برخی بر اساس مبانی عقلی شبهه ای را در مورد وحی پیامبر ذکر نموده اند. آنها وحی را نوعی از تجربه ای خاص توسط پیامبر نسبت به ماوراء طبیعت دانسته و اساسا پیامبری را عبارت از «نوعی تجربه و کشف» شمرده اند. در نظر اینان تجربه پیامبری یا نبوی عبارت است از هر نوع حالت کشف و حالت عارفانه - اعم از وحی -که موجب فهم و دریافت پاره ای از مطالب می شود. این تجربه هم در خود پیامبر قابل توسعه بوده و در تزاید می باشد و هم تحصیل آن برای غیر پیامبر - هر کسی در ظرفیت خویش - ممکن خواهد بود. محصول این تجربه ها دین را تشکیل می دهد. بنابراین دین محصول تجربه های پیامبرانه توسط شخص پیامبر و دیگر افراد است. از این رو دین به تبع بسط تجربه نبوی دائما در مسیر توسعه و انبساط قرار دارد. دین محصول تعامل تاریخی بی پایان میان زمینیان – پیامبر و غیر پیامبر - و آسمان است که از طریق تجربه های نبوی (رؤیاهای صالحه اذواق و مواجید و مکاشفه های عرفانی٬ وحی و...) به دست می آید. راه به دست آوردن این موقعیت طی مناسک و دستور العمل های دینی مانند: تهجد، صلاه، انفاق٬ صوم و... است.
خلاصه اینکه: پیامبری نوعی کشف و تجربه است همراه با مأموریت، و این کشف و تجربه برای دیگران هم در صورت عمل به دستورات پیامبر، قابل حصول خواهد بود و ویژه شخص پیامبر نیست، البته با فرض خاتمیت، کشف مخصوص پیامبر خاتم - که تام بود - و مأموریت او تکرار نخواهد شد. اگر پیامبری تجربه است پس می تواند این تجربه افزون تر و غنی تر و مجرب تر شود و خلاصه پیامبر، پیامبرتر شود و آیه «قل رب زدنی علما؛ و بگو پروردگارا بر دانشم بيفزاى.» (طه/ 114) نیز بیان گر این مطلب است. چنانکه نزول تدریجی قرآن بر پیامبر هم موجب بسط و تداوم و تثبیت تجربه های پیامبرانه برای پیامبر می شد و او را مصمم تر می کرد٬ لذا پیامبر تدریجا هم عالم تر می شد، هم متیقن تر، هم ثابت قدم تر، هم شکفته تر، هم مجرب تر و در یک کلام پیامبرتر. سیر پیامبر با امت مانند سیر جدالی و دیاکلتیکی استاد و شاگردان بود - همانند تأثیر عبادت در عابد و بالعکس -. بسطی که در شخصیت او می افتاد به بسط تجربه و بالعکس منجر می شد و لذا وحی تابع او بود نه او تابع وحی و ملک را او نازل می کرد. از این رو پیامبر علاوه بر تجربه درونی مستمر و پیامبرانه، دارای تجربه ای بیرونی در تعاملاتش با امت و انسانهای مختلف زمان خود بود و این هم در بسط رسالت او و در بسط تجربه درونی او تأثیر داشت. منظورمان که می گوئیم دین امری بشری است، نفی روح قدسی آن نیست؛ منظور این است که پیامبر به میان آدمیان می آید پا به پای آنان حرکت می کند، گاهی به این سو، گاهی به آن سو می رود، گاهی به جنگ، گاهی به صلح و... و در برابر هر کدام موضعی می گیرد و دین مجموعه برخوردها و موضعگیری های تدریجی و تاریخی پیامبر است. دین تجربه روحی و اجتماعی تکامل یابنده پیامبر است و اگر پیامبر عمر بیشتری می کرد و حوادث بیشتری بر سر او می بارید، لاجرم مواجهه ها و مقابله های ایشان هم بیشتر می شد و این است معنی آنکه قرآن می توانست – با حفظ روح و امهاتش و محکماتش – بسی بیش از این باشد که هست. قرآن تدریجا و در تناسب با بازیگری مردم نازل