مسائل فلسفى را باید با روش تعقلى مورد بررسى قرار داد و روش تجربى در این زمینه کارآیى ندارد ولى کسانى که کمابیش تحت تأثیر اندیشه هاى پوزیتویستى واقع شده اند چنین مى پندارند که این ویژگى مایه نقص و کم بهایى اندیشه هاى فلسفى مى شود به گمان اینکه روش تجربى تنها روش علمى و یقین آور است و با روش تعقلى به هیچ نتیجه قطعى نمى توان رسید.
بر این اساس بعضى فلسفه را دوران کودکى علوم پنداشته اند و وظیفه آن را ارائه فرضیه هایى براى حل مشکلات علمى قلمداد کرده اند و حتى کارل یاسپرس فیلسوف اگزیستانسیالیست آلمانى مى نویسد: «فلسفه دانش قطعى به دست نمى دهد و به محض اینکه شناختى با دلایل قطعى نزد همه مسلم گشت و مقبول افتاد دیگر آن شناخت معرفتى فلسفى محسوب نمى گردد بلکه فى الحال به معرفت علمى تبدیل مى یابد. بعضى دیگر از افرادى که مرعوب پیشرفتهاى علمى و صنعتى غرب شده اند چنین استدلال مى کنند که دانشمندان مغرب زمین هنگامى به پیشرفتهاى علمى چشمگیر و روز افزون نائل شدند که روش قیاسى و تعقلى را رها کردند و روش استقرائى و تجربى را به کار گرفتند و مخصوصا از زمانى که فرانسیس بیکن بر روش تجربى تأکید کرد این سیر تکاملى شتاب گرفت و این بهترین دلیل بر برترى روش تجربى بر روش تعقلى است.»
متأسفانه بعضى از نواندیشان و تقلید پیشگان مسلمان هم که این استدلال را باور کرده اند در صدد برآمده اند که مدال افتخار آن را به سینه دانشمندان اسلامى نصب کنند که گویا با الهام گرفتن از قرآن کریم به مقابله و معارضه با فرهنگ یونانى پرداختند و روش استقرائى و تجربى را جایگزین روش قیاسى و تعقلى نمودند و بعدها نفوذ فرهنگ اسلامى در اروپا موجب بیدارى دانشمندان غربى و آگاهى از این روش پیروزى آفرین گردید. این توهمات کار را به آنجا کشانیده که بعضى از ناآگاهان چنین پنداشته اند که روش تحقیقى که قرآن کریم براى حل همه مسائل ارائه مى دهد همان روش تجربى و تحققى پوزیتویستى است و حتى مسائل خداشناسى و فقه و اخلاق را هم باید با همین روش بررسى کرد. لازم است توضیحى پیرامون روش تعقلى و روش تجربى داده شود تا نقاط ضعف و قدرت نظریات بالا آشکار شود.
تلاش براى کشف مجهولى با استفاده از معلوم دیگر به سه صورت انجام مى گیرد:
1- سیر از جزئى به جزئى دیگر
یعنى دو موضوعى که مشابه یکدیگرند و حکم یکى از آنها معلوم است همان حکم را براى دیگرى اثبات کنیم به استناد شباهتى که میان دو موضوع وجود دارد چنانکه اگر دو نفر شبیه هم باشند و یکى از ایشان باهوش باشد بگوییم آن دیگرى هم باهوش است این کار را به اصطلاح منطقى تمثیل و به اصطلاح فقهى قیاس مى گویند بدیهى است که صرف مشابهت دو موضوع موجب یقین به اشتراک حکم آنها نمى شود و از این روى تمثیل مفید یقین نیست و ارزش علمى ندارد.
2 - سیر از جزئى به کلى
یعنى با بررسى افراد یک ماهیت و یافتن خاصیت مشترکى بین آنها حکم کنیم که خاصیت مزبور براى آن ماهیت ثابت و در همه افراد آن تحقق دارد این کار را در اصطلاح منطق استقراء مى نامند و آن را بر دو قسم تقسیم مى کنند: استقراء تام و استقراء ناقص. فرض استقراء تام در جایى است که همه افراد موضوع بررسى و خاصیت مشترک در همه آنها دیده شده باشد و روشن است که چنین کارى عملا میسر نیست زیرا اگر همه افراد همزمان یک ماهیت هم قابل بررسى باشند هیچگاه نمى توان افراد گذشته و آینده آنرا مورد تحقیق قرار داد و دست کم چنین احتمالى باقى خواهد ماند که در گذشته یا آینده نیز افرادى براى این ماهیت به وجود آمده باشد یا به وجود بیاید. استقراء ناقص این است که افراد بسیارى از یک ماهیت مورد مشاهده قرار گیرد و خاصیت مشترک بین آنها به همه افراد ماهیت نسبت داده شود ولى چنین سیر فکرى موجب یقین نخواهد شد زیرا همواره چنین احتمالى هر قدر هم ضعیف باشد وجود دارد که بعضى از افرادى که مورد بررسى قرار نگرفته اند داراى این خاصیت نباشند. بنابراین از استقراء هم نمى شود عملا نتیجه یقینى و غیر قابل تردید گرفت.
