هانری برگسون Henri Bergson یکی از مشهورترین فیلسوفان فرانسوی در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم است. اگرچه شهرت او در دوران زندگیش به اوج رسید، اما تأثیرش پس از جنگ جهانی دوم بسیار کاهش یافت. فیلسوفان فرانسوی مانند مرلوپنتی، سارتر و لویناس صریحا به تأثیر پذیری خود از او اذعان کرده اند، اما عموما ژیل دلوز به ویژه با کتاب برگسون گرایی یا مکتب برگسون بود که علاقه و توجه به آثار برگسون را احیا کرد. دلوز پی برد که پایدارترین یاری برگسون به تفکر فلسفی، طرح مفهوم کثرت است. بنابراین از رهگذر آثار دلوز نوعی احیای مجدد مکتب برگسون از حدود سال ۱۹۹۰ رخ داده است.
برگسون در ۱۸ اکتبر ۱۸۵۹ در پاریس به دنیا آمد. او دومین فرزند پدری لهستانی و مادری انگلیسی بود که هر دو یهودی بودند. برگسون در سراسر دوران کودکی و تحصیلش شاگردی استثنایی بود. مانند معاصر آلمانیش ادموند هرسول آموزشهای اولیه اش در ریاضیات بود.
در ۱۸۷۷ یعنی در ۱۸ سالگی به دلیل راه حلی که برای یکی از مسائل مطرح شده از سوی پاسکال ارائه کرد، جایزه ای ویژه در ریاضیات دریافت داشت. مع الوصف برگسون تحصیل ریاضیات را پی نگرفت و به ادبیات و علوم انسانی روی آورد و به مطالعه و تحصیل دانشگاهی در رشته های فلسفه و روانشناسی پرداخت. نخستین اثر محققانه اش در ۱۸۸۶ منتشر شد با عنوان «درباره انگیزه ناخودآگاه در حالتهای هیپنوتیزم (خواب مصنوعی)» که حاصل تحقیقات و مشاهدات او درباره خواب مصنوعی بود. برگسون دو رساله دکترا در پاریس عرضه کرد که با عنوانهای زمان و اختیار در ۱۸۸۹ و سپس مفهوم مکان در نزد ارسطو منتشر شدند. هایدگر در ۱۹۲۷ در پانوشتی بر یکی از صفحات کتاب معروف وجود و زمان به این کتاب دوم اشاره می کند و ادعا می کند که نظر برگسون راجع به زمان در افق متافیزیک یونان باقی مانده است.
کتاب معروف برگسون، تحول خلاق در ۱۹۰۷ منتشر شد (این کتاب به فارسی نیز ترجمه و منتشر شده است). این اثر نقش مهمی در بسط فلسفه برگسون ایفا کرد. وقتی ترجمه انگلیسی تحول خلاق منتشر شد، برتراند راسل در مقاله ای در سال ۱۹۱۲ گفت که برگسون می خواهد ما را به زنبورهایی که دارای قوه شهود هستند، بدل کند. راسل معتقد بود که هر کوششی برای طبقه بندی برگسون از جمله تجربه گرایی، واقع گرایی یا ایده آلیسم بی حاصل است. در هر حال، سخنرانی ها و کلاسهای درس برگسون با استقبال فوق العاده ای روبرو می شد. شهرت او با سخنرانی هایش در مجموعه گیفورد در دانشگاه ادینبورگ با عنوان «مسأله شخصیت» دوچندان شد. در همان زمان کلیسای کاتولیک رومی در مخالفت با نظریه تحول گرایی برگسون درباره واقعیت، فلسفه برگسون را محکوم کرد. برگسون عاقبت در نیمه دوم دهه ۱۹۲۰ به خاطر بیماری از فعالیت در عرصه عمومی کناره گرفت. برگسون در سال ۱۹۲۸ جایزه نوبل در ادبیات را دریافت کرد. در ۱۹۳۲ یعنی ۷۳ سالگی آخرین کتاب مهمش «دو سرچشمه اخلاق و دین» را منتشر کرد که به بحثهای بسیار و حتی سوء برداشتهایی راجع به فلسفه و گرایش دینی او منجر شد. وی در ۱۹۴۱ در هشتاد و یک سالگی دیده از جهان فرو بست.
دو سرچشمه اخلاق و دین
برگسون خود می گوید که واپسین کتابش یعنی دو سرچشمه اخلاق و دین نظراتی از کتاب معروف تحول خلاق را شرح و بسط می دهد. این کتاب می کوشد نشان دهد که دو سرچشمه وجود دارد که دو نوع اخلاق و دین از آنها نشأت می گیرد: ۱ـ اخلاق بسته که دین مربوط به آن ایستا است و ۲ـ اخلاق گشوده که دین آن پویا است.
