برخی بر اساس مبانی نقلی شبهه ای را در مورد عصمت حضرت آدم (ع) ذکر نموده اند که در سوره طه آیه 121 آمده است: «و عصی آدم ربه فغوی؛ آدم پروردگارش را عصیان کرد و گرفتار غوایت شد.» و نیز در آیه 115 طه آمده است: «و لقد عهدنا الی آدم من قبل فنسی و لم نجد له عزما؛ ما از آدم از قبل پیمان گرفته بودیم او فراموش کرد و عزم استواری برای او نیافتیم.» در آیه نخست نسبت عصیان و غوایت به آدم داده شده، و در آیه دوم نسبت نسیان، و هیچ یک از این دو با مقام عصمت انبیاء که مصونیت از گناه و خطا و نسیان است سازگار نیست و اگر گفته شود که خطیئه حضرت آدم (ع) گناه نبود، پس چرا آن حضرت و فرزندانشان به مشقات زندگى دنیوى گرفتار شدند؟
1- طبق اعتقاد مسلمانان پیامبران از گناه و خطا و نسیان مصونیت دارند و معصوم می باشند.
2- طبق آیات قرآن حضرت آدم دچار خطیئه شد.
3- پس حضرت آدم معصوم نبوده است.
نتیجه: طبق آیات قرآن حضرت آدم گرفتار خطا شد و این با مقام عصمت انبیاء که مصونیت از گناه و خطا و نسیان است سازگار نیست.
مفسران از قدیم الایام تا به امروز در پاسخ این شبهه بحثهای گوناگونی کرده اند. بعضی بدون توجه به دلائل عقلی و نقلی گفته اند منظور در اینجا صدور گناه کبیره از آدم است، و بعضی تصریح کرده اند که این مربوط به دوران قبل از نبوت آدم بوده، بعضی نیز این عصیان را حمل بر گناه صغیره کرده و از کنار این مسأله به آسانی گذشته اند. ولی آنها که با توجه به آیات قرآن درباره عصمت انبیاء و مقام عظیمی که خداوند برای آنها قرار داده، و مخصوصا مقام خلیفه اللهی و نماینده خدا بودن در مورد آدم، در برابر اینگونه تفسیرهای نادرست تسلیم نشده و هریک راهی برای حل این مشکل اندیشیده اند که در مجموع سه تفسیر را می توان پذیرفت.
1- نهی آدم آزمایشی بوده است. با توجه به اینکه آدم برای زندگی در زمین آفریده شده بود نه در بهشت، و دوران توقف او در بهشت یک دوران، آزمایشی بوده، نه دوران تکلیف، بنابراین اوامر و نواهی خداوند در آنجا تنها برای آشنا ساختن آدم به مسائل آینده در زمینه واجب و حرام بوده است. به این ترتیب آدم تنها یک فرمان آزمایشی را مخالفت کرد نه یک امر واجب قطعی را. در حدیثی از امام علی بن موسی الرضا (ع) می خوانیم که در پاسخ «علی بن محمد جهم» که از متکلمان معروف آن عصر بود و به خاطر بعضی از ظواهر قرآنی عقیده به عدم عصمت انبیاء داشت فرمود: «وای بر تو از خدا بترس! و به انبیاء الهی کارهای زشت نسبت مده، و آیات قرآن را به رأی خود تفسیر مکن که خداوند متعال می گوید: «و ما یعلم تأویله الا الله؛ تأويلش را جز خدا و ريشه داران در دانش كسى نمى داند.» (آل عمران/ 7)»
سپس فرمود: «اما آنچه خداوند درباره آدم فرموده «و عصی آدم ربه فغوی» (این به خاطر آن است که) خداوند عز و جل آدم را حجت در زمینش و جانشین خودش در بلادش قرار داد، او را برای بهشت نیافریده بود در حالی که معصیت آدم در بهشت بود، نه در زمین (و بهشت،، دار تکلیف نبود بلکه دار آزمایش بود) تا تقدیرات امر الهی کامل شود، هنگامی که به زمین فرستاده شد و حجت و خلیفه الهی شد مقام عصمت پیدا کرد آن گونه که خداوند می فرماید: «ان الله اصطفی آدم و نوحا و آل ابراهیم و آل عمران علی العالمین؛ خداوند آدم و نوح و آل ابراهیم و آل عمران را بر جهانیان برگزید.» (آل عمران/ 33)»
2- نهی آدم نهی ارشادی بود. جمعی معتقدند اوامر و نواهی پیامبران و از جمله آدم (ع) که مورد عمل واقع نشد جنبه ارشادی داشته، همانند امر و نهی طبیب که به بیمار دستور می دهد فلان دارو را بخور و از فلان غذای نامناسب پرهیز کن، هرگاه بیمار مخالفت دستور طبیب کند تنها به خود ضرر زده، زیرا ارشاد و راهنمایی طبیب را نادیده گرفته است. در اینجا ممکن است تعبیر به عصیان و نافرمانی طبیب بشود، ولی مسلم است هتک احترامی نسبت به طبیب نشده فقط مصالح خود شخص زیر پا رفته است. خداوند نیز به آدم گفته بود که از «شجره منهیه» (درخت ممنوع) نخورد که اگر بخورد از بهشت و آرامشی که بر او در آنجا حکمفرماست بیرون خواهد شد و به زحمت خواهد افتاد: «فقلنا یا آدم ان هذا عدو لک و لزوجک فلایخرجنکما من الجنه فتشقی* ان لک الا تجوع فیها و لاتعری* و انک لاتظمؤ فیها و لاتضحی؛ به آدم گفتیم که این (شیطان) دشمن تو و همسرت می باشد مبادا شما را از بهشت (فورا) بیرون کند که به زحمت خواهی افتاد، تو در بهشت گرسنه نمی شوی و برهنه نخواهی شد، و در آن تشنه نمی شوی و حرارت آفتاب آزارت نمی دهد.» (طه/ 117- 119)
بنابراین آدم این نهی ارشادی را عصیان کرد و خود را به زحمت افکند نه یک فرمان واجب الهی را و تعبیر به «عصیان» با توجه به قرائن موجود در سایر آیات هرگز مشکلی در مسأله عصمت آدم ایجاد نمی کند و از اینجا تفسیر جمله «فغوی» که در ذیل همین آیه است نیز روشن می شود که منظور محروم شدن آدم از مواهب بهشتی است زیرا غوایت به معنی کارهایی است که از اعتقاد نادرستی سرچشمه می گیرد، یا به معنی کارهایی است که انسان را از رسیدن به مقصد باز می دارد، و به هر حال اگر آدم مخالفت با این نهی ارشادی نمی کرد مدت بیشتری در بهشت می ماند.
