کی یر کگارد به سال 1813 در کپنهاک چشم به جهان گشود، او آخرین فرزند از هفت فرزندی بود که از ازدواج دوم پدرش با خویشاوندی که به عنوان خدمتکار در خانه او زندگی می کرد، به دنیا آمد. قبل از پرداختن به زندگی کی یر کگارد، باید مختصری دربارۀ پدر او سخن گفت، چرا که حالات روحی و سلوک زندگیش بر تکوین شخصیت پسر و به تبع آن در فلسفه اش بسیار شدید بود. پدرش اهل یکی از نواحی متروک ژوتلند بود و تا سن دوازده سالگی در آنجا شبانی می کرد، تا اینکه یکی از عموهایش او را به کپنهاک برد. پدرش قبل از عزیمت به کپنهاک، روزی که طبق معمول به چرای گوسفندان مشغول بود، مثل همیشه نه فقط از سرما و بلکه از گرسنگی هم رنج می برد و جودش را خشم و نومیدی فراگرفته بود، در این حال بود که به خدا دشنام داده و لعنت فرستاد، خدایی که روا می داشت یک پسربچه آنگونه رنجیده شود. این تجربۀ تلخ همیشه او را رنج می داد، و او همواره منتظر عقوبت گناهی بود که مرتکب شده بود. اما همواره در میان لطف ها و موقعیت های مناسبی که خداوند در کسب معاش نصیبش کرده بود، در حیرت و تردید به سر می برد؛ که آیا این فراخی نعمت از باب رحمت خداوند است و یا اینکه غضبی است پوشیده در جامۀ لطف که هر لحظه ممکن است آشکار شود.
در خلال این سالها ضمن معاشرت با دوستان و نزدیکان و اهل کلیسا کم کم آرام گرفته و خوش بود که ناگهان حادثه ای ناگوار دغدغه و غم دیرینش را برانگیخت: پنجمین فرزند او که در آن هنگام 12 سال داشت، در مدرسه با بچه ای نزاع کرد، آشفته به خانه آمد و در بستر افتاد و چند روز بعد درگذشت. این مرگ ناگهانی در نظر او پیش درآمدی شوم بود، که دست ناپیدای تقدیر بر سر او کوفته بود. سه سال بعد دختر بزرگش در سن بیست و پنج سالگی با بیماری کزاز جوانمرگ شد. این دو مرگ محنت زا موجب شد که پدر داغدار با کوشش بیشتری به پرورش کوچکترین فرزند خود، سورن، بپردازد.
از اینرو، پدر می خواست که فرزندش را به پشت پا زدن به هوای نفس و تسلیم و رضا در برابر مشیت الهی عادت دهد و در این باره بسیار سختگیر و خواستار استحکام و درستی مطلق در فهم مطالب بوسیلۀ او بود و در این مورد از یک خطا هم چشم نمی پوشید. اما این کوششها صورت دیگری پیدا کرد و سورن به هوسرانی و هرزه گردیها روی آورد. و بعدها این سخت گیری دیندارانه تأثیرش را در انتقادات تند کی یر کگارد از کلیسا نشان داد.
ده سال بعد در ایامی که کی یر کگارد در دانشگاه بود، کوچکترین دختر خانواده در سن سی و سه سالگی از دنیا رفت، و سال بعد یکی برادرهایش در سن بیست و چهار سالگی در آمریکا بدرود حیات گفت. بعد از آن مادر خانواده به دیگر درگذشتگان پیوست. این مصیبت ها تأثیری اندیشه های سابق گناه و مکافات را در پدر دوباره برانگیخت و او را مطمئن ساخت که عنقریب نوبت به سورن هم خواهد رسید. در خلال این سالهای پر محنت پدر بسیار افسرده و غمگین بود واین امر تأثیر نیرومند و دلتنگ کننده ای بر کی یر کگارد نهاد.
پدر درگیری ذهنی اش را با گناه خویش و تندترین دریافت ها از ایمان مسیحی با کودک در میان گذارد، گویی مقدر شده بود که این پسر نحیف و غمزده، کفارۀ گناه پدر را با قربانی ساختن شادی خویش بپردازد. پیوند او با پدرش، پیوندی غریب و لبریز از احساسات متناقض بود. کی یر کگارد بعدها از این رابطه به عنوان «هتک حرمت ناموس روحی» یاد می کرد. چه بسا همین تجربه و اندوه ناشی از آن، خاستگاه عواطف متناقضی در او شد، که رابطۀ کی یر کگارد را با نامزدش رژین السن، به تجربه ای تلخ و پرتنش بدل ساخت. او دربارۀ این حالات روحی خویش می گوید: «هول و تشویش و اضطرابی که در من وجود داشت، مایه آن بود که همیشه تمایل به فرار از خویشتن داشته باشم. من هرگز جوان نبوده ام، هنگام بلوغ هزار سال پیرتر از یک پیرمرد بوده ام، من هرگز نتوانسته ام یک مرد درست حسابی و همه چیز تمام باشم. من بر همه چیز توانا بوده ام، جز یک چیز؛ زدودن غمی که خویشتن را همواره در پنجه اقتدار آن گرفتار می بینم.»