اخلاق بسته و دین ایستا
اخلاق بسته و دین ایستا مربوط به انسجام اجتماعیند. طبیعت پاره ای از انواع موجودات را به گونه ای ساخته که افراد این انواع نمی توانند به تنهایی به زندگی خود ادامه دهند. آنها وضعیتی ظریف و شکننده دارند و نیازمند حمایت یک جمع هستند. در این مورد برگسون مثال زنبورها را مطرح می کند. در اینجا نیازهای جسمانی وجود دارد که باید برطرف شود. نیرو و فشار این نیازها سرچشمه اخلاق بسته است. وجود این نیازها، سختی و صلابت قوانین مربوط به اخلاق بسته را اقتضا می کند. ادامه حیات جامعه، بستگی به وجود اطاعت دقیق دارد.
این نوع اخلاق محدود و خاص است. اخلاق بسته در واقع در پی حفظ و بقای یک جامعه است، بنابراین، همیشه جامعه های دیگر را نادیده می گیرد. به اعتقاد برگسون، واقعیت امر آن است که اخلاق بسته همیشه با جنگ ارتباط دارد و دین ایستا دینی که وابسته به اخلاق بسته است، بر پایه چیزی استوار است که برگسون آن را «کارکرد یا نقش وهم انگیز» می نامد. کارکرد یا نقش وهم انگیز، نقش خاصی است که «توهم های خودخواسته» پدید می آورد و این معنا را القا می کند که ناظری بر اعمال ما وجود دارد و انگاره های ایزدان را ابداع می کند. این انگاره ها و صور خیال حس اطاعت و انقیاد محض در برابر اخلاق بسته را القا می کنند. خلاصه آنکه هدف آنها حفظ انسجام و یکپارچگی اجتماعی است.
اخلاق گشوده و دین پویا
اخلاق گشوده و دین پویا با خلاقیت و پیشرفت ارتباط دارند. هدف آنها حفظ انسجام و یکپارچگی اجتماعی نیست و برگسون به این دلیل این نوع اخلاق را «گشوده» نام می نهد که همه انسانها را دربر می گیرد. اخلاق گشوده واقعا کلی و فراگیر است و هدفش صلح و صفاست. سرچشمه اخلاق گشوده را برگسون «عواطف خلاق» می نامد. تفاوت میان عواطف خلاق و عواطف عادی در این است که در عواطف یا احساسات عادی ما ابتدا یک تصویر و بازنمود ذهنی داریم که بعد باعث ایجاد احساس می شود. (مثلا دوستم را می بینم و بعد احساس خوشحالی می کنم). اما در عواطف خلاق ما ابتدا یک امر عاطفی یا احساسی داریم که بعد تصاویر و بازنمودهای ذهنی ایجاد می کند. برگسون در اینجا موسیقیدانی را مثال می زند که بر پایه احساس و عاطفه خود به تصنیف آهنگ می پردازد. او همچنین در اینجا مسأله جهش شهودی را تشریح می کند و می گوید که عاطفه شهودی فرد را در وضعیت بی ثبات قرار می دهد و او را از حالت عادی و عادت زده شعور که معطوف به نیازهاست خارج می کند. در واقع برگسون در کتاب دو سرچشمه اخلاق و دین عواطف خلاق را با وضعیتهای بی ثباتی که در دیوانگان دیده می شود، مقایسه می کند. اما روشن است که آنچه او به واقع در سر دارد، مسأله تجربه عرفانی است.
تجربه عرفانی لزوما برابر با فقدان تعادل نیست. تجربه اصیل و واقعی عرفان لاجرم به عمل می انجامد و صرفا در قلمرو مراقبه و درون نگری محض باقی نمی ماند. این همنشینی عواطف خلاق با تجربه عرفانی بدین معناست که به دید برگسون دین پویا عرفانی است.
