«فرهنگ» میراث هزاران سال تلاش فکرى، هنرى و صنعتى نسل هاى گذشته یک ملت است.فرهنگ بسان هر کالاى گران بهاى دیگر، همواره در معرض خطر دستبرد راهزنان و شیادان قرار داشته است، به ویژه در قرون اخیر، کشورهاى قدرتمند و استعمارگر جهان به دو دلیل عمده، سعى در انهدام و نابودى فرهنگ هاى جوامع و ملل دیگر داشته اند:
دلیل نخست، دست یابى به اغراض سیاسى و اقتصادى است. فرهنگ هاى زنده و پویا به بیگانگان اجازه سلطه بر سرنوشت یک ملت و غارت منابع اقتصادى و مالى آنان را نمى دهند. استعمارگران براى آن که سرنوشت و مقدرات یک ملت را به دست گرفته، از امکانات و منابع عظیم مادى و معنوى آنان به نفع خویش بهره بردارى کنند، در قدم اول، تلاش مى کنند تا موانع فرهنگى را که جدى ترین مانع بر سر راه آن ها محسوب مى شود از سر راه خویش بردارند. بدین منظور، از وسایل، ابزار و شیوه هاى گوناگون کمک مى گیرند، فرهنگ بومى را تضعیف و فرهنگ خویش را، به ویژه عناصر منفى و مضرى که افراد را از تفکر و فعالیت باز مى دارد، ترویج مى کنند. بدین ترتیب، مردم کشورهاى مورد تهاجم، از فرهنگ خویش فاصله گرفته، با آن بیگانه شده و به فرهنگ بیگانه و استعمارى روى مى آورند.
دلیل دوم، که در دهه هاى اخیر بیش تر مورد توجه قدرت هاى برزگ جهان، به ویژه امریکا، قرار گرفته، عبارت است از جهانى کردن فرهنگ غربى، به خصوص امریکایى. در اثر تهاجم فرهنگى، مردم نخست دچار احساس شک و تردید در مثبت بودن فرهنگ ملى و دینى خویش مى گردند و باورهاى خود را نسبت به قوت و کارایى فرهنگ خویش از دست مى دهند و سپس به تدریج، آماده تمایل و جذب به فرهنگ بیگانه دست کم به جنبه هایى از آن مى شوند. مراد از خودباورى فرهنگى باور به قوت، غنا، اصالت و کارایى فرهنگ خودى است، به گونه اى که افراد احساس تعلق به آن فرهنگ نموده، از این احساس خویش خرسند شوند. ضعف خودباورى فرهنگى در جهت مخالف خودباورى قرار دارد. روشن است که ضعف باور به فرهنگ خودى مى تواند مراتب متفاوتى داشته باشد. ضعف خودباورى فرهنگى را مى توان بر روى پیوستارى تصور کرد که از احساس ناخرسندى نسبت به فرهنگ خودى شروع مى شود و تا حد احساس شرم و حتى انزجار و تنفر نسبت به آن مى رسد. البته ممکن است کسى معتقد به وجود نقایصى در فرهنگ خودى باشد، ولى از این که به آن فرهنگ تعلق دارد هیچ گونه احساس منفى نداشته باشد و حتى به اصلاح نقایص آن نیز بپردازد. چنین شخصى را نمى توان مبتلا به ضعف خودباورى فرهنگى دانست؛ زیرا هنوز به جنبه هاى زیادى از آن اعتقاد دارد و براى آن دل مى سوزاند.
تعریف خودباورى فرهنگى
خودباورى فرهنگى نوعى نگرش است که فرد نسبت به فرهنگ جامعه خویش دارد و این نوع نگرش اگر مثبت باشد، از آن به «خودباورى فرهنگى» یاد مى شود ولى اگر منفى باشد، آن را «ناخودباورى» یا «خودباختگى شدید» مى نامند. خودباورى و یا خودباختگى فرهنگى از طریق جامعه و به وسیله فرایندهاى جامعه پذیرى به فرد آموخته مى شود. خودباورى فرهنگى به عنوان یک نگرش، اگر چه نسبتا پایدار است، ولى مى تواند دگرگون شود و تشدید یا تضعیف گردید و یا به کلى، جهت آن از مثبت به منفى و یا بالعکس عوض شود.
