در اسلام، مراد از آزادى، آزادى درونى است؛ اما بدون تحقق آزادى بیرونى، رسیدن به آزادى درونى ناممکن است. اسلام صرفا پذیراى آزادى تفکر است و آزادى عقیده را نفى مى کند. پذیرش آزادى اندیشه و آزادى بیان بر این نکته مبتنى است که باید میان دین و اندیشه دینى با آنچه حقایق نهایى عالم هستى نامیده مى شود، فرق بگذاریم و معتقد باشیم که تصور خاصى از خداوند لازم نیست. اظهارنظر در باب سیاست و حکومت نیز، از آنجا که اسلام هیچ شکل خاصى از حکومت و نظام سیاسى را مطرح نکرده است، کاملا آزاد است. از لحاظ تاریخى، در جوامع اسلامى، آزادى بیشتر داراى مفهوم حقوقى است و در برابر واژه عبد به کار مى رود. در سنت اندیشه سیاسى اسلام، عدالت نقطه مقابل استبداد، و بردگى نقطه مقابل آزادى است. از سوى دیگر، آزادى در اندیشه اسلامى بیشتر جنبه درونى پیدا مى کند و به معناى رهایى از بندگى نفس است. در حال حاضر نیز بسیارى از اندیشمندان، واژه آزادى دینى را به کار مى برند که در واقع، به همان معناى آزادى درونى است.
اما در این زمینه دو نکته قابل طرح است: اصولا زمانى که از آزادى سخن گفته مى شود، آزادى بیرونى و سیاسى موردنظر است و آزادى درونى موردنظر نیست و ارتباط آزادى درونى با آزادى بیرونى. اسلام به دنبال وضعیتى است که در آن بیشتر افراد به آزادى درونى نایل شوند. از اینرو، در صورتى که جامعه از لحاظ سیاسى و بیرونى داراى آزادى باشد و مردم احساس رضایت و عزت داشته باشند، زمینه براى ساختن چنین جامعه اى مهیاتر است. بدین ترتیب، به نظر مى رسد که بدون تحقق آزادى بیرونى، رسیدن به آزادى درونى ناممکن است. در واقع، مطلوب آن است که بگوییم در جامعه اسلامى، هدف نهایى همان آزادى درونى، به مفهوم تکامل فردى و اجتماعى است؛ اما آزادى بیرونى نیز زمینه لازم را براى شکوفایى معنوى جامعه فراهم مى کند. از نظر نگرش نوین، اصولا آزادى سیاسى مفهوم جدیدى است که فى نفسه و بالذات ضرورت دارد. از این منظر، آزادى در معناى امروزى آن با سیاست، که امروزه یک عمل برنامه ریزى جمعى است، معنا پیدا مى کند. ازاین رو، اصولا این بحث مطرح نیست که از نظر اسلام، آزادى همان آزادى درونى است؛ بلکه آنچه مطرح است آزادى سیاسى به عنوان یک ضرورت براى زندگى بشر در شرایط کنونى است، و این جز در ساختار دموکراتیک قابل تحقق نیست.
برخى واژه آزادى را با هرزگى، افسارگسیختگى و هرج و مرج برابر مى دانند و هنگام بحث از آزادى، ذهن آنها، پیش از هر چیز، متوجه آزادى جنسى و بى بندوبارى مى شود. این طرز تفکر احتمالا ناشى از وضعیت اجتماعى جوامع غربى است. این افراد به گمان اینکه آزادى نیز رهاورد غرب است، آزادى و بى بندوبارى را یکسان مى بینند. حال آنکه از برخى برداشت هاى سطحى که بگذریم، مراد از آزادى، آزادى سیاسى و فکرى با تمامى ابعاد آن است و بدین مفهوم، انبیا بزرگترین پیام آوران آزادى در دوران خود بوده اند. ممکن است جامعه اى غرق در فساد و بى بندوبارى باشد، اما فاقد آزادى باشد. برعکس نیز ممکن است جامعه اى آزاد، به طور نسبى، سالم و مقید به قیود اخلاقى باشد. پس طبیعى است که در اندیشه اسلامى، آزادى سیاسى همراه با پاىبندى به قیود اخلاقى موردنظر است. بحث مهم دیگر درباره آزادى این است که آزادى مطلق است یا محدود. حتى در میان اندیشمندان غربى نیز اعتقاد به آزادى مطلق وجود ندارد. اساسا آزادى مطلق با عقل سلیم و منطق بشرى مغایر است. آزادى مطلق با فلسفه ضرورت زندگى جمعى بشر مغایرت دارد. زندگى جمعى و مدنى مستلزم وجود برخى محدودیت هاست.