می شد، و در عین حفظ روح پیام در پاسخ به حوادث شکل می گرفت یعنی حوادث روزگار در تکوین دین اسلام سهم داشتند و اگر حوادث دیگری رخ می داد، چه بسا اسلام (در عین حفظ پیام اصلی خود) با تکون تدریجی دیگری روبرو می شد و ما با الگوی دیگر و جامعه دیگری که به دست پیامبر ساخته می شد، مواجه بودیم. این دین عین تجربه تکامل یابنده درونی و بیرونی پیامبر است؛ پیامبری که شخصیتی مؤید دارد و لذا تجاربش واجد صیغه ای الهی و مورد تأیید خداوند است. خلاصه کلام آنکه پیامبر اسلام (ص) در دو سطح تجربه داشت و اسلام محصول این دو گونه تجربه است: تجربه بیرونی و تجربه درونی و به مرور زمان پیامبر در هر دو تجربه مجرب تر و لذا دینش فربه تر و کامل تر شد. آن آیه کریمه که می فرماید: «الیوم اکملت لکم دینکم؛ امروز دين شما را برايتان كامل نمودم.» (مائده/ 3) ناظر به اکمال حداقلی است نه حداکثری، به این معنا که حداقل لازم هدایت به مردم داده شده است؛ اما حداکثر ممکن، در تکامل تدریجی و بسط تاریخی بعدی اسلام پدید خواهد آمد.
کاملتر شدن دین لازمه اش کاملتر شدن شخص پیامبر است که دین خلاصه و عصاره تجربه های فردی و جمعی اوست. آنها می گویند: اگر پیامبرى به معناى نزدیک شدن به عالم معنا و شنیدن پیام سروش هاى غیبى، یک تجربه است، در آن صورت مى توان این تجربه را افزون تر، غنى تر و قوى تر کرد؛ یعنى همانطور که هر تجربه گرى مى تواند آزموده تر و مجرب تر شود، پیامبر هم مى تواند به تدریج پیامبرتر شود. شاعر، هم مى تواند شاعرتر، هنرمند، هنرمندتر و عارف، عارفتر و مدیر، مدیرتر شود». «هر جا سخن از تجربه مى رود، سخن از تکامل تجربه هم درست است. هر جا سخن از مجرب شدن است سخن از مجرب تر شدن هم رواست. شاعر با شاعرى، شاعرتر مى شود و سخنران با سخنرانى، سخنرانتر. و این امر در هر تجربه اى جارى است. در اثر استمرار قطعا کمال مى یابد. تجربه درونى پیامبر، دستخوش چنین بسط و تکاملى بود و او روز به روز با منزلت خود، با رسالت خود و با غایت کار خود آشناتر و بصیرتر و در انجام وظیفه خود مصمم تر و مقاومتر و براى تحقق اهداف خود مجهزتر و مسلح تر و در کار خود مؤیدتر و موفق تر و به توفیق خود خوشبین تر و مطمئن تر مى شد. پیامبر نیز که همه سرمایه اش شخصیتش بود، این شخصیت محل و موجد و قابل و فاعل تجارب دینى و وحیى بود و بسطى که در شخصیت او مى افتاد، به بسط تجربه و (بالعکس) منتهى مى شد. از این رو، وحى تابع او بود نه او تابع وحى. او نه تابع جبرئیل که جبرئیل تابع او بود. جمع بندى این مطالب این است که اولا وحى و پیامبرى چیزى جز تجربه روحى و اجتماعى پیامبر نیست و به همین خاطر وحى، دین و شریعت تابع پیامبر و محور در این امور، شخصیت پیامبر است. ثانیا تجربه پیامبر همانند هر تجربه دیگر (مانند تجربه شاعرى و هنرمندى و فیلسوفى و ادبى) در حال تحول و تکامل و بسط است. پیامبر به تدریج از شک و تحیر به یقین مى رسد و تجربه او از تیرگى به روشنى مى گراید و در کار خود به تدریج مقاومتر و نسبت به مسؤولیت خود خوشبین تر مى گردد.
عناصر منطقی شبهه:
1- وحی از نظر اسلام، طریق ویژه القای پیام الهی به پیامبران است که معنا و لفظ از ناحیه خداوند است.
