باید توجه داشت که در عالم مسیحیت، به رغم ظهور برخى متفکران مستقل در قرون وسطى و عصر عقل گرایى جدید، همواره تفوق و برترى وحى بر عقل مورد پسند و حمایت و گاهى نیز شعار نفى عقل و بى نقشى آن مورد توجه و اذعان بوده است. گاهى نسبت به نقش وحیانى پیامبران علیهم السلام گفته مى شود: وحى پیامبران علیهم السلام همان مکاشفات و تجارب پیامبرانه ایشان است که در متون مقدس منعکس شده و فاقد هرگونه استدلال مى باشد. به عبارت دیگر، آنان مشاهدات و حالات شخصى خود را در قالب مفاهیم ذهنى عرضه کرده اند و در متن مشاهده، که تجربه وجدانى و علم حضورى است، استدلال بى مورد مى باشد. در خارج از آن صحنه و واقعه وحیانى نیز سخنانشان عادى است، نه متنى مقدس. از اینرو، ما نباید از متون وحیانى انتظار استدلال داشته باشیم. آنها این سؤال را مطرح می کنند که ما چگونه باید سخنان وحیانى پیامبران را بپذیریم؟ پیامبران، که مى دانستند ما مثل خودشان نیستیم، چرا براى ما استدلال نیاورده اند؟ در هر حال آنها نتیجه می گیرند که نمى توان از وحى انتظار استدلال داشت.
عناصر منطقی شبهه:
1- در فرهنگ اسلامی مطرح می شود که از وحی پیامبران میتوان انتظار استدلال داشت.
2- در حالی که وحى پیامبران (ع) همان مکاشفات و تجارب پیامبرانه ایشان است که در متون مقدس منعکس شده و فاقد هرگونه استدلال مى باشد.
3- بنابر این نمى توان از وحى پیامبران انتظار استدلال داشت.
پاسخ شبهه این است که آنان در صحنه شهود پیامبرانه، پرواى دیگران را ندارند؛ وقتى از آن صحنه بیرون آمدند براى آنان، مسأله اثبات مکاشفاتشان براى دیگران مطرح مى شود. لذا، این حال بیانگر حرفهاى عادى ایشان است، نه متن مکاشفه معنوى آنان. این سؤال، که باور ما به وحى چگونه شکل مى گیرد و کارکرد عقل چیست، بدین گونه پاسخ داده مى شود که عقل کارایى خاصى ندارد. این نظریه با سابقه ممتد خود، در فلسفه دینى قدیس آگوستین در قرن چهارم و پنجم میلادى به عنوان «تقدم ایمان بر فهم» نمودار شد و حاصل آن چنین بود که ایمان از راه لطف حاصل مى شود و فهم، پاداش ایمان است. بنابراین، تأکید چنین بود: «در پى آن مباش تا بفهمى، بلکه ایمان بیاور تا بفهمى.» بدین سان، وحى از عقل، ایمان مى طلبیده و تقریبا در تمام دوران قرون وسطى، این شعار غالب بوده است. طبق این نگرش، عقل تنها خدمتگزار ایمان بود. در قرن حاضر نیز، که تفکر دینى مبتنى بر تجربه درونى و گرایش هاى عرفانى، صحنه گردان اذهان اندیشمندان غربى شده است، ملاحظه مى گردد که عقل جایگاهى ندارد و نمى توان از او تعیین کننده ترین سخن را شنید؛ وحى به سراغ انسان مى آید ولى عقل راهى به سوى خدا و دریافت پیام او ندارد و سخن خدا از طریق سخن انسان به گوش مى رسد. این پیشنهادى بود از سوى «کارل بارت» که هم راه را بر نقد تاریخى گریزناپذیر کتاب مقدس باز مى گذاشت و هم شنیدن سخن خدا از طریق کتاب مقدس را مفهوم مى ساخت. دیدگاه اگزیستانسیالیستى از مسیحیت مشابه همین نگرش، به شدت، مخالف عقل و عقل گرایى بود؛ بینشى که تمام اهتمامش این بود که عقل را به عنوان پیش فهم وحى طرد نماید و وحى را پاسخ سؤال هاى «وجودى» انسان مى دانست.
دیدگاههای مختلف در مورد رابطه عقل و وحی
این بحث به ظاهر دو سویه است، که یک سر آن به وظیفه یا توان پیامبران، مرتبط مى شود که آیا آنان مى توانند براى وحى خویش استدلالى ارائه دهند یا نه و سر دیگر آن به مخاطبان آنان باز مى گردد که چگونه مى توانند وحى را بپذیرند. به واقع، تعبیر یا نمود دیگرى از «ارتباط عقل و وحى» است. این موضوع تاریخى طولانى داشته و از دیرباز، همواره ذهن اندیشمندان دینى را به خود معطوف داشته و از دیدگاه هاى متفاوتى بدان پاسخ داده شده است؛ همچون:
1- اخذ جانب وحى و نفى عقل؛ این دیدگاه به ترتولیان کارتاژى (150-230م) منسوب است. این سخن معروف اوست که «ایمان مى آورم؛ چون امرى بى معناست».
