سرمایه اصلی زن، عفت و پاک دامنى اوست؛ زن اگر بالاترین مقامات و عالى ترین معلومات را هم دارا باشد ولى نتواند عفت خود را نگاه دارد و پاک دامنى نداشته باشد، ارزش واقعى ندارد. حتى خود زن ها براى چنین زنى احترام قایل نیستند، ولى اگر عفت خود را حفظ کند، محترم ترین و محبوب ترین زن خواهد بود و خدا و خلق، چنین زنى را دوست مى دارند. چیزى که تمام خردمندان، بلکه فطرت بشر از زن انتظار دارند، همان عفت و پاک دامنى است. شوهر اگر بداند که همسر او به گرداب بى عفتى نزدیک مى شود، هرچند قلبش از محبت آن زن آکنده باشد، مهر او از دل شوهر مى رود، هر چند ظاهرا به عللى نتواند سخنى بگوید. پدر و مادر اگر آگاه بشوند که دخترشان از راه عفت برکنار و به نانجیبى نزدیک شده افسرده و دل خون مى شوند و در حد توانایى خود در صدد جلوگیرى بر مى آیند. برادران، خواهر نانجیب را ناخوش دارند و از آن بیزارند. اگر زن یا دخترى نانجیب در فامیلى یا خانواده اى یافت شود، هر یک از افراد فامیل (چه زن و چه مرد) او را براى خود نقطه اى سیاه مى شمارند و مایه ننگ مى دانند، چنان چه تمام این اشخاص، زن هاى نجیب را در خاندان خود از افتخارات مى شمارند. زن، همان طور که به زندگانى و حیات خود علاقه مند و از مرگ گریزان است، بیش تر از آن باید در حفظ عفت و پاک دامنى کوشا باشد و در این راه صبر کند و استقامت بورزد، زیرا مرگ از زندگى با عار و ننگ آسان تر و بهتر است. عفت، گنجى است که راه موفقیت دنیا و آخرت از آن آغاز مى شود. امیرمؤمنان على (ع) پیوسته مى فرمود: «افضل العبادة العفاف؛ عفت بالاترین عبادت هاست». زنى که بتواند عفت خود را نگاهدارى کند، بزرگ ترین وظیفه دینى و انسانى خود را انجام داده است. البته چنین گوهر گران و این گونه جواهر درخشان، دزدان بسیارى دارد که همواره در کمین نشسته اند تا آن را از کف دارنده اش بربایند؛ براى ربودن گوهر عفت، دزدان از قتل و غارت، از تهمت و افترا دریغ نمى کنند. اما یک بانوی مؤمن که به دنبال سعادتمندی در دنیا و آخرت است باید در مقابل سختی های این راه صبر و استقامت بورزد تا سرانجام نوبت ظفر آید.
فلسفه حجاب
سؤالی که مطرح می شود این است که علت این حریم و پوشش تعیین شده در اسلام برای زنان چیست؟ چرا باید مسئله محرم و نامحرم مطرح باشد؟ چرا باید زن خودش را از غیر محارم خودش بپوشاند؟ رمز و سر این مطلب چیست و چه فایده ای دارد؟ از نظر اسلام محدودیت کامیابی های جنسی به محیط خانوادگی و همسران مشروع، از جنبه روانی به بهداشت روانی اجتماع کمک می کند، و از جنبه خانوادگی سبب تحکیم روابط افراد خانواده و برقراری صمیمیت کامل بین زوجین می گردد و از جنبه اجتماعی موجب حفظ و استیفای نیروی کار و فعالیت اجتماع می گردد و از نظر وضع زن در برابر مرد، سبب می گردد که ارزش زن در برابر مرد بالا رود.
