آفریدگار جهان به مشیت حکیمانه خود انسان را موجودى آفرید که مى اندیشد و سخن مى گوید. نیروى تفکر و تکلم، دو فیض بزرگ خداوند است که به آدمیان بخشید و لوازم آن دو را به طور طبیعى در وجود آنان به ودیعه نهاد. در پرتو این دو نعمت گرانقدر، خداوند، نوع بشر را بر دیگر موجودات برترى داد و به وى امتیاز بخشید. «و لقد کرمنا بنی آدم و حملناهم فی البر و البحر و رزقناهم من الطیبات و فضلناهم على کثیر ممن خلقنا تفضیلا؛ و به راستى فرزندان آدم را گرامى داشتیم، و آنان را در خشکى و دریا روانه داشتیم، و آنان را بر بسیارى از موجودات که خلق کردیم، برترى بخشیدیم.» (اسرا/ 70) بشر سخن آفرین، با آفرینش کلام مى تواند افکار و اندیشه هاى درونى خود را بیرون بریزد و دیگران را از مقصود خود آگاه سازد. مى تواند منویات سیاسى، اجتماعى، اقتصادى، فرهنگى و اعتقادى خویش را که کسى از آنها آگاه نیست به زبان یا قلم یا تصویر یا به گونه اى دیگر در اختیار دیگران قرار دهد. این همان نعمت بیان است که قرآن از آن یاد کرده است.
اهمیت، تعریف و تعیین محدوده بحث
حق آزادى بیان یکى از آزادیهاى اساسى بشر است که در اعلامیه جهانى حقوق بشر و میثاقهاى بین المللى به رسمیت شناخته شده است. این حق در ردیف آزادیهاى سیاسى مدنى و نسل اول حقوق بشر به شمار مى رود و تعهدات دولتها درباره این دسته از حقوق از باب تعهدات به نتیجه است؛ یعنى دولتهاى عضو میثاقهاى مربوط، متعهدند بدون ملاحظه امکانات موجود و یا شرایط و اوضاع و احوال حاکم بر جامعه، این حقوق را تضمین و محترم بشمارند. ماده نوزده اعلامیه جهانى حقوق بشر مصوب سال 1948 مى گوید: «هر فردى حق آزادى عقیده و بیان دارد. این حق مستلزم آن است که کسى از داشتن عقاید خود بیم و نگرانى نداشته باشد و در کسب اطلاعات و افکار و دریافت و انتشار آن به تمام وسایل ممکن و بدون ملاحظات مرزى آزاد باشد.»
هر چند اعلامیه جهانى حقوق بشر، ماهیت یک «اعلامیه» را دارد؛ ولى تایید مفاد آن در اسناد متعدد بین المللى پس از آن و نیز در قطعنامه هاى صادره از مجمع عمومى سازمان ملل متحد، بیشتر مفاد این اعلامیه را به حقوق عرفى بین المللى بدل ساخته است. ماده نوزده بند دو میثاق بین المللى حقوق مدنى و سیاسى مصوب سال 1966 (که به سال 1347 به امضاى دولت ایران و در سال 1354 به تصویب مجلس رسیده است) مقرر مى دارد: «هر کسى، بدون هیچ گونه ملاحظه اى، داراى حق آزادى عقیده و بیان است. این حق مشتمل بر آزادى جستجو و دریافت و رساندن اطلاعات و اندیشه ها از هر نوع، خواه شفاهى، کتبى، چاپ یا به صورت هنرى یا به هر وسیله دیگر فارغ از ملاحظات مرزى است.»
با توجه به آن که دولت ایران عضو این میثاق است و با ملاحظه ماده نه قانون مدنى ایران که مى گوید: «مقررات عهودى که طبق قانون اساسى بین دولت ایران و سایر دول منعقد شده باشد در حکم قانون است. مقررات میثاق مزبور در حکم قوانین عادى است و در کنار سایر قوانین، جزیى از حقوق موضوعى ایران محسوب مى شود.» از سویى دیگر، حقوق ایران حقوق مذهبى است و مطابق اصل چهارم قانون اساسى همه قوانین و مقررات باید بر اساس موازین اسلامى باشد. بر این اساس، بحث از حق آزادى بیان از زاویه آموزه هاى اسلام، بحثى مطابق با واقعیت علمى و حقوقى در نظام حقوقى ایران است. اکنون نوبت آن است تا آزادى بیان تعریف شود.
1ـ آزادى بیان عبارت است از «آزادى افراد در بیان عقیده و ایراد نطق و خطابه بدون ترس از دخالت دولت.»
2ـ آزادى بیان یعنى: اظهار مطلب، نظر، عقیده و احساس، به صورت شفاهى یا کتبى یا تصویرى یا به هر طریق دیگر. تعریف نخست، تعریفى خاص از آزادى بیان است که در آن آزادى سخن به عنوان نمونه روشن و غالب آزادى بیان، تعریف شده است، اما تعریف دوم، تعریف عام آزادى بیان است. در جامعه کنونى ما این آزادى در قالب نوشتن کتاب، مقاله، انتشار مجله و روزنامه، سخنرانى، کنفرانس، وبلاگ نویسى، تهیه برنامه هاى رادیو و تلویزیونى و مانند آن تحقق مى یابد. اصل 24 قانون اساسى که مى گوید: «و نشریات و مطبوعات در بیان مطالب آزادند، مگر آن که مخل مبانى اسلام یا حقوق عمومى باشند...، هر چند برخى از مصادیق آزادى بیان را اعلام مى دارد؛ ولى به واقع مى توان آن را اعلام اصل آزادى بیان به طور کلى دانست.» این حق در اصل 175 قانون اساسى نیز آمده است آنجا که مى گوید: «در صدا و سیماى جمهورى اسلامى ایران، آزادى بیان و نشر افکار با رعایت موازین اسلامى و مصالح کشور باید تأمین گردد.»