چگونگى تغییر خودباورى
در جوامع بسته و با ثبات (مانند جوامع قدیم)، خودباورى از شدت و ثبات قابل توجهى برخوردار است، زیرا افراد نسبت به فرهنگ خویش نگرشى مثبت دارند و در این گونه جوامع، مردم نسبت به عقاید، باورها و به طور کلى، نحوه زندگى خود، از جذابیت بالایى برخورداراند. اما در جوامع جدید، که از سویى، ارتباطات وسیعى میان آنان برقرار است و از سوى دیگر، در حال تغییر و تحول سریع اند (به ویژه جوامع در حال توسعه)، احتمال تغییر نگرش افراد نسبت به فرهنگ خود بسیار است. کشورهاى به اصطلاح جهان سوم، غالبا از این دسته اند. چون این کشورها اولا، به شدت در حال تغییر و دگرگونى اند و ثانیا، ارتباط وسیعى با کشورهاى دیگر، به ویژه کشورهاى صنعتى غرب، دارند. دولت و سازمان هاى ادارى، رسانه هاى گروهى و ورود وسایل و امکانات جدید از کشورهاى صنعتى هر کدام به نوبه خود بر ارزش ها، باورها و اعتقادات مردم اثر مى گذارد. این فرایند، که معمولا یک ساختار به هم پیوسته اى را تشکیل مى دهد، ارزش ها و باورهاى جدیدى را که یا از جامعه دیگر وام گرفته شده و یا بر اساس مقتضیات جدید (به درست یا غلط) ساخته شده اند، تبلیغ مى کند.
البته ممکن است افراد تا مدت زیادى در برابر ارزش هاى جدید از خود مقاومت نشان دهند، ولى به مرور زمان، عده زیادى به دلایل گوناگون، جذب آنان مى شوند. از جمله این دلایل، یکى تمایل افراد به تبعیت از افراد، اقشار یا جوامع برتر است. جوامع صنعتى غربى به دلیل پیشرفت هاى صنعتى و برخوردارى از امکانات رفاهى فراوان، مورد توجه ملل دیگر قرار گرفته اند. این کشورها نیز به طور گسترده اى، سعى مى دارند از علم، صنعت، رفاه و حتى نوع زندگى، از غربى ها تبعیت کنند. از سوى دیگر، در کشورهایى که حکومتشان غرب گراست، افراد حتى اگر بخواهند در مقابل عناصر فرهنگى وارداتى از خود مقاومت نشان دهند، غالبا قادر به حفظ فرهنگ خود نخواهند بود؛ چون در این گونه جوامع، پیروى از سبک زندگى جدید مزایا و تسهیلات اقتصادى اجتماعى فراوانى را نصیب افراد مى سازد، در حالى که مقابله با آن به عکس افراد را از مزایاى مزبور محروم مى سازد.
به طور کلى عواملى را که بر خودباورى فرهنگى آثار منفى دارند، مى توان تحت چند عنوان مورد بحث قرار داد و نقش هریک را مستقلا در تضعیف خودباورى فرهنگى یادآور شد:
الف- نقش استعمار
ب- حکومت هاى مستبد داخلى
ج- زمینه هاى داخلى
د- رسانه هاى جمعى
الف- نقش استعمار در تضعیف خودباورى فرهنگى
مایه اصلى تهاجم فرهنگى و تضعیف فرهنگ هاى ملى در کشورهاى جهان، استعمار غربى است. استعمارگران کهنه و نو در یکى دو قرن اخیر با استفاده از وسایل و امکانات پیشرفته خود همچون موریانه به جان ملت هاى کوچک و بزرگ افتاده و به صورت بسیار حساب شده اى به تاراج ثروت هاى ملى تاریخى آنان پرداخته اند. بى شک، یکى از مهم ترین کالاهاى به یغما رفته و تاراج شده این ملت ها، فرهنگ ملى و دینى آنان مى باشد. استعمارگران غرب براى انهدام و نابودى فرهنگ دیگر کشورها به ویژه کشورهایى که گذشته آنان در علم، هنر، ادبیات و معمارى سهم بزرگى در پیشرفت تمدن بشرى داشته سرمایه گذارى عظیمى کرده اند. جالب این که بخش اعظم این سرمایه ها را نیز از خود همین ملت ها به دست آورده اند.
چند مورد از فعالیت هاى استعمارى که موجب تضعیف خودباورى فرهنگى مى گردد عبارتند از:
1- نقش انجمن هاى فراماسونرى
یکى از شگردهاى حساب شده و قدیمى استعمار در تهاجم فرهنگى و تضعیف فرهنگ کشورهاى ضعیف تر، تشکیل انجمن هاى فرا ملیتى فراماسونرى و اعزام وابستگان آنان تحت پوشش کمک هاى انسان دوستانه به این کشورها است. انجمن هاى فراماسونرى با شعارهایى همچون آزادى، برادرى، برابرى و تلاش براى فروریختن کاخ هاى ظلم و برافراشتن پرچم عدالت مطلق، نقش عمده اى در تضعیف فرهنگ ملت هاى ریشه دارى همچون ایران داشته اند. انجمن هاى فراماسونرى، که عمدتا از گراندلژ انگلیس رهبرى و هدایت مى شدند، فشار عمده خود را بر روى اصیل ترین عنصر جامعه بشرى یعنى: دین متمرکز کرده بودند؛ زیرا خوب مى دانستند که حضور دین، به ویژه اسلام، در اجتماع هرگز با منافع آنان سازگار نخواهد بود و به آن ها اجازه سلطه گرى و تجاوز نخواهد داد. بنابراین، آن ها همواره در پى خاموش کردن نور ایمان از قلب مؤمنان و تضعیف دین در جامعه بودند. میرزا ملکم خان، که از بنیان گذاران انجمن هاى فراماسونرى در ایران است، هدف از تشکیل این انجمن را ترویج اندیشه هاى اروپایى و آزادى به شیوه غربى و پایه گذارى اصول سیاست غربى براى ایجاد حکومت مردمى در ایران مى داند. انجمن هاى فراماسونرى در ایران، به ویژه در دوران حکومت پهلوى، با سیاستى که در پیش گرفتند، توانستند به راحتى، زمینه هجوم فرهنگ بیگانه و تضعیف فرهنگ ملى و دینى را آن هم به دست کسانى که به ظاهر نقش مدافعان فرهنگ را ایفا مى کردند، فراهم کنند و پایه هاى مقاومت در مقابل این تهاجم را تعضیف نمایند.