آزادى عقیده:
آزادى عقیده را از دو جهت مى توان بررسى کرد: نخست، عقیده به عنوان ایمان در مقابل کفر و دوم، آزادى عقیده به مفهوم وجود عقاید و بینش هاى مختلف در درون دین. همچنین تفاوت آزادى عقیده با آزادى تفکر بر این مبنا استوار است که آزادى عقیده بیشتر مفهومى دینى و ایمانى دارد و آزادى تفکر، شامل جنبه هاى مختلف زندگى -اعم از اعتقادى، سیاسى و اجتماعى- مى شود. استاد مطهرى ضمن تفکیک آزادى عقیده و تفکر، و تاکید بر آزادى تفکر، وجود آزادى عقیده در اسلام را رد مى کند. البته ایشان معتقد است که در هیچ وضعیتى نباید براى تحمیل عقیده، فشار و اجبار به کار رود. معناى «لااکراه فى الدین؛ در دین هیچ اجباری نیست» (بقره/ 256) این است؛ نه اینکه تمسک به هر راى و عقیده اى که دلخواه است، جایز باشد. مراد از آیه هایى نظیر آیه فوق، نه صحه گذاشتن بر عقاید دیگر، که تکیه نمودن بر روش درست ایجاد تغییر در آنهاست و اینکه با اکراه و اجبار نمى توان دین حق را گسترش داد. از لحاظ تاریخى نیز اسلام سایر عقاید را به رسمیت شناخته است و هرگز با زور، خواهان تحمیل عقیده اى بر آنان نبوده است. بنابراین با توجه به آیات، روایات، سیره معصومین و اندیشه عرفان اسلامى، در اسلام هرگز تحمیل عقیده وجود ندارد تا جایى که در اندیشه هاى اصیل عرفانى مسیحیت، یهودیت و اسلام هر یک روش هاى متفاوتى در پرستش معبود واحد به شمار مى آیند و اختلاف مؤمن، گبر و یهود، برخاسته از منظرهاى مختلف آنان دانسته مى شود. وجه دیگر عدم تحمیل و اکراه عقیده و نیز تحمل عقاید دیگر -در کنار تبلیغ صحیح براى تغییر عقاید غلط- اعتماد اسلام به منطق درونى خود است. اسلام به لحاظ منطق قوى خود همواره مى تواند پاسخگوى تمامى شبهه ها و تردیدها باشد.
آزادى اندیشه:
پیامبر اکرم (ص) مى فرمایند: «یکى از چیزهایى که امت من را هرگز به خاطر آن عذاب نخواهند کرد، این است که انسان درباره خلقت، خدا و جهان فکر کند و وسواسى در دلش پیدا شود». جایگاه والاى تفکر در اسلام، بیانگر ارزش و اهمیتى است که اسلام به اندیشه و آزادى آن داده است. در جایگاه والاى اندیشه و تفکر در اسلام تردیدى نیست؛ اما سؤال این است که آیا اسلام، آزادى اندیشه و تفکر را بدون هیچ گونه محدودیتى پذیرفته است؟ اندیشه شامل حوزه هاى مختلفى است و انسان ها مى توانند در باب مسائل گوناگون، اعم از سیاست، فلسفه مابعدالطبیعه، فرهنگ و هر چیز دیگرى، بیندیشند. تذکر این نکته ضرورى است که اگر اندیشیدن را امرى درونى و وجدانى بپنداریم، نمى توان براى آن حدى قائل شد؛ یعنى اندیشه انسان فى نفسه محدودیت ندارد. بنابراین زمانى که سخن از آزادى اندیشه مى رود، با آزادى بیان توام است و هرگز نمى توان این دو را، حتى در عالم ذهن از هم تفکیک کرد. پس آزادى اندیشه به مفهوم آزادى تفکر و فقدان هرگونه مانع بیرونى براى عرضه و طرح آن در جامعه است. در اسلام، این مفهوم از اندیشه چه جایگاهى دارد؟ به طور کلى مى توان گفت هر کس از خداوند، انسان، سیاست و حکومت و... تصویر مطلق و واحدى داشته باشد، نمى تواند آزادى اندیشه را در باب آن مجاز شمارد. او حداکثر مى تواند جواز تفکر در باب آن تصویر واحد و مطلق را مجاز دارد؛ اما هرگز اجازه اندیشه درباره جاى گزین آن تصویر واحد را نمى دهد.
