تفسیر ملاصدرا از مثل افلاطونی و عشق

English 9606 Views |

الف) مثل افلاطونی:
یکی از مسائلی که سابقه تاریخی طولانی پشت سر دارد، و اگر چه بنام افلاطون شهرت یافته ولی یکی از مسائل اصولی فلسفه اشراقی و حکمت ایران باستان و حکمای پیش از سقراط بوده، مسئله مثل نوری یا مثل الهی معروف به مثل افلاطونی است. این مسئله در فلسفه اسلامی ایرانی جایگاه مهمی یافت و اگر چه برخی از فلاسفه مانند ابن سینا آنرا نتوانستند بپذیرند ولی عده ای دیگر از جمله سهروردی، میرداماد و ملاصدرا اصل آنرا پذیرفتند ولی در تفسیر آن به راههای مختلفی رفتند. ملاصدرا همان گونه که برخی دیگر از مسائل مهم فلسفه اشراقی را ـ که حکمای اشراقی رسم بر آن داشتند که بدون استدلال و فقط بصورت یک نظریه و گفتار آنها را بیان کنند ـ بصورت یک مسئله فلسفی رسمی درآورد و برای اثبات آنها از استدلالهای منطقی استفاده کرد، این مسئله را نیز که افلاطون در برخی آثارش ذکر کرده بود ببحث گذاشت و با اصول فلسفی خود آنرا توجیه و تفسیر و اثبات کرد.

تفسیر فلاسفه مسلمان از «کلی»:
ملاصدرا می گوید افلاطون، به پیروی از استادش سقراط ـ معتقد بود که همه موجودات محسوس و مادی در طبیعت این جهان، نماد و صورتی مشابه در جهان دیگر دارند که غیر مادی است و برخلاف موجودات مادی این جهانی، جاویدان است و خرابی و نابودی ندارد، و نام آنرا «مثل الهی» گذاشت. فلاسفه مسلمان هر یک به گمان و اندیشه خود برای این مثل، معنایی ساختند، مثلا فارابی آنرا همان صورتهای موجود در علم الهی دانست و ابن سینا آنرا با کلی طبیعی یا ماهیات تطبیق نمود، و سهروردی آنرا عقول موازی و عرضی معنا کرد، عقولی که منشأ حصول اشیاء مادی هستند. برخی دیگر آنرا موجوداتی مثالی معلقه و اشباحی که در عالم مثال (بین عالم ماده و عالم عقول) هستند، معرفی کردند.

تعریف ملاصدرا از مثل:
ملاصدرا پس از رد این برداشتها، آنرا به روش خود تعریف و اثبات می نماید. وی نخست به این نکته اشاره می کند که مثل مورد نظر افلاطون، حقایقی غیرمادی است که کاملا با اشیاء خارجی، همنوع (و از یک نوع) می باشد و ماهیتی جدای از آنها نیست؛ از اینرو بوده است که در فلسفه ایران باستان مثال هر چیز را به همان نام می خواندند. مثلا نام مثال برای آب را «خرداد» و مثال درختها را «مرداد» و مثال گیاه مقدس «هوم» را «هوم ایزد» گذاشته بودند. (یعنی فرشته ای که نام آن هوم است و فرشته ای که نام آن خرداد یا امرداد است).
از اینرو، بایستی مثل افلاطونی را یکی از افراد هر نوع بدانیم که امتیازش بر افراد دیگر نوع به آنستکه به ماده و محل نیازمند نیست و از هر جهت کامل و تمام است و مخلوق اصلی و اولی و سرسلسله هر نوع می باشد، و اشیاء مادی این جهانی افرادی دیگر از آن نوعند که چون مقید به ماده و نقصهای آن شده اند موجوداتی ضعیفتر و ناقصترند. وی می افزاید که از دیدگاه اصالت وجود (و مشکک بودن آن) مانعی ندارد که برخی از افراد یک نوع قویتر و کاملتر از فرد یا افراد دیگر همان نوع باشند. ضمنا باید توجه داشت که این مثل الگو و «قالب» افراد دیگر نیز نمی باشند بلکه مماثل آنها هستند. ملاصدرا برای اثبات فلسفی این نظریه چند برهان فلسفی آورده که در کتب اسفار و الشواهد آمده است.

