غزوه خندق (ماجرای نعیم ابن مسعود)

English 6501 Views |

ادامه ی ماجرای نعیم ابن مسعود:
وقتی بنی قریظه به نعیم ابن مسعود اطمینان دادند که سخنان او در جایی درز نخواهد کرد نعیم گفت: کار این مرد، یعنی رسول الله (ص) بلایی شده است که خلاصی از آن دشوار می نماید. دیدید که نسبت به بنی قینقاع و بنی نضیر چه کرد! او پس از آنکه اموال ایشان را گرفت آنها را از این سرزمین تبعید نمود. اکنون نیز ابن ابی الحقیق ما به راه افتاده و برای جلوگیری از آسیب بر شما یاری می طلبد و ما همراه او برای کمک به شما جمع شده ایم و همان طور که شما حدس می زنید و من نیز می دانم این امر طولانی شده و به این زودی ها قابل حل نیست. به خدا سوگند وضع شما و قریش و غطفان نسبت به محمد یکسان نیست. قریش و غطفان اقوامی اند که از مکه و جای دیگری آمده اند و در اینجا خیمه زده اند. اگر فرصتی بدست آورند تا مسلمین را شکست دهند آن را غنیمت شمرده و به اهداف خود می رسند اگر هم جنگ شدت گرفته و به آنها سختی رسد، به سوی بلاد خود رفته و از چنگ دشمن فرار می کنند در حالی که شما نمی توانید چنین کاری بکنید. زیرا این سرزمین سرزمین خود شماست و اموال و زن و فرزندتان در اینجایند علاوه بر اینکه از سوی محمد به آنها چشم زخمی رسیده است و سخت آزرده شده اند. آنها (قریش و دیگر احزاب) از دیروز تا امشب همه سپاه خود را به سوی محمد روانه کرده اند و با این وجود محمد سالار و مهتر ایشان یعنی عمرو ابن عبدود را کشت و آنها با ناراحتی از او گریختند و چون مسلمانان وضع شما را می دانند از شما غافل نیستند من معتقدم شما نباید همراه قریش و غطفان با محمد جنگ نکنید مگر اینکه گروهی از اشراف ایشان را به عنوان گروگان بگیرید تا مطمئن شوید آنها با محمد از در صلح در نمی آیند. گفتند: رای درست و خیرخواهانه ی خود را بر ما عرضه کردی و برای او دعا کردند و از او تشکر کرده و گفتند: همین کار را خواهیم کرد. نعیم گفت: فقط این موضوعی که از من شنیده اید را مخفی کنید زیرا من از جان خود بر سر این کار می ترسم. گفتند: حتما همین کار را خواهیم کرد. سپس نعیم به همراه گروهی از مردان قریش نزد ابوسفیان رفته و گفت: من برای خیرخواهی و نصیحتی مهم نزد تو آمده ام اما آن رااز من نشنیده بگیر. ابوسفیان گفت: خیالت راحت باشد حتما همین کار را خواهم کرد. نعیم گفت: می دانی که بنی قریظه از رفتارش با محمد پشیمان شده و می خواهد با او مصالحه کند و جدیدا بخاطر همین امر به او مراجعه هم کرده اند. من نزد محمد بودم که بنی قریظه کسی را به سوی او فرستادند و گفتند: ما هفتاد نفر از قریش و غطفان را می گیریم و به تو تسلیم می کنیم تا گردنشان را بزنی به شرط آنکه بنی نضیر را که بال و پر ما بودند و آنها را شکستی به سرزمین های خودشان بازگردانی و در عوض ما همراه تو علیه قریش جنگ می کنیم تا وقتی آنها را از تو دور کنیم. سپس نعیم گفت: بنابراین ای ابوسفیان اگر بنی قریظه کسی را پیش شما فرستادند و گروگان خواستند هیچ کس را به آنها تحویل ندهید و از آنها نسبت به اشراف خود مواظب باشید واما خواهشی دارم و آن اینکه این مطلبی که از من شنیدید مخفی کنید و از آن سخنی نگویید. گفتند: باشد حتما همین کار را خواهیم کرد... پس از آن نعیم نزد غطفانی ها رفت و گفت: ای گروه غطفان من مردی از شما هستم و می دانید کهنسبت به شما خیر خواهم.... بدانید بنی قریظه افرادی را نزد محمد فرستاده اند... و همان حرفهایی که به ابوسفیان گفت به آنها نیز گفت. و اضافه کرد: مبادا هیچ یک از مردان خود را به آنها بسپارید. آنها سخن نعیم را تصدیق کردند و نعیم رفت.
