روش هرمنوتیک دیگر روش هرمنوتیک انتقادی هابرماس است. گادامر، زبان و سنت را نظام مبادله ناب و خالصی می دانست که از سوی قدرت و یا هر مقوله دیگر اجتماعی مورد خدشه قرار نگرفته اند و از این رو حجیت دارند. از نظر هابرماس این رویکرد گادامر به زبان و موجبیت آن، با وجود قابل پذیرش بودن به طور کلی، در کنار قیود و حدود مهمی است که بر آن اعمال می شود. هابرماس، یادآوری می کند که زبان نیز در نهایت وسیله قدرت و سلطه است و در خدمت توجیه روابط زور و سلطه سازمان یافته قرار می گیرد. در نتیجه، هابرماس زبان و سنت دیالوگی گادامر را، در اثر پول و قدرت و ایدئولوژی، اساسا مخدوش می داند و برای رفع این اشکال، تفکر انتقادی را به عنوان وسیله ای برای پالایش عناصری که بر آن، از جانب همان عوامل یادشده، اعمال شده است، مطرح می نماید. در واقع، زمانی که اشکال مختلف سلطه به چارچوب زبانی راه می یابند که در ظاهر پیوند دهنده طرفین دیالوگ در یک بحث آزاد است، این روابط را کاملا تحریف می کند. مشارکت در ارتباطی که به طور نظام مند تحریف شده است نیز نمی تواند به بازشناسی تحریف و اصلاح آن یاری رساند. تنها ناظر برکنار از رابطه، توانایی تشخیص صحیح و ارائه درمان مناسب را دارد. هرمنوتیک انتقادی، وسیله ای برای رهایی از سلطه می باشد. از نظر هابرماس آنچه هرمنوتیک را واجد اهمیت می سازد "بنیاد دیالوگی آن و از همین رو رابطه آن با الگوهای ارتباطی" است و نه "جایگاهش به عنوان مبنای علوم اجتماعی" هرمنوتیک انتقادی هابرماس زمینه نظریات او در باب "عقلانیت ارتباطی" به شمار می رود.
هرمنوتیک انتقادی یورگن هابرماس بر این نکته تأکید دارد که علی رغم تفاوتهای موجود بین دو طرف، ارتباط بین ذهنی ممکن است چرا که هر دو طرف میل رسیدن به رهایی را دارند و نفس حضور در یک گفتگو پذیرش این امر است که تغییر امکان پذیر است. بنابراین دو طرف یک گفتگو (فرض کنیم متن و خواننده) که در یک گفتگو شرکت می کنند امکان رسیدن به تغییر را پیشاپیش پذیرفته اند. هابرماس و پیروان هرمنوتیک انتقادی این موقعیت را "موقعیت آرمانی" می نامند: «ممکن است هیچگاه به این آرمان نرسیم ولی حتی برای نزدیک شدن به آن هم باید شرکت کنندگان بتوانند بر ارتباط تحریف شده به صورتی نظام مند که تمایلات گویندگان را سرکوب و پنهان می دارد فائق آیند.» می بینیم که هابرماس در اینجا به نقد ایدئولوژی می پردازد نقدی که آغازگر آن مارکس بود، اما این نقد از ایدئولوژی و مدرنیته نقدی از درون است که هدف آن باروری مدرنیته است نه نقد از بیرون. از نظر هابرماس نظریه پرداز اجتماعی باید تلاش کنند تا مردم جاافتادگی طبقاتی و سیستم های تحریف شده را نپذیرند. اما گادامر با طرح این سئوال در برابر هابرماس که خود نظریه پردازان اجتماعی نیز از پیش فهم های سنت در امان نیستند، چالش جدی بر سر راه هرمنوتیک انتقادی و آراء هابرماس ایجاد کرده است. از نظر گادامر رهایی از سنت ممکن نیست اما از نظر هابرماس گفتگو این رهایی را ممکن می کنند. این بحث در میان این دو اندیشمند و هم فکرانشان همچنان ادامه دارد.
