تاثیر حکمای مکتب اصفهان بر یکدیگر
English 7050 Views |اصفهان
شاید کمتر شنیده باشید که حکمت معنوی تشیع در حوزه ی فلسفی اصفهان، انشعاب پیدا کرد و از این طریق دو جریان فکری متفاوت به منصه ی ظهور و بروز رسید. پس از درگذشت میرداماد در زمان حکومت صفویان دو شخصیت ممتاز فکری در صحنه ی اندیشه ظاهر می شوند و هر یک از این دو شخصیت در رأس یک جریان فکری قرار می گیرند. منشأ این اختلاف، ریشه ای است و تفاوت را باید در مسئله ی اساسی اصالت ماهیت یا اصالت وجود جستجو کرد. صدرالمتألهین شیرازی پس از اینکه سالهای جوانی خود را در تقویت و تثبیت مبانی اصالت ماهیت سپری کرد در یک تحول شدید فکری موضع خود را تغییر داد و با شور و شوق هر چه بیشتر به اقامه ی برهان در راه اثبات اصالت وجود و اعتباری بودن ماهیت پرداخت. شیخ رجبعلی تبریزی در مقابل این جریان فکری، موضع گرفت و تا آنجا که می توانست در راه اثبات اصالت ماهیت و اعتباری بودن وجود کوشش نمود.
کسانی که با فرهنگ اسلامی آشنایی دارند به خوبی می دانند که تفسیر معنوی قرآن و توجه به باطن این مصحف شریف یک منشأ مهم اساسی برای تأملات فلسفی به شمار می آید. اغراق نیست اگر ادعا شود که تفسیر تأویلی قرآن به هیچ وجه نمی تواند از نوعی تأمل فلسفی منفک و جدا بوده باشد. این مسئله نیز مسلم است که تفسیر تأویلی قرآن و توجه به اعماق و پرده های باطنی این کتاب مقدس در روایات و احادیثی که از ائمه اطهار (ع) رسیده است، ریشه دارد. به این ترتیب می توان گفت تأملات فلسفی در جهان اسلام، چه در دایره ی تجربیات معنوی و چه در حوزه ی حکمت نظری، با روایاتی که از ائمه معصومین (ع) رسیده است، اتصالی وثیق و ارتباطی عمیق دارد. با مراجعه به آثار عرفا و کتب حکمای الهی به آسانی می توان دریافت که توجه به برخی از روایات تا چه اندازه در سیر اندیشه و تأملات فلسفی این اندیشمندان اثر داشته است.
غافل ماندن از این حقیقت تاریخی است که موجب شده بسیاری از اشخاص، به خصوص شرق شناسان، مرتکب اشتباه شوند و تاریخ را تحریف کنند. مهم ترین اشتباه این افراد این است که گفته اند جریان فکر فلسفی با مرگ ابن رشد در سال 595 هجری پایان یافت و پرونده ی تأملات فلسفی در جهان اسلام برای همیشه بسته شد. این افراد معتقدند هنگامی که در پایان قرن ششم هجری، جنازه ی ابن رشد به خاک سپرده شد، فلسفه ی اسلامی نیز به گور تاریخ پیوست و چشمه ی اندیشه برای همیشه در این دیار خشکید.
با افول ستاره ی فلسفه در مغرب جهان اسلام پس از مرگ ابن رشد، خورشید حکمت اشراقی در مشرق جهان اسلام با نشر آثار سهروردی درخشیدن گرفت. با تشکیل حکومت سلسه ی صفویه در ایران که به طور رسمی آیین تشیع را ترویج می کرد، شجره ی حکمت و فلسفه ی اسلامی بار دیگر بارور گشت و ثمرات نیکو و شیرین داد. البته نباید فراموش کرد که تاریخ تشیع از هنگامی که در زمان پیغمبر (ص) با نام شیعه ی علی (ع) به ظهور رسید تا تشکیل دولت صفوی در ایران، یعنی حدود مدت نه قرن بعد از آن، یکی از طولانی ترین و پرجاذبه ترین فصول تاریخ اسلام را آشکار می سازد.
