تعریف فلسفه سیاسی:
فلسفه سیاسی تلاشی عقلانی برای دریافت حقایق حیات سیاسی و مبانی آن است و به ایده هایی اطلاق می شود که مکاتب فکری و اندیشمندان پاسخ به مشکلات و مسائل عمده سیاسی جامعه ارائه داده و می دهند در طول تاریخ در شیوه بحث در فلسفه سیاسی اغلب بر پایه براهین عقلی است و در آن با استفاده از اصول مسلم و بدیهی نظریاتی در باب مسائل اساسی و عمده سیاسی جامعه ارائه می شود اگرچه بخشی دیگر از مباحث فلسفه سیاسی هنجاری و تجویزی است. فلسفه سیاسی دینی را از سه زاویه می توان مورد تامل قرار داد:
۱- از طریق آموزه های دینی
2- از طریق اندیشمندان مومن به آن دین
۳- از طریق نوشته ها و آثار دیگر اندیشمندان درباره آن دین
هدف فلسفه سیاسی کشف حقیقت سیاست توسط اندیشمندان است. فلسفه سیاسی را می توان به بنیادهای فکری با شیوه انتزاعی که به مباحثی هم چون غایات حکومت ها و ابزارهای آن ها، عدالت، قدرت و ارتباط فرد و دولت میپردازد، تعریف نمود. فلسفه سیاسی برخلاف اندیشه سیاسی قصد نشاندن معرفت به جای گمان را دارد، به زمان و مکان محدود نمیشود، و اصولا کار اندیشمندان حرفه ای است. در مقابل، اندیشه سیاسی ممکن است تخمینی یا کار افراد غیر حرفه ای (مثل شعرا) باشد و همواره با زندگی اجتماعی خاص ملازمت دارد. هرچند طرد فلسفه سیاسی به عنوان مشغله ای غیر علمی، خصیصه اثبات گرایی عصر جدید است، ولی از دهه 1970 به بعد، بالاخص با انتشار کتاب تئوری عدالت جان راولز، شاهد احیای مجدد فلسفه سیاسی می باشیم.
فلسفه سیاسی اسلام:
مراد از فلسفه سیاسی اسلامی، نوعی از فلسفه سیاسی است که مبانی و ارکان آن بر محور توحید استوار گشته و پیش فرضها و مسائل و غایات آن سازگار با آموزه های اسلام می باشد. چگونگی این ارتباط و پیوند به نوع لحاظ ما وابسته است. به عنوان مثال فلسفه سیاسی را گاه در نسبت با یک مکان و یا شخص لحاظ می کنیم و گاه آنرا در نسبت با یک قوم، نژاد و یا مذهب می سنجیم. وقتی فلسفه سیاسی در نسبت با دین و مذهبی خاص لحاظ شود ممکن است به اعتبار فیلسوفانی باشد که مؤمن به آن مذهبند هرچند ایمان به آن مذهب، نقشی به سزا در محتوای فلسفه سیاسی آنها نداشته باشد. این گونه اعتبار به هیچ وجه درباره فلسفه سیاسی اسلامی صادق نیست، همانطور که نباید فلسفه سیاسی آرنت و مارکوزه را به اعتبار یهودی بودن آنها، فلسفه سیاسی یهود تلقی کرد. اما آنچه بر مبنای اندیشه سیاسی پدران کلیسا یعنی افرادی چون آگوستین، پل و توماس آکویناس با بهره گیری از آموزه های موجود آئین مسیحیت پایه ریزی شده است را می توان به عنوان فلسفه سیاسی مسیحیت مطرح ساخت که آن نیز به جهت مبانی و رویکرد، متمایز از فلسفه سیاسی یونان است.
انتساب فلسفه سیاسی به اسلام ممکن است به جهاتی چون ارتباط تنگاتنگ محتوای فلسفه سیاسی با اسلام در قبال سایر ادیان و مذاهب، نشأت گرفتن از اسلام و آموزه های آن، در خدمت تحقق اهداف اسلامی بودن آن، و کاربرد آن در اثبات مسائل اسلامی، ربط یابد اما فارق جوهری آن از دیگر فلسفه های سیاسی، پیوند مستحکم آن با مسأله اثبات شده و انسجام بخش «توحید» و استناد نهایی همه امور حقیقی و اعتباری به خداوند است. همان گونه که استاد جوادی آملی در این باره فرموده اند: «عنصر محوری اسلامی بودن فلسفه یا هر علم دیگر را این مطلب تشکیل می دهد که با برهان قطعی، نه وهمی و با روش منطقی، نه گزاف گویی ثابت شود که خدای سبحان چنین تجلی کرد یا چنان حکمی را صادر فرمود تا اگر به صورت بود و نبود ارائه شد، بشود «عرفان اسلامی» و اگر به عنوان بود و نبود مطرح شد، بشود «فلسفه اسلامی» و اگر به حالت باید و نباید در آمد، بشود «فقه و حقوق اسلامی».