ریکور با مواجهه با تنوع هرمنوتیک و دیگر فلسفه های اروپایی ترکیبی بزرگ در هرمنوتیک پدیدارشناختی خود ارائه می دهد. او ارزش تحلیل ساختارگرایانه را در توصیف ترکیبهای ممکنشان ارائه می دهد. وی در بنیان گذاشتن اندیشه خود از دستاوردهای گذشته (از تعبیر رؤیا با فروید تا پساساختارگرایی) مدد می گیرد. ریکور در برخورد با روانکاوی مخصوصا تعبیر کردن رؤیاها نشان می دهد که وظیفه هرمنوتیکی مشخص کردن نقش واژه ها و نمادها پیچیده است. تحلیل گر باید نظامی تفسیری برای تحلیل متن و رؤیا و رازگشایی از معناهای پنهان و تمایلات پشت نمادهای آن به ویژه آنهایی که معنی های چندگانه دارند به وجود آورد. هرمنوتیک با مجاز دانستن امکان سطوح چندگانة معنایی منسجم می خواهد معنای درونی که ممکن است در زیر معنای آشکار یا سطحی وجود داشته باشد معلوم کند. ریکور دو رویکرد برای رسیدن به این معنا معرفی می کند: 1- رویکرد اسطوره زدایی 2- رویکرد راز زدا.
اسطوره زدایان به نمادها همانند پنجره ای به روی واقعیتی مقدس نگاه می کنند که می کوشند به آن برسند ولی راز زدایان به همان نمادها همچون واقعیتی دروغین برخوردمی کنند که باید توهمشان را آشکار ساخت و آن را رفع کرد تا در دیدگاه ها تغییری به وجود آید. بنابراین دو گرایش مخالف وجوددارد: یک هرمنوتیک انقلابی و یک هرمنوتیک محافظه کار. هرمنوتیک انقلابی آپل و هابرماس درحوزه اسطوره زدایی انقلابی قرار می گیرد. ریکور می کوشد با بیان این که هرمنوتیک، سنت و نقد ایدئولوژی به یکدیگر نیاز دارند راه حل دیالکتیک بحث هابرماس و گادامر را به دست آورد.
آنچه در نوشتار رخ می دهد تحقق کامل چیزی است که در یک وضعیت بالقوه قرار دارد. چیزی نوپا و خام که در گفتار زنده وجود دارد یعنی تفکیک گفته از گفتن. این جدایی گفته ازگفتن به طور ضمنی در ساختار دیالکتیکی سخن نهفته است. ساختاری که می توان آن را به عنوان دیالکتیک رویداد (گفتن) و معنا (گفته) توصیف کرد، ما نمی توانیم به تفصیل ساخت درونی گفته به معنای دقیق را شرح دهیم و نقش گزاره را به عنوان هسته مرکزی و ملاک کوچکتر واحد سخن یعنی جمله تبیین کنیم و ترکیب میان هویت منفرد و عام را در یک کنش واحد و گزاره ای توضیح دهیم. پس ناگزیر خود را به بیان این نکته محدود می کنیم که این ساخت درونی شاهدی است بر آن که سخن صرفا رویدادی از میان رفتنی نیست. بلکه دارای ساختار ویژه خویش است که بر شکل گزاره ای آن مبتنی است. اگر سخن به تمامی به عنوان یک رویداد تحقق یابد آنگاه می توان آن را به عنوان معنا فهمید. یعنی به عنوان گزاره ای که می تواند در مقام ترکیب دو نقش تعریف شود: هویت و اسناد. می بینیم که ریکور با پیش کشیدن دو مقوله هویت و اسناد که به همان بحث قدیمی گادامر و هابرماس اشاره دارد به دنبال طرح انداختن اندیشه جدیدی است.
سنتز نظرات گادامر و هابرماس
ریکور بین هستی شناسی سنت که معناهای ممکن را محدود می کند و معادشناسی آزادی که می خواهد از این محدودیتها فرابگذرد مغایرتی نمی بیند. یعنی وقتی تفسیرگر با متنی مواجه می شود باید مانند موضع گیری در نقد ایدئولوژی موضع خود فهمی انتقادی بگیرد. به همین منوال نقد ایدئولوژی در برگیرنده سنت است. بنابراین خواست گادامر و هابرماس از نظر ریکور ناهمخوان نیست: یکی میل به تغییر دوبارۀ سنت های گذشته دارد و دیگری میل بر فرافکنی اتوپیایی بشریتی رهیده. ریکور می گوید: «فقط زمانی که اساسا و به صورتی مصنوعی این دو از هم جدا شوند. هر یک ماهیت و روال ایدئولوژی پیدا می کنند.» بنابراین ریکور راهی مرسوم از سنتز دو راه قبلی ایجاد می کند. دو راهی که نه بایکدیگر هیچ تناقضی ندارند.