2- استعمار و تحقیر ملت ها
نوع رابطه اى که حکومت هاى استعمارى و سلطه جوى غربى با کشورهاى جهان سوم برقرار مى کنند، همواره با تحقیر فرهنگ و تاریخ این کشورها همراه است. استعمارگران با شیوه هاى گوناگون در پى القاى این فکر به ملل ضعیف جهان هستند که این ملل به تنهایى قادر به اداره خود نبودند و جز توسل به قدرت هاى بزرگ و تقلید کورکورانه و بوزینهوار از فرهنگ مبتذل غربى راهى به توسعه اجتماعى، اقتصادى و فرهنگى ندارند. تحقیرهایى که در این زمینه اعمال مى کنند، گاهى از حد سیاست و فرهنگ نیز تجاوز کرده و از نظر زیستى، مدعى مى شوند که این ملت ها از هوش و استعداد کم ترى برخوردارند. در مجموع، قدرت هاى سلطه گر با کشورهاى ضعیف تر به گونه اى عمل مى کنند که کشورهاى ضعیف برترى مطلق و همه جانبه سلطه گران را از یک سو و کهترى خویش را از سوى دیگر بپذیرند.
پذیرش این وضعیت از سوى یک ملت، به یک فرایند طولانى، پیچیده و گسترده اى نیازمند است و «هدف غایى این نوع جامعه پذیرى، بازشناسى و پذیرش خرده سیستم استعمارگر از جانب خرده سیستم استعمار زده است، به شکلى که خرده سیستم اخیر نه فقط دیگرى را متفاوت از خود بداند، بلکه برتر از خود بداند. سیاست استعمارى به این حد اکتفا نکرده و براى تشدید این تمایز و تأکید بر پستى و کاستى فرهنگ این کشورها از تمام وسایل و ابزارهاى ممکن استفاده مى کند. برخى از معاهداتى که از سوى کشورهاى استعمارى بر کشورهاى عقب نگه داشته تحمیل مى شود، به طور شرم آورى تحقیرآمیز مى باشد. کاپیتولاسیون یکى از آن ها است. در ایران، حکومت پهلوى با پذیرش کاپیتولاسیون، خیانتى مضاعف به فرهنگ و ملت ایران نمود. پذیرش کاپیتولاسیون نشانگر کمال خود باختگى حکام وقت در برابر غرب و عدم تعلق بلکه انقطاع کامل آن ها از فرهنگ اسلامى و ایرانى است. حاصل آن که استعمار با یک سیاست دقیق و حساب شده و با استفاده از تمام وسایل و امکانات ممکن، سعى مى کند تا فرهنگ و هر آنچه را که متعلق به کشورهاى عقب افتاده مى باشد، تحقیر و تضعیف نماید. این سیاست وقتى طى سال هاى متمادى ادامه یابد، افراد در این کشورها در کارایى و قوت فرهنگ خویش تردید کرده، به تدریج، به فرهنگ استعمارى تمایل پیدا مى کنند. زمانى که جامعه اى دچار چنین وضعیتى گردید، مى توان گفت آن ها هویت فرهنگى خویش را از دست داده و به اصطلاح دچار ضعف خودباورى فرهنگى شده اند.
3- نقش صنعت و فن آورى پیشرفته
«فن آورى» به معناى مجموعه دانش علمى و صنعتى و فن آورى است. «فن آورى» و صنعت یا در خود جامعه به وجود آمده و رشد کرده است و یا در کشورى دیگر و بهره مندى کشور دیگر از آن به انتقال نیاز دارد. انتقال فن آورى و صنعت راه هاى گوناگونى دارد که هر کدام خطرها و مزایاى مربوط به خود را دارد. روى هم رفته، فن آورى پیشرفته غرب به دو شیوه کاملا متمایز به اشاعه فرهنگ کشورهاى صاحب فن آورى و تضعیف فرهنگ هاى دیگر کمک مى کند:
الف: پشتوانه اصلى تهاجم فرهنگى غرب پیشرفت فن آورى و توسعه اقتصادى آن است.
