علت اختصاص انفال به خدا و رسول او (ص) با توجه به سوره انفال
English 2787 Views |رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم معصوم مبعوث از جانب خداست. او قصد آن ندارد که برای خود و خانوادهاش سفرههای رنگین بگستراند و لباسهای فاخر بپوشد، مسکن و مرکبهای متعدد و عالی داشته باشد و یک مشت افراد پست متملق چاپلوس را در اطراف خود جمع کند تا هوادار او باشند و بیت المال را به آنها خورانده و مستمندان را محروم کند. او نمی خواهد بعد از خودش اولاد و اسباطش از مال مردم به عیش و نوش بپردازند. مردم می دانستند او چنین نیست و این امور اصلا در شأن او نیست بلکه اینها خاندانی هستند که خود گرسنه میمانند و دیگران را سیر میکنند.
«و یطعمون الطعام علی حبه مسکینا وتیما وأسیرا» (انسان /8)
«و یوثرون علی انفسهم و لو کان بهم خصاصه» ( حشر/9)
سه روز روزه دار میشوند و برای افطار شان به آب خالی اکتفا میکنند و غذای خود را به دیگران میدهند و تبسم و خوشحالی بینوایی را با دنیایی عوض نمیکنند. در همین خاندان است که دختر نوجوان، در شب عروسی که به خانهی شوهرش علی علیه السلام میرود و دیگران سرگرم کارهای خودشان بودند، میشنود زن بینوایی از پشت در اظهار حاجت میکند و میگوید لباس ندارم، به من لباس بدهید. عروس میبیند که کسی به سراغ آن بینوا نمیرود، فورا برمیخیزد و به گوشهای می رود و پیراهنی را که برای شب عروسیاش خریده اند – و می دانیم این پیراهن چه قدر برای عروس ارزشمند است – از تن در آورده و لباس کرباسی کهنهای میپوشد. جامهی نو عروسی را به زن بینوا میدهد و خودش نیز چادر به سر می کند تا نفهمند لباسش کهنه است. فردای شب عروسی که پدر به دیدن دخترش میآید، متوجه همان پیراهن کهنه بر تن عروس می شود. می فرماید: دخترم! ما برای شما پیراهن نو خریده بودیم. عرض میکند: دیشب آن را به بینوایی دادم. میفرماید: چرا همین پیراهن کهنه را ندادی؟ عرض میکند، چون خدا فرموده است: «لن تنالوا حتی تنفقوا مما تحبون» (آل عمران/92) «از آنچه دوست دارید، انفاق کنید تا خدا ]شما را بپذیرد«[.
اینجا شاید از آن مواقعی بوده که رسول اکرم صلی الله علیه وآله و سلم فرموده است: «فداها ابوها» پدر به قربانت، دخترم!
و نمونهی دیگری از این رفتارها در خاندان اهل بیت علیهم السلام چنین است: حضرت علی امیرالمومنین علیه السلام وقتی به حکومت مطلقه رسید و بیت المال در اختیارش بود، عقیل، برادر آن حضرت به همراه فرزندانش در عین تنگدستی به سراغ او می آید و میگوید: ای برادر! تو حکومت داری و بیت المال در اختیار توست، به من کمکی کن. امام علیه السلام بنابر نقل نهج البلاغه در موقعیتی دیگر در این باره میفرماید: عقیل به قدر یک من، بیشتر از آن سهمی که داشت از اموال شما از من میخواست! امام در پاسخ به زیاده خواهی او آهنی را در آتش گداخته کرد و در شب تاریک به دست عقیل نزدیک کرد. عقیل خیال کرد. به او پولی میدهد و دستش را پیش آورد اما حرارت سوزندهی آهن آزارش داد. فریادش بلند شد. مولا فرمود: "ثکلتک الثواکل یا عقیل أتئن من حدیده أحماها إنسانها للعبه وتجرنی الی نارسجرها جبارها لغضبه أتئن من الاذی ولاذی ولا أئن من لظی" «ای عقیل! مادران جوانمرده برایت نوحه سرایی کنند. تو از آهن گداختهای که بشری آن را افروخته است و بعد خاموش می شود، مینالی و مرا به سوی آتشی می کشانی که خدا با غضبش آن را افروخته است. تو از سوزش این آتش حقیر مینالی و برادرت از آتش سوزان جهنم نهراسد و ننالد؟!
باز هم، سخنی دیگر از آن حضرت: شب نوزدهم ماه مبارک رمضان در خانهی دخترش میهمان بود. دختر برای پذیرایی از پدر سفرهای گسترده بود، سفرهای برای کسی که ادرهی یک مملکت پهناور در آن روزگار را - که متشکل از چند کشور بود بر روی هم یک مملکت را تشکیل میداد - در دست دارد، در این سفره دو قرص نان جو و یک ظرف شیر و مقداری نمک بود. آن بزرگمرد دنیا و آخرت، تا چشمش به سفرهی دخترش افتاد که برای پذیرایی از پدر گسترده بود، فرمود: دخترم تو تا به حال کی دیدهای که سفرهی پدرت دارای دو نو ع خورش باشد. شیر را بردار، نان و نمک ما را بس. بدین ترتیب میخواست بفهماند من که به عنوان یک حاکم اسلامی در رأس حکومت قرار دارم و به منزلهی قلب ملتم و باید تمام فشار ملت را تحمل کنم، همان گونه که کار قلب، فرستادن خون به تمامی قسمت های بدن است، تمام فشار بدن بر روی قلب است، قلب دائم در حرکت و آسایش ندارد، من هم که زمامدار ملتی هستم و به منزلهی قلبم، بار مشکلات ملت را باید بردوش خویش بکشم و زحمت آنها را متحمل شوم و در وضع زندگیام با تهیدستترین فرد اجتماع همرنگ و هم تراز باشم تا امت من روی آسایش دیده و احساس کمبود و حقارت نکنند.