2- در حالی که وحی نوعی از تجربه ای خاص توسط پیامبر نسبت به ماوراء طبیعت است و پیامبری عبارت است از «نوعی تجربه و کشف». این تجربه هم در خود پیامبر قابل توسعه بوده و در تزاید می باشد و هم تحصیل آن برای غیر پیامبر ممکن خواهد بود.
3- در نتیجه وحی که امری تجربی است، قابل بسط و توسعه می باشد.
چنانکه در مباحث کلامی به اثبات رسیده، لازمه حکمت و هدفداری خداوند متعال در ارتباط با آفرینش انسان آن است که برای تکمیل هدایت تشریعی و پر کردن خلأهای معرفتی انسان نسبت به مسیر سعادت و شقاوت پیامبرانی را بفرستد تا با کمک عقل – رسول درونی- معرفت های سعادت زا و شقاوت زدا برای انسان به ارمغان بیاورند. مجموعه دستورات و توصیه هائی که از سوی خدا توسط پیامبران به انسانها ابلاغ می شود، به علاوه یافته های روشن عقلانی که تشکیل دهنده یک سیستم منسجم فکری عقیدتی و عملی می باشد، «دین» نامیده می شود. هر انسانی که مورد انتخاب و اصطفاء الهی قرار می گیرد و به مقام نبوت و پیامبری می رسد، به اذن الهی و با هدف دریافت دستورات مکمل و همسوی عقل، واجد روشی خاص و ناشناخته برای ارتباط با خدا می شود که در فرهنگ دینی «وحی» نام دارد. وحی عبارت است از روشی که خدا از آن طریق به پیامبر خود حقایقی را منتقل می کند. پیامبران خدا به حکم حکمت خدا٬ هم در دریافت وحی هم در نگهداری آن و هم در ابلاغ آن به انسانها، مصون از هر گونه خطا و اشتباه هستند.
ماهیت وحی برای ما مکشوف نیست و تنها بر اساس ادله عقلی می دانیم که نوعی ارتباط بدور از خطا با عالم الهی است که برای برخی از انسانها – پیامبران – رخ می دهد. بنابراین تعریف و تطبیق آن بر تجربه دینی، اگر صرف اصطلاح و تعبیر قراردادی باشد، مشکلی ندارد؛ ولی اگر مراد از تجربه دینی حالتی عرفانی، آسمانی، لطیف و معنوی همچون رؤیا و تفکرات و تأملات درونی باشد، باید گفت وحی پیامبرانه اگر چه می تواند چیزی شبیه اینها باشد ولی غیر از اینهاست و حقیقتی دیگر دارد، چرا که پیامبران پیش از نبوت واجد چنین حالاتی بوده اند بدون آنکه مورد وحی باشند، از این رو اینکه در مقاله فوق آمده است «متوم شخصیت و نبوت انبیاء و تنها سرمایه آنان همان وحی یا به اصطلاح امروز (تجربه دینی) است» خطاست. اصطلاح تجربه دینی توسط شلایر ماخر، متکلم آلمانی (1768-1834م) مطرح شده و از آن زمان تاکنون مورد تفسیرها و تحلیلهای گوناگونی قرار گرفته است. در نظر شلایر ماخر مبنای دیانت نه تعالیم وحیانی است و نه عقل نظری و نه عقل یا حکمت عملی بلکه در انتباه یا تجربه دینی است، گوهر دین احساسی است که از طریق تجربه برای انسان حاصل میشود. تجربه هائی از جنس حالات عارفانه و اذواق و مواجید عرفانی برای پیامبر حاصل است و این حالات هم در پیامبر به حکم صعودی بودن کمال، توسعه پذیر است و هم در غیر پیامبران قابل تحقق خواهد بود؛ اما هرگز هیچ یک از این حالات چه در پیامبر و چه در غیر او «وحی» محسوب نمی شود و تجربه پیامبر بماهو پیامبر نیست بلکه تجربه پیامبر بماهو عارف بالله و متصل بالله می باشد. تجربه پیامبرانه تنها «وحی» است که این تجربه جز در پیامبران تکرار نمی پذیرد، و آنچه تکرار می پذیرد «تجربه پیامبرانه» نیست. «تجربه غیر پیامبرانه پیامبر» است. چنانچه خود نویسنده در همین مقاله پیامبر را کسی می داند که در چهل سالگی تجربه پیامبرانه پیدا کرده است در حالی که اگر تجربه پیامبرانه را شامل حالات عرفانی بدانیم، چنین حالاتی پیش از نبوت پیامبر هم حاصل بود. البته ناگفته نماند که پیامبر به حکم عصمت و مصونیت از خطا در گفتار و کردار و همه حالات دیگر، تمام افعال و اعمال