فن آورى پیشرفته به عنوان عنصر اساسى تمدن جدید غرب، برگ برنده مهمى است که به دارنده خود امتیاز و اعتبار عام مى بخشد. به دلیل پیشرفت غرب در زمینه صنعت، راه پذیرش فرهنگ غربى در میان ملل و جوامع دیگر، از جمله جوامع اسلامى، هموار گردیده است; چون این ملت ها تحت تأثیر صنعت غرب قرار گرفته اند. پس از تعمیم این پیشرفت به کل فرهنگ غربى، افراد به این نتیجه مى رسند که فرهنگ غربى، به طور کلى، برتر از فرهنگ خود آن هاست. بدین ترتیب، نوعى احساس ضعف، خود باختگى، یأس و تردید نسبت به فرهنگ خودى در آن ها به وجود مى آید و زمینه تهاجم سیاسى و فرهنگى استعمارگران غربى فراهم مى گردد.
ب: ورود فرهنگ غربى همراه با فن آورى
استفاده از فن آورى اگر براساس نیازهاى فرهنگى اجتماعى استوار نبوده و با فرهنگ خودى سازگار نباشد، علاوه بر ضایعات اقتصادى، مى تواند موجب تضعیف فرهنگ خودى و زمینه ساز ترویج فرهنگ بیگانه گردد. وارد کردن فن آورى از کشورهاى پیشرفته اگر با درایت و هشیارى همراه نباشد ورود فرهنگ جامعه صاحب صنعت را نیز ممکن است به همراه داشته باشد.
4ـ نقش نظریه هاى شبه علمى
غرب سلطه طلب در تلاشى همه جانبه و با پشتوانه اقتصاد و صنعت برتر خویش، سعى در گسترش فرهنگ خود و وادار نمودن ملت هاى دیگر به پذیرش برترى همه جانبه خویش مى نماید. در همین راستا، از سویى، بسیارى از دانشمندان و محققان خود را بسیج کرده اند تا با ارائه نظریه هاى شبه علمى بر برترى فرهنگ و جامعه غربى تأکید ورزند و از سوى دیگر، از بعضى از نظریه هایى که دانشمندان بى طرف ارائه داده اند، سوء استفاده کرده و به نفع خویش از آن ها بهره بردارى مى کنند. نظریه پردازان غربى در پى اثبات حقانیت مسیر و فرآیندى هستند که جوامع غربى پیموده اند. هدف نهایى این نظریه ها اثبات این مطلب است که پذیرش فرهنگ غرب و طرد میراث فرهنگى ملل غیر غربى نه تنها پسندیده و بایسته است، بلکه براى رسیدن به ترقى، پیشرفت و توسعه همه جانبه، حتمى و الزامى نیز مى باشد. ارائه این گونه نظریه ها در عصر علم زده کنونى، که علم را تنها مرجع مقبول و قانونى مى دانند و هر آنچه را که با نشان «علمى» ارائه دهند بدون چون و چرا مى پذیرند، مى تواند خطرات بسیار را به دنبال داشته باشد. متأسفانه برخى روشنفکران وطنى نیز دقیقا مروج این گونه نظریه ها هستند.
ب: حکومت هاى مستبد داخلى و نقش آن در تضعیف خودباورى فرهنگى
یکى از عوامل اساسى ترویج و اشاعه فرهنگ غربى و تضعیف فرهنگ خودى، حکومت هاى خودباخته، نالایق و مستبدى است که طى قرن ها بر این کشور حکومت کرده اند. به طور کلى، از ویژگى هاى کشورهاى استعمارى، وابستگى سیاسى کشورهاى مستعمره (مستقیم یا غیر مستقیم) به آن هاست. همه تصمیم گیرى هاى سیاسى مهم، به وسیله کشور استعمارگر اتخاذ مى گردد و به آن ها القا مى شود و حکام داخلى به عنوان مجریان سیاست هاى استعمار عمل مى کنند. قدرت هاى استعمارى دو وظیفه به حاکمیت سیاسى سنتى تفویض مى کنند: یکى آن که ابتدا این حاکمیت به عنوان معاونت حاکم یا مدیر فرعى عمل مى نماید. به عبارت دیگر، قدرت استعمارى براى اجراى مقاصد و برنامه هاى خود، استخدام پرسنل، سازمان دادن خدمات عمومى، کسب اطلاعات و غیره... به رؤساى محلى متوسل مى شود. دوم آن که حاکمیت سنتى به مثابه پلیس عمل نموده و حفظ نظم، آرامش و گاهى نیز انجام مجازات قضایى را به عهده دارند. در واقع، این قدرت سیاسى است که به مردم رعایت کردن قوانین و پذیرش الگوها و ارزش هاى جدید را مى آموزد.