نتایج فلسفی نظریه مثل:
یکی از نتایج فلسفی نظریه مثل، تعریف وجودشناختی «کلی» است: مشائین کلی را در حد یک مفهوم که فقط قوه عقل آنرا ادراک می کند تنزل دادند و برخی در حل مسئله «کلی» خود را از بار استدلال رهانیده و معتقد شدند که کلی هر چیز تجریدشده ذهنی اشیاء خارجی از خصوصیات و مشخصات هر فرد جزئی است و به تعبیر دیگر با حذف تمایزهای درون ـ نوعی و ویژگیهای شخصی، چیزی بنام کلی (در برابر جزئی) بدست می آید. «کلی» در این تعبیر امری غیر واقعی و انتزاعی و ذهنی محض بود. و حتی اسمیون «Nominalists» و گروهی دیگر در اروپای قرون وسطی به اینهم قانع نشده و «کلیات» را مشترک لفظی و مانند هر لفظ مشترک بین چند معنا مشترک دانستند و پشت پا به مکتب اشراقی زدند. اما کلی در نظر اشراقیون نه «مفهوم» بلکه یک «حقیقت» خارجی بود و معروف است که افلاطون نام آنرا مثل گذاشته بود.
در این تفسیر فرق هویت کلی با جزئی در آنستکه چون «جزئی» محدوده ای کوچک از وجود را داراست و مقید به قیودی مادی است از اینرو با ادراک انسان نزدیکی بیشتری دارد و روشن و شفاف ادراک می شود ولی کلی بسبب تجرد از ماده، دارای آنچنان وسعت دامنه وجودی (بسبب نداشتن نقایص هویات مادی) است که یک موجود مادی مانند انسان در شرایط مادی این جهان نمی تواند آنرا دقیق و شفاف ببیند و ادراک کند، همانگونه که تصویر منظره یا جسم بزرگ را نمی توان آنگونه که هست در آینه ای کوچک دید و طبعا تصویری مبهم دریافت خواهد کرد. «کلیات»، برابر این نظریه، از آنرو با عقل ـ آنهم بظاهر، بصورت یک مفهوم گسترده و عام ـ ادراک می شوند، که مثل و عقل هر دو از حیث تجرد و دوری از ماده با هم تناسب بیشتری دارند نه آنکه کلیات صرفا یک مفهوم باشند.

نحوه ادراک کلی از نظر افلاطون:
ملاصدرا با اشراقیون در این عقیده موافق است و می گوید در عین اینکه ما با نوعی کلی (کلی طبیعی) که بالعرض و از فرد فرد افراد آن انتزاع می شود و بالذات موجود نیست، با دیگران (مشائین) موافقیم ولی کلی عقلی در جای خود حقیقتی مستقل است گرچه نگاه انسان به آن در شرایط مادی، آن حقیقت را بصورت شبحی نشان می دهد که فاقد مشخصات موجود در اشیاء مادی است و مشترک و عام بنظر می رسد و با بیشتر از یک چیز اشتباه می شود و ما این ابهام حاصل از این نگاه از دور را کلیت می نامیم. درست مانند آنکه درخت سروی را در فاصله دور و محیط مه آلود ببینیم که در مرتبه اول بصورت شیء کلی بنظر می آید و ممکن است مشترک بین سنگ یا درخت یا انسان باشد. این شمول و اشتراک ناشی از ابهام آن ـ که مصداق «کلیت» است ـ چیزی جز اشتباه ما نیست و گرنه وقتی مه و غبار برطرف شود و ما به آن نزدیک شویم نه فقط آنرا درخت بلکه دقیقا درخت سرو خواهیم دید.
وی در دنبال این مثال می گوید مناط کلی بودن و عموم برای ادراک کننده زمینی ضعف دید و وجود بینندگان است و انسان با توان ضعیف عقل خود از حقایق غیرمادی بیش از یک «مفهوم» ادراک نمی کند. تمام این وضع در شرایطی است که انسان با علم حصولی و با حواس جسمانی خود و در وضع مادی بخواهد به این مثل برسد، اما برای کسانی که با علم حضوری آنرا ادراک کنند بگونه ای روشن و مشخص آنرا خواهند دید. ملاصدرا که خود او مانند سهروردی و افلوطین به مرحله تجربه مذکور رسیده بود، در مبحث کلیات، رأی افلاطونیان را ترجیح می دهد و معتقد است که دو گونه کلی قابل ذکر است: کلی طبیعی که مصداق آن افراد خارجی است و کلی یا مثل نوری که بسبب گستردگی وجود در آنها و نبود قیود مادی به وضعیت «مطلق» می رسد و وجودات کوچکتر از خود را تحت الشعاع شمول و جامعیت خود قرار می دهد. در نظام فلسفی ملاصدرا از این نظریه نتایج دیگری هم گرفته شده است.