با همین نگرش است که وی در آن زمان که فرمانروای مطلق دنیای اسلام بود، وقتی در گذرگاهی به پیرزن ناتوانی برخورد میکند که مشک سنگین آب بردوش دارد، جلو میآید و زانو بر زمین میزند و بند مشک را از روی دوش پیرزن برمیدارد و بردوش خود میگذارد. به همراهانش نیز که میخواستند این کار را به عهده بگیرند، میفرماید: این کار، کار شخص من است و به شما مربوط نیست. امام با این عمل نشان میداد که آن فشار وارد شده بر عضلات پیرزن، قلب او را متأثر کرده است؛ همانگونه که اگر خاری به پا بخلد، قلب نالان میشود و دل پریشان میگردد. یعنی من تنها حاضر نیستم بار زندگیام را بردوش ملت بیفکنم؛ بلکه بار زندگی ملت را نیز بر دوش خود کشم:
تو کز محنت دیگران بی غمی نشاید که نامت نهند آدمی
این رسم خاندان رسول اکرم علیهم السلام است. بنابراین وقتی مردم از زبان وحی شنیدند که این اموال مربوط به هیچ کدام از آنها نیست و متعلق به رسول است، مطمئن شدند که اموال تعلق به همه دارد و به همهی آنها خواهد رسید و کسی بیبهره نخواهد ماند. چه آن که اگر گروه خاصی ببرند، بقیه محرومند، اما اگر رسول ببرد، همهی گروهها از این اموال، برخوردار میشوند، چرا که میدانستند موقعیت رسول و امام و حاکم اسلامی در مورد اموال موقعیت ریشه ی درخت است. ریشه ی درخت هرچه از زمین میگیرد به تمام قسمتهای درخت حتی به دورا فتادهترین برگها به تناسب میرساند و همه را سرسبز نگه میدارد. ریشه ی درخت خودش بهرهای نمیبرد، بلکه هرچه که هست، تحویل درخت میدهد. در نتیجه شاخهها خرمند، برگها شادابند و میوهها شیرینند. همهی اینها از برکات فعالیت وخدمتگزاری بی دریغ ریشه است که به تناسب بین تمام اجزای درخت تقسیم میکند.
مردم میدانستند وقتی بنا شد این اموال از آن رسول باشد، پس مال همه است یعنی او خود بهرهای نمیبرد بلکه همهی اینها را در میان امت به طور یکسان تقسیم میکند و همین کار نیز انجام شد. یعنی در آن روز رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم به امر خدا تمام آن اموال را که به عنوان انفال به دست آمده بود، در تصرف خود گرفت و با صلاحدید خودش در میان همهی مسلمین تقسیم کرد. همه از آن اموال بهره بردند، جوانها و رزمندهها، کهنسالها، مرزبان ها و همچنین کسانی که داخل شهر بودند و به نوعی خدمت کرده و در پیروزی اسلام سهم داشتند.
تکرار کلمهی انفال
"یسئلونک عن الانفال قل الانفال لله والرسول" در این آیه نکتهی دیگری هم وجود دارد و آن این است که کلمهی انفال دو بار تکرار شده است. ممکن بود بفرماید: "یسئلونک عن الانفال قل لله والرسول" یعنی به جای ضمیر «هی» به اصلاح اسم ظاهر (انفال) آمده است. میشود گفت، الف و لام در کلمهی الانفال اول، الف و لام عهد است و مطلب معهود را نشان میدهد، یعنی همین اموالی که در غزوهی بدر به دست آمده است، راجع به این اموال سئوال میکنند.
"یسئلونک عن الانفال"
از این انفال معهود و معلوم سئوال میکنند. اما الف و لام در «الانفال» دوم هست، الف و لام استغراق یا جنس است. "قل الانفال لله والرسول" یعنی بگو: به طور کلی همهی انفال، مال خدا و رسول است. نه تنها همین انفالی که در جنگ بدر به دست آمده است، بلکه تمام اقسام و انواع انفال- از هر قبیل که باشد- مال خدا و رسول است. بنابراین اگر میفرمود «هی» این معنا را نشان نمی داد، بلکه تنها اشاره به انفال غزوهی بدر میشد. اما الانفال که تکرار شد، الف و لام آن نیز که الف ولام استغراق است، دال براین است که تمام اقسام انفال، مال خدا و رسول است. نه تنها انفال غزوهی بدر و نه تنها غنایم جنگی بلکه همهی انفال- از هر قسم که باشد- به خدا و رسول تعلق دارد.
Sources
سیدمحمد ضیاء آبادی- تفسیر سوره انفال - از صفحه 21 تا 24
Keywords
0 Comments Share Send Print Ask about this article Add to favorites