کیفیت اساسی تفکر دیلتای را با تحلیل و بررسی «فلسفه زندگی» او به خوبی می توان فهم کرد. در فلسفه زندگی او می توان تأثیر کانت، و فلسفه های ایده آلیست و رمانتیک هگل، شلینگ و شلایرماخر و نیز تجربه گرایی انگلیسی را بازیافت.
فلسفه زندگی
در نظر دیلتای زندگی صرفا واقعیتی زیست شناختی نیست که انسان با سایر حیوانات در آن سهیم باشد بلکه خصلتی متمایز و یکه دارد. ارتباطات زندگی های فردی بی شمار است، که واقعیت اجتماعی و تاریخی زندگی نوع بشر را تشکیل داده و بیم ها و امیدها، افکار و اعمال اوست، که نهادهای انسانی را ایجاد کرده اند. از این رو ادیان، هنرها و ادبیات و فلسفه بخشی از آن زندگی است، و علم نیز اگر چه طبیعت غیر جاندار را مورد کاوش قرار می دهد باز یک فعالیت انسانی است.
اگر چنین تعریف فراگیری از زندگی ارائه شود هر فلسفه ای باید یک فلسفه زندگی باشد حتی اگر بر یک جنبه زندگی متمرکز شود. اما فلسفۀ زندگی (Philosophi des lebens) دیلتای معنای خاصی دارد، چرا که وی تصریح می کند که زندگی نه تنها موضوع مناسب فلسفه بلکه یگانه موضوع آن است. او طلایه دار مطالعات انسانی است و در مقام یک تجربه گرا منکر هرگونه استعلاگرایی بود. به گمان او در پشت زندگی هیچ چیز وجود ندارد، نه شیء فی نفسه و نه امر غایی متافیزیکی یا عالم مثل افلاطونی که زندگی فقط پدیدار، تقلید یا نسخه و روگرفتی از آن باشد. نتیجه این می شود که فاعل شناسا و از همین رو فیلسوف، جزئی از زندگی است و فقط از درون می تواند آن را بشناسد، هیچ نقطه آغاز مطلقی برای فکر وجود ندارد، هیچ مجموعه ای از معیارهای مطلق بیرون از تجربه که بتوان با تأملات محض به آن رسید نیز وجود ندارد. همه تأملات مربوط به زندگی، همه ارزش گذاریها و مبانی اخلاقی نه محصول یک ذهن شناسنده محض، بلکه برآمده از افرادی است که در زمان و مکانی خاص و تحت تأثیر عوامل مختلف محیطی و آرا و عقاید اطرافشان قرار دارند و مقید به افق عصر خویشند.
نکته دومی که درباره فلسفه زندگی دیلتای می توان گفت این است که به عقیده وی آنچه ما واقعا به تجربه درمی یابیم، تنوع کامل زندگی و غنای آن است. او این نظر پوزیتیویستی را که ما فقط محسوسات و انطباعات را «تجربه می کنیم» یک عقیده جزمی متافیزیکی می دانست که مجراهای علم و شناختمان را با جدا کردن آنها از تجربه های واقعی مان تنگ می کند. ما اشیا و امور را می بینیم، شعر و موسیقی گوش می دهیم، خشیت دینی یا خرسندی زیبایی شناختی را تجربه می کنیم و بسیاری امور دیگر را. تجربه تنها حس کردن شکل ها و رنگ ها نیست، بلکه اینها تنها بخشی از تجربیاتی اند که تجربه گرای واقعی باید کارش را از آنها شروع کند.
نحوۀ مواجهۀ فیلسوف با زندگی
اما فیلسوف در مواجهه با تنوع و کثرت تقریبا نامحدود زندگی و بدون هیچ معیار و میزان مطلق چگونه می تواند معنا یا طرح و الگوی منظمی در آن به تصور درآورد؟ دیلتای پاسخ می دهد که زندگی توده ای از واقعیت های بی ارتباط با هم نیست. فیلسوف کارش را از معنی هایی که انسان ها به دنیایشان داده اند شروع می کند. فیلسوف انسانی است که مانند همنوعانش تحت تأثیر شرایط زمانه خویش قرار داشته و در طی این جریان ها و بر اساس تجربه ای که از آنها دارد با آن آشنا و مأنوس می شود. و در فرآیند این آشنایی، او از ساز و کار ذهن خود خبر داشته و درمی یابد که چگونه تصورات و اندیشه ها به عواطف و عواطف چگونه به قصدها و نیت ها منجر می شوند. فیلسوف با کیفیت زمانمند زندگی ها و نیز با توالی لحظاتی که با تجربه پر می شود و با یادآوری گذشته و نیز پیش بینی آینده رنگ می گیرد، آشناست. فیلسوف نیز مانند همنوعانش اصول و مبانی ای برای سازماندهی تجربیاتش مورد استفاده قرار می دهد. دیلتای این اصول و مبانی را مقولات زندگی نام می نهد. تحلیل او از این مقولات سنگ بنای فلسفه وی محسوب می شود.