او مستندی برای دین و اسوه ای برای دیگران می باشد؛ اما این نه بخاطر آن است؛ اینها همه پیامبرانه است و وحی است بلکه به دلیل آن است که این ها بر اساس وحی و با تسدید خاص الهی است که اگر در انسانی دیگر هم حاصل شود، حتی اگر پیامبر نباشد – ولی از راه إخبار پیامبر صحت و اسوه بودن کردارش ثابت شود – باز هم قابل الگو گیری خواهد بود؛ بدون اینکه چنین موقعیتی وی را پیامبر کند. آنچه شخص را پیامبر می کند تجربه خاص پیامبر بما هو پیامبر یعنی «وحی» است و این هم تنها از طریق ادعای شخص و اثبات آن بوسیله معجزه و روشهای پیامبر شناسی میسر است و لاغیر؛ اما هر گونه حالات دیگر اعم از حالات عرفانی و لطائف معنوی و گفتار و کردار معمولی در عین مصونیت، تجربه ای پیامبرانه نخواهد بود.
بنابراین بسط تجربه نبوی بعد از تسالم بر سر اصطلاح، جز در نبی دیگر معنائی ندارد. اگر چه بسط تجربه هائی که نبی واجد آن بود – نه بما هو نبی بلکه بما هو عارف و واصل- در دیگران و برای دیگران کاملا ممکن بلکه محقق است و مورد توصیه پیامبر هم بوده است. تجربه نبوی شخص را نبی می کند اگر چه تجربه هایش که نبی واجد آن بود - غیر از تجربه ویژه نبوی- کسی را نبی نمی کند حتی اگر واجد عنصر مأموریت و ابلاغ هم باشد و با دلیلی خاص اسوه بودن او نیز ثابت شود.
به هر حال اگر وحى همان تجربه شخص پیامبر، و وحى و دین تابع اوست و وضعیت پیامبر (ص) همچنین سیال و شناور است، پس چه اعتمادى به گفته ها و آموزه هاى پیشین او باقى مى ماند؟! و یا حداقل نباید براى احکام و آموزه هایى که در آغاز رسالت مطرح کرده است، همان اعتبارى را قائل شویم که براى احکام و آموزه هاى پایان رسالت او قائلیم. و یا این که میان آموزه هاى وحى در طول دوره رسالت که در حال شناورى و دگرگونى بوده است، یکدستى و هماهنگى وجود نداشته باشد، و چه بسا میان آنها ناسازگارى، تضاد و تناقض مشاهده شود همانند شعرى که شاعر در آخر دوره شاعرى؛ یعنى زمان پختگى خود مى سراید که به هیچ وجه قابل مقایسه با شعرى نیست که در آغاز دوره شاعرى؛ یعنى دوره خامى و ناپختگى سروده است. همین سخن در مورد هنرمند، فیلسوف و یا ادیب، صنعتگر و کشاورز و... صادق است. به همین خاطر، قرآن کریم یکى از ادله و شواهد روشن این امر را که قرآن و وحى کلام خداست نه پیامبر یا بشر دیگر، عدم وجود ناسازگارى در میان آموزه هاى خود مى داند و مى فرماید: «افلا یتدبرون القرآن و لو کان من عند غیرالله لوجدوا فیه اختلافا کثیرا؛ آيا در [معانى] قرآن نمی انديشند اگر از جانب غير خدا بود قطعا در آن اختلاف بسيارى می يافتند.» (نساء/ 82) یعنى آیا در قرآن نمى اندیشید؟ اگر از سوى غیرخدا بود، اختلاف فراوانى در آن مى یافتید. و یا در وصف قرآن مى فرماید: «الله نزل احسن الحدیث کتابا متشابها مثانى تقشعر منه جلود الذین یخشون ربهم ثم تلین جلودهم و قلوبهم الى ذکر الله، ذلک هدى الله یهدى به من یشاء...؛ خدا زيباترين سخن را [به صورت] كتابى متشابه متضمن وعد و وعيد نازل كرده است آنان كه از پروردگارشان می هراسند پوست بدنشان از آن به لرزه می افتد سپس پوستشان و دلشان به ياد خدا نرم می گردد اين است هدايت خدا هر كه را بخواهد به آن راه نمايد...» (زمر/ 23) یعنى: خداوند بهترین سخن را نازل کرده است کتابى که آیاتش (در لطف، زیبایى، عمق و محتوا) همانند یکدیگر است، و اجزاء آن به همدیگر منعطف است به گونه اى که از شنیدن آیاتش لرزه بر اندام کسانى که از پروردگارشان مى ترسند، مى افتد. سپس برون و درونشان نرم و متوجه ذکر خدا مى شود. این هدایت الهى است که هر کس را بخواهد با آن راهنمایى مى کند.
