پدیدارشناسى از آن حیث که در حوزه دین به کار مى رود، با دو رهیافت روبه رو است: کلاسیک و هرمنوتیک و هریک به سهم خود در پیشبرد مطالعات دینى و دین پژوهى معاصر، مؤثر واقع شده است. در این مقاله، به این رهیافت ها نخواهیم پرداخت؛ بلکه از ظهور مفهوم پدیدارشناسى دین و زمینه هاى ظهور آن سخن خواهد رفت. در ادامه با ارائه شرحى مختصر از پدیدارشناسى هوسرل، بر مفاهیم و مقولاتى از آن که در پدیدارشناسى دین به کار رفته و بر آن تأثیر نهاده اند، تأکید مى شود.
1ـ مفهوم پدیدارشناسى دین
در نیمه دوم قرن نوزدهم همراه با رشد و توسعه مطالعات تطبیقى ادیان که همچون یک علم میان رشته اى از علوم و معارف گوناگون نظیر زبان شناسى، باستان شناسى، روان شناسى، جامعه شناسى، تاریخ ادیان و فلسفه دین بهره مى برد، روش نویى براى بررسى پدیدارهاى دینى و دستیابى به مشترکات (و احیانا وحدت) ادیان ظهور کرد که آن را پدیدارشناسى دین خواندند. تعبیر پدیدارشناسى دین، نخست به وسیله شانتپى دولاسوساى در کتاب درسنامه تاریخ ادیان (1886) به کار رفت. در این کتاب، هدف، درک ذات و وحدت صورت هاى متکثر ادیان بود؛ از این رو وى کوشید تا پدیدارشناسى دینى را در ادیان گوناگون با یکدیگر مطابقت دهد تا سرانجام، وحدت ذاتى نهفته در پس این پدیدارها برملا شود.
2- پدیدارشناسى دین و تاریخ دین
در وهله اول، پدیدارشناسى دین در ابتدایى ترین صورت خود، رقیب تاریخ دین است؛ یعنى روشى براى تطبیق فرهنگى عناصر سازنده اعتقادات و افعال دینى است. به نظر سوساى، روش وصف منظم پدیدارهاى دینى به منظور دستیابى به ماهیت و ذات وحدانى نهفته در آن ها، دستور کار پدیدارشناسى دین شد. کریستن سن مى نویسد: پدیدارشناسى دین، بحث منظم (سیستماتیک) درباره تاریخ دین است؛ یعنى وظیفه آن طبقه بندى و دسته بندى کردن داده هاى متعدد و به طور گسترده دور از هم است به شیوه اى که بتوان چشم اندازى کلى درباره محتواى دینى آن ها و ارزش هاى دینى اى که دربر دارند به دست آورد.
به نظر کریستن سن، این چشم انداز کلى، همان چشم انداز تاریخ ادیان نیست؛ بلکه با آن متفاوت است؛ چراکه تاریخ ادیان فقط به ملاحظه جزئیات مى انجامد حال آن که دین، چشم انداز مطلوب کلى است و این چشم انداز کلى را پدیدارشناسى دین مى کوشد تا فراهم آورد. به نظر او، پدیدارشناسى دین یک علم نظام مند (سیستماتیک) است. فاندرلیو نیز پدیدارشناسى دین را بحث منظم درباره آن چه پدیدار دین نامیده مى شود، تلقى مى کند. به نظر او، هرچند پدیدارشناسى دین با علم دین، تاریخ دین و الهیات در ارتباط است، اما از آن ها جدا است؛ از این رو پدیدارشناسى دین در نظر فاندرلیو همچون یک نظریه روش به کار مى رود. شرح گسترده و منحصر به فردى که فاندرلیو از پدیدارشناسى دین همچون یک روش نظرى ارائه داده است، نقطه عطف در تاریخ پدیدارشناسى دین به شمار مى رود. کریستن سن، دیگر پدیدارشناس بزرگ دین نیز بر آن است که پدیدارشناسى دین یک روش علمى مستقل است که البته از حوزه هاى معرفتى دیگر نیز بهره مند مى شود. او به ویژه پدیدارشناسى دین را با دو حوزه تخصصى مرتبط مى داند: از یک سو با تاریخ دین، و از سوى دیگر با فلسفه دین.
