واژه خشونت مانند بسیاری از مفاهیم نوین از نظر مفهومی خالی از ابهام نیست و نمی توان تعریفی مورد وفاق از آن به دست داد. در کنار رویکردهای مختلفی که برای تبیین و تعریف این گونه مفاهیم وجود دارد، و با وجود به هم پیوستگی آنها با فرهنگهای مختلف که نوعی نسبیت در تعاریف را اجتناب ناپذیر می کند، به نظر می رسد می توان از رویکردی دینی نیز برای رسیدن به یک تعریف بهره گرفت و چه بسا چنین رویکردی زمینه مناسب تری برای وفاق پدید آورد. گرچه برخی صاحب نظران، آموزه های دینی را در زمینه مؤلفه هایی چون خشونت، صلح و جنگ متناقض نما می دانند، زیرا هم زمان هر دو مورد تأکید قرار گرفته اند، ولی واکاوی اندیشه اسلامی نشان می دهد که خشنوت به مفهوم امروزی آن در منظومه اندیشه اسلامی جایگاهی ندارد و اسلام نه تنها روابط انسانها با یکدیگر بلکه حتی ارتباط انسان با طبیعت را رابطه ای به دور از خشونت می خواهد. مشروعیت داشتن مفاهیمی همچون جهاد، قتال، حرب و تنازع در صحنه سیاسی و مفاهیمی همچون قصاص و تازیانه زدن و دیگر مجازاتها در صحنه قضائی در پیوندی استوار با حق و عدل است و احکام و آداب و آیینها و محدودیتهای تعیین شده برای آنها به گونه ای است که در نگاهی همه جانبه نگر به هیچ روی نمی توان سرشت و جوهره آنها را خشونت نامید، همان گونه که در تاریخ زندگی بشر نیز نمی توان همه شکلها و موارد خشونت مانند مجازات مجرمان را یک سره محکوم کرد. در تفکر اسلامی مهمترین معیار تمایز بین خشونتی قابل دفاع و خشونتی غیرقابل دفاع، مشروعیت آن است. یعنی توسل به زور اگر جنبه شرعی و منطبق با معیارها و ضوابط شرعی داشته باشد شایسته ستایش و اگر برخلاف آن باشد شایسته نکوهش است. با این همه در گذر تاریخ زندگی مسلمانان، نمونه هایی از خشونت را در سطوح خرد (رفتار عامه مردم) و کلان (حاکمیت) شاهد هستیم که در پوشش دین صورت گرفته است. سطح کلان بهره گیری از پوشش دین برای اعمال خشونت که همراه با نمونه های تاریخی مورد تأکید این مقاله است، اهداف مختلفی را تعقیب می کرده است: انتقام جوئی حذف مخالفان سیاسی و حمایت از تحقق یک اندیشه. خاستگاه این گونه سوء استفاده از دین را در دو محور می توان جستجو کرد: دور بودن از فضائل اخلاقی و فقدان فهمی جامع و همه جانبه نگر و صحیح از اندیشه اسلامی که البته گاه این دو با هم جمع می شده است. مهمترین ویژگی این شیوه اعمال خشونت جنبه تقدس بخشیدن به آن در نتیجه بهره گیری از نفوذ عالمان دینی و احساسات عامه مردم برای موجه جلوه دادن اعمال خشونت بوده است. اندیشه امت که محور هدایت و مدیریت جامعه را انسانهایی وارسته و دور از زشتیهای اخلاقی و روحی و برخوردار از علم می داند زمینه سوء استفاده از پوشش دین برای اعمال خشونت را از بین می برد. اگر علمای مذاهب الهی با یکدیگر تعامل، دیدار و همفکری داشته باشند، دنیا به سمت صلح و محبت پیش خواهد رفت. این تعاملات می تواند نقش مؤثری در ایجاد صلح جهانی ایفا کند و می تواند موجبات کاهش خشونتها و نامهربانیها را فراهم کند.