به نظر می رسد، این گفته آنها که شخصیت و تجربه درونى و اجتماعى پیامبر به تدریج در حال تحول و تکامل است (به فرض صحت آن)، خود دلیل بر این است که وحى همان تجربه شخص پیامبر نیست، دین، وحى و شریعت تابع پیامبر نیست بلکه چیزى است که از جانب خدا بر پیامبر نازل مى شود و به همین خاطر از هرگونه نوسان و دگرگونى و ناسازگارى مصون و مبرا مى باشد، بلکه همین نور و فیض مستمر الهى است که پیامبر را متحول و متکامل مى سازد. آیات الهى که در جاى جاى قرآن به پیامبر دلدارى، تسکین خاطر، یا هشدار و اخطار مى دهد، مؤید این است که وحى فراطبیعى و فرابشرى است. برخى از این آیات عبارتند از: «اگر ما تو را نگه نداشته بودیم و حفظ و تثبیت نکرده بودیم، نزدیک بود که قدرى به سوى مخالفان و دشمنان بلغزى...» (اسراء/ 74)
«ما تدریجا قرآن را بر تو نازل کردیم تا به تو قوت قلب بیشترى ببخشیم.» (فرقان/ 32). «صبر کن و صبر تو فقط براى خدا و به توفیق خدا باشد و به خاطر کارهاى آنها اندوهگین و دلسرد مشو و از توطئه هاى آنها در تنگنا قرار مگیر (دلگیر مشو) خداوند با کسانى است که تقوى پیشه کرده اند و کسانى که نیکوکارند.» (نحل/ 128-127 و نمل/ 70) «ما مى دانیم که گفتار آنها، تو را غمگین و ناراحت مى کند، ولى (غم مخور و بدان که) آنها تو را تکذیب نمى کنند، بلکه ظالمان آیات خدا را انکار مى کنند. پیش از تو نیز پیامبرانى تکذیب شدند و در برابر تکذیبها، صبر و استقامت کردند و آزار دیدند تا هنگامى که یارى ما به آنها رسید و هیچ چیز نمى تواند سنت هاى خدا را تغییر دهد و اخبار پیامبران به تو رسیده است...» (انعام/ 34-33)
بحث بر سر این نیست که وحى لزوما باید با واسطه جبرئیل باشد و یا مى تواند بى واسطه باشد. یقینا وحى و کلام الهى مى تواند بى واسطه باشد؛ همان گونه که مى تواند با واسطه باشد (صرف نظر از این که انکار واسطه به نحو مطلق و نفى نقش جبرئیل و القا و تعلیم او به پیامبر (ص) با صراحت آیات فراوان منافات دارد و کسى که ایمان به قرآن دارد، نمى تواند چنین ادعایى داشته باشد) مگر ما بر حسب روایات وارده معتقد نیستیم که گاهى وحى به صورت مستقیم از جانب خداوند بر پیامبر نازل مى شد؟ مگر ما حضرت موسى (ع) را کلیم الله نمى دانیم؟ مگر معتقد نیستیم که او در کوه طور در میقات الهى با خداوند مستقیما گفت و شنود داشت؟ (اعراف/ 144-142 و نساء/ 164). مگر قرآن کریم در سوره شورى نفرموده است «ماکان لبشر ان یکلمه الله الاوحیا او من و راء حجاب او یرسل رسولا فیوحى باذنه ما یشاء؛ و هيچ بشرى را نرسد كه خدا با او سخن گويد جز [از راه] وحى يا از فراسوى حجابى يا فرستاده اى بفرستد و به اذن او هر چه بخواهد وحى نمايد.» (شورى/ 51) یعنى شایسته هیچ انسانى نیست که خدا با او سخن بگوید، مگر از راه وحى (وحى مستقیم) یا از پشت حجاب یا رسولى مى فرستد و به فرمان او آنچه را بخواهد وحى مى کند. این آیه دلالت دارد بر این که وحى خداوند به سه صورت انجام مى گیرد یک صورت آن وحى و سخن گفتن مستقیم خدا است.
