترتیب، کالون علوم طبیعى (مانند ستاره شناسى و پزشکى)، را توصیه مى کند، زیرا این علوم مى توانند نظام شگفت انگیز آفرینش و حکمت الهى را، که این نظام نشان دهنده آن است، بیشتر توضیح دهند. با این حال، نکته مهم آن است که کالون در این جا به منابع مخصوصا مسیحى، به خصوص در باب مکاشفه متوسل نمى شود. اساس برهان او بر مشاهده و استدلال تجربى است. اگر کالون، در مواردى، از کتاب مقدس نقل قول مى کند، این براى آن است که شناخت طبیعى عمومى در باب خدا را تقویت کند، نه براى تثبیت آن شناخت در مرحله اول. او تأکید مى کند که براى شناخت خدا راهى در آفرینش هست که براى همه کسانى که در درون یا بیرون جامعه مسیحى هستند، بالسویه و مشترک است. بدین ترتیب، کالون با پى ریزى مبانى نوعى شناخت عمومى از خدا، بر نارسایى هاى آن تأکید مى کند. طرف گفتوگوى وى در این جا سیسرون، نویسنده کلاسیک رومى، است که کتاب وى به نام در باب طبیعت خدایان، شاید یکى از مؤثرترین تبیین هاى کلاسیک از شناخت طبیعى خدا باشد. کالون معتقد بود که فاصله معرفت شناختى میان خدا و بشر، که پیش تر دامنه وسیعى داشت، به سبب گناه بشر بیشتر نیز شده است. شناخت طبیعى ما از خدا، ناقص و سردرگم است و حتى گاه به مرتبه تناقض گویى نیز مى رسد. شناخت طبیعى خدا، به این کار مى آید که بشر را از هر عذرى در نادیده گرفتن اراده الهى محروم کند. با این حال، این شناخت، اساسى ناکافى براى ارائه تصویرى کاملا درست از ماهیت، سرشت، و اهداف خداوند است.

ارائه مفهوم مکاشفه
کالون با تأکید بر این نکته، مفهوم مکاشفه را ارائه مى کند. کتاب مقدس به میزانى که طبیعت مى تواند خدا را بشناساند، تأکید مى کند و همزمان با آن این مکاشفه عمومى را توضیح داده و آن را فزونى مى بخشد. «شناخت خدا که به روشنى در نظام جهان و در همه مخلوقات نشان داده مى شود، با این حال به شکلى روشن تر و مأنوس تر در کلمه (word) تبیین مى شود.» تنها به وسیله کتاب مقدس است که مؤمن به شناخت اعمال رهایى بخش خدا در تاریخ، که نقطه اوج آن زندگى، مرگ و رستاخیز عیسى مسیح است، راه مى یابد. از دیدگاه کالون، محور مکاشفه، شخص عیسى مسیح است. شناخت ما از خدا به وسیله او حاصل مى شود. بدین ترتیب، شاید خدا را تنها به وسیله عیسى مسیح بتوان شناخت و او را نیز تنها به وسیله کتاب مقدس بتوان شناخت. با این حال، نظام آفرینش نقطه هاى تماس مهم و پژواک هاى ناقصى براى این مکاشفه در اختیار قرار مى دهد.در نتیجه، اندیشه اساسى در این جا آن است که شناخت خداوند آفرینشگر را، هم به وسیله طبیعت و هم به وسیله مکاشفه، مى توان به دست آورد، با این توضیح که دومى توضیح دهنده، تأیید کننده و بسط دهنده چیزى است که مى توان به وسیله اولى شناخت. شناخت خداى رهایى بخش که به عقیده کالون شناختى خاص مسیحى است تنها به وسیله مکاشفه مسیحى، یعنى در مسیح و به وسیله کتاب مقدس، به دست مى آید.

سنت اصلاح شده و الهیات طبیعى

این مفهوم از الهیات طبیعى در عنصر اعتراف ىسنت اصلاح شده پذیرای تحولاتی حیاتی شد. بر اساس اعتراف نامه گال درباره ایمان (1559)، خدا خود را براى بشر به دو شکل مکشوف مى سازد: «نخست در کارهاى خود، هم در آفرینش آنان و هم در نگهدارى و نظارت بر ایشان. دوم، که آشکارتر است، در کلمه او که در آغاز از طریق معابد آشکار شد و در نهایت در کتاب هایى مکتوب شد که ما آنها را کتاب هاى مقدس مى نامیم». در اعتراف نامه بلژیک (1561) اندیشه اى مرتبط با این اندیشه مطرح شد که به شرح و بسط آن بیان اجمالى اعتراف نامه گال در مورد الهیات طبیعى پرداخت. بار دیگر، این مطلب تصدیق شد که شناخت خدا به دو شیوه امکان پذیر است: نخست، به وسیله آفرینش عالم و محافظت و تدبیر آن، همان عالمى که به عنوان زیباترین کتاب در پیش روى ماست و در آن همه مخلوقات، اعم از خرد و کلان، همچون بسیارى از عوامل انسانى، ما را بر آن مى دارند تا در امور نامشهود خدا، یعنى قدرت و الوهیت ابدى او، آن گونه که پولس حوارى اعلام کرد (رومیان 1:20)، تأمل کنیم. همه این اشیا براى قانع کردن بشر، و رفع عذر و بهانه از آنان، کافى است. دوم، او خود را به شکلى آشکارتر و کامل تر به وسیله کلمه مقدس و الوهى اش معرفى مى کند، یعنى آن مقدار که ما براى درک عظمت او و نجات خود لازم است در این حیات دنیوى بدانیم. دو درون مایه اى که در باب شناخت خدا از این عبارات اعتراف نامه اى به دست مى آید، به طور خلاصه عبارت اند از:
1- براى شناخت خدا دو راه وجود دارد، یکى از طریق نظام طبیعت و دومى از طریق کتاب مقدس.
2 - راه دوم روشن تر و کامل تر از اولى است.