3 - سیر از کلى به جزئى
یعنى نخست محمولى براى یک موضوع کلى ثابت شود و بر اساس آن حکم جزئیات موضوع معلوم گردد چنین سیر فکرى که در منطق قیاس نامیده مى شود با شرایطى مفید یقین مى باشد یعنى در صورتى که مقدمات آن یقینى باشند و قیاس هم به شکل صحیحى تنظیم شده باشد منطقیین بخش مهمى از منطق کلاسیک را به بیان شرایط ماده و صورت قیاس یقینى برهان اختصاص داده اند. درباره قیاس اشکال معروفى هست که اگر حکم به طور کلى معلوم باشد ثبوت آن براى همه افراد موضوع هم معلوم خواهد بود و دیگر نیازى به تشکیل قیاس نیست و علماء منطق پاسخ داده اند که حکم در کبرى به طور اجمال معلوم است و در نتیجه به طور تفصیل معلوم مى شود و تأمل در مسائل ریاضى و راه حلهاى آنها نشان مى دهد که قیاس تا چه اندازه کارآیى دارد زیرا روش ریاضیات روش قیاسى است و اگر این روش کارآیى نداشت هیچ مسئله ریاضى بر اساس قواعد ریاضیات قابل حل نبود.
نکته اى که لازم است در اینجا خاطرنشان کنیم این است که در تمثیل و استقراء هم یک قیاس ضمنى وجود دارد نهایت این است که این قیاس در تمثیل و استقراء ناقص برهانى نیست و از این جهت آنها مفید یقین نیستند و اگر چنین قیاس ضمنى نبود هیچ استنتاجى هر چند به طور ظنى صورت نمى گرفت قیاس ضمنى تمثیل این است این حکم براى احدالمتشابهین ثابت است و هر حکمى که براى احدالمتشابهین ثابت باشد براى دیگرى هم ثابت خواهد بود و چنانکه ملاحظه مى شود کبراى این قیاس یقینى نیست نظیر این قیاس ظنى در استقراء ناقص هم وجود دارد یعنى چنین کبرایى در آن نهفته است که هر حکمى براى افراد بسیار از ماهیتى ثابت باشد براى همه افراد آن ثابت خواهد بود حتى اگر استقراء را از راه حساب احتمالات هم معتبر بدانیم باز هم نیازمند به قیاسى خواهد بود همچنین قضایاى تجربى براى اینکه به صورت قضایاى کلى درآیند نیازمند به قیاسى هستند که در کتب منطق توضیح داده شده است.
حاصل آنکه استدلال براى یک مسئله همیشه به صورت سیر از کلى به جزئى است نهایت این است که این سیر فکرى گاهى با صراحت و روشنى انجام مى گیرد مانند قیاس منطقى و گاهى به طور ضمنى مانند تمثیل و استقراء و گاهى مفید یقین است مانند قیاس برهانى و استقراء تام و گاهى یقین آور نیست مانند قیاسات جدلى و خطابى و تمثیل و استقراء ناقص.
چنانکه اشاره شد قیاس هنگامى یقین آور است که علاوه بر داشتن شکل صحیح و واجد شرایط منطقى هر یک از مقدمات آن هم یقینى باشد و قضایاى یقینى اگر خودشان بدیهى نباشند ناگزیر باید منتهى به بدیهیات شوند یعنى از قضایایى استنتاج شده باشند که نیازى به استدلال ندارند. منطقیین بدیهیات را به دو دسته کلى تقسیم کرده اند: بدیهیات اولیه و بدیهیات ثانویه و یکى از اقسام بدیهیات ثانویه را "مجربات" مى دانند، یعنى قضایایى که از راه تجربه به دست آمده است طبق نظر ایشان تجربه روشى در مقابل روش قیاسى نیست و علاوه بر اینکه خودش مشتمل بر قیاسى است مى تواند یکى از مقدمات قیاس دیگر را تشکیل دهد بنابراین نه مرادف قرار دادن استقراء و تجربه صحیح است و نه مقابل قرار دادن تجربه با قیاس.
البته تجربه اصطلاحات متعدد دیگرى دارد که در اینجا مجال توضیح آنها نیست و اما مقابل قرار دادن روش تجربى با روش تعقلى مبنى بر این است که روش تعقلى را مخصوص قیاسى بدانیم که از مقدمات عقلى محض تشکیل مى یابد مقدماتى که یا از بدیهیات اولیه است یا منتهى به آنها مى شود نه به تجربیات مانند همه قیاسهاى برهانى که در فلسفه اولى و ریاضیات و بسیارى از مسائل علوم فلسفى به کار گرفته مى شود و فرق آن با روش تجربى به این نیست که در یکى از قیاس استفاده مى شود و در دیگرى از استقراء بلکه فرق آنها به این است که تکیه گاه روش تعقلى فقط بدیهیات اولیه است ولى تکیه گاه روش تجربى مقدمات تجربى است که از بدیهیات ثانویه شمرده مى شود و این نه تنها موجب نقصى براى روش تعقلى نیست بلکه بزرگترین امتیاز آن به شمار مى رود.