در اسلام، به عنوان یک دین و شریعت، قبل از آمدن اعلامیه ها و اسناد حقوق بشرى، آزادى هایى از جمله آزادى بیان به نحو شایسته اى حمایت و تأیید شده است. اصول و ضوابطى که فقیهان و حقوقدانان مسلمان با بهره گیرى از منابع اسلام در اختیار گذاشتند، راهنماى بسیارى از مباحث از جمله آزادى بیان است. نباید فراموش کرد که زمینه هاى تاریخى بحث از آزادى بیان و عقیده در غرب بیشتر متأثر از شرایط و فضایى بود که کلیسا بر جوامع حاکم کرده بود و رهایى از آن جز در تعریف چنین آزادیهایى فراهم نمى گشت. اما در اسلام، اصول متعددى این حق و بلکه در مواردى این تکلیف را، استوار داشته است. گفتار، رفتار پیشوایان دین، تأییدى بر حق آزادى بیان است که مطلب را در این باره طى دو گفتار پى مى گیریم.
در اسلام مؤیداتى چند بر استوارى و استحکام آزادى بیان وجود دارد:
اول: دعوت به اندیشه، تدبر و تعقل.
بى تردید اندیشه داراى جایگاه رفیعى در اسلام است. آیات فراوانى از قرآن کریم در مورد تعقل، تفقه، گفت وگو به طریق احسن وارد شده است که هر یک نمونه روشنى از آزادى بیان شمرده مى شوند. اندیشه زمانى شکوفا مى شود که مجال طرح یابد. تدبر آنجا به بار مى نشیند که افکار نو زمینه هاى آن را فراهم سازد. تفقه (جستجوى در دین) بدون ابزار آن کى تواند که انجام گیرد! بى تردید خلق سخن و نیز آثار به جاى مانده از منابع بشرى و الهى در قالب کتاب، تالیف، حدیث و مانند آن از مهمترین ابزار تفقهند. قرآن در برخورد با مخالفان، آنان را به بیان دلایل خود فرا مى خواند: «قل هاتوا برهانکم إن کنتم صادقین؛ بگو اگر راست مى گوييد دليل خود را بياوريد.» (بقره/ 111) آنان که از سخن بهتر پیروى مى کنند مژده بندگى خداوند دریافت مى دارند. این دسته افراد، کسانى هستند که خداوندآنان را هدایت نموده و راه درست را نشان آنان داده است. اینان صاحبان خرد و اندیشه اند. «فبشر عباد الذین یستمعون القول فیتبعون أحسنه أولئک الذین هداهم الله و أولئک هم أولوا الألباب؛ بشارت ده به آنان که سخن را مى شنوند و از بهترین آن پیروى مى نمایند. اینان کسانى هستند که خداوند هدایتشان فرموده و اینان همان خردمندانند.» (زمر/ 18) واضح است که بحث روى خود «شنیدن» نیست؛ بلکه شنیدن راهى است براى پیروى و گزینش بهترین سخنان.
بندگان خداوند آنگاه قادر خواهند بود «قول احسن» را برگزینند که قول حسن و یا پایینتر، مجال طرح بیابد. فراهم ساختن چنین مجالى جز همان آزادى بیان نیست. این سخن مشهور على (ع) که فرمود «انظر الى ما قال و لا تنظر الى من قال» نیز ناظر بر انتخاب سخن درست از میان گفته هاى بسیار است نه آن که گوینده کیست و در چه موقعیتى است. چه بسا! موقعیت سیاسى، اجتماعى و کاریزمایى گوینده و دوستى و دشمنى نسبت به وى در ترجیح سخن و نظر او مؤثر افتد. به دیگر سخن، براى این جمله مشهور: «کلام الملوک، ملوک الکلام» جایى و مقامى نیست. آثارى که با عنوان «احتجاج» اکنون در میان مسلمانان دیده مى شود نمونه اى از بحثهاى منطقى و علمى پیشوایان دین با مخالفان هم عصر خود است. اگر آثارى با نام احتجاج، که بیشتر در فرهنگ شیعى تدوین یافته است را مهمترین مدرک تاریخى حق آزادى بیان بدانیم، سخن به گزاف نگفته ایم؛ زیرا در آن مخالفان بى هیچ هراسى عقاید و ایده هاى خود را با صاحبان اندیشه مطرح و به گفتگو مى نشستند.
