اقدامات ناشایست ولیدبن عقبه
English 3709 Views |ابوالفرج در کتاب اغانی، از قول ابن اعرابی چنین روایت می کند: هنگامی که ولید از جانب برادرش عثمان به فرمانداری کوفه تعیین شد، ابوزبید شاعر مسیحی به او پیوست. ولید او را در خانه ای که ملک عقیل بن ابیطالب بود، منزل داد و همان را به وی بخشید. بخشیدن این خانه به ابوزبید مسیحی شرابخوار، باعث آن گردید تا مردم مسلمان کوفه برای نخستین بار زبان به بدگویی و انتقاد از او بگشایند زیرا ابوزبید مردی مسیحی بود، برای اینکه نزد ولید برود وارد مسجد کوفه می شد و از آنجا به خانه ی ولید می رفت و با او به شب زنده داری و میگساری می پرداخت، و باز در حالی که از شدت مستی از خود بیخود شده بود و تلوتلو می خورد از مسجد عبور می کرد و به خانه ی خود باز می گشت!
رفتار ولید بی قیدی او را به امور دین، و بی اعتنایی اش را نسبت به احساسات و معتقدات مردم به خوبی نشان می داد، و در وقتی که مردم از او انتظار داشتند که خود دست از میخوارگی بردارد و از رفتار ناشایست و خلاف شرع و عرف همدم و ندیمش ابوزبید جلوگیری کند، بر عکس سرزمین پهناوری را که ما بین دو بخش کاخهای سرخ شام و حیره قرار داشت به او بخشید و آن را چراگاه ویژه اغنام و احشام او قرار داد و استفاده دیگران را از آنجا ممنوع ساخت! ابوزبید نیز به پاداش چنین لطفی که ولید در حق او کرده بود شعری ساخت و او را مدح و ثنا گفت و از وی تشکر نمود.
بلاذری می نویسد: ولید برای شاعر و ندیم مسیحیش ابوزبید، از محل درآمد بیت المال مسلمین از شراب و گوشت خوک مستمری ماهانه معین کرده بود! نزدیکانش به او خاطر نشان ساختند که این عمل مایه ی ناراحتی و تحریک احساسات عمومی علیه تو می شود، در نتیجه ولید عین شراب و خوراک را قطع و دستور داد تا بهای آنها را به طور ماهانه بر حقوق او بیفزایند!! این حاکم کوفه، ابوزبید نصرانی را به مسجد مسلمانان وارد می کرد.
یکی دیگر از کارهای ناشایست ولید بن عقبه که موجب شد تا هر چه بیشتر مردم به دستگاه حکومت عثمان و دست پرورده او بدبین شوند این بود که ولید دستور داده بود تا مسخره یهودی او، بساط جادوگری و شعبده بازی خود را در مسجد کوفه پهن کند و سرگرمی جناب فرماندار را فراهم سازد.
مسجد کوفه و بساط شعبده بازی!!
به ولید خبر دادند که مردی یهودی به نام زراره که به نطروی معروف است و در انواع شعبده و سحر و جادو ماهر می باشد در یکی از دهات نزدیک جسر بابل سکونت دارد.
ولید دستور داد تا او را به کوفه بیاورند از نزدیک تردستی ها و شیرین کاری های او را تماشا کند. گماشتگان ولید در اجرای دستور او شعبده باز را به خدمت حاکم آوردند و او هم دستور داد تا مرد یهودی بساط شیرین کاری های خود را در مسجد کوفه پهن کند و هنر خویش را در معرض تماشای حاکم مسلمان و اطرافیان او قرار دهد.
یک چشمه از نمایش های او این بود که در تاریکی شب، فیل بزرگی را به تماشاچیان خود نشان داد که بر اسب نشسته بود!
دیگر اینکه، مرد شعبده باز خود به شکل شتری در آمد که روی ریسمانی راه می رفت! بار دیگر، دراز گوشی را نشان داد که خودش از دهان او داخل، و از مخرجش بیرون می آمد. در پایان، یکی از تماشاکنندگان را پیش کشید و بی پروا با شمشیر گردن زد و سر و تنش را از یکدیگر جدا ساخت! و سپس در برابر چشم های حیرت زده تماشاچیان دیگر بار شمشیر بر او کشید، و کشته سالم به پا خاست!
جندب فرزند کعب ازدی که ضمن جماعتی از مردم کوفه در صحن مسجد حضور داشت، همه ی این کارهای یهودی شعبده باز را به چشم خود می دید و پیاپی از شیطان و گمراهی، و کارهایی که آدمی را از خدا و یاد او باز می دارد به خدا پناه می برد. او یقین داشت که همه ی این تردستی و شعبده بازی است که در اسلام از آن شدیدا نهی شده است پس بیش از این درنگ را جایز ندانست و شمشیر بر کشید و با یک ضربت سر از تن یهودی برداشت و فریاد کشید: «حق آمد و باطل نابود گشت که بی شک باطل نابود شدنی است.» و نیز گفته اند که این وقایع به روز اتفاق افتاده است نه به شب، و جندب را شمشیری همراه نبوده. او به بازار می رفت، و از شمشیرسازی شمشیری گرفته بازگشت و با آن یهودی شعبده باز را گردن زد و بانگ برداشت: «حالا اگر راست می گویی خودت را زنده کن!»