نقش ادیان در کاهش تنش و تشنج در روابط بین الملل
گذشت زمان و رخداد وقایع سیاسی و اجتماعی در عصر حاضر به روشنی، وجود ادیان در ساختارهای سیاسی و اجتماعی را به اثبات رسانده است. تحولات بنیادین و دگرگونیهای مقطعی به جملگی مستقیم و غیرمستقیم با ادیان به مثابه ی یکی از مؤثرترین و قویترین عناصر پیوندهای جمعی و اجتماعی در ارتباط بوده اند. بدین گونه است که اشتباه بودن تفکر دین گریز و غیرواقع گرا که حاضر به پذیرش گسترده ی عملکرد و حضور ادیان در حیات پویای بشری نبود، به اثبات رسیده است. از هر منظری که تحولات را مد نظر قرار دهیم و از زاوایه ای انبوه عملها و عکس العملهای جوامع بشری را در نظر بگیریم، ادیان به طرق مختلف حضور داشته اند، لذا بحث از نقش ادیان فی نفسه متضمن پذیرش قدرت، قابلیت و واقعیت نقش آفرینان ادیان می باشد. باتوجه به واقعیت گوناگون و متنوع جوامع، تفاوتها، پتانسیل، تبدیل شدن به تفارقها را دارند. بعبارت دیگر از آنجا که زمینه ی انحراف و درک تضاد گونه از تفاوتها پیوسته وجود داشته است؛ لذا مبانی بینش، نگرش و روش در معرض تهدید و تهمت قرار دارند. از مصادیق این واقعیت، ادیان هستند که از سابقه ای طولانی و وسیع در ترکیب بندی الگوهای فکری و معرفتی و روش های زیستی آدمیان برخوردارند، و از همین رو به عنوان عوامل واسطه ای شناخته و پنداشته می شوند. پرسش از علل درگیریها و تعرضها بین گروها و جوامع انسانی پاسخهای متعددی را به دنبال داشته است که پیوسته یکی از آنها، ادیان و نقش آفرینی شان در عرصه های فرافردی بوده اند. به بیان صحیح تر، ایراد اصلی، بر نحوه ی طبقه بندی جوامع بر مبنای گرایش دینی آنان می باشد.
بدین صورت که اگر دسته بندی گروههای انسانی بر مبنای تعلق دینی آنان در سطوح سیاسی داخلی و خارجی صورت پذیرد، آنگاه تفاوتها صبغه ای دینی خواهند یافت و در قالب تضادها، مایه های تنش و تشنج دائمی را فراهم خواهند آورد. بنابراین، تفسیر دینی از تفاوتها به معنای پدید آمدن تقسیم بندیهای غیرقابل جمعی خواهد بود که آتش طغیان در هواداران هر دین علیه هواداران سایر ادیان را به همراه خواهد داشت. آنچه که راهگشای برون رفت از چنین وضعیت دشواری می باشد، تلطیف نگرشها و زدودن غبارها از شناخت های ادیان نسبت به یکدیگر است. شناختهای ناقص و اشتباه و عرضه شدنهای غیرمستقیم و با واسطه ی ادیان نسبت به یکدیگر، زمینه ی فعال شدن عوامل ایجاد سوء تفاهم را فراهم می آوردند، لذا مبارزه با جهل شناختی بازخوانی تجارب گفتگوی ادیان در قالب عملکردهای نخبگان و علمای دینی نسبت به یکدیگر می تواند ظرفیت ادیان برای گفتگو و کاهش تنش و تشنج را به نمایش گذارد. نکته ی مهم دیگر در نظر داشتن عنصر زمان در برنامه ها و اقدامهاست. در دروان اخیر نیاز به گفتگو و تأثیرات کاهنده ی آن بر تنشها، بیش از گذشته احساس می شود. این نیاز بطور پیوسته ای در دو زمینه تشدید می شود: یکی در زمینه حفظ و ترویج آموزه های دینی از سوی نخبگان و عالمان دینی که مسئولیت و دغدغه ی دین خویش بطور خاص و ادیان بطور عام را دارند و دیگری وضعیت خاص رابطه ی سیاست و فرهنگ در دروان اخیر است. به هم بافتگی عرصه های سیاست و فرهنگ در شرایط ارتباط ناخواسته و مستمر فرهنگها با یکدیگر در دنیای کوچک شده ی امروز، ظرفیتهای فرهنگ را بیش از گذشته مستعد نقش آفرینی سیاسی کرده است. در واقع مؤلفه های دینی و فرهنگی قابلیت راهبری امور سیاسی را در سطوح جهانی یافته اند، بطوریکه انتظار می رود با در نظر داشتن تعمیق نیاز مذکور، دستور کارهایی جهت بهره مندی از ظرفیتهای بوجود آمده برای نهادها و سازمانهای سیاسی و فرهنگی مختلف، تعریف و تعیین گرددتا طریق گفتگو را در عرصه ی نوظهور روابط بین ادیان، بصورتی جهان شمول و به مثابه ی راهکاری در جهت کاهش تنشها و تشنجهای سیاسی در روابط بین الملل درآورند.