نزدیک شدن تاملات شرعی، معنوی و فلسفی در عصر صفوی
از خصوصیات اندیشمندان این عصر، یکی این است که آنان علاوه بر اینکه در حکمت و مباحث عقلی صاحب نظر بودند، در مورد علوم نقلی مانند فقه، حدیث، رجال و درایه نیز از مهارت و توانایی لازم برخوردار بودند. ملامحسن فیض کاشانی، محقق سبزواری، آقاحسین خوانساری و سید محمد اصفهانی (معروف به فاضل هندی) را می توان از نمونه های بارز و آشکار این دسته از اندیشمندان به شمار آورد. بهاءالدین فاضل هندی آثاری از قبیل: المناهج السویة فی شرح الروضة البهیة و کشف اللثام عن قواعد الأحکام در فقه به رشته ی تحریر درآورده و در عین حال به تلخیص کتاب شفای ابن سینا تحت عنوان ملخص الشفاء دست یازیده است.
او فقیه بزرگی بود که اندیشه های فلسفی را منافی مبانی فقهی نمی دانست. ملامحسن فیض کاشانی، علاوه بر اینکه در فلسفه و مسائل عقلی آثاری ارزنده از خود به یادگار گذاشت، در علم حدیث و تفسیر نیز مهارت و توانایی داشت. بین تفسیر صافی و کتاب وافی او، که به احادیث مربوط است، هماهنگی و سازگاری وجود دارد. در تفسیر صافی و کتاب وافی، امور معنوی و مسائل مربوط به باطن، فراوان دیده می شود. یادآور شدیم که غور در امور معنوی و مسائل مربوط به باطن همواره با تأملات فلسفی همراه است، به همین جهت است که می توان گفت این دسته از اندیشمندان جامع معقول و منقول بوده و اندیشه ی آنان همواره به صبغه ی معنویت آراسته است. بیشتر اندیشمندان عصر صفوی از این ویژگی برخوردار بوده و آثاری که از آنان باقی مانده می تواند گواه این مدعا باشد.
صدرای کبیر
در میان اندیشمندان عصر صفوی شخص صدرالمتألهین به عنوان بنیادگذار یک مکتب فلسفی نیرومند، از هر شخصی دیگری شناخته تر است. اندیشه های بلند این حکیم بزرگ به گونه ای گسترش یافته که در طول حدود چهار قرن، بسیاری از صاحبان فکر را تحت تأثیر و سیطره ی خود قرار داده است. البته در طول این چند قرن، کسانی آمده اند که در مقابل صدرالمتألهین موضع گرفته و کوشیده اند اندیشه های او را مورد انتقاد قرار دهند، ولی عده ی این اشخاص اندک بوده و نقد آنان نیز تنها به چند حاشیه و تعلیقه محدود شده است. از زمان صدرالمتألهین تا کنون، هنوز کسی نتوانسته به طور منظم و منسجم و بر اساس اصول و مبانی محکم فلسفه، این فیلسوف را با نقدی شامل و جامع الأطراف ارزیابی کند.
میرفندرسکی
دو شخصیت مهم عصر صفوی، یعنی میر ابولقاسم فندرسکی و شیخ رجبعلی تبریزی، چنان که باید و شاید، شناخته شده نیستند. همان گونه که میرداماد و صدرالمتألهین، استاد و شاگرد بوده اند، میر ابولقاسم فندرسکی نیز استاد شیخ رجبعلی تبریزی به شمار می آید. ولی بین این استاد و شاگرد و آن استاد و شاگرد از لحاظ سبک اندیشه و اسلوب تفکر فاصله بسیار است. کسانی (همچون استاد علی اصغر حلبی) بر این عقیده اند که میرفندرسکی از پیروان حکمت مشائی بوده و بیشتر اوقات کتب شیخ الرئیس ابوعلی سینا را تدریس می کرده است. ولی حقیقت این است که تدریس کتب ابن سینا دلیل بر مشائی بودن شخص نیست، زیرا بسیارند کسانی که آثار ابن سینا را تدریس می کنند ولی خود را پیرو مکتب مشائی معرفی نمی کنند. به علاوه شواهدی در دست است که نشان می دهد میرفندرسکی تابع اندیشه ی مشائیان نبوده است. قصیده ای که از این حکیم به یادگار مانده و در بسیاری از کتب نقل شده، نشان دهنده ی این است که او به مشرب فکری افلاطون بسیار نزدیک بوده است. ما به عنوان نمونه چند بیت از آن قصیده را نقل می کنیم:
