قلمرو آزادی در حقوق
English 2631 Views |آنان که تنها وسیله دانایی انسان را حس و تجربه می دانند، زندگی انسان را به میلاد و گور محدود دانسته و او را در همین حد معنا می کنند، شخصیت و هویت انسان را در همین جنبه جسمانی منحصر می کنند و او را در ردیف گیاه و درخت و حیوان می دانند، اما درخت و حیوانی که حرف می زند. آنها دنیای او را محدود به همین عالم ماده می دانند و می گویند بعد از مرگ نشئه دیگری وجود ندارد. این اندیشه در مسائلی چون حقوق، آزادی و اخلاق نیز تاثیر می گذارد و برای دارندگان چنین فکری تکالیف و احکام معنا ندارد. نتیجه تک ابزاری بودن، حس و تجربه همین است، چون حس، معرفتی بیش از این به انسان نمی دهد. عقل، منطق و ریاضیات قلمرو بیشتری را به ما می شناساند، راه فلسفه و حکمت که از این طریق پیش می رود خوب است، اما این مسیر هم ما را به پایان راه نمی رساند. عقل به ما می گوید که از دیار دور آمده ایم و نمی گوید که آن دیار کجاست. ما را تا نیمه های مسیر می برد، اما به هدف نمی رساند. همین عقل اقرار و اعتراف دارد که من از ادراک برخی از امور عاجزم. بنابراین، باید به ابزار دیگری که مهم تر از عقل است، تمسک جست و آن وحی و نبوت است. اگر مفهوم آزادی و حق از نگاه قوانین بین الملل، با آنچه فلاسفه و حکمای اسلامی ارائه کرده اند، مختلف است، به جهت مبانی هستی شناسی از یک سو و معرفت شناسی از سوی دیگران است. اختلاف بین دو طیف وسیع اهل نظر، صوری و ظاهری نیست، بکله مبنایی است. آنان با ابزار حس و تجربه به سراغ این مفاهیم رفته اند و حکمای اسلامی با ابزار حس و عقل و وحی، به تحلیل موضوع پرداخته اند.
در تعریف آزادی گفته اند: آزادی عبارت است از اختیار در تصمیم گیری و عمل که هر انسان برای بهتر کرن وضع مادی خود نیازمند آن است، اما مشخص نشده است که حیطه این اختیار تا کجاست. انسان آزاد و مختار است و حق اتخاذ هر تصمیمی و عمل به آن را دارد، اگر او را به تکالیف و احکامی مکلف بدانیم، در حقیقت آزادی او را محدود یا سلب کرده ایم، بنابراین، انسان مکلف آزاد نیست، اما انسان محق صاحب اختیار و آزادی است، پس آزادی با محق بودن انسان سازگار است، ولی با مکلف بودن او نه. در پاسخ به این شبهه و تحلیل درست از بحث، ابتدا لازم است معنای روشنی از آزادی ارائه شود؛ آیا آزادی در قاموس دین و فرهنگ اسلامی، به همین معناست که برخی از نواندیشان ارائه کردند یا معنای دیگری دارد؟ آنچه از گذشته تا به حال اندیشمندان دینی در معنای آزادی گفته اند، به کلی با تعریف ارائه شده از طرف لائیک ها متفاوت است. آنان چون گمان کرده اند کمال انسان در بهره مندی از لذات جسمانی است و شان وجودی و شخصیتی او چیزی جز این نیست، در معنای آزادی به چنین تعریف غایت شناسانه ای پرداخته و گفته اند: «رهایی انسان از هر گونه قیودات و تعهدات در مقام تصمیم گیری و عمل را آزادی می نامند. اما باید به این نکته توجه داشت که آیا کمال انسان همین است که گفته اند یا شخصیت آدمی محدود به بعد مادی و جنبه جسمانی است و هویتی غیر از این ندارد. اگر مبنای تفکر کسی چنین باشد سخن درستی است، اما این مبنا با مبانی برگرفته شده از وحی و نبوت بسیار فاصله دارد.