چند نمونه از آثار سوء این حکومت ها بر فرهنگ و باورهاى فرهنگى عبارتند از:
1- ضعف کارآیى اقتصادى و اجتماعى
از جمله آثار عمده و مهم وجود حکومت هاى استبدادى، عدم تحرک اجتماعى است. از نظر جامعه شناسان، تحرک اجتماعى به معناى جابجایى افراد در پایگاه هاى گوناگون و قشرهاى متفاوت جامعه مى باشد. تحرک اجتماعى در میان جوامع و اقشار یک جامعه موضوعى است مشترک، ولى میزان آن نسبى مى باشد و در میان قشرها و جوامع گوناگون، متفاوت است. یکى از آثار مثبت تحرک اجتماعى، افزایش کارایى اقتصادى و اجتماعى است؛ زیرا، در یک ساخت اجتماعى سیال یعنى: ساختى که افراد میان پایگاه هاى گوناگون به راحتى جا به جا مى شوند احتمال این که موقعیت هاى بالا توسط اشخاص لایق و شایسته اشغال گردد، بیش تر خواهد بود. در واقع، افزایش کارایى اقتصادى و اجتماعى بدون تحرک اجتماعى مشکل و بلکه ناممکن به نظر مى رسد.
جامعه ایران در دوران حکومت قاجاریه و پهلوى به دلیل انتصابى بودن بسیارى از پایگاه ها، از تحرک اجتماعى بسیار ضعیفى برخوردار بود. افرادى که از صلاحیت کافى براى احراز مناصب و پایگاه ها برخوردار نبودند و تعهدى نیز در قبال ملت خود احساس نمى کردند و صرفا در اندیشه افزایش سودجویى و منفقت طلبى خویش بودند به مناصب مهم اجتماعى گمارده مى شدند و این وضعیت ضعف کارآیى نظام اقتصادى و اجتماعى را به دنبال داشت. فقدان و یا ضعف تحرک اجتماعى و ضعف کارایى اقتصادى و اجتماعى، دو پیامد عمده اجتماعى در پى داشت: از سویى، موجب عقب ماندگى همه جانبه کشور مى شد و از سوى دیگر، فساد نظام ادارى را در پى داشت، هریک از این دو مسئله به نوبه خود، براى تضعیف فرهنگ و خودباورى فرهنگى کافى بود. فرایندى که منجر به تضعیف خودباورى فرهنگى مى گردد، همانند زنجیره در هم تنیده و به هم بسته اى است که در رأس آن، وجود حکومت هاى مستبد و ضعف کارایى اقتصادى و اجتماعى مى باشد. دو اثر عمده حلقه اخیر این زنجیره، عقب ماندگى همه جانبه کشور و فساد نظام ادارى و دیوان سالارى است. این دو عامل امکان تضعیف خودباورى فرهنگى را بیش از پیش فراهم مى کند.
2- وابستگى حکام
حکومت هایى متکى به اشخاص، و شاه نیز به دلیل وابستگى شدید به بیگانگان، مجموعه نظام و کشور را به سوى بیگانگان و پیاده کردن اهداف آنان سوق مى داده و زمینه تسلط تام آنان را بر کشور فراهم مى ساخته است. بیگانگان از طریق چهره هاى داخلى خود، بر کشور تسلط تام پیدا مى کردند و اهداف استعمارى خود را در قالب قوانین رسمى و به وسیله حکومت هاى داخلى، اعمال مى نمودند و از این طریق، به تغییر الگوها، ارزش ها و معیارهاى فرهنگى و اشاعه و ترویج عناصر و ارزش هاى فرهنگى خود اقدام مى کردند. جالب این جاست که استعمار هیچ گاه در پى ترویج عناصر مفید فرهنگ خویش نبوده و نیست، بلکه عناصرى از فرهنگ خویش را ترویج مى کند که موجب سکون، عدم تحرک و پویایى، مصرف گرایى، اشاعه فساد و فحشا و وابستگى کشور مى گردد. از سوى دیگر، این گونه عناصر فرهنگى را جایگزین آن عناصرى از فرهنگ ملى دینى مى کند که به مردم حیات، بقا، روح مبارزه و جهاد، پویایى و استقلال مى دهد. در واقع، تخریب و تضعیف فرهنگ خودى، ناشى از ترویج و اشاعه فرهنگ بیگانه در کشور است. بدین ترتیب، فرایند تضعیف فرهنگ ملى و خودباورى فرهنگى از وجود حکومت هاى وابسته شروع مى شود و پس از ترویج و اشاعه عناصر مخرب و مضر فرهنگ بیگانه در کشور و تضعیف پایه هاى اصیل فرهنگ خودى، این فرایند با تضعیف خودباورى فرهنگى خاتمه مى یابد.