اهمیت این چارچوب اساسى
این چارچوب اساسى، از اهمیت بسیارى در پیوند با تحولات سنت «دو کتاب»در الهیات اصلاح شده به خصوص در انگلستان برخوردار است که طبیعت و کتاب مقدس را دو منبع مکمل یکدیگر در شناخت ما از خدا می داند. از این رو، فرانسیس بیکن مطالعه «کتاب کلمه خدا» و «کتاب افعال خدا» را در کتابش به نام پیشرفت آموزش (1605) توصیه می کرد. این کتاب تاثیر بسیاری بر تفکر انگلیسی درباره رابطه علم و دین داشته است. مثلا، روبرت بویل در رساله خود به نام برتری الهیات در مقایسه با علوم طبیعی (1674) خاطر نشان کرد که «از آنجا که دو کتاب بزرگ، طبیعت و کتاب مقدس، نویسنده واحدی دارند، مطالعه دومی به هیچ وجه مانع از لذت کنجکاوانه آدمی در مطالعه اولی نمی شود». بویل گاهی جهان را به مثابه «نامه خدا خطاب به بشر» می داند. بیان اندیشه های مشابهی را می توان در کتاب کلاسیک سر توماس براون به نام religio medici 1643 یافت: «دو کتاب وجود دارد که من خداى خود را از آن جا انتخاب مى کنم. در کنار کتاب مکتوب خداوند، خادم دیگر او، طبیعت، همان دست نوشته جهانى و همگانى، که در پیش چشمان همه گسترده است، قرار دارد. آنان که او را در اولى ندیدند، در دیگرى کشف کرده اند». استعاره دو کتاب با یک نویسنده الوهى، از اهمیت بسیارى در انسجام الهیات و تدین مسیحى و ایجاد علاقه و شناخت تازه از جهان طبیعت در قرن شانزدهم و اوایل قرن هفدهم برخوردار بوده است. این را مى توان یکى از عناصر جدایى ناپذیر در سنت اصلاح شده تا پیش از بارت دانست.

رویکردهایى در باب شناخت خدا در طبیعت
آموزه آفرینش، به مفهوم شناخت طبیعى خدا مبناى الهیاتى مى بخشد. اگر خدا جهان را آفریده، باید انتظار داشت که آفرینش خدا، نشان الهى را در خود داشته باشد. دقیقا همان گونه که سبک متمایز هنرى یک هنرمند را مى توان به وضوح در تندیس گرى اش مشاهده کرد، یا یک نقاش نام و نشانش را دراثرش باقى مى گذارد. به همین صورت، حضورخدا را مى توان در آفرینش یافت. اما سخن در این است که کدام بخش از آفرینش؟ در سنت غنى تأمل درباره این موضوع در طول قرن ها، سه پاسخ عمده مى توان براى این پرسش یافت:

1- عقل بشرى
آگوستین اهل هیپو این مسئله را با تفصیل بیشترى در کتاب درباره تثلیث مورد توجه قرار داده است. استدلال او را به طور خلاصه می توان چنین بیان کرد. اگر خدا را باید در متن آفرینش جستجو کرد ،باید انتظار داشته باشیم که او را در اوج آفرینش بیابیم. به عقیده آگوستین، (که پایه این عقیده او سفر پیدایش 1و2 است) اوج آفرینش خدا، طبیعت بشر است. آگوستین بر اساس پیش فرض های نو افلاطونی، که وی آنها را از محیط فرهنگی خود به میراث برده بود، استدلال می کرد که اوج ماهیت بشر، همان توانایی اش برای استدلال است. وی نتیجه می گیرد که آدمی باید انتظار داشته باشد که نشانه های خدا (یا به بیانی دقیق تر)، «نشانه های تثلیث» را در فرایندهای بشری استدلال پیدا کند. بر پایه این باور، آگوستین چیزی را مطرح کرد که امروزه به «همسانی های روان شناختی تثلیث» مشهور است.

