آثار و نتایج اعتقاد به «حلول» در مسیحیت

English 3288 Views |

علی رغم این که اسلام تمام مساعی خود را در راه دفاع از توحید الوهیت و نامتناهی بودن و احاطه آن به جهان آفرینش به کار برده و هیچ گونه استقلالی در وجود و در مصدریت و مطاعیت حکم، به عالم انسانی نداده است، کلیسا از همان روزی که قدرت را به دست آورد، آستانه خود را پناهگاه عالم مسیحیت قرار داد و تعلیمات خود را روی اساس حلول بنا کرد.
جای تردید نیست که این تعلیم، الوهیت را (هرچه بود) در وجود مادی محدود حضرت مسیح، محدود و محصور قرار می داد و در این صورت، الوهیت، خواه بتواند از انسان جدا شود یا نتواند (قدر به تیقن) می توانست هویت یک انسان مادی را بپذیرد و به خواص و آثار آن مجهز شده، متصف گردد و اتفاقا موارد زیادی از تورات موجود نیز همین تعلیم را تأیید می کرد، چنان که در قصه آفرینش آدم و قضایای نوح و ابراهیم و لوط و یعقوب و غیر آنها مشهود است.
این نظریه یعنی حلول الوهیت در انسان مادی، انکار ماورای ماده را در برداشت و چون مسئله الوهیت در دین مسئله ای اساسی و در حقیقت سرچشمه همه مسایل دینی از اعتقادی و عملی است، از این نقطه نظر نیز همین مسئله، هر مسئله دینی دیگر را که بر اساس معنویات و معاد شناسی استوار بود، خرد می نمود و هر معنویتی را با مادیت توجیه می کرد.

تأثیر ثنویت بر مسیحیت
این عقیده در جهان مسیحیت شیوع پیدا کرد و استقرار جست و البته گروندگان به این آیین، شمار دهشت آوری از مردم آن روز بودند که سابقه نزدیک "وثنیت" را داشتند و مسئله تثلیث و وثنیت از ریشه دارترین عقاید مذهبی آنها بود و هرگز امکان پذیر نبود که آثار روحی و حیاتی این عقیده، به آسانی از سر آنها بیرون رود.
از یک طرف نیز ثنویت در گروه عظیمی از مردم کره زمین حکومت می کرد ثنویتی که عقیده به تثلیث و حلول و همه عقاید فرعی آن (چنان که تاریخ ادیان و مذاهب، بهترین گواه آن است) از مختصات اولیه آن بود و در حقیقت، از آن جا با تغییر مختصری در قیافه و شکل، وارد مسیحیت گردید. آری می توان گفت که تنها قصه نبوت است که وثنیت و کلیسا در آن اختلافات دارند. البته ما در اینجا در صدد مناظره و مشاهده مذهبی با طرفداران کلیسا نیستیم، بلکه برای تعقیب هدف مخصوصی، پاره ای از حقایق تاریخی مربوط به اسلام و مسیحیت را یادآوری کرده، از نظر می گذرانیم.
پس پایه گذاری کلیسا حلول را در تعلیمات روحانی خود، سابقه نزدیک وثنیت و تثلیث گروندگان به مسیحیت، تأیید فی الجمله تورات موجود نسبت به تجسم و بالاخره ارتباط جهانی که عالم مسیحیت با جهان ثنویت آن روز داشت، دست به دست هم داده و تخم یک مادیت صد در صد ضد معنویت را در نهاد عالم مسیحیت کاشت و از همان روز، دور نمای مادیت تاریک و شومی از زندگی عالم مسیحیت، هویدا بود.