علامه طباطبایى در ذیل این آیه مى فرماید: «نکته اى که در این آیه است این است که این سه قسم را با کلمه (او) عطف به یکدیگر کرده است. و ظاهر این کلمه این است که سه قسم نامبرده با هم فرق دارند و باید هم همینطور باشد، چون مى بینیم دو قسم اخیر را مقید به قیدى کرده، یکى را مقید به حجاب و دومى را مقید به رسول کرده، ولى اولى را مقید به قیدى ننموده است و ظاهر این مقابله آن است که مراد به قسم اول تکلیم خفى باشد، تکلیمى که هیچ واسطه اى بین خدا و طرف مقابلش نباشد و اما دو قسم دیگر... تکلیمى است که با واسطه انجام مى شود... و قسم اول از تکلم، تکلمى است که خداى متعال با پیامبر (ص) بدون واسطه جبرئیل انجام مى داد، که در آن نه رسول و فرشته اى واسطه بود و نه هیچ گونه حجابى در کار بود».
سخن بر سر این است که آیا وحى تابع پیامبر (ص) بود یا پیامبر (ص) تابع وحى؟ سخن در این است که شارع شریعت، پیامبر بود یا خدا؟ سخن بر سر این است که وحى و دین و شریعت فراورده و تولید شده خدا است یا پیامبر (ص)؟ سخن بر سر این است که آیا قبض و بسط و تحول و تکامل در شخصیت پیامبر (ص)، وحى الهى را هم دچار خلل مى کرد یا نه؟ سخن بر سر این است که آیا وحى، تجربه درونى است یا القاى بیرونى؟ سخن بر سر این است که قرآن کلام خدا است یا کلام رسول خدا؟ به نظر ما آیات فراوان از جمله آیات مزبور به صراحت دلالت بر این دارد که پیامبر (ص) تابع وحى بود، وحى و قرآن کلام خدا است و دین و شریعت فراورده خدا است نه رسول.
به هر حال این نظریه در باب وحى پیامبران، بر خلاف آیات فراوانى از قرآن است. زیرا این آیات دلالت بر این دارد که پیامبران شأنى جز دریافت کنندگى وحى از جانب خدا ندارند، و وحى نوعى تکلیم الهى است که با پیامبران انجام مى شده است، به همین خاطر کتب آسمانى مانند قرآن و تورات و انجیل از طرف خدا نازل شده و کلام خدا تلقى مى شوند نه کلام پیامبران.
تفسیر الهى بودن وحى و کتب آسمانى، به این معنا که پیامبران و افکار آنها تحت نظارت الهى بوده اند، تفسیرى است که علماى مسیحى امروز از وحى دارند، آنها در عین این که معتقدند نویسندگان اناجیل (متى، لوقا، مرقس، یوحنا) و نیز نویسندگان بقیه بخشهاى عهد جدید و نیز بسیارى از بخشهاى عهد عتیق، از پیامبران نبوده اند اما (جهت معتبر و مقدس نشان دادن همه کتاب مقدس) مى گویند این نویسندگان تحت نظارت و هدایت خداو یا روح القدس بوده اند و در موقع نوشتن این کتب برخوردار از مصونیت بوده اند.