3- سیاست تضعیف مذهب در جامعه
به طور خلاصه، این مسئله را تحت دو عنوان ذیل مورد توجه قرار داد:
الف. منزوى ساختن و تفکیک دین از جامعه:
در تاریخ حیات ملت ایران، استعمار خارجى تلاش هاى فراوانى براى خاموش کردن شور و شعور دینى مسلمانان کرده اند. در این راستا، مهم ترین تلاش استعمارگران جداسازى و تفکیک دین از سیاست بوده است. استعمارگران انگلیسى مخصوصا در قضیه تنباکو و انقلاب عراق، مستقیما خود را در برابر روحانیون ناتوان احساس کرده بودند و تلاش مى کردند که مجالى به دخالت آن ها در سیاست داده نشود و این بود که تفکیک دین از سیاست را یک اصل قرار دادند. رضا شاه و پسرش نیز سعى فراوانى نمودند تا دین را از صحنه هاى اجتماعى و سیاسى بیرون برانند و خود با خیال راحت، به حکومت بپردازند. رضاشاه «آداب مذهبى را خلاف تجدد مى دانست، لباس روحانیت را خلاف رسوم مملکت مى شناخت، محاضر شرعى را به محاضر رسمى تبدیل کرد و به تدریج، روحانیان را از آن چه داشتند، کنار گذاشت. رضا شاه براى نابود ساختن اصیل ترین و عزیزترین مایه هاى فرهنگى و اعتقادى این ملت و بیگانه ساختن این مردم با فرهنگ خویش، از هر وسیله ممکن بهره جست. وى پس از بازگشت از سفر ترکیه و در سال 1314، حجاب از سر زنان مسلمان بر گرفت. از این پس، حجاب زنان ممنوع شد و به آن ها اجازه ورود به خیابان ها و سوار شدن بر وسایط نقلیه با حجاب اسلامى داده نمى شد و کسبه از فروختن اجناس به زنان محجبه منع شدند. با توجه به اهمیت حجاب در اسلام و در میان مسلمانان، روشن است که کشف حجاب صرفا یک تغییر ساده لباس زنان به شمار نمى رفته، بلکه این کار، مبارزه با اسلام و اندیشه دینى بوده است؛ اندیشه اى که تحرک، جنبش و حیات مسلمانان بدان بستگى دارد.
علاوه بر حکومت، که از قدرت و جعل قانون براى منزوى ساختن دین استفاده مى کرد، تعدادى از روشنفکران غرب زده نیز براى این منظور تلاش هاى زیادى به عمل آوردند. از جمله کسانى که در این زمینه نقش اساسى داشتند، میرزا ملکم خان و یارانش بودند که با راه اندازى انجمن هاى فراماسونرى، تفکر دینى و اسلامى را مورد حمله قرار داده است. میرزا یوسف خان مستشارالدوله نیز از جمله کسانى است که مذهب را به شدت مورد حمله قرار داده است. وى در کتاب یک کلمه، مذهب را مورد حمله قرار داده و قوانین غربى را حافظ مصالح دنیوى دانسته است. میرزا فتح على آخوندزاده نیز از جمله مروجان جدایى دین از سیاست (سکولاریسم) در ایران به شمار مى رود.
ب. حذف اندیشمندان اسلامى و مصلحان اجتماعى از صحنه اجتماع و سیاست:
حکام وابسته و مستبد پهلوى در راستاى پیروى از سیاست استعمار خارجى، به خصوص انگلیس و سیاست استبدادى خود، حلقه سیاست تضعیف مذهب را با حذف، تبعید، زندانى و اعدام مصلحان و اندیشمندان اسلامى و دینى از صحنه فعالیت اجتماعى تکمیل کردند. آن ها در ابتدا، زمینه اجتماعى را براى این کار فراهم نمودند، و فعالیت روحانیت و دیگر مصلحان اجتماعى را در جامعه محدود کردند و به جاى روحانیان، دانشجویان به فرنگ رفته را وارد صحنه اجتماع ساختند جریان حذف و تبعید اندیشمندان و مصلحانى همچون سیدجمال الدین، میرزا کوچک خان، شیخ فضل الله نورى، آیت الله کاشانى، سید حسن مدرس، حضرت امام خمینى و برخى دیگر در همین راستا بوده است. رضا شاه و پسرش، محمدرضا، به دنبال منزوى کردن روحانیت این بزرگ ترین دشمن خود و شکست دادن آن ها بودند. حذف این شخصیت ها و جایگزین کردن روشنفکران وابسته و ملى گراى مخالف حضور دین در جامعه، به جاى آنان، به راحتى زمینه ورود فرهنگ بیگانه و حذف فرهنگ ملى و دینى را فراهم ساخت. بدین ترتیب، فرهنگ اصیل خودى تضعیف گردید و عناصر فرهنگ بیگانه در آن رخنه کرد.
ج: زمینه هاى داخلى و نقش آن در تضعیف فرهنگ خودى
در تهاجم فرهنگى، تکیه اصلى دشمن بر نقص ها و کاستى هاى داخلى مى باشد و اساسا تهاجم فرهنگى جز از طریق عوامل، شرایط و زمینه هاى داخلى امکان پذیر نیست. قضیه تهاجم فرهنگى دو طرف وجود دارد: در یک طرف، کشورهاى سلطه طلب قرار دارند که با ابزارها و وسایل گوناگون و پیچیده در صدد استیلاى فرهنگى مى باشند و در طرف دیگر، کشورهاى مورد تهاجم قرار دارند که به دلیل نواقص و کمبودهاى گسترده، مورد تاخت و تاز فرهنگى قرار مى گیرند.