دوم: اصل امر به معروف و نهى از منکر
از اصول استوار نزد مسلمانان که آیات فراوانى از قرآن مجید بر آن تأکید دارد اصل امر به معروف و نهى از منکر است. قرآن، مسلمانان را جمعیتى مى داند که یکدیگر را به نیکى فرا مى خوانند و از نادرستى برحذر مى دارند. «و لتکن منکم أمة یدعون إلى الخیر و یأمرون بالمعروف و ینهون عن المنکر؛ باید از شما برخى خلق را به خیر و صلاح دعوت کنند و مردم را به نیکوکارى امر و از نادرستى برحذر دارند.» (آل عمران/ 104) در اسلام مسؤولیت افراد از مسؤولیت کارگزاران جدا نیست. اگر دولتها جامعه را اداره مى کنند مردم نیز عضو همان جامعه اند. نظارت مردم بر کارگزاران از مواردى است که در سیره حکومتى پیشوایان مسلمان وجود داشته است و مسلمانان به ویژه در صدر اسلام در مقابل حکومت، احساس مسؤولیت مى کردند و نظارت بر اعمال و رفتار زمامداران را حق خود مى دانستند. «کلکم راع و کلکم مسؤول عن رعیته» امام على (ع) در وصیت خود به فرزندانش مى فرماید: «لا تترکوا الامر بالمعروف و النهى عن المنکر فیولى علیکم شرارکم ثم تدعون فلا یستجاب لکم؛ از امر به معروف و نهى از منکر دست بر مدارید. نتیجه آن خواهد بود که بدترین شما بر شما سلطه یابد، آنگاه دعا کنید و به اجابت نرسد.» (نهج البلاغه، وصیت 47)
آنچه در ربط میان امر به معروف و نهى از منکر با آزادى بیان گفتنى است تقابل حق و تکلیف است؛ یعنى آزادى بیان، حق شمرده مى شود، اما امر به معروف و نهى ازمنکر تکلیف. بنابراین، چه ربطى وجود دارد که امر به معروف از مبانى آزادى بیان محسوب شود؟ در پاسخ باید دو رابطه مهم در این تکلیف را از یکدیگر تفکیک نمود. نخست رابطه میان اشخاصى است که در آن، نظارت بر اجراى قانون و حمایت از اخلاق و همبستگى اجتماعى و اعتقادى، هدف قرار مى گیرد. دیگرى رابطه دولت و مردم است که ثمره آن از سوى حکومت، ارشاد و رهبرى و از سوى مردم، نظارت و بازدارندگى است. در رابطه اخیر، زمانى ضرورت حق آزادى بیان بیشتر احساس مى شود که شخصى بخواهد در برابر اندیشه رایج و متکى به قدرت سخن گوید و انتقاد کند. روشن است که تمجید از قدرت نیاز به حمایت ندارد؛ بلکه بیانى که با مانع قدرت روبرو مى گردد، نیازمند حمایت است. آزادى بیان در صورتى چهره خارجى مى یابد که در برابر مانع قدرت اعمال شود. بر این اساس، لازمه تحقق آزادى بیان، احساس تکلیف و ضرورت بیان اندیشه (امر به معروف و نهى از منکر) است.
مسلمان نه تنها حق آزادى بیان دارد؛ بلکه مکلف به اعمال این آزادى است. مسلمان باید در برابر ستم و تجاوز بایستد و عاملان آن را به تکالیف اجتماعى و انسانى و دینى خود ترغیب و وادار کند. بدیهى است مسلمان آنگاه مى تواند حاکمان را از منکر نهى کند که در بیان اندیشه خود آزاد باشد. از این روست که اعلامیه اسلامى حقوق بشر مصوب وزیران خارجه کشورهاى عضو سازمان کنفرانس اسلامى به سال 1990 (معروف به اعلامیه قاهره) در ماده 22 خود در کنار حق آزادى بیان، «امر به معروف و نهى از منکر» را نیز جاى داده است. این ماده چنین مقرر مى دارد: الف) هر انسانى حق دارد نظر خود را به شکلى که مغایر با اصول شرعى نباشد، آزادانه بیان کند. ب) هر انسانى حق دارد براى خیر و نهى از منکر بر طبق ضوابط شریعت اسلامى دعوت کند. این قضیه مشهور است که خلیفه دوم با آن که به سخت گیرى و ترس مردم از وى معروف است در آغاز خلافت، در لا به لاى سخن خود با مردم چنین گفت: «اگر من از صراط حق و عدالت منحرف شدم شما مرا راست کنید.» یکى از افراد عادى، دست به شمشیر برد و فریاد زد: «اگر تو راست نشدى با این شمشیر کج، راستت مى کنیم.» کسى در آن جمع بر این فرد مسلمان خرده نگرفت و عتابش نکرد. خلیفه نیز نه تنها بر او سخت نگرفت؛ بلکه گفت: «خدا را شکر مى کنم که در میان مسلمانان کسى وجود دارد که او را به راه راست مى برد.» چنین گفتگوى مستقیم و علنى بین رئیس دولت و افراد عادى یکى از زیباترین تصاویر دموکراسى و آزادى بیان است که آموزه هاى اسلام آن را با یک پیشینه طولانى به ارمغان آورده است.
سوم: اصل مشورت
اصل مشورت نیز یکى دیگر از مهمترین اصول مورد توجه اسلام در امور فردى، اجتماعى و سیاسى است که لازمه منطقى و طبیعى آن وجود آزادى بیان است. قرآن کریم، پیامبر (ص) را به مشورت با یاران و اصحاب فرمان مى دهد و مى فرماید: «و شاورهم فى الامر؛ با آنان مشورت کن.» (آل عمران/ 159) به نظر برخى از فقیهان معاصر در این آیه نکات برجسته اى وجود دارد:
1ـ شخص پیامبر (ص) در مقام رهبر سیاسى امت مخاطب این دستور است؛ زیرا شخصیت پیامبر سه جنبه دارد. اول: شخص حقیقى و در مقام یکى از افراد برجسته جامعه بدون در نظر گرفتن سمت ایشان. دوم: صاحب مقام نبوت و تشریع. سوم: رهبرى جامعه سیاسى. در این آیه، جنبه سوم شخصیت آن حضرت مورد خطاب است و او وظیفه دارد با مردم مشورت کند.
