گفتگو اصول متعددی دارد و با رعایت این اصول است که مى توان از گفتگو لذت برد، از آن براى کشف حقیقت سود جست و در پناه دستاوردهاى آن، شرافتمندانه زیست و از آن براى فهم درست تر جهان بدون مرز امروزى بهره گرفت، از جمله قواعد گفتگو می توان به موارد زیر اشاره نمود:
هنگامى گفتگو ممکن مى شود که پیشاپیش، فصل مشترکى در نظر گرفته و مورد قبول طرفین گفتگو واقع شود. نداشتن زبان مشترک، به تلاش براى گفتگوى میان دو شخص کور و لال مى انجامد. این یک، اشارت شخص لال را نمى بیند و آن یک نیز گفته هاى وى را نمى شنود. داستانى که مولانا در باب نداشتن زبان مشترک بیان مى کند، به خوبى گویاى این وضع است: «چار کس را داد مردى یک درم آن یکى گفت: این به انگورى دهم آن یکى دیگر عرب بد، گفت: لا، من عنب خواهم، نه انگور. اى دغا! آن یکى ترکى بد و گفت: این بنم، من نمى خواهم عنب، خواهم ازم، آن یکى رومى بگفت: این قیل را ترک کن خواهیم استافیل را»
در این جا با این که هر چهار تن در پى به دست آوردن یک چیز بودند و یک خواسته داشتند، به دلیل نداشتن زبان مشترک، به جنگى جاهلانه با یکدیگر برخاستند. داشتن زمینه و زبان مشترک، طرفین گفتگو را از سوءتفاهم هاى گوناگون باز مى دارد. این زبان مشترک از زبان گفتارى شروع مى شود و همه آنچه را که در روند گفتگو دخیل است فرا مى گیرد؛ از نحوه استدلال گرفته تا باورهاى مشترک و به تعبیر ویتگنشتاین: جهان - تصویرهاى مشابه.
یکى از ویژگى هاى گفتگوهاى سقراطى، استفاده از همین زبان و زمینه مشترک بود. به گفته گزنوفون: «سقراط، هنگامى که مى خواست مطلبى را تشریح کند، بیان خود را با مطالبى آغاز مى کرد که مورد قبول همه بود و به روش درست پیش مى رفت». شیوه رسول اکرم و دیگر معصومان نیز همواره بر آن بوده است تا در مناظره ها و دعوت هاى خود، به زمینه هاى مشترک ارجاع دهند و بکوشند چارچوبى براى گفتگو فراهم آورند. این فرمان خداوند است که به رسول خود مى فرماید: بگو: «اى اهل کتاب! بیایید بر سر سخن مشترکى اتفاق کنیم، و آن این که جز خداى واحد را نپرستیم و براى او شریک قائل نشویم و هیچ یک از ما، آن دیگر را -که خداى یکتا نیست-، صاحب اختیار خویش نگیرد». این آیه و آیات بعدى به بهترین صورت، کوشش جهت یافتن زمینه مشترک را نشان مى دهد. داستان آن عالمى که به گفته سعدى از عهده بحث با ملحدى برنیامد و «سپر بینداخت و برگشت» نشان مى دهد که وى در جهت یافتن زمینه هاى مشترکى که بتوان بر اساس آنها گفتگو را پیش برد، هیچ کوششى نکرده بود و تنها مى خواست به کمک قرآن و حدیث، ملحدى را که از بیخ و بن به این اصول باور نداشت قانع سازد. سرنوشت چنین گفتگویى از قبل رقم خورده است. وى اشتباه مى کرد که مى پنداشت:
آن کس که به قرآن و خبر زو نرهى آن است جوابش که جوابش ندهى
خطاى وى آن بود که مى پنداشت که همه حریفان، پیشاپیش باید تابع اصول وى و ملزم به بستر فکرى و مقبولات وى باشند. این انتظار، راه را بر بسیارى از گفتگوها مى بندد و سرانجام به جاى گفتگو به تک گویى مى انجامد. سنت معصومان، چیز دیگرى بوده است. امام صادق (ع) هرگز نگفت: تنها با کسى گفتگو مى کنم که قرآن را قبول داشته باشد!
هر چند گفتگو در مواردى مستلزم رویارویى و نقد طرف گفتگو و رد دیدگاه وى است، اما معناى این سخن آن نیست که مجاز به اهانت به حریف باشیم. هرگاه ما در هنگام گفتگو و بحث از تعبیرات تند و اهانت بار سود جستیم، معناى ضمنى آن این است که از قوت برهان ما کاسته شده است و دیگر یاراى سود جستن از عقل و خرد ارتباطى خود را از دست داده ایم. در گفتگو، حق آن است که: دلایل قوى باید و معنوى نه رگ هاى گردن به حجت قوى!
