نظریات برخی از فلاسفه پیش از میلاد درباره واقعیت اصلی اشیاء (افلاطون تا فیخته)
English 7751 Views | یکی از مباحث بسیار بااهمیت در قلمرو علم این قضیه است که مطالب علمی بدون پذیرش و شناخت واقعیات فوق طبیعت محسوس و قابل مشاهده عینی از شناساندن حقایق اشیاء که اشتیاق آن درون انسانها جدی است ناتوان است. دلایل این ناتوانی متعدد است:
1- دخالت قطعی عوامل درک در شیء ادراک شده، خواه حواس طبیعی انسانی باشد و خواه ابزارها و دستگاههای بسیار پیشرفته که برای گسترش و دقت بیشتر برای شناخت واقعیات عالم هستی (مانند تلسکوپها، میکروسکوپهای کاملا پیشرفته) ضروری است.
2- هدفگیریهای انسان محقق و صاحبنظر که به طور قطع بعد یا ابعادی از اشیا را برای شناسایی تعقیب می نماید.
3- ارتباط همه موجودات با یکدیگر که لازمه اش این است که اگر یک مجهول میان آنها وجود داشته باشد کافی است که علم به آن اشیا را غیرممکن نماید.
مجموع دو عامل اول و دوم است که باعث شده این جمله جاودانی که: "ما در نمایشنامه بزرگ وجود هم بازیگریم هم تماشاگر" از زمان لائوتسه فیلسوف چینی به این طرف صحیحترین اصل درباره معرفت شناخته شود.
4- فیلسوفان گذشته خواه اشراقیون و خواه مشاییون اعتراف کرده اند که ما هرگز اشیا را با فصل حقیقی آنها نمی شناسیم بلکه معرفت ما محصول فصلها و جنسهای منطقی است که امتیازات خاص اشیا از یکدیگر می باشد.
5- می توان گفت: همه صاحبنظران ژرف نگر در جهان بینی، در آن هنگام که متوجه مشکل شناسایی واقعیات می شوند اعتراف مزبور را با کمال خردمندی و تواضع علمی ابراز می دارند. ما برای توضیح و اثبات این اعتراف نمونه ای از جملات دانشمندان و فیلسوفان دوران اخیر را مطرح می نماییم.
افلاطون- افلاطون معتقد است که حقایق فوق طبیعی و معقول اصل عالم هستی است و همه این موجودات که در عالم حس و عیان می بینیم و با آنها ارتباط برقرار می کنیم، سایه هایی از آنها می باشند.
میان نظر افلاطون با کیپس در اینکه اجزای تشکیل دهنده اجسام طبیعی، اجزای کوچک و متنوع است توافق دیده می شود.
تالس- آب نخستین، از هنود کالیفرنیا و بابلیها (بین النهرین) گرفته تا تالس که می گوید: هر تحول مادی به عوامل حی نیازمند است.
سامکهیا- یک روح عمومی یا عالمی از ارواح که غیر محدود و متشابهند.
وحدت موجودی های هند- بشن... حقیقت الهی که همه موجودات عالم طبیعت اجزای آن می باشند (وحدت موجودی های هند و عده ای از فلاسفه پیش از سقراط)
آناکسیمانس، دیوژن لائرسی و ارخیلاوس- هوا را حقیقت موجودات می داند.
هراکلید- آتش (واقعیت اصلی عالم طبیعت) و لوگوس (عقل گسترده در عالم) (خدا)
فیثاغورث- عدد و یک جوهر واحد را که اصل تمامی موجودات و اعداد است بدون اینکه آن را تعریف کند مطرح نموده است.
دموکریت- حقایق غیرقابل مشاهده. اجسام طبیعی مرکب است از ذرات کوچک.
دموکریت در توصیف این ذرات کلمه ایذوس یا ایدولون را به کار برده است که برای حقایق ذهنی به کار می رود.
آناکساگوراس- چهار موضوع را پیش کشیده است: الف- هوا. ب – غبار ج- هیولی د- عناصر گوناگون.
رواقیون- رواقیون ماده را دارای حیات کامل می دانند.
از نظر فیزیکی رواقیون معتقدند که طبیعت از دو اصل تکوین یافته: یکی اصل منفعل و دیگری اصل فاعل فی نفسه ساکن.
پارمیند- واحد عقلی اصل و حقیقت تمامی موجودات است.
