مدح و نورافشانی پیامبر در لسان قرآن و شعرا

English 6952 Views |

قرآن کریم تعبیر لطیفی دارد درباره رسول اکرم که او را سراج منیر؛ چراغ نور افشان می خواند. در این تعبیر مفهوم ظلمت زدائی که توأم با سوختن و روشن کردن است گنجانیده شده است. می فرماید: «یا ایها النبی انا ارسلناک شاهدا و مبشرا و نذیرا* و داعیا الی الله بأذنه و سراجا منیرا؛ ای پیامبر تو را فرستادیم گواه و نوید دهنده و بیم رساننده و دعوت کننده به حق به اذن حق و چراغی نورافشان» (احزاب/ 45-46). مولوی با اشاره به آیه کریمه «یا ایها المزمل* قم اللیل الا قلیلا؛ هان، ای جامه به خود پیچیده* شب را جز اندکی، (به عبادت) برخیز» (مزمل/ 1-2) می گوید:
خواند مزمل نبی را زین سبب *** که برون آی از گلیم ای بوالهرب
هین قم اللیل که شمعی ای همام *** شمع، دائم شب بود اندر قیام
بی فروغت روز روشن هم شب است *** بی پناهت، شیر اسیر ارنب است
نی تو گفتی قائد اعمی به راه *** صد ثواب و اجر یابد از اله
هر که او چل گام کوری را کشد *** گشت آمرزیده و یابد رشد
هین بکش تو زین جهان بی قرار *** جوق کوران را قطار اندر قطار
نظامی گنجوی (م 614)، حکیم و شاعر بزرگ، نیز از راه آثار جاودان خود به بارگاه پیامبراکرم راه یافته و با ثناهای نبودی ذکر جاوید را مکرر ساخته است. مدایح غرای وی در آغاز مثنویهای او (خسرو و شیرین، لیلی و مجنون، اقبالنامه، شرفنامه، هفت پیکر و مخزن الاسرار) آمده است. و از جمله در مخزن الاسرار. در ثنای پیامبر اکرم، 217 بیت سروده است. نظامی در همه این آثار نخست به ذکر توحید می پردازد. و پس از توحیدیات بسیار خود، به مدح پیامبر مبادرت می ورزد.
اینک نمونه ای از مدایح پیامبر اکرم، از آغاز مخزن الاسرار:
تخته اول که الف نقش بست *** بر در محجوبه احمد نشست
حلقه حی را کالف اقلیم داد *** طوق ز دال و کمر از میم داد
لاجرم او یافت از آن میم و دال *** دایره دولت و خط کمال
بود در این گنبد فیروزه خشت *** تازه ترنجی ز سرای بهشت
رسم ترنج است که در روزگار *** پیش دهد میوه پس آرد بهار
کنت نبیا چو علم پیش برد *** ختم نبوت به محمد سپرد
مه که نگین زبر جد شده است *** خاتم او مهر محمد شده است
گوش جهان حلقه کش میم اوست *** خورد و جهان حلقه تسلیم اوست
خواجه مساح و مسیحش غلام *** آنت بشیر اینت مبشر به نام
امی گویا به زبان فصیح *** از الف آدم و میم مسیح
همچو الف راست به مهر و وفا *** اول و آخر شده بر انبیا

*
عصمتیان در حرمتش پردگی *** عصمت ازو یافته پروردگی
خامشی او سخن دلفروز *** دوستی او هنر عیب سوز
فتنه فروکشتن او او دلپذیر *** فتنه شدن نیز براو ناگزیر
بر همه خیل و سرخیر بود *** قطب گرانسنگ سبک سیر بود
شمع الاهی زدل افروخته *** درس ازل تا ابد آموخته
چشمه خورشید که محتاج اوست *** نیم هلال از شب معراج اوست

در ذکر معراج
نیم شبی کان فلک نیمروز *** کرد روان مشعل گیتی فروز
نه فلک از دیده عماریش کرد *** زهره و مه مشعله داریش کرد
کرد رها در حرم کاینات *** هفت خط و چار حد و شش جهات
دیده اغیار گرانخواب گشت *** کوسبک خواب، عنان تاب گشت
باقفس قالب ازین دامگاه *** مرغ دلش رفته به آرامگاه
مرغ پرانداخته یعنی ملک *** خرقه درانداخته یعنی فلک
مرغ الهیش قفش پرشده *** قالبش از قلب سبکتر شده
چون دو جهان دیده براو داشتند *** سر زپی سجده فرو داشتند
بحر زمین کان شد و او گوهرش *** بر سپهر از پی تاج سرش
خوشه کزو سنبل تر ساخته *** سنبله را بر اسد انداخته
ریخته نوش از دم سیسنبری *** بردم این عقرب نیلوفری
تابه حمل تخت ثریا زده *** لشکر گل خیمه به صحرا زده
ناف شد آکنده زمشک لبش *** نعل مه افکنده سم مرکبش
در شب تاریک بدان اتفاق *** برق شده پویه پای براق
چون گل از این پایه فیروز فرش *** دست به دست آمد تا ساق عرش
همسفرانش سپر انداختند *** بال شکستند و پر انداختند
رفت بدان راه که همره نبود *** این قدمش زان قدم آگه نبود
هرکه جز او، بر در آن راز ماند *** او هم آمیزش خود باز ماند
بر سر هستی قدمش تاج بود *** عرش بدان مانده محتاج بود
چون بنه عرش به پایان رسید *** کار دل و جان به دل و جان رسید
تن به گهر خانه اصلی شتافت *** دیده چنان شد که خیالش نیافت

