نقش انبیاء در اصلاح و رفع نواقص نظام هاى حكومتى
English 3318 Views |حکومت از اعتبارات ضروریه زندگى اجتماعى انسانها است. و این اعتبار نظیر سایر موضوعات اعتبارى است که همواره اجتماع بشر در صدد تکمیل و اصلاح و رفع نواقص آن و زدودن آثار ناسازگار با سعادت انسانیت آن برآمده است که البته مقام نبوت در این اصلاح سهم کاملترى را داشته، چون این مساله در علم الاجتماع مسلم است که هر سخن و نظریه اى که بین عامه و خاصه مردم انتشار یابد، در صورتى که از غریزه خود انسانها سرچشمه گرفته باشد، و قریحه آن را بپسندد، و نفوس، منتظر چنین سخن و نظریه اى باشند، این سخن قوى ترین سبب و عامل براى یکسان کردن تمایلات متفرقه است، و بهتر از هر عامل دیگر مى تواند جمعیت هاى متشتت و پراکنده را متحد، و یکدست کند، به طورى که قبض و بسطها یکى شود، اراده ها یکى گردد، و هیچ عاملى و هیچ دشمنى نتواند در برابر آن اتحاد مقاومت کند.
این نیز ضرورى و بدیهى است که نبوت از قدیم ترین عهد تاریخ ظهورش، مردم را به سوى عدل مى خوانده و از ظلم منعشان مى کرده، و به سوى بندگى خدا و تسلیم در برابر او تشویق مى نموده، و از پیروى فراعنه طاغى و مستکبرین قدرت طلب نهى مى کرده، و این دعوت از قرون متمادى، قرنى بعد از قرن دیگر، و در امتى بعد از امت دیگر ادامه داشته، هر چند که از نظر وسعت و ضیق دعوت در امتهاى مختلف و زمانهاى متفاوت اختلاف داشته، و محال است که مثل چنین عاملى قوى، قرنهاى متمادى در بین اجتماعات بشرى وجود داشته باشد، و در عین حال هیچ اثرى به جاى نگذارد.
با اینکه مى بینیم قرآن کریم در این باره قسمت عمده اى از وحى هایى که به انبیا (ع) شده، حکایت نموده، مثلا از نوح حکایت کرده که در شکوه به پروردگارش مى گفت: «رب إنهم عصونی و اتبعوا من لم یزده ماله و ولده إلا خسارا* و مکروا مکرا کبارا* و قالوا لا تذرن آلهتکم؛ پروردگارا ایشان نافرمانیم نموده، کسى را پیروى کردند که مال و فرزندش جز زیان برایش نیفزود، و با من مکرى بس بزرگ کردند، و گفتند خدایانتان را بى یاور نگذارید.» (نوح/ 21- 23)
و نیز جدال بین آن جناب و بزرگان و قومش را حکایت نموده، مى فرماید: «قالوا أ نؤمن لک و اتبعک الأرذلون* قال و ما علمی بما کانوا یعملون* إن حسابهم إلا على ربی لو تشعرون؛ گفتند آیا به تو ایمان آوریم در حالى که مشتى مردم فقیر و بى سر و پا از تو پیروى کرده اند؟ گفت: من چه اطلاعى دارم که اینان چه عملى دارند، اگر شما شعور داشته باشید خواهید فهمید که حساب آنان جز به دست پروردگار من نیست.» (شعرا/ 111- 113)
و از هود (ع) حکایت کرده که به قوم خود فرمود: «أتبنون بکل ریع آیة تعبثون* و تتخذون مصانع لعلکم تخلدون* و إذا بطشتم بطشتم جبارین؛ چرا در هر مکانى به بیهودگى نشانى بنا مى کنید، و آب گیرها مى سازید، مگر جاودانه زنده خواهید بود، و در هنگام سختگیرى چون ستمگران سخت مى گیرید.» (شعراء/ 128- 130)
و از صالح (ع) حکایت کرده که به قوم خود فرمود: «فاتقوا الله و أطیعون* و لا تطیعوا أمر المسرفین* الذین یفسدون فی الأرض و لا یصلحون؛ از خدا بترسید، و مرا اطاعت کنید، و امر اسراف گران را گردن ننهید، اسراف گرانى که در زمین فساد مى کنند، و اصلاح نمى کنند.» (شعراء/ 150-152)
چه کسى مى تواند منکر این سخن ما باشد، با اینکه موسى (ع) (پیامبر اولوا العزم) را مى بینیم که در دفاع از بنى اسرائیل به معارضه با فرعون و روش جائرانه او قیام کرده، و قبل از او ابراهیم (ع) را مى بینیم که به معارضه با نمرود برمى خیزد، و بعد از او عیسى بن مریم (ع) و سایر انبیا را مى بینیم که هر یک علیه خودسران عصر خود قیام نموده و سیره ظالمانه سلاطین و عظماى عصر خود را تقبیح نموده و مردم را از اطاعت مفسدین و پیروى طاغیان بر حذر مى داشتند.