در جایى که این اصل رعایت نشود، به تدریج، استدلال و برهان، جاى خود را به جهالت و درشتى مى دهد و طرف هاى گفتگو براى اثبات حقى، حقوق بسیار دیگرى را ضایع مى گذارند. داستان «جدال سعدى با مدعى» از این جهت عبرت آموز است که نشان مى دهد چه سان آن که دلیلش نمى ماند، دست تعدى دراز مى کند و بیهوده گویى مى آغازد: «و سنت جاهلان است که چون به دلیل از خصم فرومانند، سلسله خصومت بجنبانند. آزر بت تراش که به حجت با پسر برنیامد، به جنگ برخاست که: لئن لم تنته لا رجمنک». هتاکى و دشنام و ناسزا در همه جا نارواست، و در گفتگو -که هدف آن دستیابى به توافق طرفین یا حقیقت است- نارواتر؛ زیرا هنگامى که پاى دشنام به میان آمد و رگ هاى تعصب از جاى جنبید، حقیقت، پنهان مى گردد و هواى نفس و خواست غلبه بر حریف، راه هر نوع حق یابى را مى بندد:
حقایق سرایى است آراسته هوا و هوس، گرد برخاسته
نبینى که جایى که برخاست گرد نبیند نظر، گرچه بیناست مرد؟
کمترین زیان دشنام و اهانت، دور ساختن طرفین گفتگو از نقاط مشترک و نیز آزردن دیگران است. هنگامى که در گفتگو این اصل را زیر پا مى گذاریم، حتى اگر سخن حقى داشته باشیم، تحت الشعاع این مسئله قرار مى گیرد و دیگر کسى به آن توجهى نمى کند. در فرهنگ دینى ما آمده است که نخستین کسى که در بحث و گفتگو، راه اهانت را در پیش گرفت، فرعون بود. اهانت و تحقیر حریف، شایسته دانشوران و فرزانگان نیست. بیقهى پس از نقل پاسخ هاى تند بیرونى و اهانت او به ابن سینا، سخنى بسیار درست بیان مى کند: «سرزنش و نکوهش و تحقیر، از شیوه حکیمان مبرز نیست، بلکه تقریر حق است و هر که حق را تقریر کند، از تحقیر اهل باطل بى نیاز مى گردد».
تنها پیش دستى کردن در اهانت به حریف اخلاقا مجاز نیست که حتى در این میان، مقابله به مثل نیز غیر اخلاقى است. در این جا نباید زشتى را با زشتى و نادرستى را با نادرستى پاسخ داد. منطق: «زدى ضربتى، ضربتى نوش کن»، در گفتگوى حق جویانه و هدفمند، راهى ندارد. پاسخ دروغ، دروغ متقابلى نیست. این برخورد، درست نیست که:
نظام بى نظام ار کافرم خواند چراغ کذب را نبود فروغى
مسلمان خوانمش زیرا که نبود دروغى را جوابى جز دروغى!
کسى که اهانت مى کند و دشنام مى دهد، متاع خود را بر همگان عرضه کرده است. ما نیز باید آنچه در چنته داریم عرضه کنیم، نه آنچه حریف مى خواهد. اگر ما نیز در این مورد مانند او عمل کنیم، نشان داده ایم که با او چندان تفاوتى نداریم. این انسان شناسى قرآن کریم است که به ما مى آموزد: «... بگو: هر کس به طریقه خویش عمل مى کند». داستانى از رفتار حضرت عیسى (ع) نقل شده است، که گویى تفسیر این آیه شریفه است. در این داستان آمده است که:عیسى (ع) روزى بر جماعتى بگذشت. آن جهودان در شأن وى سخنان شنیع گفتند، و عیسى (ع) ایشان را جز ثنا و محمدت هیچ نفرمود. یکى از حواریون سؤال کرد که: «اى پیغمبر خدا! این الفاظ شنیع را چرا به ثنا و محمدت مقابله مى فرمایى؟» بر لفظ مبارک راند که «هر کس آن خرج کند که دارد. چون سرمایه ایشان این بد بود، بد گفتند؛ و چون در ضمیر من جز نیکویى نبود، از من جز نیکویى در وجود نیامد». یکى از دلایل شهرت سقراط به فرزانگى و توانایى در فن گفتگو (دیالوگ) پایبندى به همین اصل است. وى که فن مناظره را شریف ترین فن مى دانست و بر این باور بود که: «نفس انسانى تنها به وسیله فن مناظره مى تواند به مشاهده خیر مطلق راه یابد»، سخت به این اصل مقید بود و همواره مى کوشید تا در برابر اهانت ها و تحقیرهاى مختلفى که طرف مقابل گفتگو نسبت به او روا مى داشت، صبورى پیشه کند و در دام حریف نیفتد و در نتیجه از بحث، دور نگردد. براى مثال در مناظره معروفى که وى با تراسیماخوس -سوفیست معروف یونانى که مدعى بود عدالت، همان منافع اقویاست- داشت، تعبیرهاى تند و گاه اهانت آمیز او را به سادگى نشنیده مى گرفت و بحث خود را دنبال مى کرد. در جایى تراسیماخوس خطاب به سقراط مى گوید: «فى الواقع هنوز احتیاج به پرستار دارى؛ زیرا تاکنون به تو نیاموخته اند که بین گوسفند و چوپان فرق بگذارى». سقراط، اما به جاى هرگونه عکس العمل تندى و خشمگین مى گوید: «مقصودت را توضیح بده».