مدتی بعد یهودیان بنی قریظه غزال ابن سموئیل را نزد ابوسفیان فرستادند و پیغام دادند که: توقف شما در اطراف مدینه طولانی شده و کاری از پیش نبردید و این طرز عملی که دارید روش درستی نیست بهتر است روزی را تعیین کنیم و همه با هم به محمد حمله کرده و کار را یکسره کنیم. شما از یک طرف غطفان از طرف دیگر و ما نیز از سوی دیگر و نباید کسی عقب نشینی کند. ولی چون ما جدیدا اعتماد خود را به شما از دست داده ایم به همراه شما نمی آییم مگر اینکه گروگانهایی از بزرگانتان را بفرستید تا در اینجا و نزد ما گروگان باشند زیرا ما می ترسیم اگر جنگ رخ دهد و شما آن را به ضرر خود ببینید بترسید و فرار کنید و در نتیجه ما در اینجا تنها بمانیم و محمد نیز در دشمنی با ما پافشاری کند. ابن سموئیل پس از ابلاغ پیام منتظر پاسخ ماند اما قریش پاسخی نداد و او رفت. ابوسفیان گفت: این همان چیزی است که نعیم به ما می گفت. پس از جریان فوق نعیم مجددا نزد بنی قریظه رفته و به آنها گفت: ای بنی قریظه! زمانی که فرستاده شما نزد ابوسفیان آمد من نیز نزد قریش بودم فرستاده شما از ابوسفیان گروگان می خواست و او پاسخی نداد و همین که سفیر شما بازگشت ابوسفیان گفت: اگر اینها یک ماده بزغاله را هم از من بعنوان گروگان بخواهند هرگز نمی دهم! حالا توقع دارند سران و برگزیدگان اصحاب خود را تسلیم آنها کنم تا ایشان را برای کشتن به محمد بدهند! سپس نعیم به ین قریظه گفت: حال خودتان می دانید تصمیم بگیرید اگر با مسلمین بجنگید و شکست بخورید یا قریش و... فرار کنند قطعا وضعیت شما مناسب نخواهد بود و اما اگر با محمد نجنگید و در نتیجه ابوسفیان باز گردد شما بر اساس همان پیمان قبلی و اولی خود که با مسلمین داشتید عمل خواهید کرد. آنها به نعیم گفتند: آیا تو امیدواری که پیمان قبلی ما هنوز به قوت خود باقی باشد؟ او گفت: بله کعب ابن اسد گفت: در این صورت ما حتما با محمد از در صلح در آمده و هرگز با او نمی جنگیم. من از ابتدا نیز با یان کار مخالف بودم اما حیی ابن اخطب آن مرد شوم. و بد سرشت مرا به این کار وادار کرد. اما زبیر ابن باطا یکی از سران بنی قریظه گفت: اگر قریش و غطفان بروند و خودشان را از تیر رس محمد کنار بکشند در آن صورت محمد چیزی را جز جنگ و شمشیر علیه ما نخواهد پذیرفت. (یعنی هیچ گاه بر سر آن پیمانی که قبلا داشتیم باز نخواهد گشت) نعیم گفت: نه اینطور که تو می گویی نیست. از این مطلب ترسی نداشته باشید زبیر گفت: نه سوگند به تورات اگر یهود عاقل باشد همین که جنگ شروع شد باید برای جنگ با محمد بیرون برود و از قریش گروگانی مطالبه نکند چون اولا قریش هیچ گاه به ما گروگان نخواهد داد. ثانیا به فرض اینکه گروگان هم بدهند باز تعداد آنها بیشتر از ما بوده و تجهیزات جنگی آنها کامل است. در حالی که ما چنین امکانات و وضعیتی نداریم ثالثا آنها می توانند فرار بکنند و ما نمی توانیم از طرفی هم غطفان نیز از محمد خواسته اند تا مقداری از محصول خرمای اوسیا را در مدینه یه آنها بدهد تا برگردند و محمد قبول نکرده و گفته است: شمشیر بین ما حکم فرما خواهد بود. و آنها بدون دریافت چیزی از نزد وی بازگشته اند بنابریان در مورد ما نیز صلح را نخواهد پذیرفت پس بنی قریظه نباید از قریش گروگان بخواهد و باید برای جنگ با مسلمین بیرون برود سخنان زبیر ابن باطا بسیار موثر بود و سبب می شد بنی قریظه در اجرای نظر نعیم تردید کنند اما....

Sources

محمود مهدوی دامغانی- ترجمه مغازی واقدی

سید جعفرمرتضی عاملی- الصحیح من سیره النبی الاعظم (ص)- جلد 11 از چاپ 35 جلدی

ابوالقاسم السهيلي- الروض الانف ج 3

حلبی- السیره الحبیه- جلد 2

Keywords


0 Comments Send Print Ask about this article Add to favorites

For more information