در ایام تحصیل بود، که کی یر کگارد خود را از نفوذ مستقیم پدرش رهانید و خویشتن را به دست تأثیرهای فکری و اجتماعی زندگی دانشجوئی سپرد. در این میانه او عاشق دختر چهارده ساله ای شد. حدود سه سال پس از گسستن از پدرش، هنگامی که بیست و پنج ساله بود با او آشتی کرد، پدرش با به جا گذاشتن خانه و چیزهای دیگر برای او، از دنیا رفت و به مدد همین ارثیه بود که او توانست روزگار خود را به قلم فرسایی سپری کند. او به دلیل وفاداری به پدرش، دو سال را صرف تکمیل تحقیقات مربوط به خداشناسی نمود، که پیشتر از آنها سرخورده بود. پس از آن به رژینا، که در آن هنگام هفده ساله بود، روی آورد. در عرض یکسال به دلیل تردیدهای درونی از او برید، در حالی که برای چیرگی بر این حالت خویش وانمود می کرد که با عواطف او بازی کرده است.
کی یر کگارد با شور و شوق فراوان و به امید طلب حقیقت برای شنیدن سخنرانی هگل به برلین رفت، اما نومیدانه و با اندیشۀ هجو اندیشه او بازگشت. بعدا در این باره با کنایه می گوید:
«بگذار جوانی شکاک، شکاکی وجودی، سرشار از اطمینانی عاشقانه، جوان، و بیکران بجوید. او هجوی سهمگین بر هگل خواهد نوشت... بگذار او خود را به گونه ای نامشروط، با سرسپردگی ای زنانه واگذار نماید، اما از توان کافی برای یافتن راه حل مسئله برخوردار باشد. او بیگمان به یک هجو نویس بدل خواهد شد. فرد جوان، یک شکاک وجودی است. او غرقه در شک و بدون جای پایی برای زندگیش، در جستجوی حقیقت است. او منفی و فلسفه هگل مثبت است، پس چه جای شگفتی اگر او در فلسفۀ هگل لنگرگاهی برای خود بجوید. اما اگر حقیقتی که فرد وجودی در طلب آن است، چیزی برای وجود داشتن است، آنگاه فلسفۀ اندیشۀ محض، خیالی است واهی... ستایش و اشتیاق فرد جوان و اطمینان بیکران او به هگل درست به معنی هجو هگل است.» (خرده ریزهای فلسفی 1974؛257)
هنگامی که با انتشار کتابهایش شهرتی بدست آورده بود،گرفتار روزنامۀ بد زبان گشت که او را آماج تمسخر خود قرار داد و به نمایش او در انظار عمومی پرداخت. در اثر تجربۀ این حمله بود که به ضرورت اقتدار فرد یکتا در برابر«جماعت» پی برد و اصل فردانیت نزد او اهمیت بنیادین پیدا کرد. این واقعه باعث شد که از ثمرۀ تحصیلات دینی خود دست بشوید و به سلک روحانیون درنیاید و بدل به یک مسیحی کلیسا ستیز شود. او در جریان هدایت این حمله در هم شکست و پس از حدود شش هفته بستری در بیمارستان، در سال 1855 و در سن چهل و دو سالگی جان سپرد. او حتی به هنگام مرگ از قبول مراسم دینی که به دست کشیش انجام می پذیرد، سرباز می زند و به باور دیرینۀ خود پایبند ماند.
1. مفهوم طنز (1841) The Concept of Irony: او نبرد علیه هگل را با این اثر آغاز می کند، او در بحث خویش دائما به سقراط ارجاع می دهد. او می اندیشد که چگونه سقراط با چیره دستی دیالکتیکی هگل را به ستوه می آورد و با قطع پروازهایش، او را در زمین نگه می دارد. در این اثر دو مرتبه از طنز وجود دارد؛ طنز اول آن است که او تحت نشان دانشگاه کپنهاک آراء مخفی تر خود را به عنوان مطالعۀ تاریخی ارائه کرده است. و در مرتبه دوم هدف او واژگون کردن نظام هگلی است.