در گفتگو، طبیعى و اخلاقى است که هر کس بکوشد نظر خود را به کرسى بنشاند و دیدگاه رقیب را نقد کند. اما آنچه غیر اخلاقى به شمار مى رود، آن است که کسى هنگام نقد نظریات حریف، آن را به نادرستى و به خطا و وارونه نقل کند و سپس آن را مورد حمله قرار دهد. یعنى نخست، تصویر مضحک و مخدوشى از آن به دست دهد و آن گاه، سخت بر آن بتازد. مسخ عقاید حریف در گفتگو به شکل هاى گوناگونى صورت مى گیرد، از تحریف آشکار آن تا نقل ناقص که همه غیر اخلاقى است. اما امروزه رایج ترین شیوه در این عرصه، مغالطه «مرد پوشالى (staw man fallacy)» یا «پهلوان پنبه» است. در این جا کسى که دست به این مغالطه مى زند، عقیده مخالف خود را نقل مى کند، اما در این فرایند، از طریق استفاده از واژگان خاص، به کار گرفتن تمثیلات و کنایات زبانى و سرانجام، برجسته ساختن پاره اى از مسائل، چنان تصویر مضحک و کاریکاتور گونه اى از آن عقیده به دست مى دهد که از همان آغاز، شکست آن قطعى به نظر مى رسد و به سادگى مى توان آن را نقد کرد.
یکى از روش هاى رایج و غیر اخلاقى در گفتگو، دوگانگى در استفاده از معیارها و روش تحلیل است. به این صورت که یکى از طرف هاى گفتگو براى اثبات نظرات خودش از معیارهاى خاصى استفاده مى کند، اما براى نقد دیدگاه حریف خود از معیارهاى دیگرى بهره مى جوید. به تعبیر دیگر، باید از دوگانگى در معیارها یا یک بام و دو هوا پرهیز کرد. در این مورد، بهترین راهنماى عمل ما سخن امام على (ع) است که مى فرماید: «درباره دشمن و دوست، عدالت بورز». ساده ترین دلیل بر نادرستى روش دوگانه، آن است که ما حاضر نیستیم که رقیبان ما از همین روش استفاده کنند و اگر چنین کنند، آنان را به غرض ورزى و دشمنى متهم مى سازیم. این خطاست که بپنداریم مى توانیم از طرق نادرست، به فرجام درستى برسیم. فرجام و نهایت راه، از طریق همین وسایل ساخته مى شود و هدف، همان وسیله است. در حقیقت نمى توان میان هدف و وسیله فاصله اى عینى و ثابت در نظر گرفت. هر هدفى خود، وسیله اى است براى هدف دیگر و هر وسیله اى، نسبت به وسیله دیگرى هدف به شمار مى رود. گاندى به حق مى گفت: «در فلسفه زندگى من، وسایل و هدف ما چیزهایى قابل تبدیل به یکدیگر هستند».