آثار و اعتقاد به حلول از سوی کلیسا:
کلیسا به همین اندازه از حلول الوهیت که در مورد حضرت مسیح (ع) قایل بود، قناعت نکرده، دوباره برگشت و همان حلول را به خود تطبیق داد و خود را به جای مسیح فرض نمود و مصدر علی الاطلاق حکم و فرمانروای مفترض الطاعه و بی چون و چرا معرفی کرد، علاوه بر این که با امثال "عشای ربانی" خون و گوشت مسیح (واقعیت الوهیت) را به همه کس حلول می داد.
کلیسا با قدرت غیر قابل معارضه ای که کسب کرده بود، اناجیل را محدود ساخت و عقاید و افکار را کنترل نمود و بحث آزاد را در تعالیم دینی، ممنوع کرد. محکمه تفتیش عقاید، قرن ها بر مال و جان مردم با استبداد عجیبی حکومت نمود و در اثر احکام غیر قابل نقض و واجب الاجرای وی، خون میلیون ها انسان هدر رفت. کلیسا به سلاطین و گردنکشان وقت، جنبه "تقدس" می داد، توبه هر گنهکاری را که می خواست، قبول می کرد و برای هر کس که می خواست، ورقه غفران! صادر می نمود و هر کس را که می خواست، از نعمت سعادت معنوی و از بهشت خدایی برای همیشه محروم می کرد.
حضرت مسیح (ع) در بیانات پر از معنویت خود، نوید داده بود که آیین پاک وی که دنباله آیین پاک انبیای کرام (ع) بود، برای همیشه زنده مانده و از روی زمین محو نخواهد شد. کلیسا نیز که آیین مسیحی معنوی را به رژیم حلولی و مادی خود، تطبیق می کرد و از قدرت روز افزون خود، مست غرور بود، خیال می کرد که همین قدرت را تا دنیا دنیا است، حفظ خواهد نمود، ولی از این نکته غافل بود که هر طریقه و رژیمی (اگرچه طریقه دینی باشد) همین که خاصیت مادیت به خود گرفت، جبرا وارد جریان جهانی خواهد شد و محکوم قوانین طبیعت خواهد گردید و مانند سایر پدیده های جهان ماده، عمری محدود خواهد داشت و حالات مختلف کودکی و جوانی و پیری را طی نموده، روزی درخواهد گذشت. آنچه در جهان پایدار بوده و گذرا نیست، معنویات منزه از ماده و بیرون از سلطه طبیعت است که مرگ و میر ندارد و همیشه کم یا زیاد، با انسانیت همراه است.
کلیسا پس از آن که چند قرنی (که در امتداد تاریخ به هرحال قطعه ای بیش نیست) به حکومت مستبدانه خود ادامه داد و افکار را به ظاهر تحت کنترل خود درآورد و هر فکر مخالف و درک آمیخته با اعتراض را خرد نمود، بالاخره نتوانست در برابر درک وجدانی مردم، مقاومت کند و شکست خورد و قدرت بی کران خود را به کلی از دست داد (البته جریان مشروح این وقایع را در بدء نفوذ مسیحیت در امپراطوری روم و سیر تاریخی نفوذ کلیسا تا انقراض آن، به خوبی مشهود است).
کلیسا قدرت دهشتناک خود را از دست داد و تنها خاطره ای که در مغز مردم مغرب زمین از خود به یادگار گذاشت، این بود که دین یعنی یک رژیم مادی مبهم که به نفع یک عده قوی پنجه و به ضرر یک عده محروم و زیر دست، حکومت نماید.
دین یعنی یک سلسله عقاید غیر مفهوم که با هیچ منطقی قابل توجیه نباشد. دین یعنی یک رشته افکار تقلیدی که هیچ کس حق بحث و کنجکاوی در آنها را نداشته باشد. دینی یعنی زورگویی هایی که آنها را وجدان نپذیرد و زبان از تسلیم در برابر آنها چاره ای نداشته باشد و بالاخره دین یعنی یک سنت طبیعی که در قطعه ای از تاریخ انسانیت، حلول نموده، پس از گذرانیدن روزگار خود، جای خود را به یک سنت طبیعی کامل تر و بهتر از خود می دهد.
البته طبعا عکس العمل این جریان، این بود که عده ای از مؤمنین کلیسا از آن روی گردان شدند و گروه دیگری که وفادار ماندند، اطاعت بی قید و شرط سابق را تبدیل به یک تقدیس و احترام خشک و خالی نموده، به کلیسا تنها، مرکزیت تشریفی دادند.
قدرتی که مردم با مغلوب ساختن کلیسا به دست آورده بودند و رنج و محرومیت از مزایای زندگی که طی چند قرن در زیر فشار کلیسا تحمل کرده بودند، آنان را وا داشت که در زندگی اجتماعی، طریقی که درست نقطه مقابل راه معنویت باشد، در پیش گیرند و هر جا که به معنویت و روحانیت برسند، به جرم این که راه استفاده جویی کلیسا می باشد، راه را کج کنند و در گرداب مادیت فرو روند.
علاوه بر این که این گروه در اثر تربیت و تعلیمات مادی حلول آمیز کلیسا که قرن ها در اعماق افکار مردم، ریشه دوانیده بود، با سبک تفکر معنوی اصلا آشنا نبودند و کم و بیش از معنویات که به عنوان وراثت عادات و رسوم در دست داشتند، تدریجا فراموش گردیده بود، مخصوصا سرگرمی دانشمندان قوم به علوم مادی که توأم با پیشرفت صنعت، پیشرفت می نمود و اشتغال دول به جهانگیری و کشور گشایی با سلاح تبلیغات ضد دینی، کمک مؤثری علیه عقاید دینی و افکار معنوی بود.
البته در محیطی که افکار مردم، جهان هستی را چنین معرفی کند که جز ماده و قوانین ماده چیز دیگری را در بر ندارد، طبیعی است که دین را نیز باید چنین معرفی کرد که «پدیده ای است اجتماعی که در جامعه ای وحشی! یا نیمه مترقی ظهور نماید» یا باید گفت: «پدیده ای فکری است که قطعه ای از تاریخ انسانیت را اشغال می کند.» طبیعی است که در مسیر تکامل ماده، هر قطعه مفروض، کامل تر و بهتر از خود به دنبال خواهد داشت و در نتیجه، عصر دین، عصر دیگری کامل تر و بهتر از خود را به دنبال خویش، به انسانیت نوید داده، ارزانی خواهد داشت.

Sources

سید محمد حسین طباطبایی- شیعه در اسلام- صفحه 199-204

Keywords


0 Comments Send Print Ask about this article Add to favorites

For more information