توماس میشل که یکى از کشیشان بزرگ مسیحى معاصر و از راهبان فرهیخته است، می فرماید: «مسیحیان معتقدند که خداوند کتابهاى مقدس را به وسیله مؤلفانى بشرى نوشته است و براساس این، اعتقاد دارند که کتابهاى مقدس یک مؤلف الهى و یک مؤلف بشرى دارند. به عبارت دیگر، مسیحیان معتقدند که خدا، کتاب مقدس را به وسیله الهامات روح القدس تألیف کرده و براى این منظور مؤلفانى از بشر را براى نوشتن آنها برانگیخته و آنان را در نوشتن به گونه اى یارى کرده که فقط چیزهایى را که او مى خواسته است، نوشتند. مسلمانان توجه مى کنند که اعتقاد مسیحیان در این باب با عقیده اسلامى اختلاف دارد، از نظر مسیحیان خدا مؤلف نهایى کتاب مقدس است، جز این که این عمل را از طریق مؤلفان بشرى که کارگزاران وى بوده اند به انجام رسانده است. مؤلفان بشرى کتاب مقدس، هر یک در عصرى خاص مى زیسته و به رنگ زمان خود درآمده بوده اند. همچنین این مؤلفان مانند دیگر انسانها با محدودیتهاى زبان و تنگناهاى علمى، دست به گریبان بوده اند. اصولا مسیحیان نمى گویند که خدا کتابهاى مقدس را بر مؤلفان بشرى املا کرده، بلکه معتقدند که او به ایشان براى پیام الهى به شیوه خاص خودشان و همراه با نگارش مخصوص و سبک نویسندگى ویژه هر یک، توفیق داده است. اقلیتى بسیار ناچیز از مسیحیان گمان مى کنند کتابهاى مقدس با همین الفاظ الهام شده اند. خدا پیام خود را کلمه به کلمه به کاتب بشرى منتقل کرده و وى چیزهایى را که خدا املا نموده با امانت ثبت کرده است. این نظریه با اعتقاد ربانیون قدیمى یهود شباهت دارد و تا اندازه زیادى با نظر مسلمانان پیرامون وحى شدن قرآن کریم مطابق است. و از نتایج منطقى آن این است که وجود حتى یک اشتباه در کلمات کتاب مقدس محال است.
اعتقاد به عصمت لفظى کتاب مقدس یکى از اصولى است که مسیحیان معاصر معروف به «بنیادگرا» به آن استناد مى کنند، زیرا اینان خواهان بازگشت به چیزهایى هستند که در نظر ایشان بنیادهاى ایمان مسیحى است. اکثر متفکران کاتولیک، ارتودکس و پروتستان عصر حاضر نظریه یاد شده را مردود مى شمارند. آنان به وحى لفظى کتاب مقدس عقیده ندارند و مسأله را پیچیده تر از این مى دانند. مسیحیان میان اصل مژده نجات که براى بشر فراهم شده و شکل یا ظرف آن (الفاظ و جملات) تفاوت قائلند. به عقیده همه مسیحیان، اصل پیام از خدا آمده و در نتیجه، حق است؛ اما شکل پیام، تنها به خدا مربوط نمى شود، بلکه به عامل بشرى نیز ارتباط پیدا مى کند. این عامل بشرى نویسنده کتاب است که مانند همه مردم محدود و در معرض خطا است. گاهى این نویسنده بشرى نظریات غلط یا اطلاعات اشتباه آمیزى دارد که اثر آن در متن کتاب باقى مى ماند جز این که این امر، به شکل ظرف پیام مربوط مى شود و تأثیرى بر اصل پیام ندارد.... غالبا مسلمانان مى پرسند: در وحى به مؤلف بشرى چه نیازى داریم؟ آیا خدا نمى تواند پیام خود را مستقیما به پیامبرى بفرستد و آن پیامبر هم آن را دقیقا به بشر تحویل دهد؟...