آزادى اندیشه در اسلام را مى توان حول موضوعات ایمان به خداوند، سیاست و حکومت، در بستر تاریخى جوامع مسلمان مطالعه کرد. در میان مسلمانان درباره ایمان به خداوند، شاهد نگرش هاى فلسفى، عرفانى و فقهى اى هستیم که هر کدام بر جنبه اى از ایمان تاکید مى کنند و همگى تلاشى براى کشف حقیقت ایمان بر اساس گفتار الهى هستند. وجه مشترک تمامى این رویکردها، آزادى اندیشه و عدم اعتقاد به تصور خاص از خداوند است. بنابراین سلوک تاریخى مسلمانان به رویکردهاى متفاوتى از ایمان به خداوند انجامیده است که جز با آزادى اندیشه قابل تصور نیست. اگر درباره ایمان به خداوند نمى توان آزادى اندیشه را از انسان سلب کرد، در باب حکومت و سیاست این مسئله شدت بیشترى پیدا مى کند. در اینجا هم مسئله تصویر ما از حکومت و نظر اسلام در باب آن بسیار مهم است. اگر ما بر این اعتقاد باشیم که اسلام شکل خاصى از حکومت را مشروع و مجاز مى داند و سایر اشکال را نفى مى کند، نمى توانیم به آزادى انسان در باب سیاست و حکومت معتقد شویم. اما اگر معتقد باشیم که در کتاب و سنت، هیچ شکل خاصى از حکومت و نظام سیاسى وجود ندارد و ساختن حکومت و شکل آن به عقل انسان ها سپرده شده است، آن گاه آزادى اندیشه جزء جدانشدنى این دیدگاه خواهد بود؛ زیرا براى بهبود دائمى آن اندیشه، تفکر در باب حکومت، نه تنها مجاز، بلکه ضرورى خواهد بود.
برخى از صاحب نظران بر اساس پارادایم نوین معتقد هستند که در کتاب و سنت، شکل خاصى از حکومت توصیه نشده است. مسئله اصلى حکومت از نظر قرآن، عدالت است؛ نه انتخاب، انتصاب یا شورا و مانند اینها. بنابراین برخى از متفکران مسلمان وجود نظریه سیاسى در کتاب و سنت را انکار مى کنند و آن را با شان و وظایف این منابع سازگار نمى بینند. اینان معتقدند در این منابع تعلیمات سیاسى وجود دارد؛ نه نظریه سیاسى. به هرحال، دوام ایمان واقعى در یک جامعه در صورتى ممکن است که ایمان، هویت انتخاب آگاهانه را از دست ندهد. بقاى نظام سیاسى و پویایى آن هم جز در پناه آزادى اندیشیدن در باب سیاست و حکومت حاصل نمى شود. همه این موارد، قبل از هر چیز، مستلزم اعتماد به عقل بشرى و اراده انسان در ساختن نهادهاى سیاسى مطلوب است.
آزادى بیان:
آزادى اندیشه بدون آزادى بیان معنا پیدا نمى کند. آزادى اندیشه تنها با امکان طرح اندیشه در جامعه و ارائه آن به مردم و اندیشمندان قابل تصور است. ادعاى وجود آزادى اندیشه در جامعه زمانى مى تواند واقعیت داشته باشد که افکار مختلف و متضاد، آزادانه و بدون دخالت دولت، مطرح، و نقد و ارزیابى شوند. آزادى بیان، همچون آزادى اندیشه، حوزه گسترده اى را شامل مى شود، و افراد مختلف مى توانند با توجه به حدود قانونى، نظر خود را در جامعه عرضه و تبلیغ کنند. در این زمینه، حضرت على (ع) مى فرمایند: «واضربوا بعض الراى ببعض یتولد الصواب؛ آرا را با یکدیگر مواجهه دهید تا از آنها راى درست زاده شود». بدیهى است که برخورد آرا جز در فضاى آزادى بیان ممکن نیست.
