نسبت جبر و اقتصاد در اندیشه مارکس
English 3888 Views |نظریه اصالت اقتصاد در فلسفه مارکس جنبه روانشناسی ندارد بلکه جنبه جامعه شناسی دارد، به این معنا که جامعه به خیلی چیزها نیاز دارد، به قانون نیاز دارد، به اخلاق نیکو نیاز دارد (حال موقت یا غیر موقت)، به فلسفه نیاز دارد، به هنر نیاز دارد، به تولید و توزیع هم نیاز دارد آنها معنوی هستند و این مادی. روابط اقتصادی خشن است، یعنی یک نوع جبر بر آن حاکم است انسان نمی تواند از قوانین اقتصادی تخلف کند، برخلاف امور معنوی که اموری فانتزی و تا حد زیادی اختیاری و انتخابی است مثلا بشر می آید با دست قالی تولید می کند ابتدا باید پشم یا پنبه را با دست پاک کند، بعد رشته نماید و سپس با دست ببافد این امر مقداری نیروی کار می برد، که وقتی این فرش بیرون می آید اگر به پول امروز مثلا ده هزار تومان کمتر باشد صرف نمی کند، یعنی لااقل ده هزار تومان نیروی کار روی آن صرف شده است. یک مرتبه یک اختراع صورت می گیرد، یک ماشین ساخته می شود که قدرت دارد همین فرش را با صرف نیروی کار خیلی کمتر به وجود آورد که برای آن تولید کننده بجای ده هزار تومان دو هزار تومان تمام شود، یعنی با آن ده هزار تومان بجای یک فرش، پنج فرش عرضه می دارد او آن فرش را کمتر از ده هزار تومان نمی تواند به بازار عرضه بدارد ولی کسی که از ماشین استفاده می کند می تواند مثلا به پنج هزار تومان عرضه بدارد این امر جبری است که محصول اول از بین می رود، این دیگر اختیاری و انتخابی نیست نظامات اقتصادی، خودش را بر انسان تحمیل می کند. اما مسائل اخلاقی و معنوی، پیچش دست خود ماست، این متد اخلاقی را انتخاب کنیم یا آن متد را ما ناچاریم آنچه را که در اختیار ماست تابع آن چیزی قرار بدهیم که در اختیار ما نیست (جبرا این جور می شود)، مسائل اقتصادی خودش را به ما تحمیل کرده و ما نمی توانیم از جبر او آزاد باشیم و باید او را داشته باشیم، در نتیجه همیشه بشر مسائل اخلاقی و معنوی را تابع آن قرار می دهد این مطلب فی حد ذاته تا حدی مطلب درستی است، همیشه باید جنبه های مثبت و منفی حرفها هر دو را گفت، در اینکه وجدان انسان در بسیاری از مواقع تابع ضرورت های عملی است نمی توان شک کرد.
جبر اقتصادی در اندیشه مارکسیستی:
جبر تاریخ مارکسیستی که از آن به جبر اقتصادی تعبیر می شود تعبیر خاصی است از ضرورت فلسفی. این نظریه ترکیبی است از دو نظریه دیگر: یکی همان ضرورت فلسفی که حکم می کند هیچ حادثه ای بدون ضرورت وجود پیدا نمی کند، وجود هر پدیده ای در زمینه پیدایش علل خاص خودش حتمی و اجتناب ناپذیر است و در زمینه نبودن آن علل، محال و ممتنع است، و دیگر نظریه تقدم بنیاد مادی جامعه بر سایر بنیادهای اجتماعی، سیاسی، معنوی و.... لازمه این دو نظریه، جبر مادی تاریخ است، یعنی تبعیت روبنا از زیربنا حتمی و اجتناب ناپذیر است، با تغییر و دگرگونی زیربنا تغییر و دگرگونی روبنا قطعی ولایتخلف است و بدون تغییر زیربنا تغییر روبنا ناممکن است. آنچه که به ادعای مارکسیسم، سوسیالیزم مارکسیستی را "علمی" می کند و به صورت یک قانون طبیعی درمی آورد، مانند سایر قوانین طبیعی جهان، همین اصل است، زیرا طبق این اصل، ابزار تولید که اساسی ترین قسمت ساخت اقتصادی جامعه است طبق یک سلسله قوانین طبیعی به رشد خود ادامه می دهد. همچنانکه انواع گیاهان و حیوانات در طول تاریخ چند صدمیلیون سالی خود به رشد تدریجی خود ادامه داده و در مراحل خاصی وارد نوعیت جدیدی شده اند و همچنانکه رشد و تکامل و تبدل نوعی گیاهان و جانوران خارج از اراده و هوس و آرزوی کسی بوده است، رشد و تکامل ابزار تولید نیز چنین است.
ابزار تولید در جریان رشد تدریجی خود مراحلی را طی می کند. به هر مرحله که رسید جبرا به دنبال خود سایر شؤون جامعه را دگرگون می سازد و قابل جلوگیری نیست و پیش از آنکه به مرحله خاص رشد خود برسد، امکان پیش افتادن تحولات روبنایی اجتماعی وجود ندارد. سوسیالیست ها و به طور کلی عدالت خواهانی که بدون توجه به امکاناتی که از ناحیه رشد ابزار تولید باید به دست آید صرفا به حکم عاطفه و آرزوی عدالت خواهی و سوسیالیسم و اجتماعی شدن جامعه در تلاش هستند، جز بیهوده کاری، چیزی انجام نمی دهند.
کارل مارکس در مقدمه کتاب "سرمایه" گفته است: "کشوری که از لحاظ صنعتی بیش از همه توسعه یافته، خود نمونه ای است از تصور آینده کشورهایی که در جدول صنعتی پس از وی قراردارد.... حتی اگر جامعه ای به مرحله ای برسد که مسیر قانون طبیعی حاکم بر حرکت خویش را کشف کند، نه قادر به جهیدن از مراحل توسعه طبیعی خود خواهد بود نه قادر به از بین بردن آنها با صدور فرامین، اما می تواند دوره بارداری را کوتاه تر و رنج های وضع حمل را خفیف تر کند".
Sources
مرتضی مطهری- فلسفه تاریخ- صفحه 83-82
مرتضی مطهری- جامعه و تاریخ- صفحه 126-124
Keywords
0 Comments Share Send Print Ask about this article Add to favorites