به طور خلاصه در پرسش از نقش ادیان در کاش تنش و تشنج در روابط بین الملل می توان گفت نقش کاهنده ی تنش و تشنج ادیان ابراهیمی، نقش فرهنگی است که در مقطع زمانی حاضر ابعادی جهانی یافته و از طریق افزایش شناخت و رابطه ی متقابل عالمان دینی بصورت پیوسته قابل تحقق می باشد. نکته ی مهم در طرح و تحلیل بروز این نقش هم پیوندی امور فرهنگی و سیاسی با یکدیگر است. آمیختگی مذکور بسی فراتر از یک یا چند نگرش خاص می باشد و بلکه واقعیتی است که کتمان و انکار آن نشانه ی جهل نسبت به پشتوانه های فرهنگی اقدامات سیاسی خواهد بود.
تحولات پس از جنگ سرد به کمرنگ شدن مرزهای سابق (سیاسی)، و به برجسته شدن نقش فرهنگ و مؤلفه های فرهنگی در برآورد برایند قدرتها در تعاملات منطقه ای و بین المللی منجر شده است. افزایش آگاهی جمعی در سطح جهانی و به تبع آن رشد تاثیرات افکار عمومی در تصمیمات سیاستمداران، تمسک و تکیه بر شعارها و مؤلفه های فرهنگی را برای مشروعیت بخشی به سیاستگذاریها و خط مشی ها از اهمیتی روزافزون برخوردار ساخته است.
امروزه از یکسو بستر پذیرای روابط بین الملل و خصوصا سیاست بین الملل مستعد خشونت و گرایشهای ضد صلح می باشد و به قول رابرت مندل، بازدارندگی سنتی به همراه روان شناسی عقلانی آن کارایی خود را برای برخورد با کشمکشهای هرج و مرج گونه از دست می دهد اما از سوی دیگر با تنوع ارتباطات و تغییرات فرهنگی، متغیرهای نوینی وارد عرصه ی سیاست بین المللی شده اند که نوین بودنشان به جهت بی سابقگی بلکه به دلیل ارتقاء جایگاه تاثیرگذاری و صراحت در آن می باشد. با تأمل در این گفته مالرو که سده ی بیست و یکم یا مذهبی است یا وجود ندارد -دیدگاهی که دارد اثبات می شود- و نمونه ی حائز اهمیت آن همانا گرایش مجدد به دین به عنوان منبع و مرجع در پاسخ به پرسشهای اساسی انسان می باشد و نمونه ی وقوع انقلاب اسلامی در ایران یک نشانه ی قویم از چرخش مذکور در سطح جهان امروز محسوب می شود. نیاز به دین در مناطق مختلف به معنای توجه مجدد به ادیان می باشد که پیامد طبیعی آن، گرایش به شناخت سایر ادیان برای جستجو و کشف حقیقت و اقناع عطش پرسشگری و کنجکاوی بشر جدید از خود و جهان هستی است. تقویت و گسترش مراودات عالمان ادیان ابراهیمی و ترویج و پشتیبانی از گرایشهای مبتنی بر گفتگوی ادیان در عرصه ی روابط بین الملل در راستای کاهش تنش و تشنج، رسالتی فرهنگی-سیاسی است که ضمن گشودن عرصه برای جستجوگری حقیقت، به تحدید قدرتهای لجام گسیخته و خشونت طلب کمک خواهد کرد و بدینوسیله فاصله ی میان تمایلات و اقتضائات سیاسی با تفاوتهای فرهنگی و دینی روشن می گردد. بنابراین در معادلات سیاسی در سطح بین المللی ضمن آنکه نباید از نقش موثر ادیان در کنار سایر عوامل غافل مانده بایستی شرط مستعد و مناسب اقبال عمومی جهان به دین را فرصت مغتنم در کاهش تنش و تشنج در روابط بین الملل دانست، چرا که ادیان الهی همواره با هرگونه مشروع سازی اقدامات خشونت بار مخالف بوده و با رسالت فرهنگی خود قابلیت تاثیرگذاری بر هر گونه ایده ی خشونت و درگیری بین المللی مبتنی بر قدرت محوری و نگرش رئالیستی به روابط بین المللی باشد، داراست.