با توجه به نکاتى که در اینجا به طور اجمال و اختصار ذکر شد روشن مى شود که سخنان نقل شده تا چه اندازه بى مایه و دور از حقیقت است زیرا:
اولا: مترادف قرار دادن تجربه و استقراء صحیح نیست.
ثانیا: مقابل قرار دادن روش تجربى با روش قیاسى نادرست است.
ثالثا: نه استقراء مستغنى از قیاس است و نه تجربه.
رابعا: روش تعقلى و روش تجربى هر دو در قیاسى بودن شریکند و امتیاز روش تعقلى به این است که تکیه گاه آن بدیهیات اولیه است بر خلاف روش تجربى که تکیه گاهش تجربیات مى باشد یعنى مقدماتى که ارزش آنها هیچگاه به پایه ارزش بدیهیات اولیه نمى رسد.
قلمرو روش تعقلى و روش تجربى
روش تعقلى با وجود مزیتى که بر روش تجربى دارد در همه علوم کارآیى ندارد چنانکه روش تجربى هم قلمرو خاص خود را دارد و در فلسفه و ریاضیات کاربردى ندارد.
البته این مرزبندى میان قلمرو روشها یک امر قراردادى نیست بلکه مقتضاى طبیعت مسائل علوم است نوع مسائل علوم طبیعى اقتضا دارد که براى حل آنها از روش تجربى و از مقدماتى که از راه تجربه حسى به دست مى آید استفاده شود زیرا مفاهیمى که در این علوم به کار مى رود و موضوع و محمول قضایاى آنها را تشکیل مى دهد مفاهیمى است که از محسوسات گرفته مى شود و طبعا اثبات آنها هم نیاز به تجارب حسى دارد.
مثلا هر فیلسوفى هر قدر به مغز خود فشار بیاورد نمى تواند با تحلیلات عقلى و فلسفى کشف کند که اجسام از ملکولها و اتمها تشکیل شده اند و ترکیب کردن چه عناصرى موجب پیدایش چه مواد شیمیایى مى شود و چه خواصى بر آنها مترتب مى گردد یا موجودات زنده از چه موادى تشکیل یافته اند و حیات آنها در گرو چه شرایط مادى است و چه چیزهایى موجب بیمارى حیوان و انسان مى شود و امراض گوناگون به چه وسایلى معالجه و درمان مى گردد پس این گونه مسائل و هزاران مسئله مانند آنها را تنها با روش تجربى مى توان حل کرد.
از سوى دیگر مسائلى که مربوط به مجردات و امور غیر مادى است هرگز با تجربیات حسى حل نمى شود و حتى نفى آنها هم از علوم تجربى ساخته نیست مثلا با کدام تجربه حسى و در کدام آزمایشگاهى و به وسیله کدام ابزار علمى مى توان روح و مجردات را کشف یا نبودن آنها را اثبات کرد و بالاتر قضایاى فلسفه اولى است که از معقولات ثانیه فلسفى تشکیل یافته یعنى از مفاهیمى که با کند و کاوهاى ذهنى و تحلیلات عقلى به دست مى آید و اثبات و نفى ارتباط و اتحاد آنها هم تنها به وسیله عقل امکان پذیر است پس اینگونه مسائل را باید با روش تعقلى و با اتکاء به بدیهیات عقلى حل کرد.
از اینجا بى مایگى سخن کسانى روشن مى شود که بین قلمرو روشهاى تعقلى و تجربى خلط مى کنند و مى کوشند که برترى روش تجربى را بر روش تعقلى اثبات نمایند و چنین مى پندارند که فلاسفه قدیم تنها روش تعقلى را به کار مى گرفته اند و از این روى چندان موفقیتى در اکتشافات علمى نداشته اند در صورتى که پیشینیان هم در علوم طبیعى از روش تجربى استفاده مى کرده اند. پیشرفت سریع دانشمندان جدید را باید مرهون کشف ابزارهاى علمى جدید و اهتمام ایشان به مسائل طبیعى و مادى و تمرکز فکر و اندیشه ایشان در اکتشاف و اختراع دانست نه در اعراض از روش تعقلى و جایگزین ساختن روش تجربى. ناگفته نماند که فلاسفه باستان در مواردى که وسایل و ابزار تجربه براى حل مساله مطلوبشان کافى نبوده مى کوشیده اند که با طرح فرضیه هایى این کمبود را جبران کنند و احیانا براى تأیید یا تبیین آن فرضیه ها از روش تعقلى استمداد مى کرده اند ولى این کار معلول خامى اندیشه فلسفى و نارسایى ابزارهاى تجربى بوده نه نشانه بى اعتنایى به روش تجربى و کم بها دادن به آن و نه دلیل اینکه وظیفه فلسفه ارائه فرضیات است و وظیفه علم اثبات آنها با روش علمى و اصولا در آن عصر مرزى بین علم و فلسفه وجود نداشته و همه علوم تجربى هم اجزائى از فلسفه به شمار مى رفته است.