مقولات
کانت نشان داده بود که آنچه ما تجربه می نامیم از پیش در قالب های عقلی جای می گیرد، یعنی مواد خام حسی طی جریان عقلی سازمان می یابد. اصول و مبانی این سازمان یابی را او مقولات می نامید. کانت تحلیل خود را به تجربه ما از واقعیت فیزیکی محدود کرده بود اما دیلتای این طرز تلقی را به تجربه زندگی به عنوان امری معنا دار بسط داد. در نظر او اصول و مبانی ای که به کمک آنها تجربه مان را سامان دهی می کنیم مقولات زندگیند. این مقولات راههایی هستند برای تفسیر و تأویل حوادث برحسب پاره ای روابط و نسبت ها.
یکی از این مقولات را دیلتای بر حسب رابطه میان درون و بیرون تعریف کرده و آن را در مورد محتوای فکری و تجلیات فیزیکی آن به کار می برد. این، اصلی است که پایه و اساس نماد پردازی است و بر تجربیات ما اعم از اخم کردن به عنوان جلوه ای از عصبانیت و یا علامت جاده ها به عنوان راهنمایی برای رانندگان حاکم است. مقوله دیگر دیلتای «قدرت» است. بر حسب این مقوله است که ما تأثیر و نفوذمان را بر اشیا و مردم و تأثیر آنها را بر خود تجربه می کنیم. مقولات دیگری که دیلتای فهرست می کند عبارتند؛ از جزء و کل، غایات و وسایط و جز اینها،
در نزد او سه مقولۀ «ارزش، هدف و معنی» اهمیت ویژه ای دارند: «ارزش» (Value) که به واسطه آن، حال را تجربه می کنیم؛ «هدف» که به واسطه آن از پیش راجع به آینده می اندیشیم و سخن می گوییم و «معنی» که به واسطه آن گذشته را به خاطر می آوریم. دیلتای در نوشته های واپسین خود بر نقش خاص معنی تأکید می کرد. این پرسش که «چگونه تجربه معنادار امکان پذیر است؟» به پرسش محوری او بدل شد. او مقولات را طرق مختلفی می شمرد که معنی در قالب آنها در زمینه ها و بسترهای گوناگون قوام پیدا می کند. این اصول و مبانی سازمان دهنده یا مقولات، اساسا در زیر سطح ژرف نگری و تعمق آگاهانه قرار دارند و توسط آنها زندگی خویش را به نحو آگاهانه و سنجیده سامان داده و تفسیر و تأویل می کنیم. ادیان، اساطیر، ضرب المثل ها، آثار هنری و ادبیات چنین تفسیر و تأویل هایی هستند. اصول اخلاقی، نهادها و قانونها و قواعد حقوقی صورت بندیهای روشن و صریحی از اهداف و ارزشگذاری های ما هستند.
گرایش بشر به تفسیر و تأویل جامع و فراگیر (جهان بینی)
در نوع بشر یک گرایش پایدار برای رسیدن به یک تفسیر و تأویل جامع و فراگیر، یک جهان بینی یا فلسفه وجود دارد که در آن تصویری از واقعیت با حسی از معنا و ارزش آن و با اصول عمل ترکیب می شود. این فلسفه ها به دید دیلتای مانند تفسیر و تأویل های محدودتر ذهنی و نسبیند. اگر سعی به خرج دهیم که برای آنها اعتبار عینی و خارجی قائل شویم جز در پی یک وهم و شبح نرفته ایم. اما از آنجا که آنها خودشان جزئی از زندگی هستند ابعاد اصیل زندگی را آشکار می کنند. دیلتای این جهان بینی ها را به سه نوع اساسی طبقه بندی می کند: پوزیتیویسم (برای نمونه، هابز)، ایده آلیسم معطوف به آزادی (مثلا کانت) و ایده آلیسم عینی (مثلا هگل). به گمان دیلتای آگاهی پیدا کردن نسبت به جهان بینی ها و تفاوت های میان آنها توأم با وقوف بر نسبی بودن همه تفسیرها و تأویل ها و ارزش گذاریها، روح را برای قبول بدون پیشداوری واقعیت و عمل خلاق رهایی می بخشد.