آرامش روانی
اولین خاصیتش حفظ حجاب، خاصیت روانی است؛ یعنی آرامش روانی. در هر جامعه ای که روابط زن و مرد بر اساس عفاف بود عفاف در همین حدود اسلامی یعنی زنان در خارج دایره ازدواج، خود آرا و خودنما نبودند و وسیله تهییج مردان را فراهم نکردند و مردان هم در خارج از دایره ازدواج دنبال لذت جویی و کامجویی به وسیله چشم، دست، لامسه و غیر لامسه نبودند قلب ها و روح ها آرام و سالم است و در هر جامعه ای که بر عکس (این حالت) است اولین ناراحتی اجتماعی، ناراحتی های روانی است. نبودن حریم میان زن و مرد و آزادی معاشرت های بی بند و بار، هیجان ها و التهاب های جنسی را فزون می بخشد و تقاضای سکس را به صورت یک عطش روحی و یک خواست اشباع نشدنی در می آورد. غریزه جنسی، غریزه ای نیرومند، عمیق و "دریا صفت" است، هر چه بیشتر اطاعت شود سرکش تر می گردد، همچون آتش که هر چه به آن بیشتر خوراک بدهند، شعله ورتر می شود. اسلام تدابیری برای تعدیل و رام کردن این غریزه اندیشیده است و در این زمینه هم برای زنان و هم برای مردان، تکلیف معین کرده است. یک وظیفه مشترک که برای زن و مرد، هر دو، مقرر فرموده مربوط به نگاه کردن است. قرآن کریم در آیه 30 سوره نور می فرماید: «قل للمؤمنین یغضوا من ابصارهم و یحفظوا فروجهم ذلک ازکی لهم ان الله خبیر بما یصنعون؛ بگو به مؤمنین که چشم ها را فرو خوابانند و دامن های خودشان را حفظ کنند، این برای آنها پاک تر و پاکیزه تر است»، یعنی این دستورهای عفاف به منظور پاکیزگی داده شده است و خدا داناست به آنچه که شما انجام می دهید. خلاصه این دستور اینست که زن و مرد نباید به یکدیگر خیره شوند، نباید چشم چرانی کنند، نباید نگاه های مملو از شهوت به یکدیگر بدوزند، نباید به قصد لذت بردن به یکدیگر نگاه کنند. یک وظیفه هم خاص زنان مقرر فرموده است و آن اینست که بدن خود را از مردان بیگانه پوشیده دارند و در اجتماع به جلوه گری و دلربایی نپردازند. به هیچ وجه و هیچ صورت و با هیچ شکل و رنگ و بهانه ای کاری نکنند که موجبات تحریک مردان بیگانه را فراهم کنند.
زن نجیب نباید طورى رفتار کند، یا قدم بردارد که شهوت مرد شهوت پرست را برانگیزاند؛ راه رفتن زن باید آرام و نجیبانه باشد، سخن گفتن زن باید بسیار ساده باشد و هیچ گونه کرشمه اى در آن به کار نرود. قرآن مى فرماید: «فلا تخضعن بالقول فیطمع الذى فى قلبه مرض؛ در سخن نرمى به خرج ندهید (آواز خود را نازک نکنید)، تا آنان که قلبشان بیمار است به شما طمع نکنند.» زن نباید آرایش خود را به کسى جز شوهرش نشان دهد، چنان چه نباید جز براى شوهرش خود را بیاراید. قرآن مى فرماید: «و لایضربن بارجلهن لیعلم مایخفین من زینتهن؛ و نیز چنان پاى بر زمین نزنند تا آن زینت که پنهان کرده اند، دانسته شود» آراستن زن براى نمایاندن خود به رهگذران، یا به کسانى که با آنان ملاقات مى کند، یا در بازار از آنان خرید مى کند، یکى از بزرگ ترین بى عفتى هاست؛ زیرا چنین زنى عملا مرد شهوت انگیز را به خود دعوت مى کند و موجب مى شود که شهوت رانان از پى او برخیزند. امیرمؤمنان على (ع) فرمودند: «صفات پسندیده زن صفاتى است که در مرد ناپسند است مانند: تکبر، جبن، بخل. اگر زن متکبر باشد تسلیم کسى نمى شود و اگر ترسو باشد از کوچک ترین پیش آمد مى گریزد و از خطر محفوظ مى ماند و اگر بخیل باشد، ثروت خود و شوهرش را حفظ مى کند».