2ـ مرجع ضمیر در «شاورهم» مردمند که بایستى طرف مشورت قرار گیرند. مردم نیز بى واسطه و یا به واسطه نمایندگان خود طرف مشورت قرار مى گیرند.
3ـ مقصود از «أمر» به قرینه سیاق، سیاست گذارى در زمینه عمومى است؛ زیرا وقتى مخاطب، شخصیت سیاسى پیامبر (ص) است موضوع تکلیف نیز مسائل مربوط به سیاست گذارى خواهد بود. روشن است چنانچه مردم، به طور مستقیم یا از طریق نمایندگان خود، نتوانند نظرات خویش را ابراز کنند، مشورت موضوع و هدف خود را از دست خواهد داد. مشورت زمانى واقعى است که بدون ترس از قدرت حاکم، بیان شود. بر این اساس اجراى اصل قرآنى مشورت با به رسمیت شناختن حق آزادى بیان تضمین خواهد شد.
چهارم: حق انتقاد و نصیحت به زمامداران مسلمان
حق انتقاد یکى از نمونه هاى بارز حق آزادى بیان است. این حق براى یکایک شهروندان محفوظ است و هر کس مى تواند دستگاه هاى مختلف سیاسى کشور را مورد انتقاد قرار دهد. به رسمیت شناختن این حق در عمل، زمامداران را وادار مى کند تا در پرهیز از نگاه تیز بین توده مردم و خردمندان جامعه، چنان عمل کنند که کمتر هدف انتقاد قرار گیرند. آورده اند که پیامبر در واپسین روزهاى عمر شریف خود در مسجد حاضر شد و در آخرین سخنرانى خود، ضمن سخنانى به والى پس از خود، چنین گوشزد فرمود: «و لم یغلق بابه فیأکل قویهم ضعیفهم؛ در را به روى مردم نبندد (راه حضور آنان را باز گزارد) تا زورمندان ضعیفان را لقمه نکنند.» امام على (ع) در مورد زمامدارى خود مى فرماید: «اى مردم مرا بر شما و شما را بر من حقى است. حق شما بر من آن است که از خیرخواهى شما دریغ نورزم... و حق من بر شما این است که در بیعت وفادار بوده و در آشکار و نهان خیرخواهى و نصیحت را از دست ندهید.» (نهج البلاغه/ خطبه 34)
امام صادق (ع) نیز بهترین هدیه را بیان عیبها از سوى دوستان مى شمارد و مى فرماید: «احب اخوانى الى من اهدى الى عیوبى؛ محبوبترین برادرانم نزد من کسى است که عیبهایم را به من هدیه کند.»
به رسمیت شناختن حق انتقاد از سوى حاکمیت به سود اوست؛ زیرا در این صورت علاوه بر آن که پایبندى خود را به قانون نشان مى دهد، حکومت خود را نیز از آفات دراز مدت قانون شکنى حفظ مى کند. نتیجه بستن راه انتقاد، پرداختن تاوان سنگین بى عدالتى و قانون شکنى در دراز مدت است. بزرگترین ثمره انتقاد، اطلاع رسانى است. هیچ حاکمیتى از داشتن اطلاعات بى نیاز نیست. براى مثال اگر در سطح جامعه نارضایتى هایى بروز کند و گزارش آن را به مقامات نرسانند و یا ناقص برسانند، نتیجه چنین سیاستى در دراز مدت، بى خبرى سطح بالاى حاکمیت از حقایق جامعه است. انتقاد (هر چند تلخ) مفید است. اگر حاکمیتى به هر دلیل خود را بى نیاز از اطلاعات برآمده از انتقادهاى مردم بداند، باز نمى تواند کارکرد انتقاد را نادیده بگیرد. وقتى فردى به هر دلیل (حق یا ناحق) از کسى انتقادى دارد و آن را به زبان مى آورد، حس مى کند که سبک شده است؛ اما اگر نتواند آنچه در دل دارد بگوید، تبدیل به عقده اى مى شود و به شکل دیگرى که غالبا خشنتر است، بروز پیدا مى کند.
«نصیحت به زمامداران مسلمان» نیز بابى است که در فقه سیاسى اسلام گشوده شده است. کتاب شریف اصول کافى در بابى با عنوان «النصیحة لائمة المسلمین» مى آورد پیامبر اسلام در مسجد «خیف» سرزمین منا و در مراسم حج در میان مردم فرمود: «خداى یارى دهد آن که سخنم را بشنود و آن را حفظ کند و نگه دارد و به آن که نشنیده است، برساند... دل مرد مسلمان در سه چیز کینه و خیانت نمى کند. عمل خالص براى خدا، نصیحت به زمامداران مسلمان و تحکیم جامعه اسلامى.» بدیهى است نصیحت در اینجا، موعظه نیست. این کار از دست هر مرد و زن سالخورده اى به آسانى بر مى آید؛ بلکه نصیحت یعنى: خیرخواهى و نمایاندن راه درست به زمامدار. هدف در «نصیحت» آن است آنچه را که واقعیت حیات سیاسى و اجتماعى و زندگى ملتى ایجاب مى کند بى واهمه بتوان به صاحبان قدرت منتقل ساخت. در زبان تازى معنى نصیحت آن است که فردى را به چیزى که صلاح است، بخوانند و از آنچه فساد است، دور سازند.
«حاکم یا عادل است و مشروع یا ستمگر است و نا مشروع. در فرض اخیر دفاع از حقوق دیگران و فریادرسى ستمدیدگان، مشمول و افضل الجهاد کلمة حق عند سلطان جائر،مى شود که در آن هر مسلمانى از باب امر به معروف و نهى از منکر و در حد توان خود، زمامدار را به رعایت حقوق دیگران وادار مى سازد و آنجا که حاکم عادل است و مشروع، مشمول النصیحة لائمة المسلمین مى شود. هر چند برخى عقیده دارند که چنین خیرخواهى هر دو زمامدار عدل و جائر را شامل مى شود.»