در واقع به زعم برگسون دین پویا به این سبب که همیشه خلاق است نمی تواند وابسته به هیچ مجموعه خاص و سازمان داده شده ای از آموزه ها و اعتقادات باشد دینی با آموزه ها و اعتقادات سازمان داده شده و صلب همواره ایستا است. برگسون در اینجا به نقد صریح فلسفه اخلاق کانت می پردازد نقدی که تا حدودی جایگاه فلسفه اخلاق و نظام فکری خود او را بهتر نشان می دهد. به عقیده برگسون نظریه کانت مرتکب یک «خطای روانشناختی» شده است. در هر جامعه ای تعهدات مختلفی وجوددارد. فرد درجامعه خود ممکن است در برخی موارد تمایل داشته باشد تعهد خاصی را نپذیرد. وقتی این تمایل خلاف عرف پدیدار می شود نه تنها از سوی جامعه بلکه از طرف عادتهای او نیز مخالفت ها و مقاومت هایی صورت می گیرد. اگر فرد در برابر این مقاومتها مقاومت کند یک وضعیت روانشناختی کشمکش خیز در او به وجود می آید. در این حالت فرد سختی و تصلب تعهد را به تجربه درمی یابد. به عقیده برگسون وقتی فیلسوفانی مانند کانت نقش اساسی به تکلیف (اخلاقی) نسبت می دهند در واقع این تجربه مربوط به انعطاف ناپذیری تعهد را جنبه بیرونی می بخشند. به دید برگسون اگر ما به آنچه وی از آن به تمامیت تعهد تعبیر می کند نظر افکنیم خواهیم دید که اطاعت در برابر تعهد اجتماعی امری است تقریبا طبیعی. بنابر عقیده برگسون تعهدها، یعنی آداب و رسوم به این سبب وجود دارند که افراد جامعه با گردن نهادن به آنها می توانند نیاز طبیعیشان را به ثباتی که جامعه می تواند به آنها بدهد، برطرف کنند.
در نتیجه این نیاز طبیعی، جامعه عادت اطاعت را در افراد القا می کند. پس خطای روانشناختی یاد شده عبارت از تبدیل کردن یک تجربه استثنایی (که برگسون آن را «مقاومت در برابر مقاومت ها» می خواند) به یک نظریه اخلاقی است. بدین ترتیب، تکلیف اخلاقی سخت و انعطاف ناپذیر می شود. اما این خطا تبعات دیگری هم دارد. کانت معتقد بود که توانسته تعهد و تکلیف اخلاقی را به عناصر عقلی تجزیه کند. در تجربه مقاومت در برابر مقاومت ها فرد یک میل و جهت گیری خلاف عرف دارد. و چون فرد انسان موجودی هوشمند و خردورز است برای عمل خود از هوش و خرد و روش های عقلی استفاده می کند. به عقیده برگسون آنچه در اینجا اتفاق افتاده این است که یک روش عقلی صرفا نیروی گرایش اصلی را به صورت اطاعت در برابر کلیت تعهد که جامعه بر فرد تحمیل می کند، درمی آورد. اما برگسون خاطرنشان می کند که گرایش یک چیز است و روش عقلی چیزی دیگر. مع الوصف موفقیت روش عقلی که موجب می شود بپنداریم نیرویی که به مدد آن افراد نسبت به تعهدات اجتماعی اطاعت و فرمانبرداری پیشه می کنند از عقل سرچشمه می گیرد و مبنای عقلی دارد.
برگسون بر آن است که علاوه بر نیروی فوق نیروی دیگری هم وجود دارد، نیروی دومی که برگسون آن را «نیروی محرک عشق» می نامد. نیروی محرک عشق مانند شادمانی و همدلی یک احساس یا عاطفه خلاق است. این عاطفه باید در عرصه عمل ظهور یابد و نمود عینی پیدا کند.
فرایندی که می تواند شرح و بسط یابد. جلوه ها و نمودهای عینی ای که عارف از خود بروز می دهد می تواند به صورت دستورالعمل هایی درآید، مثل این دستورالعمل که هر شخص سزاوار احترام و منزلت اجتماعی است. این دستورالعمل ها که تجلی آفرینش و عشق هستند ممکن است با دستور عمل هایی که هدفشان فقط تضمین ثبات و انسجام اجتماعی است، آمیخته شوند. در حالی که پیش از این، روش عقلی در تجربه مقاومت در برابر مقاومت ها مورد استفاده قرار می گرفت اکنون برای توجیه و تبیین نیروی اطاعت به کارمی رود. در واقع در اینجا نوعی وارونه سازی صورت گرفته است. نیروهایی که دستورالعمل ها را پدید آورده اند اکنون توسط همان دستورالعمل ها شرح و تبیین می شوند. مسأله این است که چگونه برخی از نمودهای هوش قدرت آن را دارند که اراده را جهت دهند؟ همانطور که برگسون می گوید: «با دوباره استقرار بخشیدن به دوگانگی (نیروها) دشواریها از میان می رود.» هر چند این دو نیرو چیزی نیستند مگر دو جلوه و نمود مکمل حیات.
فلسفه غرب هانری برگسون اندیشه زندگینامه نظریه اخلاق جامعه شناسی