ب) ملاصدرا و متافیزیک عشق:
عشق در ادبیات عرفانی اسلامی و ایرانی غیرقابل تعریف شمرده شد. و از روی ناچاری می توان آنرا در مفهوم کلی و عام آن، حالتی همراه با جاذبه دوسویه بین دو چیز، و در مفهوم خاص انسانی آن، حالتی ناشی از جاذبه و میل شدید بین نفوس انسانی معرفی کرد. در فرهنگها آنرا به حب شدید معنی کرده اند.

عشق طبیعی و متعالی:
عشق انسانها را می توان به دو دسته عمده یعنی: عشق طبیعی و عشق متعالی تقسیم کرد. عشق طبیعی و روانشناختی کششی مقتضای غرایز طبیعی است که بر اساس نوعی تناسب روحی و ناخودآگاهانه برای تأمین اهداف و غایات طبیعت، از جمله حفظ نسل بوجود می آید و آنرا در روانشناسی باید بررسی کرد. عشق متعالی، که بر اصول فلسفی و عرفانی بنا شده و از مسائل فلسفه و متافیزیک شمرده می شود.

اصالت وجود مبنای متافیزیک عشق:
چون ملاصدرا در کتاب بزرگ خود «اسفار اربعه» فصلهایی را به عشق اختصاص داده و از دیدگاه فلسفه و عرفان به آن پرداخته در اینجا به نظریه او اشاره ای می کنیم:
متافیزیک عشق ملاصدرا مانند همه مباحث دیگر او بر قاعده اصالت وجود و تدرج وجود بنا شده و همانگونه که می دانیم «خیر» و «زیبایی» را او مانند عده ای از فلاسفه، همان وجود می داند، زیرا هر جا وجود باشد، عدم و نقص و شر (که همه یک معنا را دارند) دیده نمی شود و کمال و «خیر» خودنمایی می کند. خیر و کمال و جمال اموری وجودی هستند که مطلوب انسان می باشند. «جمال» همان فقدان عیب (یعنی همان کمال و خیر) است و در یک کلمه همه اینها در «وجود» خلاصه می شوند. وجود، عشق می آفریند. هر جا وجود باشد، عشق هم هست.
ملاصدرا در طلیعه مباحث مربوط به عشق می گوید: خداوند متعال در آفرینش همه موجودات، از هر گونه، هدف و کمالی تعیین و مقرر کرده و در غریزه و ذات او انگیزه و شوقی برای رسیدن به آن درجه کمال، که پایان خط وجود اوست، گذاشته است، که نام آنرا عشق می گذاریم. این انگیزه ذاتی است که در او «حرکت» بوجود می آورد و همین حرکت است که اگر به نهایت طبیعی خود برسد، آن موجود را به کمال و هدف طبیعی خود از آفرینش می رساند. بنابرین به نظر او عشق با این مقدمه، مخصوص انسان نیست و همه چیز را باید دارای عشق غریزی دانست.