چرخ با این اختران نغز و خوش زیباستی *** صورتی در زیر دارد آنچه در بالاستی
صورت زیرین اگر با نردبان معرفت *** بررود بالا همی با اصل خود یکتاستی
در نیابد این سخن را هیچ فهم ظاهری *** گر ابونصر استی و گر بوعلی سیناستی
از سوی دیگری اهل بصیرت به روشنی می دانند که قاعده ی امکان اشرف و اتحاد عاقل و معقول صبغه ی مشائی نداشته و به مشرب افلاطون نزدیک تر است. شیخ الرئیس ابوعلی سینا، با صراحت تمام، اتحاد عاقل و معقول را مردود شمرده و بضاعت علمی افلاطون را در مورد این مسئله، مزجات دانسته است. نکته ای که باید به آن توجه شود این است که میرفندرسکی در رساله ی حرکت، مثل افلاطونی را فضل دانسته و گفته است در مکونات به وجودد مثل نیازمند نیستیم. آنچه در این رساله راجع به مثل آمده با آنچه او در قصیده ی سابق الذکر ابراز داشته سازگار نیست. و در اینجاست که باید یا قصیده را مجعول بدانیم یا اینکه در صحت نسبت رساله ی حرکت به میرفندرسکی تردید روا داریم. البته راه سومی نیز وجود دارد و آن این است که بگوییم میرفندرسکی رساله ی حرکت را تنها بر مذاق و مشرب حکمای مشائی به رشته ی تحریر درآورده است. این نظریه که گفته شود او رساله ی حرکت را بر مشرب حکمای مشائی نوشته، طبیعی تر است از اینکه بگوییم این فیلسوف قصیده ی معروف خود را مطابق مشرب دیگران به رشته ی نظم کشیده است.
میرفندرسکی و تأثیر بر آرای رجبعلی تبریزی
هرچه در این باب گفته شود، در این واقعیت تردید نیست که میرفندرسکی در اندیشه های شیخ رجبعلی تبریزی به شدت اثر گذاشته است. شیخ رجبعلی تبریزی نیز به نوبه خود یک جریان فکری را به وجود آورد که بسیاری از اندیشمندان پس از وی این جریان فکری را اساس اندیشه خویش ساختند شیخ رجبعلی از معاصران صدرالمتألهین شیرازی شناخته می شود ولی از جهت نوع فکر و سبک اندیشه، فرسنگها با او فاصله دارد. حکیم تبریزی با نظریه ی حرکت در جوهر به شدت مخالف است، و با قول به وجود ذهنی نیز روی خوش نشان نمی دهد. او در رساله ی الأصل الأصیل به ابطال وجود ذهنی پرداخته و آن را بر دو مقدمه استوار ساخته است. از جمله ی مسائل مهم و اساسی که شیخ رجبعلی تبریزی بر آن تأکید می کند، یکی این است که او اطلاق وجود را بر واجب و بر ممکنات به نحو اشتراک لفظی می داند، در همین مورد است که حکیم تبریزی به قول حکمای هند تمسک کرده و می گوید: «حکمای هند به این معنی تصریح کرده اند و گفته اند که حق تعالی هست نه به هستی که ممکناتند.» او پس از پذیرش قول به اشتراک لفظی وجود بین واجب و ممکنات، نظریه ی دیگری را مطرح می کند که بسیار بحث انگیز است. شیخ رجبعلی تبریزی صفات حق تبارک و تعالی را انکار کرده و معتقد است صفات در مورد واجب، عین ذات نیست، زائد بر ذات نیز نیست.
این سخن به معنی این است که ذات مقدس حق تبارک و تعالی از هرگونه صفت منزه و مبراست و نمی توان او را موصوف به صفات دانست. مبانی فکری و فلسفی شیخ رجبعلی تبریزی به گونه ای است که به نوعی از الهیات تنزیهی منتهی می گردد. طرز تفکر و سبک اندیشه ی او به هیچ وجه جدید نیست و سابقه ی آن به زمانهای دور باز می گردد. منابع فکری این حکیم و کتابهایی که او به آنها دسترسی داشته برای ما شناخته شده نیست. البته او به کتاب اثولوجیا که به اشتباه آن را به ارسطو منسوب کرده اند استناد کرده و رگه های فکری مکتب نوافلاطونی در آثارش به وضوح قابل مشاهده است.