2. یا این، یا آن (1843) Ehther – Or: نخستین کتاب کی یر کگارد می باشد. کلید ضدیت او با اندیشه هگلی در این اثر نهفته است، زیرا همواره انسان باید میان «این» یا «آن» یکی را برگزیند، زیرا هستی انسان، امری است که جدا می کند و دراز این رو، جمع اضداد امکان پذیر نیست. نیاز شخص به «شورمندی و فردانیت»، مانع از آن می شود که آدمی در جمع منحل گردد، و این تلاش او حاصل روگردانی از عالم و پیوستن به عشق و جاودانگی است. شاید منظور از اضداد، افراد هستند، چرا که هر کدام از افراد، از تشخص وجودی منحصر بفردی در هستی برخوردار بوده و نیز بر کدام از آنها تقدیر خاصی حاکم است و از اینرو شخصیت آنها قابل جمع نیست. از اینرو تقلید از جمع و همرنگ شدن با جماعت پرده و فریبی است بر شخصیت منحصر بفرد آدمی و مانع رسیدن اوست به مقام «فردانیت».
از سوی دیگر می توان به وسیلۀ مفاهیم فلسفه اسلامی گفت که، مفهوم «یا این یا آن» به وجه امکانی انسان باز می گردد، امری که معلق بین دو امر انتخابی است، و شدن آدمی و به فعلیت شخصیت او وابسته به انتخاب میان «این یا آن» است. با این انتخاب است که آدمی از حوزۀ نیست ها (نمودها) وارد عرصۀ هست ها (بودها) می شود. این نکته نیز قابل تذکر است که نمی توان بر طبق قانون رایج امر امکانی را میان نیست و هست معلق کرد، زیرا بر مبنای «اصالت وجود»، «نیستی» امری است عدمی و نمی توان برای آن شأنی قائل شد که به عنوان طرفی از طرفین امر امکانی قرار گیرد. بلکه باید بر اساس «تشکیک وجود»، به وجود مراتب در آن، قائل شد. در این صورت امر امکانی میان دو امر «هست و هست تر» در نوسان بوده، و برای این خروج باید به تعبیر کی یر کگارد اضطراب و تشویشی همیشگی را تحمل کند، زیرا آدمی همواره در حیات زمینی و حتی در عوالم دیگر موجودی ممکن بوده و به تعبیر شبستری این سیه رویی هرگز از جبین او پاک نمی شود.
3. ترس و لرز (1843) Fear and Trembling: ترس و لرز کتاب کوچکی است سرشار از ذوق و حال که بهترین و اصیل ترین اثر اوست و نمونۀ اصیل از تفکرات دینی او که مشتمل است بر تفسیری هرمنوتیکی از قصه حضرت ابراهیم. در این کتاب لحظات نفس گیری را توصیف می کند که در ضمن آنها ابراهیم فرزندش را به قربانگاه می فرستد. در این کتاب است که او به احوال شخصی خود پرداخته و نتیجه گیری می کند که او ابراهیم نیست. او بیان می کند که نمی توان با ادعای پیوستگی به خداوند، به امر دیگری تعلق داشت. کی یر کگارد دربارۀ این کتاب گفته است: «در تمام زندگی هرگز نتوانستم از ترس و لرز قدمی فراتر گذارم. این کتاب بهترین کتاب من است و اگر تنها همین یک نوشته را داشتم برای جاویدان بودن من کافی بود.»
4. خرده ریزهای فلسفی (1844) Fragments Philosphical
5. تعلیقه غیر علمی نهایی (1846) Unscienthfic Concluding Postscript: این دو کتاب در سیر اندیشۀ و در تکامل هدف زندگی کی یر کگارد سهمی محوری دارند. این دو اثر، همچنانکه از عناوینشان پیداست، و نیز به دلیل استفاده از نامهای مستعار، تفکر مردی را باز می نمایانند که در بیان اندیشه اش شیوه ای غیر مستقیم دارد و از نظام سازی فلسفی به شیوۀ هگلی گریزان است. او به نفع شورمندی فاعل هستی دار که فردی بی بدیل است و در هیچ نظامی نمی گنجد، تفکر انتزاعی و گمانزنانه را از میدان به در می کند و بدین سان پدر فلسفه وجودی می شود. این فاعل وجودی با قیام ظهوری خویش که از شورمندی و اضطرابهایش، که از لایه های پنهان و باطنی وجودش، سرچشمه می گیرد، سکون و قواعد متعین و محدود عقلی را درنوردیده و در وادی حیرت ایمانی رهسپار و سرگردان می شود. او با مخالفت با فلسفه ورزی نظری و موافقت با عرصۀ عمل و اراده می خواهد انسان ها را یاری رساند "تا وجود داشته باشند" نه آنکه دربارۀ "وجود به تفکر نظری" بپردازند.