این موضع درباره وحى الهى یک اختلاف بنیادین میان اسلام و مسیحت است. از دید مسلمانان، قرآن مجید به چیزى جز وحى الهى وابسته نیست. قرآن، وحى خدا، وحى حقیقى و پیامى با عبارات روشن و کامل و نهایى شناخته مى شود. قرآن براى دسترسى به وحى الهى به چیزى فراتر از خود دعوت نمى کند. نظر مسیحیان به کتاب مقدس به گونه اى دیگر است. به عقیده آنان کاملترین وحى نه در کتاب، بلکه در انسان منعکس شده است. مسیحیان در تفسیرى که از وحى مى کنند چاره اى دیگر ندارند، آنها در یک تنگناى تناقص گونه دنبال راه فرارى براى خود بوده اند و تنها راه فرار را همین تفسیرى مى دانند که از وحیانى و الهى بودن کتاب مقدس دارند. تنگناى آنها این است که از یک طرف به دلیل شناخته شده بودن مؤلفان بسیارى از بخشهاى کتاب مقدس و بشر عادى بودن آنها، و نیز به دلیل وجود خرافات، اشتباهات و تناقضات آشکار و فراوان در کتاب مقدس که براى هیچ ناظر مبتدى نیز قابل انکار نیست، چاره اى ندارند جز این که نویسندگان کتاب مقدس را بشرى عادى با اشتباهات فراوان بدانند، و از طرف دیگر نمى توانند و یا نمى خواهند مقدس و الهى بودن کتاب مقدس را انکار کنند؛ زیرا لازمه چنین انکارى بى اعتبارى مطلق کتاب مقدس به عنوان بنیاد دین آنها، و بشرى محض دانستن آن در حد بقیه کتب بشرى است. براى فرار از این تنگنا و تناقص چاره اى جز این ندیدند که بگویند نویسندگان این کتب در موقع نوشتن آنها تحت نظارت و مصونیت الهى بوده اند و روح پیام آنها جنبه الهى وحیانى دارد، هرچند الفاظ، جملات و حتى مدالیل آنها جنبه بشرى دارد.
نبوت و پیامبری مقامی از مقامات انتصابی خداست که برای افراد خاصی رقم خورده است. احراز این مقام، اگر چه به زمینه های عارفانه و اتصالات معنوی و روحانی با عالم بالا٬ نیازمند است و فردی که به منصب «نبوت» می رسد، از ویژگیهای معنوی فوق العاده برخوردار است؛ اما تا انتصاب خاص الهی و اختیار ویژه خدائی، نباشد، شخص واجد حالات معنوی فوق العاده نبی نمی شود. نبوت یک منصب اجتماعی - معنوی است. نبی از یک سو به صورت ویژه - وحی - با عالم بالا مرتبط است و از سوی دیگر مأمور تبلیغ و ترویج آن است. بنابراین ممکن است شخصی واجد حالات عارفانه و معنوی فوق العاده باشد؛ ولی نبی نباشد. یعنی به سمت نبوت منصوب نشده باشد - یا به دلیل ختم دوران نبوت و یا به دلیل وجود نبی دیگر و یا به هر دلیل دیگر - و حتی ممکن است غیر نبی از نظر فضیلت برتر از برخی «انبیاء» باشد و معلم نبی قرار بگیرد. مهمترین راه شناخت نبی برای انسان های دیگر ارائه معجزه توسط نبی همراه با ادعای نبوت و پیامبری است بنابراین تا هنگامی که شخص ادعای نبوت نکرد و همراه آن معجزه ای اقامه ننمود، پیامبر محسوب نمی شود؛ هر چند ارتباطاتی ناشناخته و یا شناخته شده با عالم بالا داشته باشد و یا مورد تحدیث و تکلم با ملائکه باشد و یا حتی مأمور به تبلیغ باشد. چرا که راه ویژه پیامبری یعنی وحی نبوتی در مورد او منتفی است. این شخص هر چند با غیب مرتبط است و ممکن است از نظر فضیلت، برتر از برخی پیامبران باشد؛ اما پیامبر نیست. البته شناخت چنین شخصی و اثبات چنین مقامی برای او به سادگی میسر نیست. اثبات آن از راه کلام پیامبر و یا ادعای همراه با دلیل ممکن خواهد بود.