اینها اشاراتى بود که به سیره انبیاى قبل از اسلام، و اما پیامبر اسلام و کتاب مقدسش قرآن کریم، در رابطه به دعوتش به سرپیچى از اطاعت مفسدین، و نپذیرفتن ذلت و نیز اخبارى که از عاقبت امر ظلم و فساد و عدوان و طغیان داده بر کسى پوشیده نیست.
از آن جمله در باره قوم عاد و ثمود و فرعون فرموده: «ألم تر کیف فعل ربک بعاد* إرم ذات العماد* التی لم یخلق مثلها فی البلاد* و ثمود الذین جابوا الصخر بالواد* و فرعون ذی الأوتاد* الذین طغوا فی البلاد* فأکثروا فیها الفساد* فصب علیهم ربک سوط عذاب* إن ربک لبالمرصاد؛ مگر ندیدى که پروردگارت با عاد با آن بناى ستون دار که نظیر آن در هیچ شهرى ساخته نشده بود و با فرعون که مردم را با میخ، به دیوار مى کوبید و با آنان که در شهرها طغیان کردند و در آنها فساد راه انداختند چه کرد؟ آرى پروردگارت تازیانه عذاب بر سر آنان فرود آورد، همانا پروردگارت در کمین ستمگران است.» (فجر/ 6 تا 14)
و از این قبیل آیات که در قرآن کریم بسیار است.
و اما ملک (به ضمه میم) که آن نیز از اعتباراتى است که مجتمع انسانى هیچگاه از آن بى نیاز نبوده است، بهترین بیان و کامل ترین آن در اثباتش این آیه است، که بعد از شرح داستان طالوت مى فرماید: «و لو لا دفع الله الناس بعضهم ببعض لفسدت الأرض و لکن الله ذو فضل على العالمین؛ و اگر نبود که خدا بعضى از مردم را به وسیله بعضى دیگر دفع مى کند، مسلما زمین فاسد مى شد. و لیکن خداى تعالى در باره عالمیان فضلى خاص دارد، و با دفع مردمى به وسیله مردمى دیگر از تباهى زمین جلوگیرى مى نماید.» (بقره/ 251)
در قرآن کریم آیات بسیارى است که متعرض ملک (به ضمه میم) یعنى ولایت و وجوب اطاعت والى و مسائلى دیگر مربوط به ولایت شده است، و آیاتى دیگر است که ملک و ولایت را موهبت و نعمت شمرده، مثلا مى فرماید: «و آتیناهم ملکا عظیما؛ ما به آل ابراهیم سلطنتى عظیم دادیم.» (نساء/ 54)
و یا مى فرماید: «و جعلکم ملوکا و آتاکم ما لم یؤت أحدا من العالمین؛ و شما را پادشاه کرد، و به شما سلطنتى داد که به احدى از اهل عالم نداده بود.» (مائده/ 20)
و یا فرموده: «و الله یؤتی ملکه من یشاء؛ و خدا ملک خود را به هر کس که بخواهد مى دهد.» (بقره/ 247) و آیاتى دیگر از این قبیل.
چیزى که هست قرآن مساله سلطنت و حکومت را به شرطى کرامت خوانده که با تقوا توأم باشد، چون در بین تمامى امورى که ممکن است از مزایاى حیات شمرده شود، کرامت را منحصر در تقوا نموده: «یا أیها الناس إنا خلقناکم من ذکر و أنثى و جعلناکم شعوبا و قبائل لتعارفوا إن أکرمکم عند الله أتقاکم؛ هان اى مردم ما شما را از یک نر و ماده آفریدیم، و آن گاه دسته دسته و قبیله قبیله تان کردیم، تا یکدیگر را بشناسید، به درستى که نزد خدا گرامى ترین شما با تقواترین شما است.» (حجرات/ 13)
چون حساب تقوا تنها به دست خدا است، هیچ کسى نمى تواند با ملاک تقوا بر دیگران بزرگى بفروشد، به همین جهت پس هیچ فخرى براى احدى بر احدى نیست، براى اینکه اگر کسى بخواهد به امور مادى و دنیوى بر دیگران فخر کند که امور دنیوى فخر ندارد، و قدر و منزلت تنها از آن دین است، و اگر بخواهد با امور اخروى فخر بفروشد که آن هم به دست خداى سبحان است.