ابن مسکویه در کتاب ارزشمند "طهارة الاعراق" در پاسخ به این اندیشه می گوید: بهترین حامی عدالت و آزادی شریعت است، زیرا انسان بالطبع مدنی است و دین آیین زندگی او را تعیین کرده است. آنان که آزادی به عنوان اعمال خواسته های نفسانی و ارضای شهوات حیوانی تعبیر می کنند، روان انسان را غلام زر خرید بی شان و یا کارگری برای خدمت تن به شمار می آورند که باید برای او خوردنی ها و آشامیدنی ها را به حسب دلخواه، روی هم انباشته و برای اکل و شرب او آماده سازد و این ظن و گمان اغلب مردم است که بدان خو گرفته اند. مرحوم آخوند ملاصدرا در "حکمت متعالیه" در شرح حریت و آزادی به همین مطلب اشاره دارد، وی می گوید:
نفس انسانی یا مطیع غرایز بدنی و لذات حیوانی است یا نه، اگر مطیع غرایز و لذات حیوانی نباشد آزاد است، چون آزادی در مقابل بندگی است. آزادی واقعی آن است که در سرشت و گوهر انسان باشد و برای نفس حاصل گردد. آزادی آنگاه که با حکمت پیوند بخورد، آدمی را قادر می سازد که از اسارت مادیات و بند شهوات هایی یابد و این است کمال و فضیلت و سعادت و عزت انسان. سایر بزرگان از حکما و اندبشندان دینی نیز از آزادی همین معنا را ارائه کرده اند، یعنی معنایی که در متون دینی (کتاب و سنت)، آمده است. در فرهنگ دین قلمرو آزادی تا مرز تحصیل عزت انسانی و کمالات معنوی برای دنیا و آخرت است و آزادی به معنای تصمیم گیری خواسته های عقلانی است، نه هرگونه اختیار و اعمال اراده در راستای خواهشهای نفسانی. پس دین اگر چه آزادی را در تعریف کمی محدود کرده و خواهشهای شهوانی را از حد آزادی خارج دانسته، اما قلمرو آن را بسیار توسعه داده است؛ به این معنا که در فرهنگ آسمانی اسلام، محدودیتی برای ابتنای آزادی بر تعقل و اندیشه معین نشده است.
زیباترین و بهترین معنای آزادی که قرآن آن را تبیین کرده است، در داستان حضرت یوسف (ع) آمده است؛ آنجا که حضرت به دو رفیق زندانی خود فرمود: آیا تسلیم خدایان پراکنده بودن بهتر است یا بنده خداوند واحد قهار؟ حکم تنها از آن خداست و او فرما داد که غیر از او را نپرستید؛ این است آیین پابرجا، ولی اکثر مردم نمی داند.
از نگاه وحی و نبوت آزادی به معنای تسلیم پذیری در مقابل قدرت واحد قهار و مقاومت و مبارزه با خدایا متعدد و متکثر است. از همین رو برخی از آیات قرآن تکیه به ظالمان و اربابان قدرت را شدیدا نهی فرموده و نتجیه آن را بردگی و اسارت و مصاحبت با آتش می داند: «ولا ترکنوا الی الذین ظلموا افتمسکم النار»؛ «قلمرو آزادی کمال و سعادت و عزت انسانی و رهایی از اسارت هواهای نفسانی است». (هود/ 113). قرآن آن دسته از کسانی را که پنداشتند عزت در پیروی از فرعون نفس است و حریت و ازادی انسان را در تصمیم و اعمال خواسته های شهوانی معنا کرده اند، فریب خوردگانی می داند که مسیر واقعی حیات را گم کرده اند و چون به حکم الهی تن نداده اند، به بردگی و اسارت فرعون و فرعونیان درآمده اند: «و قالوا بعزه عرعون انا لنحن الغالبون» (شعرا/ 44)، «و اتخذوا من دون الله ءالهه لیکونوا لهم عزا» (مریم/ 81). «یعنی کسانی که به دنبال کرامت و عزت خویش بودند تصور کردند که عزت آنان نزد خدایان ساختگی است، در صورتی که ذلت بارترین حیات و زندگی پناه بردن به قدرتهای غیرالهی است».
امیر بیان، امام علی (ع) در کلام گوهر بار خویش می فرماید: «فالموت فی حیاتکم مقهوین و الحیاه فی موتکم قاهرین»؛ زنده بودن و زیر دست بودن برای شما مرگ و مرگ در راه تحصیل آزادی، برای شما حیات و زندگی است. آن حضرت شرط وصول به آزادی و کمال واقعی را تطهیر نفس از پلیدی شهوات دانسته و می فرماید: «طهروا انفکسم من دنس الشهوات تدرکوا رفیع الدرجات».
پس بزرگ ترین اثر و نتیجه معرفت توحیدی، آزادی در حیات فردی و اجتماعی است و نباید پنداشت که آزادی امر مستقلی است و هیچ پیوند و ارتباطی با عقاید و افکار و مبنای معرفتی ندارد. هنگامی که در دل توحید، جوانه زده و رشد نماید، حیات جاودانه و فرهنگ توام با آزادی را در زندگی فردی و اجتماعی به ارمغان می آورد و تنها انسان موحد است که طعم آزادی را چشیده و قدرت اعمال آن را در زندگی فردی و ابعاد اجتماعی، برای خویش و دیگران پیدا می کند.
Sources
جوادی آملی- حق و تکلیف در اسلام- صفحه 55-51
Keywords
0 Comments Share Send Print Ask about this article Add to favorites