حکایاتی درباره علم دوستی دانشمندان
English 4272 Views | چند حکایت
داستان معروفی است از غزالی، در شرح حالش هست که از طوس آمد به نیشابور و چند سال آنجا مانده بود و تحصیل می کرد و خیلی هم جدی بود و طبق معمول طلاب درسهای خودش را یادداشت می کرد و می نوشت. وقت برگشتن، جزوه های درسی اش در یک بقچه داخل اثاثش بود. در بین راه دزد به اینها برخورد می کند و هرچه دارند می برند. وقتی سراغ آن بقچه می روند او خیلی اضطراب نشان می دهد و می گوید هرچه می خواهید ببرید همین یکی را نبرید. اینها خیال می کنند که لابد در آن یک کالای خیلی نفیس قیمتی هست، بیشتر حریص می شوند که آن را بگیرند و ببرند به پول برسانند. وقتی بقچه را باز می کنند می بینند بجز کاغذهای سیاه شده چیز دیگری نیست. دزد می گوید اینها چیست، اینها که به درد نمی خورد. می گوید این محصول زحماتی است که من در طول چند سال کشیده ام و من یک طلبه هستم و درس می خوانم و هر چه یاد گرفته ام همه را در اینجا ضبط کرده ام و اگر شما این را ببرید تمام زحمتهای چند ساله من هدر رفته است. دزد آن را به او می دهد ولی می گوید من یک حرف هم می خواهم به تو بزنم و آن این است که علمی که جایش در بقچه باشد و با بردن دزد از تو گرفته شود علم نیست. غزالی می گوید همین حرف دزد در من خیلی اثر بخشید.
می گویند ابوریحان بیرونی در پشتکار داشتن در تحصیل علم عجیب بوده است. بسیار مرد دانشمندی بوده، از جمله نوابغ بشریت است و مرد بسیار مسلمان و متدینی هم هست. ابوریحان مریض بود به آن مرضی که از دنیا رفت. در حال احتضار بود. همسایه ای داشت که از فقها بود. وقتی دید که ابوریحان مریض است به عیادت او رفت. ابوریحان در بستر افتاده بود ولی هوشش بجا بود. تا چشمش به آن فقیه افتاد یک مسأله فقهی را در باب ارث از او سؤال کرد، با اینکه ابوریحان در فقه تخصصی نداشته و در ریاضیات و جامعه شناسی و فلسفه تخصص داشته و نیز منجم فوق العاده ای بوده است. مرد فقیه از او سؤال کرد که در این موقعیت چه وقت مسأله پرسیدن است؟! ابوریحان گفت من می دانم که در حال احتضارم ولی آیا بمیرم و بدانم بهتر است یا بمیرم و ندانم؟ بالاخره خواهم مرد، پس بدانم و بمیرم بهتر است. (خود دانش برای انسان یک کمالی است) آن فقیه جواب آن مسأله را داد و می گوید هنوز به خانه خود نرسیده بودم که صدای گریه و ناله از منزل ابوریحان برخاست، گفتند ابوریحان وفات کرد.
انسان دنبال تحصیل که می رود برای چه می رود؟ البته این قبول است که بعضی اوقات که انسان دنبال تحصیل علم می رود، علم را مقدمه امور مادی قرار می دهد. در عصر ما اگر به کسی بگویند چرا درس می خوانی، چرا به دانشگاه می روی، می گوید برای اینکه مهندس بشوم ماهی فلان مقدار درآمد داشته باشم یا می گوید می خواهم طبیب بشوم ماهی فلان مقدار درآمد داشته باشم. ولی آیا بشر همیشه اینگونه است که علم را وسیله مادیات قرار می دهد؟ یا نه، در بشر حالت دیگری هم هست که لااقل گاهی علم را به خاطر خود علم می خواهد. همینطور است، برای اینکه اتفاقا علمای واقعی یعنی علمائی که علم را در دنیا پیش برده اند همانهائی هستند که علم را برای علم خواسته اند نه علم را برای مادیات، زیرا اینها کسانی هستند که هزاران محرومیت را تحمل کرده اند تا توانسته اند به این حد از علم برسند.
