بیابان نشینان در عربستان

English 7812 Views |

منطقه جنوبی شبه جزیره عربستان با ریزش باران های موسمی و داشتن زمین های قابل کشت، از دیر زمان آبادان بوده است و شهرها در آن جا ساخته اند، در حالی که در منطقه شمالی و صحرا جمعیتی نبود، اما نه چنان که بگوییم آن جا نشانی از آبادانی نداشته. در کرانه های دریای سرخ و در نجد عربستان آن جا که بر اثر ذخیره های آب زیر زمینی زه آب هایی پدید آمد، گرد آمده اند. مثلا در حجاز که در حوالی 30 تا 20 درجه عرض شمالی است شهر یثرب بنا شده است که بعدها نام آن به مدینه البنی تغییر یافت و به تخفیف آن را مدینه گویند. این شهر بخاطر قنات ها و کاریزها و استعداد کشت و کار ساکنانی داشته است. نیز در شمالی ترین نقطه تبوک و دومة الجندل را می توان دید، همچنین شهر مکه در نزدیکی دریای سرخ. از این شهرک ها و واحه ها که بگذریم، بیشترین مساحت این منطقه وسیع صحراست. در این صحراهای گسترده در فصل زمستان یا بهار گاه ابرهایی که از دریای مدیترانه برمی خیزد باران هایی به همراه می آورد، باران هایی تند که در مدتی کوتاه سیلی بزرگ برمی خیزد و در وادی می ریزد و پس از آن برای مدتی زمین سبز می شود و علف هایی در آن می روید. و گاه هم سال ها پی در پی سپری می شود و از باران در آن نشانی دیده نمی شود. هوای این منطقه در روزهای تابستان گرم است و در سرزمین های پست گرما تا پنجاه درجه سانتیگراد می رسد، لیکن شب آن خنک است. در بعض زمستان ها بر قله سلسله کوه های شمر برف نیز می نشیند. در چنین وضع مردمی که در صحرا به سر می برند زندگانی دشواری دارند. عرب بیابانی که در تداول او را "بدو" می گویند، در محدوده این صحرا به سر می برد و چون با جهان بیرون ارتباطی ندارد زندگانیش از دیر زمان یکنواخت مانده است. صحرانشین از دومین ماه بهار تا دومین ماه پاییز کنار آبگیری که به او و یا قبیله او اختصاص دارد می آرامد و همین که نخستین باران به زمین رسید به صحرا در پی علف های خار مانند تازه رسته می رود.
بدین سبب برخلاف مثلث جنوبی که جمعیت آن فشرده و فراوان بود، در مرکز و شمال صحرای گسترده، شمار ساکنان کم و تا امروز هم اندک است. در چنین نوع زندگی خانه ساختن و در آن پایبند شدن مفهومی ندارد. خانه صحرانشین باید آن چنان سبک باشد که هرگاه خواست بتواند آن را از زمین بکند و با خود ببرد و در جای دیگر برپا سازد. چنین خانه، خیمه ای مویین است، که معمولا از پشم بز بافته می شود، و چند شاخه درخت خرما یا شوره گز که آن را نگاه می دارد.
صحرانشین چون همیشه باید از جایی به جایی برود می کوشد تا در این گردش ها آنچه با خود برمی دارد از آن ناگزیر باشد: خیمه ای که جای خفتن اوست، اثات خانه او مشک آب، ظرفی برای گرم کردن، خوردنی و احیانا تشکی خشن است، نیز شتری که بارکش اوست، گوسفند، اگر داشته باشد. زن بیشترین بار چنین زندگی را به دوش دارد. اما درباره فرزندان: طبیعی است که صحرانشین به نرینه بیش از مادینه بیندیشد، زیرا پسر بچه در کودکی نگهبان شتر و کمک کار پدر و در بزرگی جنگجویی است که خانواده را از گزند دشمن نگاه می دارد. در صورتی که دختر بچه در چنین شرایط موجودی دست و پاگیر است که باید پیوسته مراقب او بود. برای همین است که بیابان نشینان دختر را دوست نمی داشتند، و چون می شنیدند دختری نصیب آنان شده است، آزرده می گشتند. در قرآن کریم می خوانیم:
«و إذا بشر أحــدهم بالانثی ظل وجهه مسودا و هو کظیم. یتواری من القوم من سوء ما بشر به أیمسکه علی هون أم یدسه فی التراب ألا ساء ما یحکمون»؛ «و چون به یکی از ایشان خبر دهند دختری برای او آمده خشم خود را فرو می خورد و چهره اش سیاه می گردد. از این خبر بد که بدو داده اند خود را از مردم پنهان می کند. آیا این دختر را با خواری نگاه دارد یا او را به زیر خاک نهان سازد؟ چه بد داوری می کنند» (نحل/ 58-59).