2- نظام جهان
براهین توماس آکویناس در اثبات وجود خدا بر این پنداشت استوار است که در طبیعت، نظامى هست که نیازمند تبیین است. به همین سان، این حقیقت که ذهن بشرى مى تواند این نظام طبیعت را شناسایى و بررسى کند، از اهمیت بسیارى برخوردار است. به نظر مى رسد که درباره ماهیت انسان چیزى هست که آن را به طرح پرسش هایى درباره جهان ترغیب مى کند. نیز به نظر مى رسدکه درباره جهان چیزى وجودداردکه امکان پاسخگویى به آن پرسش ها را فراهم مى سازد. جان پولکینگهورن، فیزیکدان نظرى و دفاعیه نویس برجسته مسیحى، در کتابش به نام علم و آفرینش این مطلب را چنین توضیح داده است: «ما با این حقیقت، بسیار آشنا شده ایم که مى توانیم جهانى را بشناسیم که بیشتر اوقات آن را مسلم و مفروض مى گیریم. این همان است که دانش را امکان پذیر مى سازد. با این حال، این مى توانست جز این باشد. جهان مى توانست توده اى درهم و برهم باشد، نه جهانى منظم. یا ممکن بود که از عقلانیتى برخوردار باشد که براى ما قابل دستیابى نباشد. میان ذهن هاى ما و عالم، یعنى میان عقلانیتى که در درون، تجربه کرده ایم و عقلانیتى که از بیرون ملاحظه کرده ایم، نوعى تناسب و سازگارى وجود دارد». میان عقلانیت موجود در ذهن ما و عقلانیتى، نظمى، که در جهان مشاهده مى کنیم، تناسب عمیقا ریشه دارى وجود دارد. از این رو، ساختارهاى انتزاعى ریاضیات محض، آفرینش مطلق ذهن بشرى، کلیدهاى مهمى را براى درک جهان به دست مى دهد. به عقیده پولکینگهورن، همه اینها شکلى از الهیات طبیعى است که راه را براى شناخت کامل مکاشفه مسیحى فراهم مى کند.

3- زیبایى جهان
شمارى از الهیدانان، الهیات هاى طبیعى را بسط داده اند و آن را بر احساس زیبایى برخاسته از تأمل در جهان استوار ساخته اند. شاید بتوان گفت که نیرومندترین تبیین این موضوع را جاناتان ادواردز، الهیدان مشهور آمریکایى، ارائه کرده است. جلال و شکوه بى نهایت جهان مشهود در وسعتى تصور ناشدنى، بلندى درک ناشدنى آسمان، و نظایر آن، تنها گونه اى از عظمت، تعالى و شکوه بى پایان جهان خدا در جهان معنوى است: به معناى درک ناپذیرترین تجلى قدرت، حکمت، قداست و عشق او در آنچه قبلا تقدیر شده و در جهان به وقوع پیوسته است، و نیز عظمت بى اندازه خیر اخلاقى و طبیعى، روشنى، شناخت، قداست و سعادتى که به آن و از این رو به عظمت جهان و بلندى آسمان سرایت مى کند. این احساس جذبه و خلسه زیباشناختى، بر زندگی نامه های خود نوشت ادواردز به ویژه در کتاب جنگ ها سایه افکنده است. به باور ادواردز، این ادراک زیبایى که تجربه مى کنیم، «هنگامى که از علفزارهاى پر گل و نسیم روح افزا مسرور گشته ایم»، اشاره اى است به قداست خدا که کتاب مقدس با قرار دادن آن بر مبنایى قابل اعتماد و الهیاتى، آن را وضوح بخشیده و تأیید مى کند. هانس ارس فون بالتازار نمونه ای از یک نویسنده قرن بیستمی است که بر اهمییت الهیاتی زیبایی تاکید می کند. اما فون بالتازار از هر اندیشه ای در باب «الهیات زیباشناختی» فاصله می گیرد. اثر عمده او به نام شکوه خداوند را باید نوعى «زیباشناسى الهیاتى» دانست، نه یک «الهیات زیباشناختى». به عقیده فون بالتازار، مقوله «زیبایى» را باید به مثابه نوعى توصیف مکاشفه خدا دانست، نه مقوله اى بشرى که قابل اطلاق بر خداست. پس اینها تنها بخشى از طرقى است که الهیدانان مسیحى کوشیده اند تا به توصیف شیوه اى بپردازند که بدان وسیله بتوان خدا را از طریق طبیعت، هر چند به شکلى زودگذر، شناخت.
(ادامه دارد...).

Sources

آلیستر مک گراث- درسنامه الهیات مسیحی- مترجم بهروز حدادی- ناشر مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب- تاریخ نشر 1384

آلیستر مک گراث- مقدمه ای بر تفکر نهضت اصلاح دینی- مترجم بهروز حدادی- ناشر مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب- تاریخ نشر 1382

ولفهارت پانن برگ- درآمدی به الهیات نظام مند- مترجم عبدالرحیم سلیمانى اردستانى- ناشر مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب- تاریخ نشر 1386

Keywords


0 Comments Send Print Ask about this article Add to favorites

For more information