استحکام پیوند خانوادگی
شک نیست که هر چیزی که موجب تحکیم پیوند خانوادگی و سبب صمیمیت رابطه زوجین گردد، برای کانون خانواده مفید است و در ایجاد آن باید حداکثر کوشش مبذول شود و بر عکس، هر چیزی که باعث سستی روابط زوجین و دلسردی آنان گردد به حال زندگی خانوادگی زیانمند است و باید با آن مبارزه کرد. اختصاص یافتن استمتاعات و التذاذهای جنسی به محیط خانوادگی و در کادر ازدواج مشروع، پیوند زن و شوهری را محکم می سازد و موجب اتصال بیشتر زوجین به یکدیگر می شود. فلسفه پوشش و منع کامیابی جنسی از غیر همسر مشروع، از نظر اجتماع خانوادگی اینست که همسر قانونی شخص از لحاظ روانی عامل خوشبخت کردن او به شمار برود، در حالی که در سیستم آزادی کامیابی، همسر قانونی از لحاظ روانی یک نفر رقیب و مزاحم و زندانبان به شمار می رود و در نتیجه کانون خانوادگی براساس دشمنی و نفرت پایه گذاری می شود.
استواری اجتماع
کشانیدن تمتعات جنسی از محیط خانه به اجتماع، نیروی کار و فعالیت اجتماع را ضعیف می کند. بر عکس آنچه که مخالفین حجاب خرده گیری کرده اند و گفته اند: "حجاب موجب فلج کردن نیروی نیمی از افراد اجتماع است"، بی حجابی و ترویج روابط آزاد جنسی موجب فلج کردن نیروی اجتماع است. آنچه موجب فلج کردن نیروی زن و حبس استعدادهای او است حجاب به صورت زندانی کردن زن و محروم ساختن او از فعالیت های فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی است و در اسلام چنین چیزی وجود ندارد. اسلام نه می گوید که زن از خانه بیرون نرود و نه می گوید حق تحصیل علم و دانش ندارد -بلکه علم و دانش را فریضه مشترک زن و مرد دانسته است- و نه فعالیت اقتصادی خاصی را برای زن تحریم می کند. اسلام هرگز نمی خواهد زن بیکار و بی عار بنشیند و وجودی عاطل و باطل بار آید. پوشانیدن بدن به استثناء وجه و کفین مانع هیچگونه فعالیت فرهنگی یا اجتماعی یا اقتصادی نیست. آنچه موجب فلج کردن نیروی اجتماع است آلوده کردن محیط کار به لذت جویی های شهوانی است. اسلام می خواهد انواع التذاذهای جنسی، چه بصری و لمسی و چه نوع دیگر به محیط خانوادگی و در کادر ازدواج قانونی اختصاص یابد، اجتماع منحصرا برای کار و فعالیت باشد.
ارزش و احترام زن
مرد به طور قطع از نظر جسمانی بر زن تفوق دارد. از نظر مغز و فکر نیز تفوق مرد لااقل قابل بحث است. زن در این دو جبهه در برابر مرد قدرت مقاومت ندارد، ولی زن از طریق عاطفی و قلبی همیشه تفوق خود را بر مرد ثابت کرده است. حریم نگه داشتن زن میان خود و مرد یکی از وسائل مرموزی بوده است که زن برای حفظ مقام و موقع خود در برابر مرد از آن استفاده کرده است. اسلام زن را تشویق کرده است که از این وسیله استفاده کند. اسلام مخصوصا تأکید کرده است که زن هر اندازه متین تر و با وقارتر و عفیف تر حرکت کند و خود را در معرض نمایش برای مرد نگذارد بر احترامش افزوده می شود. قرآن کریم پس از آنکه توصیه می کند زنان خود را بپوشانند می فرماید: «ذلک ادنی ان یعرفن فلا یؤذین و کان الله غفورا رحیما؛ این براى آن که به عفیف بودن شناخته شوند و مورد تعرض هوسبازان قرار نگیرند نزدیک تر است و خدا آمرزنده و مهربان است» (احزاب/ 59)، یعنی این کار برای اینکه به عفاف شناخته شوند و معلوم شود خود را در اختیار مردان قرار نمی دهند بهتر است و در نتیجه دور باش و حشمت آنها مانع مزاحمت افراد سبک سر می گردد.