2- اصالت بخشى به وحى و عقل را در خدمت فهم وحى دیدن (اگوستین و آنسلم)
3- تفوق عقل بر وحى (ابن رشد).
4- تعاضد عقل و وحى (آکوئیناس و دیگران) که خود تفسیرهاى گوناگونى دارد.
آنچه در خور ذکر است اینکه بر حسب این نظریه، چگونه مى توان اثبات کرد که خداوند در امور انسان مداخله تشریعى کرده است؟ چگونه اثبات مى گردد که در میان انسان ها، افرادى با چنان ظرفیتى وجود دارند که مى توانند پیام رسان خدا باشند؟ همچنین اینکه اگر آنچه در متون مقدس وجود دارد سخن خداست چگونه قابل اثبات مى باشد؟ اگر عقل معیار اثبات این امور نباشد چه معیار دیگرى وجود خواهد داشت؟
ارائه این دیدگاه در مسیحیت و گسترش آن به دو دلیل است:
یکى، حل مشکل متون مقدس که هر روز با تحقیقات تازه، اصالتش مخدوش تر مى شود و محتواى نابسامان و نامعقول آن قابل دفاع نمى نماید. از این رو، ناگزیر به سراغ برچسب تازه اى مى گشته اند تا کسى از این اسطوره ها و دست نوشته هاى معمولى تقاضاى استدلال و سازگارى با عقل را نداشته باشد.
دوم، مشکل بزرگ دیگرى است که مسیحیت با آن درگیر است؛ فرقى میان کشف و الهام عارفان و وحى پیامبران علیهم السلام نمى نهد و هر دو را در یک قلمرو مى بیند. بدین لحاظ، به این نتیجه مى رسد که انتظار استدلال از مکاشفه پیامبرانه بى مورد است و مخاطبان هرگز نباید چنین توقعى داشته باشند. لذا، به مردم تلقین مى کنند که ایمان وحیانى امرى است که باید آن را یافت. آنگاه محصول آن ایمان، فهم انسان خواهد بود. مفهوم این سخن پذیرش چشم بسته بنیان اعتقادى است؛ چون براى پذیرش ایمان، معیار همگانى، منطقى و عقل پذیر وجود ندارد. آیا حقیقت همین است و خداى سبحان مردم را به سوى جهل و نابخردى سوق مى دهد و پیامبران، از مردم مى خواستند که از آنان طلب استدلال نکنند و هرچه آنان ادعا کردند، بپذیرند؟! یا آنکه آنان انسان هاى خردمند و بامنطقى بودند که هدف اصلى شان بیدارى اندیشه و فکر انسان ها بود و از مردم مى خواستند که نسنجیده سنت هاى غلط و نامعقول نیاکان خویش را دنبال نکنند و باورها و اعتقادات خود را بر پایه علم و عقل قطعى استوار سازند؟
خداوند در قرآن می فرماید: «کذلک ما ارسلنا من قبلک فی قریة من نذیر الا قال مترفوها انا وجدنا آباءنا على امة و انا على آثارهم مقتدون قال اولو جئتکم باهدى مما وجدتم علیه آباءکم...؛ همچنین پیش از تو، در هیچ شهرى، بیم دهنده اى نفرستادیم، مگر آنکه توانگران و کامرانان آن دیار گفتند که ما پدران خود را بر آیینى یافته ایم و از آنان پیروى مى کنیم. (آن پیامبر) گفت: آیا هر چند شما را رهنمون تر از آنچه پدرانتان را بر آن یافته اید، بیاورم (باز هم بر پیروى از آنها باقى مى مانید؟)» (زخرف/ 23-24) قرآن در گزارش داستان رسالت پیامبران، روایت مى کند که آنان همیشه مخالفان خود را مخاطب ساخته و دعوت خود را همراه با بینه و نشانه اى خردپذیر معرفى مى کردند و از آنان نیز مى خواستند که اگر براى عقیده و فکر خود، دلیل و نشانى دارند، عرضه کنند: «قل هاتوا برهانکم ان کنتم صادقین؛ بگو حجت و دلیل خود را بیاورید اگر راستگویید.» (نمل/ 64) سراسر قرآن دعوت به تفکر، تعقل، تدبر و تحصیل یقین و علم است؛ گاهى معارف والاى وحى به صورت براهین عقلى در مقام احتجاج با دین گریزان مطرح مى شود و گاهى دلایل متکى بر ظن و گمان و جهل مادى گرایان به استناد براهین قطعى و استوار، فرو مى ریزد و درد اساسى مردم جهل و