علاوه بر این، یک تفکر فلسفی به لحاظ ارکان، مبانی، پیش فرض ها و مسائل و غایات می تواند از دین تأثیر پذیرد. به عبارت دیگر دین الهی قادر است فلسفه ای را به جهت بینش و نگرش و داوری در موضوعات و مسائلش تحت الشعاع خود قرار دهد چنانکه آموزه ها و نگرش های حاکم بر فرهنگی خاص نیز می توانند بر زوایای متعدد تفکر فلسفی، تأثیری عمیق بر جای گذارند. با توجه به این نکات، امکان تقسیم فلسفه به دو قسم: فلسفه دینی و فلسفه غیردینی وجود دارد و هر یک از فلسفه های مضاف (مثل فلسفه اخلاق، فلسفه تاریخ، فلسفه سیاست و...) نیز می توانند صورت دینی به خود بگیرند. پس از ترجمه آثار اندیشمندان یونانی در میان جوامع اسلامی تأمل در مباحث سیاسی اجتماعی که در قالبهای کلامی و تفسیری ارائه می گردید بتدریج در شکل مباحث فلسفی نیز ظهور و بروز یافت. اعتماد به استدلالات و براهین عقلی نقطه آغاز پیدایش مکتب فلسفی مشایی بود که در بسیاری از مسائل و مباحث تحت تأثیر فیلسوفان یونان بویژه افلاطون و ارسطو قرار داشت.
فارابی موسس فلسفه سیاسى در تاریخ جهان اسلام و ایران و ابن سینا دو تن از بزرگان فلسفه سیاسی در این مکتب اند. علی رغم عطف توجه فلاسفه اسلامی به آثار علمی یونان، فلسفه سیاسی در جهان اسلام همواره پیوند خود را با دین حفظ نموده است به گونه ای که در طول تاریخ، مسائل مورد تأمل در فلسفه سیاسی به داوری ها و نگرش های دین نظر داشته و کوشش فلاسفه بر آن بوده است تا هویت دینی نتایج حاصله در پرتو عقل و وحی نمودار گردد. اگرچه میزان تأثیر پذیری از اسلام در مقاطع مختلف تاریخی از شدت و ضعف برخوردار است اما پیوند دین و فلسفه همواره در تأملات فلسفی به عنوان یک اصل اساسی مورد توجه متفکران مسلمان قرار داشته است. پیوند و ارتباط بین علم و ارزش های اسلامی توانسته است به اسلامی شدن معرفت منجر شود که به معنای کشف، تدوین ابلاغ و نشر معرفت از زاویه جهان بینی اسلامی درباره جهان، زندگی و انسان است (عمادالدین خلیل، مدخل الی اسلامیه المعرفه، الطبعه الثالثه، هیرندن (فیرجینیا)، الولایات المتحده الامریکیه، المعهد العالمی للفکر الاسلامی، 1992 م، ص 15).
حضرت محمد (ص) به عنوان رهبر امت نوپاى اسلامى، علایق مذهبى را با مقتضیات سیاست (حکومت) ترکیب کرد. در پیمان نامه معروف به منشور مدینه، امت مؤمنان وحدت خود را در برابر دشمنان مشترک اعلام کرده، حضرت محمد (ص) را به عنوان پیامبر و داور در میان قبایل رقیب پذیرفتند. رهبرى او از طریق وحى الهى مشروعیت یافته بود. چنین به نظر رسید که این مشروعیت رهبر باید به جانشینان پیامبر، یعنى خلفا نیز از طریق انتخاب امت، یا به دلیل شایستگى هاى آن ها و یا به خاطر انتساب به بیت پیامبر، منتقل گردد. البته درباره مشروعیت خلفا اجماعى در بین نبود. چالش هاى اولیه اى که بلافاصله بعد از رحلت پیامبر آغاز گردید، در میان مسلمانان آگاهى امت و رهبرى، و آگاهى به ساختارهاى سلسله مراتبى جامعه و به وابستگى و علقه و مسئولیت نسبت به آزادى فردى انسان را، به عنوان عضو امت نوپاى اسلامى ایجاد کرد. ویژگى ثابت و سنتى باور اسلامى، یعنى ایمان به خداوند متعال، اعضاى امت اسلامى را بر آن داشت تا بارها درباره نقش فرد به عنوان رهبر دولت مذهبى تامل نمایند و وظیفه و ویژگى هاى او را که با نصب الهى خلیفه شده است، تعریف کنند. از این رو، در میان بنى امیه تمایل به جبر، قدرت مطلق الهى، قدر، آزادى انسان، به عنوان نوعى تضاد و دوگانگى که از یک نگرش انتقادى پویا نسبت به حاکمان نشات مى گیرد، دیده مى شود: فرد آزاد است تا در برابر حاکمان گهنکار یعنى حاکمانى که از کتاب الهى، قرآن، یا سنت پیامبر پیروى نمى کنند، شورش نماید. همزمان، این مطلب آشکار گشت که رهبرى سیاسى مبتنى بر وحى الهى است؛ مبتنى بر قرآن و اصل هدایت اخلاقى جامعه به آنچه خوب و درست است.
این زمینه ایدئولوژیک اسلام نخستین، نقطه آغاز فلسفه سیاسى بود که از قرن سوم ه./ نهم م. به بعد تحت نفوذ هلنیسم و مجموعه باورها و آراء سیاسى ترکیب یافته و در قرن دوم/هشتم در الهیات اسلامى نگارش یافته و در اندرزنامه هاى قدیم پادشاهان در قرن دوم/هشتم و در کلام اسلامى بازتاب یافته بود، توسعه یافت. فیلسوفان اسلامى، با طرح و شکل دادن به آگاهى و معرفت انسان، به شکل گیرى جوامع اسلامى و قدرت هاى حاکم بر آن یعنى خلفا، سلاطین، وزرا، فقها و حکما کمک کردند. آن ها به سختى بر اندیشه سیاسى لاتینى تاثیرگذار بودند. آن ها با جهان بینى متافیزیکى خود رابطه سنتى اسلامى میان دین و سیاست را اثبات نمودند. این حلقه ارتباطى با یک پایه علمى-عقلانى که جهان شمول بودن ارزش ها را مفروض مى گیرد، تامین شده است. این ارزش ها در چهره خودآگاهى و خودباورى نوین اسلام احیا شده اند.