حکیم تبریزی در برخی موارد به سخنان حکمای هند نیز تمسک کرده ولی به هیچ وجه سند گفتار خویش را روشن نکرده است. با این همه نمی توان به طور قاطع ادعا کرد که شیخ رجبعلی تبریزی از حیث اسلوب اندیشه و طرز تفکر به کدام یک از مکتبهای شناخته شده ی فلسفی وابسته است. آنچه در آثار شیخ رجبعلی تبریزی واضح و آشکار است و می توان آن را سند سخنان این حکیم به شمار آورد، تعدادی از احادیث و روایات اهل بیت عصمت و طهارت است که او به شرح و تفسیر آنها می پردازد. حکیم تبریزی موضع خود را در مورد مسئله ی صفات حق (تبارک و تعالی) که بسیار پرماجرا و بحث انگیز است، با استناد به همین گونه از روایات توجیه می کند.
تأثیرات تبریزی و ملاصدرا
اکنون و حدود مدت چهارصد سال است که افکار فلسفی صدرالمتألهین شیرازی و اندیشه های حکمی شیخ رجبعلی تبریزی دو جریان فکری نیرومندی را ترسیم می کنند که بعد از این دو اندیشمند بزرگ، پیروان آنان این دو خط فکری را ادامه می دهند. حکیم تبریزی در تربیت شاگردان خود کوشش فراوان کرد و شاگردان او نیز در نشر اندیشه های استاد از هیچ کوششی دریغ نکردند. شاگردان معروف شیخ رجبعلی عبارتند از: قاضی سعید قمی، محمد حسن قمی (برادر قاضی سعید)، ملا عباس مولوی، ملا محمد تنکابنی، میرقوام رازی و محمد رفیع پیرزاده. این شخص تقریرات استاد را در دو مجلد ضبط نمود و به ارشاد شیخ رجبعلی آن را معارف الهیه نام گذاشت. قاضی سعید قمی که از عرفا و حکمای متأله شناخته می شود، نسبت به استاد خود شیخ رجبعلی بسیار خاضع و صمیمی بوده و برخی از آثار خود را به وی تقدیم کرده است. این عارف عالی مقام در بسیاری از آثار خود مانند شرح توحید صدوق و کتاب کلید بهشت، آرا و عقاید شیخ رجبعلی را منعکس کرده و بر اساس همین آرا و عقاید موضع گیری نموده است.
شاگردان رجبعلی تبریزی
از جمله ی اندیشمندان بزرگ و در عین حال گمنامی که تحت تأثیر افکار و عقاید حکیم تبریزی قرار گرفته است علی قلی بن قرچغای خان (موسوم به خان حکیم)، را باید نام برد. این حکیم متأله که از اندیشمندان بزرگ عصر صفوی محسوب می شود، در سطح وسیع و گسترده ای افکار و عقاید شیخ رجبعلی تبریزی را ضمن آثار و تألیفات متعدد خود بیان داشته است. علی قلی بن قرچغای خان در میان اساتیدی که از محضر پرفیض ایشان بهره مند گشته است بیش از همه تحت تأثیر افکار و عقاید شیخ رجبعلی تبریزی و سبک اندیشه و تفکر وی بوده است. این امر در احیای حکمت به وضوح قابل مشاهده است. این حکیم خان یا (خان حکیم) که از رفاه در زندگی و معیشت تا حدودی برخوردار بوده، توانست به بسیاری از رسائل فلسفی و کتب حکمی که میراث گذشتگان محسوب می شود دست یابد.
دسترسی به کتب متعدد فلسفی و شوق مطالعه و تحقیق که خداوند به علی قلی خان عنایت فرمود، موجب شد که بتواند حوزه ی اندیشه ی خود را گسترش دهد و به نکات جالب توجه و بدیعی دست یابد. این موهب و عنایت خداوندی بود که خان حکیم توانست آثار ارزشمند و گرانقدری را به وجود آورده و آنها را برای آیندگان به یادگار باقی بگذارد. در میان حکما و اندیشمندانی که از مکتب فکری شیخ رجبعلی تبریزی پیروی می کنند کمتر اندیشمندی را می شناسیم که به اندازه ی علی قلی خان آثار مکتوب از خود به جای گذاشته باشد.