اسلام، از لحاظ نظرى، براى آزادى بیان، تاثیر آن در بهبود اوضاع اجتماعى و کمال فکرى انسان، و رشد قدرت انتخاب انسان ها ارزش بسیار قائل است. قرآن انسان ها را به گوش دادن به سخن ها و انتخاب بهترین آنها تشویق مى کند. بر اساس این آیه، انسان ها داراى آن حد از کمال عقلى هستند که بتوانند سخن نیکو را از میان سخن ها تشخیص دهند، و نیازى به مانع بیرونى براى جلوگیرى از انحراف افکار عمومى نیست. آیه فوق به انسان حق انتخاب مى دهد تا از طریق شنیدن افکار صاحبان تفکر، بهترین آنها را برگزیند. بر این اساس هیچ معیار بیرونى اى نمى تواند مبناى داورى درباره یک تفکر باشد. تنها معیار داورى را خود فکر معین مى کند. پیامبر اکرم (ص) براى اکمال و اتمام مکارم اخلاقى مبعوث شدند و در مسائل سیاسى و اجتماعى -که پویاتر و پیچیده تر بودند- حکم نهایى صادر نکردند. امر سیاست و حکومت تابع تفسیر و درک عقول مردم زمانه است و اگر عقول مردم مجال اندیشه و بیان آزادانه آن را نیابد، در واقع، برخلاف تعالیم اسلامى عمل شده است. با صرف نظر از بحث فوق، سیره ائمه معصومین (ع) نیز در این زمینه بسیار روشنگر است؛ آنان آزادى بیان را از مادیون سلب نمى کردند. از لحاظ سیاسى، مى توان به روش حضرت على (ع) در برخورد با خوارج اشاره کرد که هرگز با آنها به خاطر عقایدشان مقابله نکرد و آنها آزادانه مى توانستند عقاید خود را در مساجد و در میان مسلمانان مطرح کنند.
دو نکته مهم درباره آزادى بیان مطرح است:
حدود آزادى بیان در جامعه دینى چیست؟ برخى در پاسخ به این سؤال، بر خط قرمزهایى در آزادى بیان تاکید مى کنند، اما معیار مشخصى براى آن ارائه نمى دهند. البته در این زمینه، عموما ارزش هاى اسلامى خطوط قرمز به شمار مى روند؛ هرچند که این ارزش ها نیز مبهم، قابل تعبیر و تفسیر هستند و نمى توانند حدود آزادى بیان را مشخص سازند. برخى دیگر، بر اساس پارادایم نوین، معتقدند که در جامعه مؤمنان هیچ خط قرمزى وجود ندارد. با توجه به نظرهاى فوق، مى توان معیارهاى عینى تر و قابل تفسیرترى را درباره حدود آزادى بیان تعیین کرد و آن را حدود قانونى آزادى بیان نامید. اهمیت آزادى بیان در این است که از رواج اجبارى و یا تبلیغى یک فکر در جامعه جلوگیرى مى کند و جامعه را همواره در معرض پرسشگرى و انتخاب قرار مى دهد، و این با آزادى اراده انسان تطابق دارد.
مسئله دیگر این است که آیا مى توان اندیشه دینى را نقد کرد؟ به عبارت دیگر آیا آزادى بیان شامل نقد اندیشه دینى هم مى شود؟ پاسخ به این سؤال، منوط به جواب گویى به این دو پرسش است: آیا اندیشه دینى را عین دین و مقدس مى دانیم؟ آیا حق اظهارنظر درباره اندیشه دینى را متعلق به عده اى خاص مى دانیم؟
اگر پاسخ ما به سؤالات فوق مثبت باشد، بر مبناى آن نه مى توان اندیشه دینى را نقد کرد و نه اینکه همگان مى توانند درباره سازگارى و ناسازگارى نظام سیاسى خاصى با اصول ارزش هاى دینى اظهارنظر کنند. اما بر اساس پارادایم نوین، با تکیه بر چند مقدمه مى توان اندیشه دینى و دیندارى را نقد کرد. دین و اندیشه دینى با آنچه اصطلاحا حقایق نهایى عالم هستى نامیده مى شود، متفاوت است. دیگر اینکه نقد درونى از نقد برونى تفکیک داده مى شود. گاه نقد اندیشه دینى از بیرون است و گاه از درون. نقد اندیشه دینى از بیرون، نقدى غیرمؤمنانه است؛ اما نقد اندیشه دینى از درون، از موضع ایمان است. اگر هدف ناقدان از بیرون، غالبا زدن ریشه اندیشه دینى، و بى اعتبار ساختن آن است، هدف نقد درونى، بارور کردن و پایدار کردن اندیشه دینى است. هرگونه نقد اندیشه دینى در اسلام باید بر محور توحید باشد.
البته معرفت دینى همواره داراى قداست است. معناى این قداست این است که مؤمنان حرمتى را که براى علم دین قائل اند، به علوم دنیوى اختصاص نمى دهند و حرمتى را که به عالمان دینى مى گذارند، به سایر عالمان نمى گذارند. اما این منافى نقد اندیشه آنها نیست. نقد آنها اصولا از سوى همان عالمان دین صورت مى گیرد و حکم حکومت از آن نیز فراتر مى رود؛ زیرا حکومت با قدرت سروکار دارد و داراى لوازم و پیامدهایى است که نقد آن را اجتناب ناپذیر مى کند.