اکنون در جامعه بین المللى، بشر به این حد از مطالبات خود رسیده است که اعلام دارد: «هر کس حق دارد به صورت فردى یا جمعى از سیاستها و اعمال مقامات و نهادهاى حکومتى در ارتباط با نقض حقوق بشر و آزادیهاى سیاسى با ارائه دادخواست یا سایر روشهاى مناسب به مقامات قضایى، اجرایى، قانون گذارى یا هر مرجع صالح در نظام حقوقى کشورش، شکایت نماید و مراجع مزبور مى بایست حکم خود را در مورد این شکایتها بدون تأخیر بى مورد صادر نمایند.»
هر چند این حق در قالب اعلامیه بیان شده است و اعلامیه براى دولتها الزام آور نیست؛ ولى از سوى دیگر از وجود چنین مطالباتى در رابطه میان دولت و مردم خبر مى دهد. این در حالى است که مسلمانان، قرنها پیش در سایه آموزه هاى اسلام و رفتار پیشوایان دین آموخته اند که آنان حق و در مواردى تکلیف دارند که درباره عملکرد زمامداران خود، بى هیچ هراسى انتقاد کنند. این یکى از شاخصهاى حکومت اسلامى به شمار مى آید.
با مراجعه به تاریخ زندگى پیشوایان دین مى توان دریافت که آنان نه در گفتار؛ بلکه در عمل هم، تا آنجا که به نظم عمومى و اخلاق جامعه آسیب نرساند در برابر افکار مخالف، اصل آزادى بیان را رعایت و ترغیب نموده اند. سیره پیامبر اکرم (ص)، نخستین بنیان گذار حکومت اسلامى در مدینه، این بود که اجازه مى دادند صاحبان حق، سخن خود را بدون ترس بیان کنند. انتقاد و اعتراض خود را بر زبان آورند و در برابر حاکم چشم و گوش بسته عمل نکنند. خداوند، پیامبرش را شخصیتى مهربان، خوش قلب و مردم دار معرفى مى کند و مى فرماید: «لو کنت فظا غلیظ القلب لانفضوا من حولک؛ چنانچه سخت دل و تندخو بودى مردم از اطراف تو پراکنده مى شدند.» (آل عمران/ 159) سعه صدر، گشاده رویى و اخلاق کریمانه از مهمترین عوامل موفقیت آن پیام آور وحى بود. در اینجا به نمونه هایى از تاریخ زندگى پیامبر در مدینه اشاره مى کنیم؛ چرا که حضرت در این شهر، حکومت تشکیل داده و علاوه بر مقام نبوت، صاحب قدرت و حکومت نیز بود.
تاریخ نویسان اسلام مى نویسند پیامبر اکرم (ص) سه روز پیش از وفات خود، به مسجد آمد به مردم گفت: «هر کسى حقى بر گردن من دارد برخیزد و اعلام دارد؛ زیرا قصاص در این جهان آسانتر از قصاص در روز رستاخیز است.» در این موقع، فردى به نام سوادة بن قیس برخاست و گفت: «موقع بازگشت از نبرد «طائف» در حالى که بر شترى سوار بودید، تازیانه خود را بلند کردید که بر مرکب خود زنید، اتفاقا تازیانه بر شکم من اصابت کرد و من اکنون آماده گرفتن قصاصم.»
درخواست پیامبر (ص) یک تعارف اخلاقى نبود؛ بلکه جدا مایل بود حتى یک چنین حقوقى را که هرگز مورد توجه مردم قرار نمى گیرد، جبران نماید. پیامبر (ص) دستور داد بروند همان تازیانه را از خانه بیاورند. سپس پیراهن خود را بالا زد تا سوادة قصاص کند. یاران رسول خدا با دلى پرغم و دیدگانى اشکبار منتظرند که جریان به کجا مى انجامد. ناگهان دیدند سوادة، پیامبر (ص) را در آغوش محبت گرفته و مى بوسد. در این لحظه، پیامبر (ص) او را دعا کرد. گفت: «خدایا! از سواده بگذر همان طور که او از پیامبر اسلام درگذشت.» در این واقعه گزارش نشده است که کسى از حاضران در آن مجلس سوادة را مورد سرزنش قرار داده باشد و این نیست جز آن که پیامبر در سایه آموزه هاى زندگى ساز اسلام، مسلمانان را به گونه اى تربیت کرده است که از هیچ مقامى نهراسند و آنان نیز آموخته اند که دیگرى را در دفاع از حق خود مانع نگردند.
در جنگ «حنین» وقتى پیامبر (ص) سهمى از غنایم را به اقتضاى مصلحت به تازه مسلمانان داد برخى از انصار اعتراض کردند و انتقاد خود را به وسیله سعد بن عباده به اطلاع پیامبر (ص) رساندند. در این میان مردى به نام ذوالخویصره با تندى رو به پیامبر کرد و گفت: «من امروز کارهاى شما را دقیقا مورد بررسى قرار دادم و دیدم در تقسیم غنایم راه عدالت در پیش نگرفتید!» پیامبر (ص) فرمود: «اگر عدالت و انصاف نزد من نیست پس نزد چه کسى است؟» خلیفه دوم از پیامبر (ص) خواست تا اجازه دهد که او را تنبیه کند؛ اما حضرت فرمود رهایش کنید. آنگاه به سعد بن عباده که به نمایندگى از انصار، پیام گله آمیز را منتقل کرد فرمود: «همه آنان را در یک نقطه جمع کن تا من جریان را براى آنها تشریح کنم.» و چنین توضیح داد: «و شماها گروهى بودید گمراه، به وسیله من هدایت یافتید. فقیر بودید، بى نیاز شدید. دشمن بودید، مهربان گردیدید.» همگى گفتند «درست است اى رسول خدا.»