چند مورد از مهم ترین عوامل و زمینه هاى داخلى که به مستقیم یا غیرمستقیم بر تضعیف فرهنگ و باورهاى مثبت نسبت به فرهنگ خودى اثر داشته اند، عبارتند از:
1- ضعف فرایند انتقال فرهنگ
هر فرهنگى براى ادامه حیات خود، به انتقال صحیح ارزش ها، باورها، هنجارها و کلیه عناصر فرهنگى به نسل هاى جوان تر، نیازمند است. هرگاه به عللى فرایند انتقال فرهنگ دچار اختلال گردد، نسل جدید از فرهنگ جامعه خویش فاصله خواهد گرفت. جدایى نسل جدید از فرهنگ خودى، آن ها را در مقابل توفان تهاجم فرهنگى دشمن به شدت آسیب پذیر مى سازد. اگر چه انتقال فرهنگ فرایندى بسیار گسترده و عام مى باشد و به یک معنا، تمام جنبه هاى جامعه را در بر مى گیرد، ولى خانواده، مدرسه و رسانه هاى جمعى از مهم ترین ابزار و وسایل انتقال فرهنگ به شمار مى رود.
2- روشنفکران خود باخته
یکى از عوامل داخلى تضعیف فرهنگ خودى، روشنفکران وابسته داخلى است که در لباس علمى و سیاسى همگام و هماهنگ با استعمار به جنگ فرهنگ دینى و ملى مى آیند. البته روشنفکران غرب زده و خود باخته مورد نظرند، نه روشنفکران اصیلى که همیشه و در هر حال، براى این مرز و بوم دل سوزانده و در پى پیشرفت و ترقى کشور هستند. یکى از چهره هاى روشنفکرى وابسته میرزا ابوالحسن خان شیرازى معروف به «ایلچى» مى باشد. وى پاى بدترین قراردادهاى استعمارى همچون «عهدنامه گلستان» را امضا کرده است. او از زمان فتحعلى شاه قاجار شاید اولین کسى بود که پاى انگلیسى ها را در ایران باز کرد. میرزا ملکم خان یکى دیگر از چهره هاى معروف روشنفکرى ایران مى باشد. میرزا، معلم دارالفنون، مترجم شاه، مشاور صدر اعظم و مهم تر از همه، بینان گذار انجمن فرامانسونرى در ایران بود. وى در اواخر عمر خود، از اسلام به مسیحیت رجعت نموده و تابعیت ایران را نیز ترک کرد! تقى زاده نیز از جمله مبلغان فرهنگ غرب است که شعار از «از سر تا ناخن پا فرنگى شدن» را سر مى داد.
3- ضعف اقتصاد و صنعت
ضعف اقتصادى کشورهاى اسلامى اثرات منفى جبران ناپذیرى بر جاى گذاشت: از طرفى، توان دفاعى مسلمانان در مقابل اروپاى استعمارگر ضعیف گردید و در نتیجه، توانستند طى سالیان دراز به طور مستقیم یا غیر مستقیم بر مقدرات مسلمانان مسلط شوند و بر آن ها حکم برانند. از طرف دیگر، وقتى مسلمانان طى سالیان دراز، خود را در مقابل اروپا ضعیف، ناتوان و فرو دست دیدند، به طور آگاهانه و یا نا آگاهانه، تصور کردند که این ضعف به حیطه اقتصاد و صنعت محدود نمى شود، بلکه فرهنگ آن ها در مقایسه با فرهنگ اروپاى متمدن ضعیف و ناتوان است؛ زیرا عامه مردم نمى توانند میان عناصر گوناگون فرهنگ فرق بگذارند و سره را از ناسره تفکیک نمایند. این حکم کلى در مورد ایران به عنوان یک کشور اسلامى نیز کاملا صادق است. حاصل سخن این که عامه مردم یک کشور وقتى خود را از لحاظ علمى، صنعتى و اقتصادى ضعیف تر از دیگران ببینند، این ضعف ها را به جنبه هاى دیگر تعمیم داده، حکم به عدم کارایى فرهنگ خود مى کنند. در چنین وضعیتى، اگر از فرهنگ این جامعه حراست و مراقبت لازم به عمل نیاید، احتمال نفوذ عناصر فرهنگ بیگانه در آن بسیار مى گردد. این وضعیت را وقتى همراه با تهاجم فرهنگى آگاهانه و حساب شده دشمن در نظر بگیریم، خطر جدى تر مى شود و نیاز به مراقبت زیادى پیدا مى کند.