نادانى شمرده مى شود: «سیقول الذین اشرکوا لو شاء الله ما اشرکنا و لاآباؤنا و لا حرمنا من شى ء کذلک کذب الذین من قبلهم حتى ذاقوا باسنا قل هل عندکم من علم فتخرجوه لنا ان تتبعون الا الظن و ان انتم الا تخرصون قل فلله الحجة البالغة فلو شاء لهداکم اجمعین؛ کسانى که شرک آوردند، خواهند گفت: اگر خدا مى خواست نه ما شرک مى آوردیم و نه پدرانمان و چیزى را حرام نمى کردیم. همین گونه کسانى که پیش از آنان بودند (پیامبران را) تکذیب کردند تا سرانجام، کیفر سخت ما را چشیدند. بگو: آیا نزد شما دانشى هست تا آن را براى ما آشکار کنید؟ پیروى نمى کنید مگر پندار را و جز به گزاف و تخمین سخن نمى گویید. بگو: حجت و برهان رسا از آن خداست. پس اگر مى خواست همه شما را هدایت مى کرد». (انعام/ 148-149) قرآن پذیرش و نفى هر فکرى را بر اساس یقین، مقبول مى شمارد و اصرار قرآن آن است که انسان از دام تقلید برهد و پژوهشگرانه اعتقاد و عمل خویش را متکى بر یقین بنا سازد. امام صادق (ع) مى فرماید: «خداوند براساس دو آیه از قرآن شریفش، مردم را موظف کرده است تا وقتى حق بودن چیزى را نمى دانند، نپذیرند و نگویند، همچنین چیزى را ناآگاهانه نفى نکنند: «الم یؤخذ علیهم میثاق الکتاب ان لایقولوا على الله الا الحق؛ آیا در کتاب الهى، از ایشان پیمان گرفته نشد که جز سخن حق به خدا نسبت ندهند؟» (اعراف/ 169) «بل کذبوا بما لم یحیطوا بعلمه و لما یاتهم تأویله؛ بلکه چیزى را که بدان علم نداشتند و باطن آن را درک نکردند، تکذیب نمودند» (یونس/ 39). از نظر قرآن کریم، آیات و نشانه هاى الهى، خواه تکوینى و خواه تدوینى، هنگامى ثمربخش خواهد بود که انسان در صدد فهم عمیق و ژرف آنها باشد. لذا، قابلیت بشرى براى این فهم به وسیله ابزارى به عنوان «لب» و «قلب» در وجود انسان معرفى مى گردد. بدین سان، معلوم مى گردد همان گونه که اثبات ضرورى وحى و دخالت تشریعى خداوند در سرنوشت انسان کار عقل است، تشخیص حقانیت وحى و اعتبار ره آورد آن نیز بر عهده برهان عقلى و علم قطعى مى باشد: «یرى الذین اوتوا العلم الذی انزل الیک من ربک هو الحق و یهدی الى صراط العزیز الحمید؛ آنان که بدیشان دانش داده شده است، مى دانند که آنچه از پروردگارت به تو فرو فرستاده شده راست و درست است و به راه آن بى همتاى ستوده راه مى نماید.» (سبأ/ 6)
از سوى دیگر، پیامبران الهى علیهم السلام نیز در متن وحى خویش، دلایل روشنى بر اثبات دعوى خود ارائه مى نمایند. پس این سخن، که پیامبران در هنگام مکاشفه، پرواى دیگران نداشتند و پس از آن نیز سخنشان متن مقدس نبود، بنا بر ترسیمى که قرآن از وحى دارد، سخن باطلى است. قرآن در متن وحیانى خود، در یک فراخوان عمومى و جهانى، همه اندیشه ها را به تفکر فرا مى خواند که اگر در حقانیت و الهى بودن این سخن و کتاب تردید دارند، همه توان و نیروى خویش را به کار گیرند و با هم همکارى نمایند تا مانند آن را پدید آورند: «ام یقولون تقوله بل لایؤمنون فلیاتوا بحدیث مثله ان کانوا صادقین؛ یا مى گویند: (پیامبر) آن را از خود بافته است. (نه،) بلکه باور ندارند. پس اگر راست مى گویند (که قرآن وحى خدا نیست) گفتارى مانند آن بیاورند.» (طور/ 33-34)، «ام یقولون افتراه قل فاتوا بعشر سور مثله مفتریات و ادعوا من استطعتم من دون الله فان لم یستجیبوا لکم فاعلموا انما انزل بعلم الله و ان لا اله الا هو فهل انتم مسلمون؛ یا مى گویند: این قرآن را دروغ بسته است. بگو: اگر راست مى گویید ده سوره ساخته شده مانند آن بیاورید و غیر از خدا، هر که را مى توانید به همکارى فرا خوانید. پس اگر شما را اجابت نکردند، بدانید که آنچه نازل شده به علم خداست و معبودى جز او نیست، پس آیا شما گردن مى نهید؟» (هود/ 13)