*
خورد شرابی که حق آمیخته *** جرعه آن در گل ما ریخته
لطف ازل با نفسش همنشین *** رحمت حق نازکش او نازنین
لب به شکر خنده بیاراسته *** امت خود را به دعا خواسته
همتش از گنج توانگر شده *** جمله مقصود میسر شده

*
شمسه نه مسند هفت اختران *** ختم رسل خاتم پیغمبران
احمد مرسل که خرد خاک اوست *** هر دو جهان بسته فتراک اوست
ای تن تو پاک تر از جان پاک ***روح تو پرورده روحی فداک
نقطه گه خانه رحمت توئی *** خانه بر نقطه زحمت تویی
عقل شده شیفته روی تو *** سلسله شیفتگان موی تو
چرخ ز طوق کمرت بنده ای *** صبح ز خورشید رخت خنده ای
عالم تر، دامن خشک از تو یافت *** ناف زمین نافه مشک از تو یافت
خاک تو از باد سلیمان به است *** روضه چگویم که ز رضوان به است
نداری تو که نور مهی *** روتو که خود سایه نورالهی
چار علم رکن مسلمانیت *** پنج دعا نوبت سلطانیت
گر نظر از راه عنایت کنی *** جمله مهمات کفایت کنی
با تو تصرف که کند وقت کار *** از پی آمرزشی مشتی غبار
ازتو یکی پرده برانداختن *** وزد و جهان خرقه درانداختن

*
ای گهر تاج فرستادگان *** تاج ده گوهر آزادگان
هرچه ز بیگانه و خیل تواند *** جمله در این راه طفیل تواند
اول بیت ار چه به نام تو بست *** نام تو چون قافیه آخر نشست
این ده ویران چو اشارت رسید *** از تو و آدم به عمارت رسید
آنچه بدو خانه نو آیین بود *** خشت پسین دای نخستین بود

*
مهر شد این نامه به عنوان تو *** ختم شد این خطبه به دوران تو
خاک تو خود روضه جان من است *** روضه تو جان جهان من است
خاک تو در چشم نظامی کشم *** غاشیه بر دوش غلامی کشم
بر سر آن روضه چون جان پاک *** خیزم چون بادو نشینم چو خاک
تا چو سران غالیه تر کنند *** خاک مرا غالیه سر کنند

*
ای ختم پیمبران مرسل *** حلوای پسین و ملح اول
ای خاک تو توتیای بینش *** روشن به تو چشم آفرینش
ای سید بارگاه کونین *** نسابة شهر قاب قوسین
ای صدر نشین عقل و جان هم *** محراب زمین و آسمان هم
ای شش جهت از تو خیره مانده *** بر هفت فلک، جنبیه رانده
سر خیل توئی و جمله خیل اند *** مقصود توئی همه طفیل اند
سلطان سریر کایناتی *** شاهنشه کشور حیاتی
ای کنیه و نام تو مؤبد *** بوالقاسم و احمد و محمد
محی الدین عربی نیز در مدح پیامبر اکرم این گونه گفته است: «صلوات الله و ملـ'ئکته و حملة عرشه و جمیع خلقه من أرضه و سمآئه علی سیدنا و نبینا، أصل الوجود و عین الشاهد والمشهود، أول الاوائل و أدل الدلائل، و مبدإ الانوار الازلی و منتهی العروج الکمالی، غایة الغایات المتعین بالنشـات، أب الاکوان بفاعلیة، و ام الاءمکان بقابلیة، المثل الاعلی الاءلهی، هیولی العوالم الغیر المتناهی، روح الارواح و نور الاشباح، فالق إصباح الغیب، رافع ظلمة الریب، محتد التسعة والتسعین، رحمة للعالمین، سیدنا فی الوجود، صاحب لوآء الحمد والمقام المحمود، المبرقع بالعمآء، حبیب الله محمد المصطفی صلی الله علیه (وءاله) و سلم؛ درود و تحیات بی شائبه حضرت خداوند و فرشتگان او و حمل گنندگان عرش او و جمیع عالم آفرینش علوی و سفلی، بر سید و آقای ما و پیغمبر ما باد، که اوست اصل حقیقت هستی و عین هر شاهد و نفس هر مشهود. اول اوائل موجودات است، و استوارترین دلیل از دلائل بر هستی ذات، مبدأ انوار مجرده ازلیه است، و منتهای سیر در معارج کمالیه. پس او مبدأ المبادی و غایه الغایات است که در هر نشأه ای از نشآت، متعین به تعین خاصی است، به جهت واجدیت جنبه فاعلی، پدر معنوی همه موجودات است، و به جهت واجدیت قابلیت فیض که جنبه قابلی و نفسی است، مادر معنوی عالم امکان است. پس در فاعلیت مثل اعلای الهی است، و در مرتبه قابلیت هیولای عوالم نامتناهی، روح ارواح است، و نور اجساد و اشباح ظلمانی، شکافنده چراغ غیب است، و زداینده ظلمت شک و ریب، اصل و بنیاد اسامی نود و نه گانه خداست، و رحمت رحمانیت حضرت حق بر تمام عالمیان، سید و آقای ما در حقیقت عالم هستی، صاحب لواء حمد است و دارنده مقام محمود، مستور و پوشیده است به حجاب عماء، حبیب خدا محمد مصطفی که درود و صلوات غیر متناهیه بر او (و آل او) باد.»

Sources

سید محمد حسینی تهرانی- معادشناسی 9- صفحه 429-427

مرتضی مطهری- قیام و انقلاب مهدی عج- صفحه 67-68

محمدرضا حکیمی- ادبیات و تعهد در اسلام- صفحه 254-257

Keywords


0 Comments Send Print Ask about this article Add to favorites