در رابطه با جریان صلح حضرت رسول با مشرکان جای یک پرسش باقی است و آن اینکه اگر این مطلب که در صورت وقوع نبرد، مسلمانان بر مشرکان قریش پیروز می شدند، حقیقت دارد پس چرا رهبر اسلام از در مسالمت وارد شد حتی در اثناء مذاکرات صلح گروهی از مهاجمان قریش را که قصد غارت و اسیر گیری داشتند دستگیر کرده، سپس همگان را آزاد ساخت و آیه یاد شده در زیر به این گروه اشاره می نماید: «و هو الذی کف أیدیهم عنکم و أیدیکم عنهم ببطن مکة من بعد أن أظفرکم علیهم و کان الله بما تعملون بصیرا؛ او است که دست آنان را از شما ودست شما را از آنان در دل مکه کوتاه ساخت، پس از آن که شما را بر آنان مسلط نمود و خدا به آنچه که انجام می دهید بینا است.» (فتح/ 24) چیزی که این پرسش را تشدید می کند این است که این گروه از مشرکان دو جرم بزرگی را مرتکب شده بودند:
1- زائران را از زیارت خانه ی خدا جلوگیری کردند.
2- از رسیدن قربانیان به قربانگاه ممانعت به عمل آوردند زیرا برخی از یاران پیامبر قربانی همراه خود برده بودند که می بایست پس از انجام فریضه عمره ذبح گردد، مع الوصف، کار به صلح و سازش انجامید.
قابل توجه اینکه قرآن روى عدم درگیرى در دل مکه تکیه مى کند، این تعبیر ممکن است اشاره به دو نکته باشد: نخست اینکه: "مکه" کانون قدرت دشمن بود، و قاعدتا مى بایست از این فرصت مناسب استفاده مى کردند، و به مسلمانان حمله ور مى شدند، و به اصطلاح آنها مسلمانها را در آسمان جستجو مى کردند وقتى که آنها را در زمین خودشان به چنگ آوردند نباید به سادگى رها کنند، اما خداوند قدرت آنها را گرفت!
دیگر اینکه: "مکه" حرم امن خدا بود، اگر درگیرى و خونریزى در آنجا واقع مى شد از یک سو احترام حرم خدشه دار مى گشت، و از سوى دیگر عیب و عارى براى مسلمانان محسوب مى شد، که آنها امنیت سنتى این سرزمین مقدس را در هم شکسته اند، و لذا یکى از نعمتهاى بزرگ خداوند بر پیامبر (ص) و مسلمین این بود که دو سال بعد از این ماجرا مکه فتح شد که آن هم بدون خونریزى بود.
آیه یاد شده در زیر نخست به دو گناه آنها اشاره می کند سپس فلسفه ی صلح حدیبیه را یادآور می شود که به خاطر حفظ جان مردان و زنان مؤمن بی گناه که در مکه زندگی می کردند فرمان مداخله نظامی داده نشد زیرا در سرزمین مکه مردان و زنان مستضعف و مؤمنی زندگی می کردند که به علتی نتوانسته بودند که به مدینه مهاجرت نمایند و اگر حمله نظامی انجام می گرفت دامنه ی حمله به مکه می رسید و این گروه بدون آگاهی مسلمانان، زیر دست و پا آسیب می دیدند و خود این کار یک نوع خسارت و زیانی برای مسلمانان بود و اگر در سرزمین مکه گروه کافر، جدا از مؤمنان می زیستند حتما کافران را مؤاخذه می کردیم.
مى فرماید: «هم الذین کفروا و صدوکم عن المسجد الحرام و الهدی معکوفا أن یبلغ محله؛ آنها (دشمنان شما) کسانى هستند که کافر شدند، و شما را از زیارت مسجدالحرام بازداشتند، و قربانیهاى شما را از اینکه به محل قربانگاه برسد مانع شدند.» (فتح/ 25) یک گناه آنها کفرشان بود، و گناه دیگر اینکه شما را از مراسم عمره و طواف خانه خدا بازداشتند، و اجازه ندادند که شترهاى قربانى را در محلش یعنى مکه قربانى کنید (محل قربانى براى عمره مکه است و براى حج سرزمین منى) در حالى که خانه خدا باید براى همه اهل ایمان آزاد باشد، و جلوگیرى از آن از بزرگترین گناهان است، همانگونه که قرآن در جاى دیگر مى گوید: «و من أظلم ممن منع مساجد الله أن یذکر فیها اسمه؛ چه کسى ستمکارتر است از آن کس که مردم را از ذکر نام خدا در مساجد الهى باز دارد؟!» (بقره/ 114) این گناهان ایجاب مى کرد که خداوند آنها را به دست شما کیفر دهد و سخت مجازات کند.