اقلیدس مگاری- در اینکه حقیقت اشیاء واحد غیرقابل تکثر موافق با پارمیند است.
قدیس بوناونتورا- در آرایی که قدیس بوتاونتورا با اوگوستینی ها موافقت دارد مرکب بودن موجودات است از ماهیت و وجود و از هیولی و صورت.... و اینکه هیولی اصول اولیه (هسته ای) را در سر دارد.
امپیدکلس- آب و آتش و خاک و باد و محبت و عداوت (جاذبه و دافعه) نظریه دیگر از امپیدکلس نقل شده که ماده اصلی اشیاء اثیر اتر است که فاسد نمی شود و فرض می کند که تامی حقایق از اجزاء کوچک تر غیرمتناهی ایجاد می شود.
افلوطین- حقیقت عالم زنده است.
زنوالیایی- جوهر وجود حقیقتی ساکن و غیرمتحرک است.
مارک اورل (اورلیوس)- روشنایی آفتاب بیشتر از یک وجود ندارد. هر چند که به طور بی نهایت تقسیم شده و بر دیوارها و کوهها و دیگر جاها می تابد و یک ماده بیشتر نیز وجود ندارد هرچند که بین عده ای بی نهایت از طبایع و اجسام محدود تقسیم می گردد. و یک روح عاقله علی رغم تقسیمات ظاهری بیشتر وجود ندارد، از این عقل واحد و منحصر، همیشه موجودات صاحب عقل بهره مند می شوند و همه به وسیله این بهره مندی به یکدیگر بستگی دارند...
فلاسفه و دانشمندان مسلمان- مانند:
حسین بن عبدالله بن سینا
محمد بن طرخان فارابی
بهمنیار
محمد بن زکریای رازی
ایرانشهری
صدرالمتألهین شیرازی
میرداماد
خواجه نصیر طوسی
میرفندرسکی
اتفاق کلمه دارند به اینکه فصل حقیقی اشیاء قابل شناخت نیست و آنچه که مورد جستجو است فصل منطقی اشیاء است. به همین جهت است که این بزرگان یا در تعریف فلسفه یا در مواردی از مباحث خود عبارت بقدر الطاقه الشریه را آورده اند. از نظر آنها فلسفه شناخت حقایق موجودات به قدر طاقت و توانایی بشری است.
دکتر محمد عبدالسلام- در نظریه خود وحدت نیروها را پیش کشید که این نیروی واحد هنوز به تعریف فیزیکی نرسیده است.
جان اسکات اریژن- تمامی مظاهر وجود از مواد و صورت به منزله صورتها بر حقیقت اولیه آنها (جنس) است.
مایستر اکهارت- عالمی که ما اختیار می نماییم، یعنی عالم مخلوقات و مادیات، یک مدل و نسخه از عقل کلی است.
جلال الدین محمد مولوی
کل عالم صورت عقل کل است *** اوست بابای هر آنکه اهل دل است
عقل پنهان است و ظاهر عاملی *** صورت ما موج یا از روی نمی
جوردانو برونو- برونو بر نظریه دیمقراطیس درباره اجزاء غیرقابل قسمت این مطلب را اضافه می کند:
اتر سیالی است که تمامی فضا را پر کرده است و اجزاء کوچک این ماده سیال (اتر) مونادها هستند که اجزاء غیر منفسم روحی می باشند و همین اجزاء است که موجب تفاعل و تأثیر و تأثرهای مواد و صورت مختلف می باشند.
تمامی عالم موجودی است زنده و یک روح عمومی در تمامی حقایق موجودات ثابت است و هرگز جزیی از عالم که بی روح باشد وجود ندارد بدون شک همه این موجودات جزیی متضمن یک منبع فعالیت است که انواع مختلف موجودات مستند به آن است. چانکه اشعه خورشید مستند به خورشید است.
لایب نیتز- می دانیم که جنبه آلی و مکانیسم و حقیقت متافیزیکی موجودات هر یک از آنها در دایره خود صحیح است. مکانیسم در ظاهر و سطح و مونادها در باطن خالص است.
توضیح این معنی چنین است که هر جوهر فردی (موناد) برای خود جهانی است یعنی آنچه در همه جوهرهای جهان موجود است در هر جوهری موجود دارد و هر یک از جوهرها آینه تمام نمای کلیه جهان است مثل اینکه تمام جهان در او منعکس باشد جز اینکه هر جوهری یک اندازه از حقیقت را بالقوه در بر دارد و یک اندازه را بالفعل.