ما دوست نداریم که هنگام گفتگو به ما اهانت شود، تحقیر شویم، سخنان ما قطع گردد و بدتر از آن مسخ شود و تصویر زشتى از آن ارائه گردد. دوست نداریم که حریف ما از معیارهاى دو گانه اى استفاده کند و از روش متفاوتى در گفتگو بهره ببرد. دوست داریم که آزاد باشیم که هر وقت خواستیم، تغییر نظر دهیم و بى آن که زیر فشار حریف باشیم، از دلایل متنوعى بهره بجوییم. اینها را حق خود مى دانیم. خوب! چرا همین نکات را براى حریف خود نمى خواهیم؟ چرا خود را تافته جدا بافته مى پنداریم و به خود حق مى دهیم که با حریف، آن گونه که دوست داریم رفتار کنیم؛ اما نمى خواهیم که حریف با ما آن گونه که خودش دوست دارد رفتار کند؟
مهم ترین قاعده رفتارى و اخلاقى در نظام هاى اخلاقى بزرگ و ادیان جهانى، تأکید بر همین اصل روشن و معیار ساده است؛ یعنى این که خود را میزان رفتار با دیگران قرار دهیم. این قاعده که عام ترین قاعده اخلاقى جهان است، در متون بسیار کهن به آن اشاره شده و به عنوان سنگ پایه اخلاق، معرفى شده است. در متون اخلاقى از این قاعده به عنوان قاعده زرین (Golden rule) نام برده مى شود. علت این نامگذارى آن است که روزگاران درازى است که به عنوان نخستین اصل اخلاقى قلمداد شده است. این قاعده در سنت چینى به کنفوسیوس برمى گردد. روزى یکى از شاگردان کنفوسیوس از او پرسید: «آیا در جهان، کلمه اى عام و دستورى کلى وجود دارد که بتوان آن را قانون حیات در سراسر عمر قرار داد؟». استاد جواب داد: «آرى؟ عمل متقابل، یعنى شو، همان کلمه کلى و دستور عمومى است و آن این است که آنچه را که بر خود روا نمى دارى، بر دیگران نیز روا مدار». کل فلسفه اخلاقى کانت نیز در حقیقت، چیزى جز گسترش همین اصل اخلاقى نیست. در سنت ادیان ابراهیمى نیز این قاعده جایگاه ویژه اى دارد و خاستگاه اخلاق و غایت آن به شمار مى رود. حضرت عیسى مسیح، این قاعده را عصاره کتاب هاى آسمانى بر مى شمارد و چنین مى گوید: «پس آنچه مى خواهید دیگران براى شما بکنند، شما همان را براى آنها بکنید. این است خلاصه تورات و کتب انبیا». ایشان همچنین مى گوید: «با مردم، آن گونه رفتار کن که انتظار دارى با تو رفتار کنند». در سنت دینى ما نیز بر این قاعده تأکید بسیار شده است. رسول خدا در این باره مى فرماید: «هیچ یک از شما مؤمن به شمار نمى رود، مگر آنچه را براى خود دوست مى دارد، براى برادر خود نیز دوست بدارد». این قاعده، مسلمان و نامسلمان را به یکسان فرا مى گیرد. امام على (ع) از فرزند خود و دیگر فرزندان معنوى خود مى خواهد تا این قاعده را بنیاد اخلاق و رفتارهاى خویش در همه موارد قرار دهند. ایشان طى سفارش هاى دقیقى به فرزندشان امام حسن (ع) چنین مى فرماید: «پسرکم! خود را میان خویش و دیگرى میزانى بشمار. پس آنچه براى خود دوست مى دارى، براى جز خود دوست بدار. و آنچه تو را خوش نیاید، براى او ناخوش بشمار و ستم مکن، چنان که دوست ندارى بر تو ستم رود و نیکى کن، چنان که دوست دارى به تو نیکى کنند و آنچه از جز خود زشت مى دارى، براى خود زشت بدان و از مردم براى خود، آن بپسند که از خود در حق آنان مى پسندى». این سفارش هاى مفصل، چیزى نیست جز گسترش قاعده زرین، که حضرت پس از بیان اصل قاعده با آوردن نمونه هایى، کاربست آن را نشان مى دهند. همچنین حضرت على (ع) در جمله اى کوتاه در باب ادب و معیار آن مى فرماید: «در تربیت نفست این بس که آنچه را از جز خودت ناپسند مى شمارى، مرتکب نشوى». سعدى با الهام از این آموزه است که مى گوید:
من شنیدم ز پیر دانشمند تو هم از من به یاد دار این پند
آنچه بر نفس خویش نپسندى نیز بر نفس دیگر مپسند
این آموزه، در ضرب المثل هاى فارسى نیز به تعبیرات گوناگونى بیان شده است که در خور توجه است، مانند: «با کسان آن کن که با خود مى کنى». اگر ما باشیم و این قاعده، مى توانیم بسیارى از رفتارهاى غیر اخلاقى را در گفتگو شناسایى کنیم و از خود دور سازیم. کافى است در هر جا که خواستیم حرکتى کنیم، بیندیشیم که: آیا حاضریم همین حرکت و رفتار را حریف ما نسبت به ما روا دارد؟ اگر پاسخ ما منفى بود، باید مطمئن باشیم که رفتار ما درست و اخلاقى نیست. در واقع مى توان همه اصول اخلاقى پیش گفته را به این اصل بازگرداند و آنها را کاربردها و مصادیق این یک شمرد. اصول اخلاقى اى چون: برخورد عادلانه با حریف در گفتگو، پرهیز از انگ زدن و استفاده از کلیشه هاى رایج اما نادرست و ده ها اصل اخلاقى دیگر، در حقیقت، بسط و گسترش همین قاعده زرین است.
گفتگو جامعه شناسی ادیان الهی تاریخ علم اصول شعرا فلاسفه اخلاق اولیای الهی