خان حکیم (علی قلی بن قرچغای خان)
اجازه بدهید اینجا درد دل بکنیم و بگوییم آنچه درباره ی آثار علمی خان حکیم ذکر شد، درباره آثار ارزشمند بسیاری از حکما و علمای دیگر اسلامی نیز صادق است. بسیاری از آثار گرانبهای اندیشمندان اسلامی در گوشه ی کتابخانه های جهان وجود دارد که هنوز به زیور طبع آراسته نشده است. با نهایت تأسف باید گفت برخی از این آثار به علت عدم توجه درست در حال فرسوده شدن و نابودی است. بی تردید از میان رفتن است آثار علمی و فلسفی که از ثمرات و نتایج فرهنگ پرمحتوای اسلامی است، فاجعه ای بزرگ و رویدادی سهمناک به شمار می آید. امید است علاقه مندان به فرهنگ اسلامی به این خطر بزرگ توجه کنند و تا آنجا که می توانند در رفع این نقصیه کوشش نمایند.
و خبر خوش دیگر اینکه در سال تحصیلی 73-1372 در گروه فلسفه ی دانشگاه تهران، کار تصحیح و احیای، کتاب احیای حکمت اثر همین خان حکیم، یعنی علی قلی بن قرچغای خان است. این کتاب ارزشمند که مشتمل بر یک دوره حکمت طبیعی و الهی است و به زبان شیرین فارسی به رشته ی نگارش درآمده توسط محقق سخت کوش و پژوهشگر مشتاق خانم فاطمه فنا به عنوان پایان نامه ی کارشناسی ارشد رشته ی فلسفه تصحیح و آماده ی گردید.
علاقمندان درباره ی احوال و آثار و زندگی علی قلی بن قرچغای خان می توانند به آنجا مراجعه نمایند. کتاب احیای حکمت علی قلی بن قرچغای خان همانند سایر آثار این اندیشمند توانا نشان دهنده ی جریان فکری نیرومندی است که در جهت خلاف اندیشه های صدر المتألهین شیرازی وجود داشته است. این جریان فکری در تعلیمات شیخ رجبعلی تبریزی به اوج خود رسیده و به عنوان یک نظام فلسفی مطرح شده است. این نظام فلسفی که با نوعی از الهیات تنزیهی سازگاری دارد، با معانی و مضامین برخی از روایات اهل بیت عصمت و طهارت (ع) نیز نزدیک است. در این نظام فلسفی رگه هایی از اندیشه های مکتب نوافلاطونی نیز وجود دارد که برای اهل بصیرت به وضوح قابل مشاهده است.
رجبعلی تبریزی و ملاصدرا
بی تردید صدرالمتألهین شیرازی نیز در نظام فلسفی خود که در جهت خلاف مکتب شیخ رجبعلی تبریزی قرار دارد و از مضامین روایات شیعه و معانی آیات قرآن مجید بهره مند شده و از این طریق به اندیشه ی خویش وسعت و غنا بخشیده است، ولی در این مسئله نیز تردید وجود ندارد که سبک تفسیر صدرالمتألهین از آیات و برداشت او از روایات غیر از سبک و اسلوبی است که شیخ رجبعلی تبریزی و شاگردانش از آن پیروی می کنند. به عبارت دیگر می توان گفت هر یک ازاین دو جریان فکری که هم معاصر و هم رقیب یکدیگرند به حکم اینکه از معانی و مضامین روایات اهل بیت (ع) مدد می گیرد، رنگ حکمت شیعی را در ناصیه ی خود آشکار می سازد.
Sources
کانون ایرانی پژوهشگران فلسفه و حکمت
پایگاه اطلاع رسانی بنیاد حکمت اسلامی صدرا
پایگاه اطلاع رسانی حوزه
هانری کربن- تاریخ فلسفه اسلامی
Keywords
0 Comments Share Send Print Ask about this article Add to favorites