داستان یک زن پرهیز کار
اینک سخن را با نقل داستانى از امام صادق (ع) درباره زنى که در پاک دامنى و پرهیزکارى استقامت داشته است، پایان مى دهیم: «یکى از قضات بنى اسرائیل برادرى داشت بسیار درست کار، هنگامى که مجبور به سفرى شد زن خود را که بسیار زیبا و پاک دامن و با تقوا بود و از این سفر شوهرش ناراضى بود به دست برادر قاضى اش سپرد. قاضى که نزد آن زن براى انجام کارهاى او مى رفت، کم کم به آن زن متمایل شد، هنگامى که تمایلش شدت یافت از او کام خواست، زن نپذیرفت، قاضى سوگند یاد کرد که اگر تسلیم من نشوى به پادشاه مى گویم که تو بدکاره شده اى. زن تسلیم نشد و گفت: هرچه مى خواهى بکن، قاضى نزد شاه رفت و گفت: نزد من ثابت شده که زن برادر من بدکاره شده است. پادشاه گفت: سنگسارش کن، قاضى نزد زن آمد و گفت: پادشاه فرمان سنگسار کردن تو را داده است تسلیم مى شوى یا فرمان را اجرا کنم؟ زن پاک دامن استقامت کرد و تسلیم نشد. قاضى با عده اى به سنگسار کردن آن زن پرداختند و هنگامى که او را مرده پنداشتند دست برداشته بازگشتند، شب فرا رسید و زن هنوز در تن رمقى داشت، تکانى به خود داد و از چاله اى که براى سنگسار کردنش کنده بودند در آمد و از شهر بیرون شد تا به دیرى رسید. قصه خود را به صاحب دیر باز گفت، دل صاحب دیر به رحم آمد و به درون دیرش برد، به درمانش پرداخت، هنگامى که زخم هاى تنش بهبودى یافت فرزند خردسالش را به آن زن سپرد تا تربیتش کند. پیشکار صاحب دیر فریفته زیبایى آن زن شد و از او کام خواست، زن تسلیم نشد آن مرد گفت: اگر تسلیم نشوى تو را به کشتن خواهم داد، زن گفت: هرچه مى خواهى بکن آن مرد به سوى کودک صاحب دیر روان شد و گردن کودک را بشکست و سپس نزد صاحب دیر شد. و گفت: زن بدکاره را راه دادى و فرزند خود را بدو سپردى تا او را بکشد؟ صاحب دیر آمد، کودک خود را در آن حال دید، به زن گفت: با آن که من با تو نیکى کرده بودم این چه کار بود که کردى؟ زن داستان را گفت، صاحب دیر به آن زن کمکى کرد و گفت. خدا نگهدار تو باشد. زن شبانه از آن دیر بیرون شد. صبحگاهان به دهکده اى رسید، مردى را دید که به چوبى دار زده اند (در آن روزها طناب دار را زیر شانه ها مى انداختند و شخص پس از سه چهار روز مى مرد) حالش پرسید، آن مرد گفت: بیست درهم بدهکارم و میان ما رسم است که با بدهکار چنین کنند تا بدهى خود را بپردازد یا بمیرد. زن بیست درهم را به طلبکار داد و آن مرد را از مرگ نجات داد، مرد گفت: اى زن هیچ کس به اندازه تو بر من حقى عظیم ندارد، تو مرا از مرگ رهانیدى، من در خدمت تو هستم هرجا بروى. رفتند و رفتند تا به کنار دریا رسیدند در آن جا مردمى را با کشتى هایى دیدند، مرد به زن گفت: این جا بنشین تا من بروم براى ایشان کار کنم و خوراکى فراهم کرده بیاورم و به سوى کشتى رهسپار شد، دید کشتى ها پر از اموال گران بها و عنبر و گوهر است، پرسید ارزش آن ها چه قدر است؟ گفتند: بسیار است و تو نتوانى به شمار آورى، گفت: نزد من چیزى است که از همه این ها پر بهاتر است، کنیزى دارم بسیار زیبا! گفتند به ما بفروش؛ گفت: مشروط بر آن که بروید و او را ببینید. به طورى که آن کنیز نفهمد، کسى را فرستادند که آن زن پرهیزکار را ببیند، هنگامى که فرستاده بازگشت و گفت: من تاکنون به زیبایى او ندیده ام، کنیز را به ده هزار درم خریدند و بها را پرداختند و او گرفت و رفت تا ناپدید شد. خریداران به سراغ زن پاک دامن رفتند و گفتند: برخیز و به درون کشتى آى؛ زن گفت: چرا؟ گفتند: ما تو را از اربابت خریده ایم. گفت: او ارباب من نبود. گفتند: بر مى خیزى یا تو را ببریم؟ زن برخاست و با آن ها روان شد. بازرگانان به همدیگر خوش گمان نبودند و هر کدام از دیگرى بیم داشتند که زن را به او بسپارند؛ زن را به تنهایى در کشتى جواهرات سوار کردند و خودشان در کشتى دیگر سوار شدند و به سفر دریا پرداختند. دریا طوفانى شد، کشتى بازرگانان با سرنشینانش غرق شد، باد کشتى جواهرات را به کنار جزیره اى رسانید، زن پیاده شد و کشتى را بست و در آن جزیره به گردش پرداخت، جزیره اى بود داراى آب هاى گوارا و میوه هاى گوناگون. زن با خود گفت: این آب براى آشامیدن و این میوه ها براى خوردن و کار من عبادت خدا باشد. از سوى خدا به یکى از پیامبران بنى اسرائیل وحى شد که برو و به شاه بگو که در جزیره اى بنده اى از بندگان ما هست، تو و اهل کشورت باید بروید و نزد او اعتراف به گناه کنید و از او آمرزش بخواهید، اگر او از من آمرزش شما را بخواهد من شما را مى آمرزم. شاه با همراهانش حرکت کردند تا به جزیره رسیدند و زنى را در آن جا یافتند، شاه آغاز سخن کرد و گفت: «قاضى خبر داد که زن برادرش بدکاره شده من بدون تحقیق فرمان سنگسارش را صادر کردم، از آن ترسم که آن زن گناهى نکرده باشد، از خدا بخواه که مرا بیامرزد.» زن پاک دامن گفت: خداى تو را بیامرزد بنشین، شوهرش جلو آمد و در حالى که او را نیز نمى شناخت گفت: زنى داشتم پاک دامن و درست کار، سفرى کردم که او راضى به سفر من نبود و او را به برادرم سپردم، هنگامى که بازگشتم برادرم گفت: زن تو بدکاره شد و ما سنگسارش کردیم، مى ترسم که گناهى کرده باشم. زن گفت: خدا تو را بیامرزد و او را در کنار شاه نشانید، سپس قاضى جلو آمد و داستان خود را به طور حقیقت بگفت و تقاضاى دعا براى آمرزش گناه خود کرد، زن گفت: خدا تو را بیامرزد و روى به شوهرش کرد و گفت: شنیدى؟ صاحب دیر آمد و داستان خود را بگفت و گفت: مى ترسم آن شبى که آن زن را بیرون کردم گرفتار درنده اى شده و کشته شده باشد و من گناه کار باشم. زن گفت: خدا تو را بیامرزد، پس از آن پیش کار صاحب دیر آمد و داستان را به راستى اعتراف کرد، زن گفت: خدا تو را بیامرزد و روى به صاحب دیر کرد و گفت: شنیدى؟ سپس مردى که به دار آویخته شده بود آمد و داستان خود را باز گفت و طلب دعا براى آمرزش گناه خود کرد زن گفت: خدا تو را نیامرزد. آن گاه روى به شوهرش کرد و گفت: «من زن تو هستم و تمام این داستان ها که شنیدى، شرح حال من است، من دیگر با مردان کارى ندارم چون مى بینى از دست مردان به من چه رسیده است دوست دارم که این کشتى و آن چه در آن است بردارى و به من اجازه دهى که در این جزیره بمانم و به عبادت خدا مشغول باشم، مرد اجازه داد و کشتى و آن چه در آن بود برداشت و شاه و همراهانش مراجعت کردند».