اسلام واقعی و منطقه ای

English 4394 Views |

ما معمولا وقتی می‏گوییم فلان کس مسلمان است یا مسلمان نیست نظر به‏ واقعیت مطلب نداریم. از نظر جغرافیایی، کسانی را که در یک منطقه‏ زندگی می‏کنند و به حکم تقلید و وراثت از پدران و مادران، مسلمانند، مسلمان می‏نامیم و کسانی دیگر را که در شرایط دیگر زیسته ‏اند و به حکم‏ تقلید از پدران و مادران، وابسته به دینی دیگر هستند، یا اصلا بی ‏دینند، غیرمسلمان می‏نامیم. باید دانست این جهت ارزش زیادی ندارد، نه در جنبه مسلمان بودن و نه‏ در جنبه نامسلمان بودن و کافر بودن. بسیاری از ماها مسلمان تقلیدی و جغرافیایی هستیم، به این دلیل مسلمان هستیم که پدر و مادرمان مسلمان‏ بوده ‏اند و در منطقه ‏ای به دنیا آمده و بزرگ شده ‏ایم که مردم آن مسلمان‏ بوده‏ اند. آنچه از نظر واقع باارزش است اسلام واقعی است و آن این است‏ که شخص قلبا در مقابل حقیقت تسلیم باشد، در دل را به روی حقیقت گشوده‏ باشد تا آنچه که حق است بپذیرد و عمل کند و اسلامی که پذیرفته است بر اساس تحقیق و کاوش از یک طرف، و تسلیم و بی تعصبی از طرف دیگر باشد.
اگر کسی دارای صفت تسلیم باشد و به عللی حقیقت اسلام بر او مکتوم‏ مانده باشد و او در این باره بی تقصیر باشد، هرگز خداوند او را معذب‏ نمی‏سازد، او اهل نجات از دوزخ است. خدای متعال می‏فرماید: «و ما کنا معذبین حتی نبعث رسولا؛  ما چنین نیستیم که رسول نفرستاده (حجت تمام نشده) بشر را معذب‏ کنیم» (اسراء/ 15)، یعنی محال است که خدای کریم حکیم کسی را که حجت بر او تمام نشده است‏ عذاب کند. اصولیین مفاد این آیه را که تأیید حکم عقل است قبح عقاب‏ بلا بیان اصطلاح کرده اند، می‏گویند تا خدای متعال حقیقتی را برای بنده ‏ای‏ آشکار نکرده باشد زشت است که او را عذاب کند. برای نشان دادن این حقیقت که ممکن است افرادی یافت شوند که دارای‏ روح تسلیم باشند ولو آنکه اسما مسلمان نباشند، دکارت، فیلسوف فرانسوی -مطابق اظهارات خودش- نمونه خوبی است.
در شرح حال وی نوشته ‏اند که وی فلسفه خود را از شک شروع کرد، در همه‏ معلومات خویش شک کرد و از صفر شروع نمود، فکر و اندیشه خودش را نقطه‏ شروع قرار داده گفت: من می‏اندیشم پس وجود دارم. پس از اثبات وجود خویش، روح را اثبات کرد و همچنین وجود جسم و وجود خدا برایش قطعی شد. کم کم به موضوع انتخاب دین رسید، مسیحیت را که در کشورش دین رسمی بود انتخاب کرد. وی یک سخن جالب دارد و آن این است که می‏گوید من نمی‏گویم مسیحیت‏ حتما بهترین دینی است که در همه دنیا وجود دارد، من می‏گویم در میان‏ ادیانی که الان من می‏شناسم و به آنها دسترسی دارم مسیحیت بهترین دین است‏. من با حقیقت، جنگ‏ندارم، شاید در جاهای دیگر دنیا، دینی باشد که بر مسیحیت ترجیح داشته باشد، و از قضا ایران را به عنوان یک کشوری که از آنجا بی خبر است و نمی‏داند مردم آنجا چه دین و مذهبی دارند مثال می‏ آورد، می‏گوید من چه می‏دانم؟ شاید مثلا در ایران دین و مذهبی وجود داشته باشد که بر مسیحیت ترجیح دارد.
اینگونه اشخاص را نمی‏توان کافر خواند، زیرا اینها عناد نمی‏ورزند، کافر ماجرایی نمی‏ نمایند، اینها در مقام پوشیدن حقیقت نیستند. ماهیت‏ کفر، چیزی جز عناد و میل به پوشانیدن حقیقت نیست. اینها مسلم فطری‏ می‏باشند. اینها را اگرچه مسلمان نمی‏توان نامید ولی کافر هم نمی‏توان‏ خواند، زیرا تقابل مسلمان و کافر از قبیل تقابل ایجاب و سلب و یا عدم‏ و ملکه -به اصطلاح منطقیین و فلاسفه- نیست، بلکه از نوع تقابل ضدین‏ است، یعنی از نوع تقابل دو امر وجودی است نه از نوع تقابل یک امر وجودی و یک امر عدمی. مقصود از تمثیل به دکارت این است که اگر فرض‏ کنیم آنچه او گفته راست باشد و او در مقابل حقیقت همان اندازه تسلیم‏ بوده که اظهار داشته است، و از طرف دیگر واقعا هم دسترسی بیشتر برای‏ تحقیق نداشته است، او یک مسلمان فطری بوده است.

Sources

مرتضی مطهری- عدل الهی- صفحه 357-354

Keywords


0 Comments Send Print Ask about this article Add to favorites

For more information