د: رسانه هاى جمعى و نقش آن ها در تضعیف خودباورى فرهنگى
بدون تردید، در هیچ دوره اى از تاریخ بشریت، جریان اطلاع رسانى همانند امروز سریع و گسترده نبوده است. به همین دلیل، برخى از مهم ترین ویژگى هاى این دوره تاریخى را سرعت، گسترش و اهمیت فوق العاده اطلاعات دانسته، دوره معاصر را «عصر انفجار اطلاعات» مى نامند. اطلاعاتى که از طریق رسانه هاى جمعى به دست مردم مى رسد، آن ها را با دنیاى اطرافشان آشنا مى سازد، بر دانش و آگاهى آن ها مى افزاید و آن ها را با آداب، رسوم و فرهنگ ملت هاى دیگر آشنامى کند. رسانه هاى گروهى انسان ها را به سرعت، در جریان مسائل عمده روز قرار مى دهند: اتفاقات و رویدادهاى سیاسى، نظامى، اقتصادى، اجتماعى، علمى و هنرى و... علاوه بر خبر رسانى، رسانه هاى گروهى از طریق ارائه تفسیر رویدادها و حوادث و پخش مطالب دلخواه، مى توانند به روشنگرى مردم بپردازند و آن ها را به تصمیم گیرى هاى مطلوب هدایت نمایند. رسانه ها مى توانند در خدمت رشد و شکوفایى دینى و فرهنگى ملت ها قرار گیرند و به بالندگى معنوى آن ها کمک نمایند. وظیفه مهم دیگرى که براى رسانه ها ذکر کرده اند ایجاد سرگرمى براى مردم و پرکردن اوقات فراغت آن هاست. آنچه بدان اشاره شد تنها یک طرف قضیه است. طرف دیگر قضیه چهره خطرناک و زیان بخش رسانه هاى گروهى است. رسانه هاى گروهى، به خودى خود ابزارى هستند که مى توان از آن ها براى برقرارى ارتباط و ارائه پیام استفاده نمود و در این حد، از هیچ گونه بار ارزشى برخوردار نیستند و کاملا خنثى مى باشند. اما در مورد محتواى پیام و انگیزه هاى به کارگیرى این وسایل، مفید و مضر بودن و نیز خوب و بدن بودن آن ها مطرح مى شود. به عبارت دیگر، در مورد وسایل ارتباط جمعى تنها مى توان گفت کدام یک رساناتر از دیگرى است و چرا، و از این حیث، یکى را بهتر از دیگرى دانست. اما پیامى که توسط این وسایل ارتباطى پخش مى شود براساس ارزش ها و باورها مى تواند مفید و خوب یا بد و مضر باشد.
از رسانه های جمعی می توان به کارکرد تلویزیون و سینما اشاره نمود.
الف: تلویزیون: عمده ترین کارکرد تلویزیون نقش آن در آموزش است و این ویژگى، آن را به صورت ابزارى ممتاز در میان دیگر وسایل ارتباط جمعى قرار داده است. تلویزیون در رابطه با فرهنگ ملى و جامعه پذیر کردن افراد مى تواند داراى کارکرد مثبت، کارکرد منفى و بى کارکرد یا خنثى باشد. از جمله کارکردهاى مثبت آن، مى توان این موارد را نام برد: ایجاد وحدت ملى، تقویت فرهنگ عمومى، هنجارپذیر کردن افراد، الگو دهى، آموزش همگانى، و پرکردن سالم اوقات فراغت. از جمله کارکردهاى منفى آن هم مى توان به تشعب اندیشه، ایجاد پرخاشگرى و تنازغ در خانواده، ایجاد تعارض نقش ها، بحران هویت، و تبلیغ ارزش هاى بیگانه اشاره نمود.
ب: سینما: سینما یکى دیگر از وسایل ارتباط جمعى بسیار مهم است. سینما از قدرت نفوذ فوق العاده اى برخوردار است، به گونه اى که مى تواند افکار و اذهان عمومى را در جهت مثبت یا منفى به شدت تغییر دهد.
ج: مطبوعات و نقش آن در تضعیف خودباورى فرهنگى:
مطبوعات یکى از عوامل مهم و اساسى در رشد و توسعه فرهنگ ملى و تقویت باورهاى دینى است، همان گونه که مى تواند در تضعیف فرهنگ خودى نیز مؤثر باشد. پیش از انقلاب، که ساختار حاکم بر جامعه ساختارى وابسته بود و استعمار نیز به انحاى گوناگون در مسائل فرهنگى و اجتماعى ما دخالت مى کرد، همه وسایل ارتباط جمعى و از جمله مطبوعات، تماما در راستاى سیاست هاى نظام حاکم و به طور کلى، در جهت ترویج عناصر فرهنگى بیگانه و تضعیف فرهنگى ملى دینى عمل مى کرد. اما پس از انقلاب وضعیت به کلى دگرگون شد و مطبوعات نیز مانند سایر رسانه ها در جهت ترویج و اشاعه ازرش هاى دینى و ملى به کار گرفته شد. با وجود تغییرات و اصلاحات عمیقى که در مطبوعات به وجود آمد، برخى اشکالات و نقایص هنوز هم در آن به چشم مى خورد که به طور مستقیم یا غیر مستقیم به عدم بارورى و یا تضعیف فرهنگ خودى منجر مى شود. تعدادى از آن ها عبارتند از:
الف. عدم حضور فعال
ب. نداشتن جذابیت کافى
ج. عدم استفاده کافى از متخصصان