«و ان کنتم فی ریب مما نزلنا على عبدنا فاتوا بسورة من مثله و ادعوا شهداءکم من دون الله ان کنتم صادقین فان لم تفعلوا و لن تفعلوا فاتقوا النار التی وقودها الناس و الحجارة اعدت للکافرین؛ و اگر درباره کتابى که بر بنده خود فرستاده ایم شک دارید، یک سوره همانند آن بیاورید و تمام گواهان خود را، به غیر از خداوند، فرا خوانید، اگر راست مى گویید. پس اگر نکردید، که هرگز نمى توانید انجام دهید، از آتشى که سوخت آن مردمان و سنگ ها هستند و براى کافران آماده شده است، بپرهیزید.» (بقره/ 23-24) همان گونه که ملاحظه مى شود، این دعوت و فراخوان همگانى مکرر و به شیوه اى بسیار استوار، از دشوار به آسان، عرضه شده است: آوردن همانند تمام قرآن، سپس ده سوره و بالاخره اگر نتوانستند دست کم، یک سوره همانند سوره کوثر که یک سطر بیشتر نیست؛ یعنى معادل یک هفت هزارم قرآن. به راستى، اگر این سخن استدلال عقلى نیست پس چیست؟ «افلا یتدبرون القرآن و لو کان من عند غیر الله لوجدوا فیه اختلافا کثیرا؛ آیا درباره قرآن نمى اندیشند؟ اگر از جانب غیر خدا بود حتما در آن ناسازگارى بسیار مى یافتند.» (نساء/ 82)
مخاطب این سخن تمام اندیشه هاى زنده است. اگر یک فراخوان عمومى براى تمام انسان ها شمرده نمى شود، که هم بیانگر شیوه رسالت انبیاء رحمه الله است که سخنشان بر مبناى عقل مى باشد و هم معیارى براى مردم، که سخنان انبیاء علیهم السلام را با معیار عقل برهانى بشناسند و بپذیرند، پس چیست؟ آیا حاصل این سخن آن نیست که عقل قطعى با وحى قطعى، هر دو، از یک آبشخور بهره مند مى گردند و هرگز یکدیگر را نفى نمى کنند؟ اگر وحى راستین الهى به عقل برهانى عرضه گردد آن را مى پذیرد، همان گونه که چنین وحیى ره آورد خود را در قالب دلایل عقلانى و خردپذیر عرضه مى کند و آن را ارجمند مى شمارد.
از امام کاظم (ع) نقل شده است که «ان لله على الناس حجتین حجة ظاهرة و حجة باطنة؛ فاما الظاهرة فالرسل و الانبیاء والائمة و اما الباطنة فالعقول؛ خداى را بر مردم دو حجت است؛ حجت آشکار و حجت پنهان. حجت آشکار رسولان و پیغمبران و امامان و حجت پنهان عقل مردم است. در آغاز این روایت، امام هفتم با استناد به آیه قرآن، چنین مى فرماید: «یا هشام، ان الله تبارک و تعالى بشر اهل العقل و الفهم فی کتابه فقال: "فبشر عباد الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه اولئک الذین هداهم الله و اولئک هم اولوا الالباب"؛ اى هشام، خداوند متعال در کتاب خود، خردمندان را مژده داده و فرموده است: «پس بندگان مرا بشارت ده؛ همان کسانى که سخنان را مى شنوند و از نیکوترین آن پیروى مى کنند. آنان کسانى هستند که خدا هدایتشان کرده و آنان خردمندانند.»
در نتیجه اگر دینى خود را مستند به وحى دانست و در عین حال، از مواجهه با فکر برهانى گریزان بود وحیانى بودن آن مورد تردید قرار مى گیرد و طرح این ادعا، که وحى مبتنى بر استدلال نیست و عقل کارکردى در پیمودن راه الهى و شناخت حقایق و تشخیص وحى حقیقى ندارد، از ضعف ادیانى سرچشمه گرفته است که به دست بشر دست خوش انحراف گشته و قدرت دفاع عقلانى از خویش را ندارند.