3- پدیدارشناسى دین و فلسفه دین
به نظر کریستن سن پدیدارشناسى دین و تاریخ دین لازم و ملزوم یک دیگرند، اما پدیدارشناسى دین از تاریخ دین فراتر مى رود؛ زیرا تاریخ ادیان در پى کشف «ذات نهفته در پس پدیدارهاى دینى» برنمى آید. این تحقیق فلسفى است که به ذات و ذاتى مى پردازد.
ذات، مفهوم فلسفى است و وظیفه اصلى فلسفه دین است که این ذات را فرموله کند. ایده هاى اصلى در پدیدارشناسى دین از فلسفه دین گرفته شده اند. فلسفه باید اصل هدایتگر در تحقیق پدیدارشناسى دین باشد؛ از این رو پدیدارشناسى دین با فلسفه پیوند مى خورد؛ البته پیوند فلسفه با پدیدارشناسى دین پیش تر به صراحت در آثار هگل صورت گرفته بود. هگل در آثار خود، پدیدارشناسى را همچون نگاه فلسفى برگزیده بود تا با مبناى دیالکتیکى خود به تحلیل و وصف سیر تاریخى دین بپردازد. هدف اصلى هگل این بوده است که نشان دهد دین مثبت زبان اسطوره همان حقیقت مطلقى را بازمى گوید که عقل در دور نهایى خود همچون ایده مطلق در کمال فلسفه بدان دست مى یابد. پدیدارشناسى هگل در جهت وحدت بخشیدن به پدیدارهاى دینى سیر مى کند و با تحلیل هاى پیچیده و عمیق مى کوشد تا به ذات معقول دین راه یابد. بدین منظور، از بدوى ترین صورت دین که طبیعى است تا عالى ترین شکل آن مورد توجه هگل قرار مى گیرد. دین، صورتى تاریخى دارد که به تدریج در خودآگاهى روح با ایده مطلق فلسفه یکى مى شود؛ بنابراین، براى پدیدارشناسى دین، هم تاریخ و هم فلسفه لازم است و هگل خود به این دو توجه داشته است.
4- پدیدارشناسى به مثابه یک روش عام
پدیدارشناسى دین به سبک هگلى، بى گمان تأثیرى فراوان و بزرگ بر اندیشه وران، متکلمان و دین پژوهان قرن نوزدهم داشته است؛ اما فقط با ظهور هوسرل بود که پدیدارشناسى همچون یک روش عام براى تأسیس علم کلى عرضه شد. هوسرل گرچه خود روشى پدیدارشناسى را در حوزه دین به کار نبرده، به لحاظ نظرى، ابزار فلسفى توانمندى را در اختیار معرفت شناسان دین و دین پژوهان قرار داده است. نتیجه حاصل از کاربرد روش پدیدارشناسى هوسرلى در حوزه دین و دین پژوهى، عبارت بود از یک نظریه روش که به لحاظ ابتکارى بودن و قابلیت استفاده از ابزارها و روش هاى جزئى تر مى توانست علم دین و دین پژوهى را به کار آید. پدیدارشناسى دین از این حیث نظریه روش، و فلسفى است و مى توان درباره آن به طور مستقل به بحث پرداخت؛ اما هنگام کاربرد آن در حوزه تاریخ ادیان، بدیهى است که به ابزارها و روش هاى جزئى و حوزه هاى معرفتى دیگر (نظیر جامعه شناسى، زبان شناسى و غیر آن) نیاز مى افتد.
بارى، چون پدیدارشناسى دین بدان معنا که امروزه بدان مى پردازند، در آغاز، مفاهیم، مبانى و مایه هاى نظرى و روشى خود را از پدیدارشناسى هوسرلى گرفته، با این مختصر، عناصر اصلى روش پدیدارشناسى هوسرل روشن مى شود: تعلیق حکم درباره موضوع مورد مطالعه و تأویل آن به پدیدارهاى آگاهى و تمرکز بر ذات و ماهیت آن ها به منظور معنا بخشیدن به آن ها و سرانجام دستیابى به عینیت آن ها در چارچوب روابط اذهان یا درون ذهنیت سوژه هاى آگاه بر اساس همدلى. و همین عناصر اصلى است که پدیدارشناسان دین آن ها را در حوزه مطالعات دینى به کار برده اند.