تعلق خاطر پیوسته دیلتای به ماهیت و روش شناسی علوم انسانی ارتباط نزدیکی با فلسفه زندگی او دارد. اگر فیلسوف تأملاتش را صرفا بر زندگی درون و اطراف خود مبتنی کند دچار کوته بینی و تنگ نظری می شود. به تعبیر دیلتای او در این حالت دیدگاه محدود خود را به کل جهان تعمیم می دهد. یک فلسفه واقعی زندگی باید بر پایه گسترده ترین معرفت ممکن راجع به جلوه ها و مظاهر زندگی باشد و این علوم انسانی از قبیل روانشناسی، تاریخ، اقتصاد، زبان شناسی، نقد ادبی، دین شناسی مقایسه ای و حقوق است که می تواند چنین امکانی را فراهم آورد. فیلسوف باید نتایج این رشته ها را جذب کند. اما در این میان فیلسوف هم به نوبه خود می تواند یاریهایی به این رشته ها برساند، بویژه از حیث رسیدن به اتقان و استواری روش شناختی. از فلسفه زندگی می توان یک معرفت شناسی استخراج کرد.
تاریخ گرایی
در نزد دیلتای انسان، اعمال و خلاقیت او موضوع مشترک علوم و پژوهش های انسانی است که به کل گسترۀ دنیای اجتماعی و تاریخی انسان می پردازند. دیلتای در درون این مجموعه رشته ها بین دو نوع پژوهش فرق می گذارد: «پژوهش های نظامند» که هدفشان صورت بندی قوانین عام است و «تاریخ» که معطوف به توالی زمانی رویدادهای منفرد است. اما این دو وابسته به یکدیگرند چون تاریخ در شکل هایی مانند سرگذشت های تاریخی موردی و شرح تحولات اقتصادی شواهدی در اختیار رشته های علمی نظام مند قرار می دهد. از طرف دیگر این رشته ها به همراه تعمیم های عرفی و یافته های علم فیزیکی قوانین و قواعدی ارائه می دهند که براساس آنها پیوندهای میان رویدادهای منفرد و جزئی در تاریخ را می توان توضیح و تبیین کرد.
تاریخ گرایی یا به تعبیر دیلتای «نقادی فهم تاریخی» پیوند خاصی با محور فلسفه او دارد. دیلتای معرفت شناسی عمومیش در مورد این به کار می برد. او همچنین نظرات مفصلی راجع به استفاده از منابع، نقش زبان شناسی و سایر موضوعات مربوط به فن در تاریخ مطرح کرده است. اما او به طور عام تر به صورتبندی سه اصل پرداخت که وجه مهمی از آنچه را که به تاریخ گرایی معروف شد تشکیل می دهد:
۱ ـ همه مظاهر (Manifestations) انسانی جزئی از یک روند تاریخی است که باید بر پایه مصطلاحات تاریخی مورد تحلیل و تبیین قرار گیرد. حکومت، خانواده و حتی خود فرد را نمی توان به قدر کفایت به صورت انتزاعی و مجرد تعریف کرد چون آنها در اعصار مختلف ویژگیهای متفاوت دارند.
۲ ـ اعصار و دوره های مختلف و افراد متفاوت را فقط با ورود خیالپردازانه به نظرگاه خاص آنها می توان شناخت. یعنی باید به نحوی از طریق تخیل جو فکری و فرهنگی آنها را به تصور آورد. مورخ باید آنچه در هر عصر یا نزد افراد مورد توجه است و کاربرد دارد مطمح نظر قراردهد.
۳ ـ خود مورخ مقید به افق عصر خویش است. اینکه چگونه گذشته، خودش را در نظرگاه و تعلقات خاطر وی حاضر می کند به صورت جنبه ای موجه از معنای آن گذشته در می آید.
در همه علوم و پژوهش های انسانی، شیوه ها و روش های عقلانی عامی مورد استفاده قرارمی گیرد که عبارتند از مشاهده، توصیف، طبقه بندی، اندازه گیری (اگر مقدور باشد)، استقرا، قیاس، تعمیم، مقایسه، استفاده از الگوها و فرم بندی و آزمودن فرضیه ها. اما علوم انسانی نمی توانند به معرفتی که در جستجوی آن هستند برسند تا از روش فهم و شناخت استفاده کنند. این روش فهم و شناخت در واقع آنها را از علوم فیزیکی متمایز می کند. به عقیده دیلتای Das Verstehen یک اصطلاح فنی با تعریفی معین است که باید به روشنی از استعمال عام آن که مترادف هر نوع فهم و شناخت است متمایز گردد. این اصطلاح به معنای درک و فهم و شناخت گونه ای محتوای ذهنی یا فکری است، یک تصور، یک قصد یا یک احساس که در نمودهای عینی و تجربی مانند کلمات، عبارات یا حرکات و اشارات ظهور پیدا می کند.