عشق خداوند منشاء سایر عشق ها:
در اینجا دو حقیقت مهم دیگر نیز هست: اول آنکه عشق، حتی بدون شوق و نیاز طبیعی هم وجود دارد، آنجا که کمال حقیقی یعنی وجود مطلق (که نام دیگر آن واجب الوجود است) باشد، زیرا وجود، عین زیبایی است و وجود مطلق، جمال مطلق است و چون بین عشق و جمال یعنی در «وجود» ناب و مطلق، رابطه و نسبتی مستقیم هست، پس واجب الوجود به خود عشق می ورزد و بالاتر آنکه عشق او به خود منشأ همه عشقهای دیگر است و او هم عاشق و هم معشوق است. دوم آنکه مخلوق و معلول این وجود ناب هم به نسبت وجود و کمالی که از آن منبع دریافت کرده معشوق اوست و از اینجاست که خداوند مهربان، همه مخلوقات خود را بر اساس یک قاعده عمومی دوست دارد.
بنابر آنچه گفته شد، وجود، منشأ کمال و جمال است و سرچشمه این جمال و کمال خود واجب الوجود است و عشق لازمه این کمال و جمال می باشد؛ از اینرو:
1. واجب الوجود نیز عاشق خود است زیرا بیشتر از همه به جمال خود آگاه است.
2. همه موجودات که محدودیت و نقص ذاتی در وجود دارند به انگیزه وصول به کمال، ندانسته به واجب الوجود عشق می ورزند و همه کمال جوییهای بشر و افزون طلبیهای او به همین انگیزه خداجویی مربوط می شود و عشق به هر چیز باشد نهایتش واجب الوجود و وجوب ناب است.
3. وجود ناب که علت همه هستیهاست، همه چیز و همه کس را دوست دارد و به آنان عشق می ورزد و عشق علت، به معلول بیشتر از عشق معلولات و مخلوقات به خودشان می باشد.

رابطه بین عشق و حیات:
یکی از نقاط مهم متافیزیک ملاصدرا آنستکه می گوید بین وجود و عشق و حیات (زنده بودن) رابطه ای مستقیم هست، زیرا وجود در نظر ملاصدرا مساوی است با حیات و علم و قدرت. هر چه درجه وجودی در چیزی بیشتر باشد، حیات او قویتر و آگاهی و قدرت او نیز بیشتر است. بنابرین، همه موجودات ـ حتی جمادات دارای نوعی حیات صامت هستند. چون ثابت شود که همه چیز دارای حیات و شعور و آگاهی است، ناگزیر ثابت می شود که دارای انگیزه و شوق به کمال است یعنی عشق در او انباشته شده است. عشق مانند زنجیری همه چیز را بهم مرتبط می سازد: «اجسام» عاشق «طبیعتند» و طبیعت یعنی جهان ماده، عاشق «نفس مدبر» خود است و نفس عاشق «عقلانیت» است که کمال اوست و عقول و نفوس و طبایع و ذرات همه عاشق و شیدای «واجب الوجود» و وجود ناب هستند که کمال مطلق و غایت و نهایت سیر و سیلان همه اشیاء است و همین عشق متقابلا از بالا به پایین جاری و ساری است، زیرا گفتیم که هر علت، عاشق آثار وجود خود یعنی معلولات و مخلوقات خود است.
بنابراین نظریه متافیزیکی، سراسر جهان را عشق فرا گرفته و هر جا وجود و حیات و زیبایی باشد، عشق موج می زند و همین دیدگاه است که به زندگی انسان معنی و لذت می دهد و روح عرفان اسلامی و مکتب ملاصدرا با خمیرمایه ای از عشق آغشته است.

Sources

سید محمد خامنه ای- حکمت متعالیه و ملاصدرا، انتشارات بنیاد حکمت اسلامی صدرا، 1383

پایگاه اطلاع رسانی بنیاد حکمت اسلامی صدرا

Keywords


0 Comments Send Print Ask about this article Add to favorites