پیامبر فرمود: «شما نیز مى توانید در مقابل به من پاسخ بگویید و در برابر خدمات من، حقوقى را که بر گردن من دارید به رخ من بکشید و بگویید: اى رسول خدا! روزى که قریش تو را تکذیب کرد ما تو را یارى کردیم و پناه دادیم. روزى که تهیدست بودى تو را کمک کردیم. اى گروه انصار! چرا از مختصر مالى که به قریش دادم تا آنها در اسلام استوار گردند دلگیر شدید. آیا راضى نیستید که دیگران شتر و گوسفند ببرند و شما پیامبر را همراه خود ببرید. به خدا سوگند! اگر همه مردم به راهى بروند و انصار به راه دیگر، من راه انصار را برمى گزینم.» سخنان منطقى پیامبر، چنان در دل انصار جاى گرفت که همگى گفتند: «اى رسول خدا! ما به قسمت خود راضى هستیم و کوچکترین گله اى نداریم.»
پیامبر (ص) جوانى به نام اسامة بن زید را که سن او از بیست سال تجاوز نمى کرد بر سپاهى که گروهى از آنان از نظر سنى چند برابر او عمر کرده بودند، به فرماندهى منصوب کرد. این عمل پیامبر (ص) انتقاد و اعتراضات بسیارى در پى داشت. با این که این رخداد مربوط به سالهاى آخر زندگى پیامبر (ص) است و آن حضرت در بستر بیمارى بودند، با وجود این به مسجد آمد و از جمله فرمود: «و... فرماندهى اسامة بر برخى از شما گران آمده و انتقاد دارید. انتقاد شما تازگى ندارد. قبلا نیز نسبت به پدر او انتقاد مى کردید. هم پدر او شایسته فرماندهى است هم فرزند.» آنچه در این واقعه جلب توجه مى کند این است که حضرت اعتراض و انتقاد آنان را عادتى مى داند که در گذشته نیز وجود داشته است و اگر این عادت بر خلاف دستورات الهى بود و مسلمانان حق انتقاد نداشتند، پیامبر به عنوان پیام آور دستورات دین، لازم بود آنان را از تکرار این گونه رفتارها بر حذر دارد. در حالى که چنین نکرد و به شیوه منطقى به آنان پاسخ داد.
شخصى از پیامبر (ص) طلب داشت و در مطالبه خود درشتى کرد. حضرت همچنان ساکت بود؛ ولى اصحاب برآشفتند و در صدد تأدیب او برآمدند. حضرت فرمود: «متعرض وى نشوید، بگذارید صاحب حق، حرف خود را بزند.» عبدالله ابن أبى سردسته منافقان مدینه بود. او کسى بود که وجود پیامبر (ص) را مانع به قدرت رسیدن خود مى دید. از حضور در جنگ احد به دلیل آن که پیامبر (ص) نظر او را ترجیح نداد، خوددارى کرد و در عمل در مدینه، رهبرى چهره نفاق را بر عهده گرفت. اصحاب پیامبر (ص) از وى دل پرخونى داشتند و حتى قصد جان او نیز کردند و فرزندش نیز حاضر شد او را بکشد؛ اما پیامبر (ص) رحمت هر بار مانع شد و در هنگام بیماریش به عیادت او رفت و بر جنازه اش نماز خواند.
ابن اثیر در أسد الغابة در معرفى اصحاب پیامبر (ص) درباره زن صحابى (أسماء بنت یزید) مى گوید. وى نزد پیامبر (ص) رفت و خطاب به حضرت گفت: «من فرستاده جمعى از زنان مسلمان هستم که با من هم سخن و هم رأیند. خداوند تو را بر مرد و زن مبعوث کرد به تو ایمان آوردیم و پیرویت نمودیم. ما جمعیت زنان در محدودیت بوده و عزلت نشین خانه ها و ابزار شهوت مردان و آبستن فرزندان شماییم. مردان با حضور در جماعتها و تشییع جنازه ها بر ما برترى دارند و چون به جهاد روند اموالشان را محافظت نموده و فرزندانشان را تربیت مى کنیم. اى فرستاده خدا! آیا ما در پاداش آنان شریکیم؟» پیامبر (ص) رو به اصحاب کرد و فرمود: «آیا از زبان یک زن سؤالى زیباتر از این درباره دین شنیده اید؟» گفتند: «نه یا رسول الله.» حضرت فرمود: «اى اسماء نزد زنانى که از آنان نمایندگى مى کنى برگرد و به اطلاع آنان برسان رفتار نیک هر یک از شما در استحکام خانواده و سازگارى با شوهر با آنچه گفته اى برابر است!» اسماء از مژده اى که از سخن پیامبر (ص) دریافت داشت در حالى که ثناى خداوند مى گفت، خارج شد.