کتاب تعلیقه را می توان نخستین اعلامیۀ «فلسفۀ وجودی» دانست. اگر بتوان کی یر کگارد را فیلسوف دانست، اثر فلسفی او همین کتاب است. موضوع اصلی کتاب عبارت است از تعریف حقیقت و در ضمن آن ادعا می شود که فیلسوف و دانشمند حقیقت را مبتنی بر تعین علمی می دانند و اینکه خدای دانشمندان و فلاسفه به هیچ وجه با خدای ابراهیم اشتراکی ندارد. در این کتاب، دو نوع حیات دیندارانه از هم متمایز شده اند: دینداری طبیعی که در آن انسان برای پیوند با امر الهی و نیز جبران گناه خویش، تنها بر تصور درونی و طبیعی خود از امر الهی متکی است. در این وضع ایمان چنین فردی ایمان مبتنی بر محال نیست، بلکه ایمان نویسنده ای است که با نام مستعار بدون اینکه خود ایمان حقیقی داشته باشد، هوشمندانه به بسط استدلال نظری می پردازد. به عبارت دیگر فرد در چنین وضعیتی هنوز به اصالت وجودی و ایمانی نرسیده است، بلکه ایمان او جعلی و استعاری است. کی یر کگارد با طرح شخصیت های مستعار در آثارش درصدد بیان دو مطلب است،از «سویی گویی می خواهد وسایلی برانگیزد که ارواح پاک بتوانند با تمام خودآگاهی خود به خدایی که بشر شده (یعنی حضرت مسیح) ایمان بیاورند، یا اینکه برعکس، می خواهد با اظهار این معنی که کلمات و تفکر او نه اثبات نظر و علم می کند و نه مبلغ عمل است، فاتحه چنین ایمانی (را به مسیحیت) بخواند.» (یاسپرس، 1382؛189)
در واقع او با نشان دادن سردرگمی بشر می خواهد بشر را هم به ایمان کم مایه اش تذکر دهد و نیز دشواری راه ایمان و حقیقت را نشان دهد. این روش او، همانند روش سقراط است در آگاهاندن مخاطب به جهل خود با پرسش های متوالی بدون نتیجه گیری دربارۀ موضوع مورد بحث، و هم تذکر به جدی و صعب بودن راه کشف حقیقت.
شکل دوم دینداری یعنی مسیحیت را تنها به مدد «جهش ایمانی» می توان پذیرفت، زیرا مسیحیت بر وحی مبتنی است و از این روی، نه یک امر درونی بلکه متعالی است. امر وحیانی را نمی توان با برهان عقلی اثبات کرد، زیرا متعلق آن یعنی تجسد (حلول پدر و پسر) یک امر پادوکسیکال است.
6- بیماری به سوی مرگ: مطالعه ای است در زمینۀ انسان شناسی دینی. مقصود اصلی این اثر توصیف آزمایش گناه بر اساس تحلیلات اگزیستانسیل است. آزمایش گناه نوعی نسبت و ارتباط فرد با خداوند است. معنی مسیحی گناه این است که ما همیشه در برابر خداوند خطاکاریم. یک مسیحی از طریق وحی و ابلاغ به گناه به خودآگاهی می رسد. این آگاهی اگر به عنوان عامل اصلی ظهور اگزیستانس تلفی شود، امری ناامید کننده است.اما ناامیدی می تواند صور مختلفی داشته باشد: گناهکار می تواند در برابر خداوند با آگاهی از خطای خویش از خود رها شده و رستگاری خویش را همزمان ضمن فرار از خود و توبه بسوی خداوند، جستجو کند و یا اینکه گناهکار می تواند، خود را انتخاب کرده و نوعی وضع ستیزه آمیز در برابر خداوند اختیار کند.
اما وضع مسیحی حقیقی عبارت است از قبول و پذیرفتن واقعیت گناهکار انسانی همراه با اطاعت مبتنی بر ایمان به عنوان توسل به موهبت الهی. این وضعیت به معنی فرار نکردن از خویشتن خویش در عین ترک خود بنیادانۀ خویش است. مسیحی حقیقی کسی است که در پی استکمال نفس خویش از طریق وحدت بخشیدن به فنای زمانی و بقای دهری بر آمده باشد.