دو تا قصه هست یکی مربوط به مرحوم سید حجه الاسلام که از علمای اسلامی است و دیگری مربوط به پاستور. برای هر دو این قضیه را مشابه یکدیگر نقل کرده اند. می گویند شب زفاف سید حجه الاسلام بود. عروس را آورده بودند، زنها هم به دنبال او آمده بودند و آن تشریفاتی که زنها دارند. سید با خود گفت حالا که زنها در اطاق هستند و پیش هم می باشند، فرصتی است برای مطالعه. به کتابخانه رفت و مشغول مطالعه شد. آنچنان سرگرم مطالعه شد که یادش رفت که شب زفافش است. زنها از اطاق عروس رفتند و عروس تنها ماند تا داماد بیاید. عروس بیچاره همینطور منتظر نشسته بود و به قول معروف سماق می مکید. داماد هم نیامد. سید یک وقت دید صدای الله اکبر بلند است، به خود آمد فهمید که شب عروسی است. آمد پهلوی عروس و از او معذرت خواست، گفت من غفلت کردم، آنقدر سرگرم مطالعه بودم که یادم رفت امشب، شب عروسی است.
درباره پاستور هم عین همین قضیه را نقل می کنند که او هم شب عروسیش همین طور سرگرم مطالعات و تجربیات خودش بود تا صبح شد. در تاریخ می نویسند مکرر اتفاق می افتاد که او در روزهای یکشنبه که تعطیل بود با زنش قرار می گذاشت که به کلیسا یا به تفریح بروند. بعد تا زنش می خواست خودش را آماده بکند با خود می گفت خوب است یک سری به لابراتوار بزنم. غروب می شد و او هنوز در لابراتوار بود. کسانی علم را پیش برده اند که اینطور شیفته علم بوده اند. اگر همه افراد بشر علم را برای نان می خواستند، اصلا علم اینقدر پیشروی نمی کرد.
ابن سینا وزیر بود. برایش سعایت کردند، مغضوب شد. رفت مخفی شد. در همان مخفیگاه فرصت خوبی برایش پیدا شد. شروع کرد به تألیف کتاب. عده ای از شاگردان محرمانه می آمدند و او همین کتابهای معروف مانند شفا را در همان مخفیگاه القاء می کرده و آنها می نوشته اند. در همین بین رفع سوء تفاهم شد و اعلام کردند که بوعلی هر کجا هست بیرون بیاید و سرپست خودش حاضر شود. بوعلی بیرون نیامد، گفت برای من همین مخفیگاه و همین سرگرمی خیلی از وزارت بهتر است. دید اگر بیاید بیرون مجبورش می کنند که دو مرتبه کار وزارت را به عهده بگیرد. لذا از بیرون آمدن امتناع می کرد. یک عده کلفت و نوکر داشت که اینها از پست وزارت او بهره مند بودند، اصرار کردند بیرون بیاید. امتناع می کرد. بالاخره همانها مخفیگاه او را نشان دادند و بوعلی را به زور از آنجا بیرون آوردند.
بشر غیر از تحصیل علم کارهای دیگری دارد که هدف از آنها مادیات نیست، چنانکه یک سلسله کارهای اخلاقی انجام می دهد، در کارهای خیریه و مؤسسات خیریه وارد می شود. هدف انسان از شرکت در کارهای خیریه چیست؟ آیا آنها را برای نان خودش انجام می دهد یا نه؟ اینها می گویند نه، انسان یک کارهایی را برای جمال و زیبائی می کند. اتومبیل خیلی خوب و عالی دارد، بعد مدل جدیدتری می آید، اتومبیل قبل را به یک قیمت نازلی می فروشد و اتومبیل جدید را به قیمت گرانتری می خرد چون زیباتر است. انسان عبادت می کند و از عبادت خودش لذت می برد. آیا از این عبادت هدف مادی دارد؟ ممکن است کسی بگوید مادیات را در آخرت می خواهد، ولی همه که اینطور نیستند.
«العباده عند غیر العارف معامله ماکانه یعمل لاجره یأخذها فی الاخره هی الاجر و الثواب و عند العارف ریاضه مالهممه وقوا نفسه المتوهمه و المتخیله لیجرها؛ عبادت نزد غیرعارف مانند معامله است که گویا او کاری می کند تا اجرتش را در آخرت دریافت کند و عبادت در نزد عارف ریاضت و ورزشی است با تمام قوا و نیروهای خداداد» (اشارات- ج3- ص 370). عارف برای مزد و اجر عبادت نمی کند.
« الهی! ما عبدتک خوفا من نارک و لا طمعا فی جنتک بل وجدتک اهلا للعباده؛ خدای من ترا از ترس آتش ات و طمع در بهشت ات پرستش نکردم بلکه ترا شایسته عبادت یافتم و عبادتت کردم» (بحارالانوار- ج41- باب 101- ص 14).
Sources
مرتضی مطهری- نبوت- صفحه 183-184
مرتضی مطهری- اسلام و نیازهای زمان 1- صفحه 249-251
Keywords
0 Comments Share Send Print Ask about this article Add to favorites