اما چرا چنین نکرد؟ ذیل آیه دلیل آن را روشن ساخته، مى فرماید: «و لو لا رجال مؤمنون و نساء مؤمنات لم تعلموهم أن تطؤهم فتصیبکم منهم معرة بغیر علم؛ و اگر به خاطر این نبود که مردان و زنان با ایمانى در این میان بدون آگاهى شما زیر دست و پا از بین مى رفتند و از این راه عیب و عارى بدون اطلاع دامان شما را مى گرفت خداوند هرگز مانع این جنگ نمى شد، و شما را بر آنها مسلط مى ساخت تا کیفر خود را ببینند.» (فتح/ 25) این آیه اشاره به گروهى از مردان و زنان مسلمان است که به اسلام پیوستند ولى به عللى قادر به مهاجرت نشده، و در مکه مانده بودند. اگر مسلمانان به مکه حمله مى کردند جان این گروه از مسلمانان مستضعف مکه به خطر مى افتاد، و زبان مشرکان باز مى شد، و مى گفتند لشکر اسلام نه بر مخالفان خود رحم مى کند و نه حتى به پیروان و موافقان، و این عیب و عار بزرگى بود.
بعضى نیز گفته اند مراد از این عیب لزوم کفاره و دیه قتل خطا است، ولى معنى اول مناسبتر به نظر مى رسد. سپس براى تکمیل این سخن مى افزاید: «لیدخل الله فی رحمته من یشاء؛ هدف این بود که خداوند هر کس را مى خواهد در رحمت خود وارد کند.» (فتح/ 25) آرى خدا مى خواست مؤمنان مستضعف "مکه" مشمول رحمت او باشند، و صدمه اى به آنها نرسد. این احتمال نیز داده شده که یک هدف از "صلح حدیبیه" این بود که گروهى از مشرکان که قابل هدایت بودند، هدایت شوند و وارد رحمت خدا گردند. تعبیر به "من یشاء" (هر کس را بخواهد) به معنى کسانى است که شایستگى و لیاقت دارند، زیرا مشیت الهى همیشه از حکمت او سرچشمه مى گیرد، و حکیم بدون دلیل اراده اى نمى کند، و بی حساب کارى انجام نمى دهد.
در پایان آیه براى تاکید بیشتر مى افزاید: «لو تزیلوا لعذبنا الذین کفروا منهم عذابا ألیما؛ اگر صفوف مؤمنان از کفار در مکه جدا مى شد و بیم از میان رفتن مؤمنان مکه نبود ما کافران را به عذاب دردناکى مجازات مى کردیم و آنها را با دست شما سخت کیفر مى دادیم.» (فتح/ 25)
درست است که خداوند مى توانست از طریق اعجاز این گروه را از دیگران جدا کند، ولى سنت پروردگار جز در موارد استثنایى انجام کارها از طریق اسباب عادى است. "تزیلوا" از ماده زوال در اینجا به معنى جدا گشتن و متفرق شدن است. از روایات متعددى که از طریق شیعه و اهل سنت ذیل این آیه نقل شده است استفاده مى شود که منظور از آن افراد با ایمانى بودند که در صلب کفار قرار داشتند، خداوند به خاطر آنها این گروه، کفار را مجازات نکرد.
از جمله در حدیثى از امام صادق (ع) مى خوانیم: «کسى از امام (ع) سؤال کرد: مگر على (ع) در دین خداوند قوى و با قدرت نبود؟ امام (ع) فرمود: آرى قوى بود، عرض کرد پس چرا بر اقوامى (از افراد بى ایمان و منافق) مسلط شد اما آنها را از میان نبرد؟ چه چیز مانع بود؟ فرمود: یک آیه در قرآن مجید! سؤال کرد کدام آیه؟
فرمود: این آیه که خداوند مى فرماید: "لو تزیلوا لعذبنا الذین کفروا منهم عذابا ألیما؛ اگر آنها جدا مى شدند کافران را عذاب دردناکى مى کردیم."»
سپس افزود: «انه کان لله عز و جل ودائع مؤمنون فى اصلاب قوم کافرین و منافقین، و لم یکن على (ع) لیقتل الآباء حتى تخرج الودائع!... و کذلک قائمنا اهل البیت لن یظهر ابدا حتى تظهر ودائع الله عز و جل؛ خداوند ودیعه هاى باایمانى در صلب اقوام کافر و منافق داشت، و على (ع) هرگز پدران را نمى کشت تا این ودایع ظاهر گردد... و همچنین قائم ما اهل بیت (ع) ظاهر نمى شود تا این ودایع آشکار گردد.»
یعنى خدا مى داند که گروهى از فرزندان آنها در آینده با اراده و اختیار خود ایمان را مى پذیرند و به خاطر آنها پدران را از مجازات سریع معاف مى کند. مانعى ندارد که آیه فوق هم اشاره به اختلاط مؤمنان مکه با کفار باشد، و هم مؤمنانى که در صلب آنها قرار داشتند.