پس دیگر چیزى که انسان با آن فخر بفروشد باقى نمى ماند، و انسانى که داراى نعمت ملک و سلطنت است از نظر یک مسلمان نه تنها افتخارى ندارد، بلکه بارش سنگین تر و زندگیش تلخ تر است، بله اگر از عهده این بار سنگین بر آید و ملازم عدالت و تقوا باشد البته نزد پروردگارش اجرى عظیم تر از دیگران دارد، و خدا ثواب بیشترى به او مى دهد.
و این همان سیره صالحه اى است که اولیاى دین ملازم آن بودند. البته رسول خدا (ص) و اهل بیت طاهرینش از ملک و سلطنت بیش از جنگ با جبابره چیزى عایدشان نشد، همواره در این تلاش بودند که با طغیان طاغیان، و استکبار آنان معارضه نموده، نگذارند در زمین فساد راه بیندازند. و به همین جهت قرآن مردم را دعوت به این نکرده که در مقام تاسیس سلطنت و تشیید بنیان قیصریت و کسرویت برآیند، بلکه مساله ملک را شأنى از شؤون مجتمع انسانى مى داند، و این وظیفه را به دوش اجتماع نهاده است، همانطور که مساله تعلیم و یا تهیه نیرو براى ترساندن کفار را وظیفه عموم دانسته، بلکه اصل را تشکیل اجتماع و اتحاد و اتفاق بر دین دانسته، از تفرقه و دشمنى نهى نموده و فرموده است: «و أن هذا صراطی مستقیما، فاتبعوه و لا تتبعوا السبل فتفرق بکم عن سبیله؛ این است راه مستقیم من، پس همین را پیروى کنید، و راههاى دیگر را پیروى مکنید، که شما را از راه خدا متفرق مى سازد.» (انعام/ 153)
و نیز فرموده: «قل یا أهل الکتاب تعالوا إلى کلمة سواء بیننا و بینکم ألا نعبد إلا الله، و لا نشرک به شیئا، و لا یتخذ بعضنا بعضا أربابا من دون الله، فإن تولوا فقولوا اشهدوا بأنا مسلمون؛ بگو اى اهل کتاب بیائید کلمه مشترک بین ما و خودتان را بپذیرید. و بپذیرید که جز خدا را نپرستیم، و کسى را با او شریک نکنیم، و بعضى از ما بعض دیگر را به جاى خدا رب خود نگیرد، و اگر به این سخنت اعتنا ننموده اعراض کردند، بگو پس گواه باشید که ما گردن نهادگانیم.» (آل عمران/ 64)
قرآن کریم آنجا که رسول اکرم را فرمان می دهد که خلافت و ولایت و زعامت علی (ع) را بعد از خودش به مردم ابلاغ کند، می فرماید: «یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک و ان لم تفعل فما بلغت رسالته؛ ای فرستاده! این فرمان را که از ناحیه پروردگارت فرود آمده به مردم برسان، اگر نکنی رسالت الهی را ابلاغ نکرده ای.» (مائده/ 67) به کدام موضوع اسلامی این اندازه اهمیت داده شده است، کدام موضوع دیگر است که ابلاغ نکردن آن با عدم ابلاغ رسالت مساوی باشد؟
پس قرآن کریم مردم را دعوت نمى کند مگر به سوى تسلیم خداى یگانه شدن، و از جوامع تنها آن جامعه را معتبر مى داند که جامعه اى دینى باشد، و جوامع دیگر که هر یک شریکى براى خدا قرار مى دهند و در برابر هر قصر مشیدى خضوع نموده، در برابر هر قیصر و کسرایى سر فرود مى آورند، و براى هر پادشاهى مرز و حدودى جغرافیایى و براى هر طایفه اى، وطنى جداگانه قائلند، خرافاتى دیگر از این قبیل را جزء مقدسات خود مى دانند، طرد نموده، چنین اجتماعى را از درجه اعتبار ساقط مى داند.
Sources
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه تفسير الميزان- جلد 3 صفحه 233-229
مرتضی مطهری- سیری در نهج البلاغه- صفحه 104-103
Keywords
0 Comments Share Send Print Ask about this article Add to favorites