آنچه ما از یک نمود (expression) می فهمیم معنایی است که انسان ها در یک موقعیت یگانه یا در کل زندگیشان درک می کنند یا به آنها نسبت می دهند. اینکه آدمیان زندگی را معنی دار می یابند، اینکه آنها تمایل دارند که آن معنی را اظهار کنند و اینکه این اظهار و نمود را می توان فهمید و شناخت سه محور اصلی معرفت شناسی دیلتای است. او روش شناسیش در علوم انسانی را بر پایه آنها استوار می سازد.
شرایط لازم برای شناخت
دیلتای سه شرط را برای شناخت لازم می داند: اولا ما باید با روند یا جریان ذهنی روایتی که در بستر آن معنی meaning به تجربه درمی آید و منتقل می شود آشنا باشیم. اگر ما ندانیم که دوست داشتن چیزی و بیزار بودن از چیزی چیست یا قصد داشتن و بیان کردن چیزی چه معنایی دارد نمی توانیم هیچ چیز را بشناسیم البته لازم نیست از عنکبوت ها بیزار باشیم تا بیزاری فلان خانم از آنها را بفهمیم. از آنجا که ما انسانیم و به این سبب که همه نمودها نهایتا از فعالیت افراد انسان نشأت می گیرد این نیاز به آشنایی با جریان های ذهنی روانی همیشه دست کم تا حدودی برآورده می شود. اما با مطالعه زندگینامه ها و به مدد روانشناسی توصیفی می توان این آشنایی را غنا بخشید و بر آن افزود. دیلتای در نوشته های اولیه خود بر این جنبه از فهم و شناخت تأکید و ابرام داشت به همین دلیل از این نوشته ها هم با تعبیر خرده گیرانه «اصالت روانشناسی» (psychologism) یاد می کردند و هم با رویکردی همدلانه، آنها را نوعی فردگرایی روشمند می خواندند.
اما دیلتای در واپسین سال های زندگیش دو شرط دیگر را هم برای شناخت مورد تأکید قرار داد. شرط اول معرفت به زمینه خاصی است که نمودها در آن رخ می دهند. مثلا برای شناخت بهتر یک نهضت دینی یا یک آموزه فلسفی باید ارتباط آنها را با جو فکری و فرهنگی و شرایط تاریخی زمان آنها بشناسیم. از باب نمونه فلسفه اسپینوزا را با توجه به زمینه ظهور و برآمدن علم و کشمکش میان فرقه های مختلف مذهبی در سده های شانزدهم و هفدهم بهتر می توان شناخت.
دومین شرط علم به نظام های اجتماعی و فرهنگی است که طبیعت اغلب نمودها را تعیین می کنند. برای فهمیدن یک جمله باید زبان را بشناسیم و برای فهمیدن حرکت مهره های شطرنج باید قواعد بازی را بدانیم. به نظر دیلتای فهم و تأویل اگر در علوم انسانی به صورت نظام مند استفاده شوند ابعاد زندگی را بر ما می گشایند. فلسفه، علوم و پژوهش های انسانی را در دست یافتن به وضوح و دقت روش شناختی یاری می رساند و در عوض خود از آنها بصیرت هایی واقعی نسبت به زندگی که به کارش می آیند کسب می کند.
ارزیابی کار دیلتای
اچ. پی. ریکمن در ارزیابی کار دیلتای می نویسد: «نظریه های دیلتای نه تنها از حیث تاریخی محل توجهند بلکه دربردارنده مفاهیم و تصوراتی هستند که هنوز هم ارزش خود را حفظ کرده اند و تأثیر دراز دامن کار دیلتای قابل ملاحظه بوده است. نگرش او به فلسفه به عنوان تفسیر و تأویلی نظام مند از تجربیات انسانی و جهد و کوشش برای نیل به آگاهی بیشتر نسبت به مفروضاتی که داریم راهی است برای پرهیز از فروغلتیدن در دو حد افراطی جزم گرایی متافیزیکی از یک سو و تسلیم در برابر تحقیقات پراکنده و پاره پاره از سوی دیگر.»