این آزردگی موجب دیگری هم دارد. زندگانی چادرنشین پیش از اسلام، چنان که خواهیم گفت، با درگیری و جنگ همراه بود. دراین جنگ ها دسته های پیروز، زنان و دختران را به اسیری می گرفتند و همراه می بردند. اسیر شدن زن و دختر سرشکستگی بزرگی برای دسته مغلوب بود، چرا که پاکیزگی نژاد از میان می رفت. این که در کتاب های انساب می بینیم عرب کوشیده است تا نسب نامه خود را محفوظ نگاه دارد، برای این است که نشان دهد بیگانه در تیره آنان راهی نداشته و نژاد آنان دست نخورده مانده است. بیابان نشین پیوسته بدنبال آب در حرکت است. در این نقل و انتقال زن و فرزند را همراه دارد و چون صحرا صحنه تلاش است، برای پیروزی بر مانع های احتمالی به تنهایی از یک خانواده کاری ساخته نیست. ناچار در این گردش ها چند خانواده با هم هستند. اما این خانواده ها را باید عاملی به هم پیوندد (نسب یا سبب)، چنان که با هم برادر، پسر عمو و.... باشند، یا زناشویی آنان را با هم پیوند دهد. این واحد که شمار افراد آن بستگی به میزان ارتباط آنان با یکدیگر دارد، در اصطلاح قوم نامیده می شود و از ترکیب چند قوم قبیله پدید می آید. قبیله ها معمولا با پیشوند «بنو» خوانده می شوند: بنو حرب، بنو تیم، بنو عدی، چادرنشین هیچ گاه قدرتی را که بیرون قبیله او باشد نمی پذیرد.
گردش در صحرا، توقف در منزلگاه، داوری در اختلاف به عهده رهبری است که او را شیخ می نامند. و سالیان عمر او معمولا بیش از دیگران است. شیخ قبیله را برابر سنت های موروثی اداره می کند. شیخ باید تمام خصوصیات و شرایطی را که لازمه این سمت است دارا باشد. دلیر، بخشنده، با گذشت، غمخوار زیردستان و حافظ منابع قبیله باشد. داوری در خصومت ها، فرمان جنگ دادن، پیوستن به تیره ای دیگر و یا گسستن از آن با اوست؛ تا آن جا که رأی شیخ در تثبیت عقیده و پذیرفتن کیشی یا رد کردن آن تأثیر تمام دارد. اگر شیخ قبیله ای کیشی یا آیینی را پذیرفت طبعا همه افراد آن قبیله آن کیش یا آیین را می پذیرند. ناگفته نماند که با ظهور دین اسلام این سنت قبیله ای نیز مانند بسیاری از سنت ها به هم خورد، چنان که گاه افراد قبیله دین اسلام را می پذیرفتند درحالی که رئیس قبیله بدین کار میلی نداشت.
در چنین محیطی برای ادامه زندگانی پیوسته باید با انسان و طبیعت در نبرد بود و درگیری های پی در پی در آن حتمی است. گوسفند و شتر سرمایه بیابان نشین و آب و علف دو مایه حیات اوست و چنان که نوشتیم این دو مایه در بیابان اندک است و خواهان فراوان دارد. پس برای به دست آوردن آن، روی در روی یکدیگر ایستادن و با هم ستیزیدن امری است ناگریز.
از آن گذشته حمله به گروه های دیگر بردن و آنچه در دست آن هاست برای آسایش خود به چنگ آوردن، برای چادرنشین کار عادی است. بدین سبب در تاریخ این مردم پیش از ظهور اسلام- خونریزی ها و کشتارهایی را می بینیم که غالبا بر سر مسائل جزئی پدید آمده اما سال ها ادامه داشته است. اگر کسی بخواهد از تعداد این درگیری ها و موجبات آن مطلع گردد، باید به کتاب هایی که درباره «ایام العرب» نوشته اند مراجعه کند. در این جا برای نمونه تنها به جنگ بسوس که بین تغلب و بنی بکر رخ داد، اشاره می کنیم. این دو قبیله هر دو از شاخه ربیعه اند. بین آنان جنگی درگرفت که چهل سال ادامه داشت. منشأ این جنگ آن بود که شتری از آن قبیله بی رخصت به علف چر قبیله دیگر رفته بود. عرب های پیش از اسلام درباره درگیری ها و جنگ ها و خونریزی ها، شعرها و حماسه ها ساخته و به عنوان فخر می خوانده اند، و از سینه نسلی به سینه نسلی دیگر منتقل می شده است (و این یکی از سبب هاست که شعر را در میان عرب رونق می داد و ادبیات حماسی را تقویت می کرد).