آن اندازه که حقیقت در او بالفعل منعکس شده ادراک اوست و آن اندازه در هر فردی به تفاوتهای نامحسوس متفاوت است که پیش از این اشاره کردیم و گفتیم که رشته جوهر را به هم پیوسته و متصل می دارد... و نیز می توان گفت که فردی نظرگاهی است که از آن نظرگاه جهان دیده می شود جز اینکه وسعت منظرها مختلف است و تنگ و فراخ دارد.
هربرت- معنای متناقض بخصوص در فلسفه معانی ماده، زمان، مکان، حرکت، جوهر، عرض و علت باشد. اما ماده و زمان در اینکه واحد متکثرند، شریکند، زیرا قابلیت تقسیم را دارند و این است اصل متناقضات که در مشرب زنون و کانت موجود است. حرکت جمع وجود و لاوجود است. جوهر عبارت است از شیئی واحد بعینه که به سبب اعراض و قوا متکثرند و علت اگر خارجی بوده باشد معنایش این است که موجود متأثر به سببیت آن چنانکه در سابق بود نیست (از حیث تأثر و تغیر) و اگر بدون ملاحظه تغیر بوده باشد عین حالت سابق است و اگر علت داخلی بوده باشد مانند فعل ارادی معنای آن فعال و منفعل بودن شیئی واحد است.
برای رفع تناقض باید گفت که آنچه در خارج موجود می شود تنها آن چیزهایی نیستند که در ابتدا برای ما در حال تکثر محسوسند! بلکه اینها کیفیاتی مقابل کیفیات محسوسه هستند و هر یک از آنها بسیط و مطلقی است در نوع خود مطلق است و تمامی اشیاء که در قوای حاسه ما واقع می شوند ترکیبی است که ما ساخته ایم. پس آنها در عین حال که ذوایت هستند نسبی هم می باشند و در مطلق بودن کیفیات تناقضی نیست چرا که موجودات ما مثل مونادهای لایب نیتز ممتد است مثل مونادهای لایب نتیز با این تفاوت که موجودات ما مرکب از احوال مختلف نیست بلکه اینها بسایطی هستند در نهایت بساطت و بدون تغییر ثبوت دایمی دارند و تغییراتی که صورت می گیرد تنها در علاقه های متبادله کیفیتهاست نه در حقیقت آنها، به این طریق هربرت تناقض را برداشته است.
فیخته- چون آنچه مردم وجود می دانند خواه عوارض باشد خواه ذوات حقیقت ندارد و ظواهر است؛ بود نیست، نمود است و آنچه حقیقت دارد همان من است. پس حصول علم چنین است که من نسخت به خود می آید یا به خود متوجه می شود یا به خود پی می برد و در این مقام فیخته لفظی به کار می برد که معادل آن را می توانیم وضع بگوییم. در این صورت می توان به قول فیخته گفت: من خود را وضع می کند یا اصل قرار می دهد ولیکن گمان من این است که اگر معادل فارسی وضع را که بر نهادن است بیاوریم با عبارت فیخته سازگارتر خواهد بود.
پس می گوید: نخست من خود را بر می نهد من هرچند در اصل نامحدود است ولیکن چون خود را بر می نهد و به خود تشخص و یقین می دهد خود را محدود می کند چون تشخیص و تعیین مستلزم محدود بودن است و نامحدود متشخص و متعین نیست و همین عمل که من خود را محدود می کند جز من یعنی عالم محسوس و آنچه آن را عالم خارج از ذهن می نامند تحقق می یابد. به عبارت دیگر وجود جز من یعنی اشیا و اعیان و کلیه عالم ظاهر به واسطه حدی است که من را برابر می نهد (مقابل می نهد) و به جز من بر می خورد (تصادم می کند). به عبارت دیگر امر غیرمنقسم را منقسم می سازد... پس به این بیان معلوم شد که جز من مخلوق من است. من شخص است و جز من شیء است. من عالم است و جز من معلوم غیرعالم. و به این وجه دانسته شد که عالم و معلوم یکی است و جز من چیزی نیست. می دانیم که من به طور کامل در فلسفه فیخته تعریف نشده است تنها این مسئله که حقیقت اشیاء فوق طییعت است روشن گشته است.
Sources
محمدتقی جعفری- فلسفه دین- صفحه 419-420 و 423-429
Keywords
0 Comments Share Send Print Ask about this article Add to favorites