پیامبر در سال ششم هجرت با مشرکان مکه پیمان صلح حدیبیه را در هفت ماده امضا نمود. مطابق ماده دوم، چنانچه از قریش کسى از مکه فرار کند و به مسلمانان بپیوندد مسلمانان متعهد به تسلیم او بودند؛ اما اگر مسلمانى به مکه مى گریخت قریشیان متعهد به تسلیم فرد فرارى نبودند. این ماده مورد انتقاد گروهى از مسلمانان از جمله خلیفه دوم قرار گرفت. آنان معترض بودند که این ماده، شرایط نابرابر ایجاد مى کند. پیامبر (ص) با بیانى مستدل به آنان پاسخ داد و از جمله فرمود و مسلمانى که از اسلام به سوى شرک فرار مى کند و محیط بت پرستى و آیین ضد انسانى را بر محیط اسلام و آیین خداپرستى ترجیح مى دهد، اسلام را از دل و جان نپذیرفته و ایمانى استوار ندارد و چنین مسلمانى به درد ما نمى خورد و ...، ملاحظه مى شود که پیامبر (ص) حق انتقاد را حتى به پیمان نامه صلح که ناظر به منافع و امنیت ملى است و معمولا به ملاحظه مصالح ملى و منافع حیاتى، کمتر انتقاد پذیرند. با روش منطقى پاسخ داد.
یکى از زیباترین سند حکومتى امام على (ع) که از برگهاى زرین تاریخ اسلام شمرده مى شود فرمان و سفارشهاى آن حضرت به مالک اشتر است. در قسمتى از آن فرمان مى فرماید: «و أشعر قلبک الرحمة للرعیة و المحبة لهم و اللطف بهم و لا تکونن علیهم سبعا ضاریا تغتنم أکلهم. فانهم صنفان: اما أخ لک فى الدین، أو نظیر لک فى الخلق؛ دلت را نسبت به توده مردم سرشار از مهربانى و لطف و محبت کن. مبادا چونان حیوان شکارى براى خوردن آنان لحظه شمارى کنى؛ چرا که آنان دو دسته اند: یا برادر هم کیش تواند و یا همانند تو انسان و در خلقت برابر.» (نهج البلاغه، نامه 53) در این باره مى فرماید: «و اجعل لذوى الحاجات منک قسما تفرغ لهم فیه شخصک، و تجلس لهم مجلسا عاما فتتواضع فیه لله الذى خلقک، و تقعد منهم جندک و أعوانک من أحراسک و شرطک، حتى یکلمک متکلمهم غیر متتعتع، فانى سمعت رسول الله (ص) یقول فى غیر موطن: و لن تقدس امة لا یؤخذ للضعیف فیها حقه من القوى غیر متتعتع؛ بخشى از وقت خود را براى کسانى که به تو نیاز دارند، منظور دار و شخصا به امور آنان رسیدگى کن و در مجلس عمومى با آنان بنشین و در برابر خدایى که تو را آفریده، فروتن باش. سربازان و یاران و نگهبانان خود را از آنان دور کن تا سخنگوى آنان بتواند بدون اضطراب و لکنت زبان با تو گفتگو کند. من از رسول خدا (ص) بارها شنیدم که مى فرمود: هرگز امتى را گرامى نخوانند که در آن امت بى آن که بترسند و در گفتار درمانند حق ناتوان را از زورمندان، نستانند.» (نهج البلاغه، نامه 53)
از رفتار و بیان آن امام به خوبى پیداست که آن حضرت، حکومتى را طلب مى کرد که در سایه آن آزادى بیان یک فرهنگ محسوب شود و این فرهنگ نیز ترویج گردد. بالاتر از آن به مالک سفارش مى کند از میان وزیران و معاونان خود کسى را براى جلسات خصوصى برگزیند که سخن تلخ حق را به او بیشتر گوشزد کند. «ثم لیکن آثرهم عندک اقولهم بمر الحق لک، و اقلهم مساعدة فیما یکون منک مما کره الله لاولیائه، واقعا ذلک من هواک حیث وقع؛ آن کس را بر دیگران برگزین که سخن تلخ حق را به تو بیشتر گوید و در آنچه که انجام مى دهى و خدا آن را از دوستانش ناپسند دارد کمتر یاریت کند.» (نهج البلاغه، نامه 53)
روزى امام (ع) مشغول نماز بود که یکى از خوارج به نام ابن کوا علیه امام شعار داد و این آیه قرآن را خواند: «و لقد أوحی إلیک و إلى الذین من قبلک لئن أشرکت لیحبطن عملک و لتکونن من الخاسرین؛ به تو و به کسانى که پیش از تو بودند وحى شده است که اگر (به خدایت) شرک ورزى بى گمان عملت از بین مى رود و از زیانکاران خواهى بود.» (زمر/ 65) مقصودش از خواندن این آیه، و در واقع یک شعار سیاسى، آن بود که بگوید على (ع) با پذیرفتن حکمیت در صفین افتخارات و امتیازات گذشته خود را از دست داده است. امام به احترام تلاوت قرآن سکوت کرد؛ اما او دو بار دیگر هم آیه را خواند تا در مرتبه سوم امام (ع) در پاسخ این آیه را خواند: «فاصبر إن وعد الله حق و لا یستخفنک الذین لا یوقنون؛ صبر کن زیرا که وعده خدا تخلف ندارد و (گفتار) آنان که یقین ندارند تو را سست ننماید.» (روم/ 60) چنین اعتراضاتى بى واسطه و مستقیم در دوران حکومت امام على صورت گرفت و امام متعرض آنان نیز نمى شد. تا انجا که رفتارشان مخل امنیت مى شد.