فرزند صحرا، چون در محیط سالم به سر می برد از تندرستی برخوردار است و از طرفی، به هیچ وجه خود را پایبند قانون و مقررات نمی داند. آزاد، خودبین و متکبر می باشد. به زندگی در شهر و آداب و مقررات آن به دیده بی اعتنایی و حتی ریشخند می نگرد. اگر به حکم ضرورت روزی چند از بیابان به شهر بیابد دل او بدنبال صحرا و غنودن در سایه خیمه است. واحد زندگی برای او در درجه اول خانواده اوست، سپس خویشاوندان همخون که در یک نقطه با هم زندگی می کنند و با هم از جایی به جایی منتقل می شوند. خود و هر که و هرچه را بدو وابسته است محترم می شمارد و برای یاری یا دفاع از آن از هیچ کوششی فروگذار نمی کند. در این دفاع و حمایت، تنها محرک او همین پیوند نسبی و یا سببی است. در این پشتیبانی که غالبا بی دلیل است نمی پرسد که حق با خویشاوند اوست یا با آن که بدو در آویخته است. در میان اعراب مثلی است که می گوید: من رویاروی پسر عمویم ایستاده ام و من و پسر عمویم رویاروی بیگانه. بسا که تیره ها و قبیله های قحطانی و یا عدنانی درون خود درگیری و جنگ داشتند و به یکدیگر حمله می بردند، اما همین که یکی از دو تیره بزرگ در معرض حمله بیگانه قرار می گرفت، گروه های کوچک دشمنی ها را فراموش می کردند و در برابر گروه مهاجم متحد می شدند مثلا ممکن بوده است همدان و قضاعه سال ها با یکدیگر نبرد کنند، اما اگر ناگهان تیره ربیعه به یکی از این دو قبیله حمله می برد، آنان جنگ با یکدیگر را ترک می گفتند و به هم می پیوستند و با ربیعه می جنگیدند. این همان عصیبت است که قرآن از آن به حمیت جاهلی تعبیر کرده است.
«إذ جعل اللذین کفروا فی قلوبهم الحمیه الجاهلیه ....»؛ «هنگامی که آنان کافر شدند قرار دادند در دل هایشان تعصب جاهلیت را) (فتح/ 26) تحمل زندگی در صحرای خشک و سوزان، خشونت را تلقین می کند و اگر وضع مساعدی پیش بیاید این خشونت به منتها درجه به کار می رود. این ستیره جویی و سر سختی یک رویه طبیعت صحرانشین است اما رویه دیگری نیز در طبیعت این مردم دیده می شود و آن از خود گذشتگی و فداکاری برای کسی یا کسانی است که بدو می پیوندند و او در راه حمایت از ایشان همه چیز، حتی جان خود را فدا می کند. گاهی این فداکاری تا به حد جنون می رسد. در مثل های عربی می خوانیم: «أحمی من مجیر الجراد»؛ «پناهنده تر از پناه دهنده ملخ) و در توجیه آن گفته اند که مردی بامداد از خیمه خود بیرون شد. گروهی را دید که با توبره و دیگر ابزارها بسوی خیمه او می آیند. چون سبب را پرسید گفتند از دیشب دسته ای ملخ گرد چادر تو به زمین نشسته است، می خواهیم آن را شکار کنیم. آن مرد به خیمه رفت، نیزه خود را به کف گرفت و رو به روی آنان ایستاد و گفت ملخ به سایه چادر من پناه می برد و شما می خواهید آن را شکار کنید؟ چنین چیزی هرگز نخواهد شد. هرکس بخواهد بدین ملخ ها نزدیک شود نخست سوزش نیزه مرا خواهد چشید و چندان پایداری کرد تا آفتاب برآمد و ملخ ها از گرد چادر او برخاستند. آن گاه گفت: حالا دیگر ملخ ها در حمایت من نیستند و شما می توانید به شکار آن ها بروید.
از سده پنجم میلادی که اوضاع اجتماع شبه جزیره عربستان دستخوش تحولاتی گردید، که بدان اشاره شد، در زندگانی این مردم نیز دگرگونی محسوسی پدید آمد. تغییر مسیر جاده کاروانرو موجب پیدا شدن شهرها و شهرک های تازه گردید و پیدا شدن این شهرک ها بیابانی ها را با خود جذب کرد. دسته هایی از آنان بصورت مزدور در این شهرک ها به کار مشغول شدند و دسته های دیگری از آنان نگاهبانی راه تجارتی و رساندن مال التجاره را به بندرها بعهده گرفتند. این بدویان بسبب مهارت در سواری می توانستند در راهنمایی کاروان ها کمک موثر انجام دهند. وخامت وضع کشاورزی در منطقه جنوب بر اثر خرابی سد مأرب، اثر مهمی در وضع عمومی عربستان باقی گذاشت. اما در همان روزگار، حاشیه های ساحلی، از خلیج فارس گرفته تا بندر غزوه و خلیج عقبه، اهمیت تجارتی خود را حفظ کرد. در طول این راه دراز هر جا که آمادگی جذب جمعیت داشت گروهی گرد آمدند، چنان که دسته هایی از مسیحیان به حــــران رفتند و یهودیان در یثرب اقامت کردند و در آن جا به زراعت پرداختند.

Sources

سیدجعفر شهیدی- تاریخ تحلیلی اسلام- صفحه 31-26

Keywords


0 Comments Send Print Ask about this article Add to favorites