در هر صورت این ولید بوده است که صحن پاک و مقدس مسجد کوفه، محل عبادت و نیایش را سن نمایش شعبده باز یهودی خود ساخته، این جندب بوده است که با کشتن همان شعبده باز، بساط شادی و سرگرمی حاکم فاسق و عزیز کرده عثمان را بر هم می زند و عیش او را تیره و تار می سازد.
باری، ولی که از گستاخی جندب سخت خشمگین شده بود، فرمان داد تا به انتقام خون زراره یهودی او را به قتل برسانند. اما فامیل او از قبیله ازد به حمایت جندب برخاستند و از کشتنش جلوگیری کردند. ناچار ولید به حیله متوسل شد، و به سودای کشتن بی خبر او، به ظاهر از کشتنش درگذشت و به حبس او فرمان داد.
جندب را به زندان بردند، و دینار زندانبان را به پاسداریش گماشتند. دینار چون از علت حبس او آگاه گردید، و زهد و پارسایی اش را مشاهده کرد، و دید که از سر شب تا به صبح به نماز و عبادت مشغول است، روا ندید که دستش به خون چنین مردی زاهد و با ایمان آلوده شود. پس به او چنین پیشنهاد کرد:
«من راه را برای تو باز می کنم، فرار آن و جان به سلامت ببر. اگر چنین کنم، ولید از تو دست بر نمی دارد، و تو را می کشد! خون من در راه رضای خدا، و نجات یکی از اولیای او چندان ارزشی ندارد.» سرانجام بر اثر اصرار و پافشاری زندانبان، جندب از زندان پای بیرون نهاد و متواری شد.
صبح گاهان که ولید خود را دور از چشم مزاحمین از قبیله ازد و دیگران آماده کشتن جندب کرده بود فرمان داد تا او را به خدمتش حاضر کنند. گماشتگان ولید دست خالی از زندان بازگشتند و فرار جندب را به او گزارش دادند، دینار زندانبان نیز همان را گفت و گریختن جندب را تأیید کرد ولید حاکم خود سر و فاسق کوفه که فرار جندب و سهل انگاری زندان بان او، او را سخت از کوره به در کرده بود. فرمان داد در ازای این سهل انگاری دینار را گردن زدند، و تنش را به مزبله گاه کوفه به دار کویختند.
از طرفی چون جندب از زندان گریخت پنهانی خود را از کوفه بیرون انداخت و به مدینه رسانید و در آنجا سکونت گزید تا اینکه علی بن ابیطالب در حق او با عثمان سخن گفت و از او شفاعت کرد. عثمان نیز شفاعت امام را پذیرفت و نام های به ولید نوشت، و از او خواست تا مزاحمتی برای جندب فراهم نسازد. به این ترتیب بار دیگر جندب به کوفه بازگشت.
ابوالفرج در اغانی می نویسد:
در حالت مستی به مسجد آمد تا با مردم نماز گزارد، او به جای دو رکعت، چهار رکعت به جای آورد. و در بین نماز چنین خواند: «دل در گرو زلف رباب افتاده، در حالی که از جوانی هر دو اثری نمانده است!» و چون نماز خود را به اصطلاح تمام کرد! روی به جمعیت نمود و گفت: «میل دارید تا چند رکعت دیگر بر نماز صبح بیفزایم؟!» او در همین حال آنچه خورده بود در محراب بالا آورد!!
مسعودی در همین زمینه می نویسد. ولید با ندیمان و خوانندگان و نوازندگان خود از سر شب تا به صبح به باده گساری می پرداخت.
روزی در آن هنگام که مؤذن بانگ نماز سر داد، ولید در حالی که لباس های زیرین خود را به تن داشت در حالت مستی به مسجد درآمد و در محراب بایستاد تا با مردم نماز گزارد! او دو رکعت نماز صبح را چهار رکعت به جای آورد و سجده ی خود را طول داد، و در آن به جای تسبیح پی در پی می گفت: «بنوش و بنوشانم!!» چون به خیال خود، از نماز فراغت یافت روی به مردم کرد و گفت: «آیا میل دارید بیش از چهار رکعت بخوانم؟!»
عتاب ثقفی که در صف نخستین نمازگذاران و پشت سر ولید نشسته بود بر او بانگ زد:
«خدا خیرت ندهد! تو را چه می شود؟! به خدای سوگند که از کسی جز خلیفه ی مسلمانان در شگفت و حیرت نیستم، که چون تویی را بر ما والی و حاکم ساخته است!!»
مردم نیز ولید را با سنگ ریزه های مسجد سنگ باران کردند برادر خلیفه عثمان و فرماندار کوفه که قافیه را سخت بر خود تنگ دید، تلوتلو خوران خود را به دارالاماره رسانید، در حالی که این ابیات را زیر لب زمزمه می کرد: «من هرگز از شراب و کنیزک خوشروی، روی برنمی گردانم. و خود را از خیر لذت آنها محروم نمی سازم. بلکه آنقدر شراب می نوشم که تا مغز خود را از آن سیراب سازم و آنگاه در بین مردم دامن کشان بگذرم.»
Sources
سیدمرتضی عسگری- نقش عایشه در تاریخ اسلام- جلد 1 صفحه 186 و 190 و 195-196
Keywords
0 Comments Share Send Print Ask about this article Add to favorites