زمانى در مسجد سخن مى گفت که یکى از گوشه مسجد بر ضد او شعار داد و گفت: «لا حکم الا الله؛ حکومت از آن خدا است و بس.» یعنى اى على تو حق حکومت ندارى! عده اى نیز با وى هم داستان شدند و همان شعار را سردادند! تنها چیزى که از امام شنیده شد این بود: «کلمة حق یراد بها الباطل؛ سخنى است حق که باطل از آن خواسته شده.» اکنون تاریخ به خوبى روشن ساخته که مقصود مخالفان چه بوده است. لیک این بود رفتار آنها و آن بود رفتار على (ع).
معروف است روزى سخن مى گفت و ضمن آن فرمود: «از من بپرسید پیش از آن که مرا از دست دهید.» مردى برخاست و پرسید: «مقدار موى بر سر و صورت من چقدر است؟!» پاسخ داد: «اگر برهانى نمودن آن دشوار نبود از مقدار آن آگاهت مى ساختم.» در برابر آنان که در آغاز خلافت با او بیعت نکردند، مانعى نگذاشت. با افرادى همچون طلحه و زبیر که نقض بیعت کردند و عملا سلاح در دست گرفتند و وارد جنگ شدند تا آنجا که ممکن بود تلاش کرد جنگ رخ ندهد و با آنان درگیر نشود. همچنین، در جنگ صفین موقعى که قضیه خوارج رخ داد، آنان را صرفا به دلیل داشتن عقاید خاص خودشان تعقیب نکرد و حتى حقوق آنان را از بیت المال مى پرداخت. آنان رسما در مجالس عمومى و در حضور امام انتقاد و و گاهى هم بدگویى مى نمودند و حضرت تحمل مى فرمود؛ اما همین که رسما با امام وارد پیکار شدند، با آنان وارد کارزار شد.
عصر امام رضا (ع) به عصر توسعه مرزهاى دانش معروف است. از سویى مأمون به دلیل علاقه شخصیش به علم و دانش، دانشمندان را محترم مى داشت و از بحثها و نشستهاى علمى استقبال مى کرد و از سویى دیگر حضور امام رضا (ع) را در طوس و مرکز حکومت خود مغتنم مى دانست. بدین منظور مناظرات علمى میان امام رضا (ع) با بزرگان ادیان مسیحى، یهودى و زرتشتى و دیگر مذاهب آن عصر ترتیب داد. هر چند در نیت واقعى مأمون در هدف از ترتیب دادن چنین نشستهاى علمى، تردیدهایى وجود دارد؛ ولى آنچه در موضوع بحث ما حائز اهمیت است، مختار بودن آن حضرت از طریق مأمون در حاضر شدن به چنین مجالسى است. برخى از یاران امام (ع)، آن حضرت را از حضور در مناظره بر حذر داشتند و آن را توطئه اى از سوى مأمون دانستند. با این شرایط، امام ترجیح داد در مجلس مناظره حضور یابد.
مورخان در خصوص طرفهاى مناظره، چگونگى ورود به بحث، مطالب و مباحث مطرح شده از سوى دو طرف مناظره را به تفصیل نقل کردند. امام (ع) زمانى در مجلس مناظره شرکت مى نماید که ولایت عهدى را بر عهده دارد و فارغ از توطئه هاى سیاسى پشت پرده داراى یک پشتوانه سیاسى است؛ یعنى مى تواند از قدرت ولایت عهدى خود از مشارکت در چنین مناظراتى به ملاحظه امنیت و منافع و مصالح ملى خوددارى نماید، اما امام چنین نمى کنند و در مجلس مناظره شرکت مى نمایند و با آگاهى وسیع از همه ادیان و مذاهب با بزرگان آنان به گفت و گو مى نشیند. پس از یک مناظره طولانى و قتى اصحاب مناظره را قانع مى سازد و سکوت حاکى از پذیرش استدلال بر مجلس حاکم مى شود، اعلام مى دارد: «اگر در میان شما کسى مخالف اسلام است و مى خواهد سؤالى بپرسد، بى شرم و خجالت مطرح سازد.» که مناظره پس از آن نیز ادامه یافت.
در میان پیشوایان دین به این دلیل به گوشه هایى از سیره عملى پیامبر (ص)، امام على (ع) و امام رضا (ع) پرداختیم که آنان در بخشى از حیات پر افتخار خود به عنوان حاکم و أمیر، اختیار حکومت را در دست داشتند یا در آن سهیم بودند.
علاوه بر موارد مذکور، تاریخ زندگى دیگر پیشوایان دین بر تحمل افکار و اندیشه هاى دیگراندیشان گواهى مى دهد. از آن جمله مى توان به برخوردهاى امام صادق (ع) اشاره کرد. برخوردهاى آن حضرت با افرادى مانند ابن أبى العوجاء (که از دیگر اندیشان آن روزگار بودند) چنان تحسین برانگیز بود که آنان، برخوردهاى امام را به عنوان یک الگو به رخ آن دسته از اصحاب آن حضرت، که تحمل مخالفتها را نداشتند، مى کشیدند و مى گفتند: «اگر از اصحاب جعفر بن محمد (ع) هستید ما این سخنان را در حضور او مى گوییم و او به ما پرخاش نمى کند؛ بلکه سخنان ما را مى شنود و آنگاه پاسخ منطقى مى دهد.»
بنابراین، آزادى بیان به عنوان یک اصل مورد احترام، در سیره و رفتار پیشوایان دینى وجود داشت و به آن عمل مى کردند. آنچه از یک جامعه اسلامى انتظار مى رود آن است که رفتار پیشوایان مذهبى را سرلوحه اعمال و رفتارهاى خود قرار دهند.