3- ترک اولی بوده است. این پاسخ طرفداران بیشتری دارد نه تنها در اینجا بلکه در تمام مواردی که نسبت گناهی به انبیاء داده شده است آن را از این طریق تفسیر می کند. توضیح اینکه گناه و عصیان بر دو گونه است: گناه و عصیان «مطلق» و گناه و عصیان «نسبی» منظور از قسم اول تمام گناهانی است که از هر کس صادر شود گناه محسوب می شود، و هیچ گونه استثنائی در آن نیست مانند خوردن اموال حرام و ظلم و زنا و دروغ. اما گناه نسبی گناهانی است که با توجه به مقام و شخصیت و معرفت و موقعیت اشخاص عمل نامطلوب محسوب می شود و چه بسا صادر شدن این عمل از دیگری نه تنها عیب نباشد، بلکه فضیلتی محسوب می شود مثلا گاهی یک فرد بی سواد و درس نخوانده، ستایش از خداوند می کند و نمازی می خواند که برای او یک عمل شایسته است، اما این تعبیر از یک عالم درس خوانده باسابقه ممکن است ناشایست باشد و یا اینکه یک کمک ناچیز از سوی کارگر ساده که مزد یک روزش محسوب می شود برای ساختن یک بنای عام المنفعه مانند مدرسه و بیمارستان و مسجد، یک عمل خیر بلکه یک ایثار مهم است، در حالی که اگر این مبلغ را یک ثروتمند بزرگ بدهد نه تنها پسندیده نیست، بلکه همه او را مذمت می کنند و او را به دون همتی و بخل و خسیس بودن متهم می سازند. این همان چیزی است که در میان علما و دانشمندان معروف است که می گویند: «حسنات الابرار سیئات المقربین؛ حسنات نیکان، گناهان مقربان است.»
بنابراین انبیاء با آن مقام والای ایمان و معرفت، هرگاه کاری از آنها سرزند که دون شأن و مقام آنها باشد ممکن است از آن تعبیر به عصیان شود در حالی که صادر شدن همین عمل از دیگر عین «اطاعت» است، خواندن یک نماز با کمی حضور قلب برای یک فرد عادی، فضیلت است، اما برای یک پیامبر یا امام گناه است! (گناه نسبی نه مطلق).
تمام تعبیراتی که درباره عصیان و گناه و ذنب انبیاء (چه در مورد آدم و چه در مورد خاتم) در آیات و روایات دیده می شود، ممکن است اشاره به همین معنی باشد. گاهی از این معنی به عنوان «ترک اولی» تعبیر می شود و منظور از آن عملی است که ترکش از انجامش بهتر است، این عمل ممکن است جزء «مکروهات» یا «مباحات» و حتی «مستحبات» باشد، مثلا طواف مستحبی گرچه کار خوب و پسندیده ای است ولی ترک آن و پرداختن به قضای حاجت مؤمن، اولی و بهتر است. (همانگونه که در روایات وارد شده) حال اگر کسی قضای حاجت مؤمن را رها کند و به جای آن طواف خانه خدا انجام دهد گرچه ذاتا عمل، عمل مستحبی انجام داده، ولی ترک اولی کرده است، و این کار برای اولیاء الله و انبیاء و ائمه هدی (ع) مناسب نیست، و اینکه بعضی گمان کرده اند، ترک اولی حتما در مورد کارهای مکروه گفته می شود، اشتباه محض است.
به هرحال، مسأله گناه نسبی به عنوان ترک اولی می تواند پاسخ روشنی برای تمام سئوالاتی باشد که به خاطر آیات و روایاتی که در آن نسبت گناه به معصومین داده شده است. قابل توجه اینکه تعبیر به «معصیت» درباره ترک مستحبات نیز در روایات اسلامی دیده می شود، از جمله در حدیث معتبری از امام باقر (ع) می خوانیم که سخن از نوافل یومیه (نمازهای مستحب روزانه) به میان آورد و فرمود: «انما هذا کله تطوع و لیس بمفروض ان تارک الفریضه کافر و ان تارک هذا لیس بکافر ولکنها معصیه؛ اینها همه مستحب است و واجب نیست، کسی که نماز واجب را ترک کند کافر است و کسی که اینها را ترک کند کافر نیست ولی معصیت کرده است.»
از نظر لغت نیز «عصیان» (همان گونه که راغب در مفردات آورده) به معنی هرگونه خارج شدن از دائره اطاعت است (خواه اطاعت در اوامر وجوبی باشد یا مستحبات). سؤال: ممکن است در اینجا گفته شود درست است که عصیان و گناه مفهوم وسیعی دارد که حتی گاهی ترک مستحبات و ترک اولی را شامل می شود، و نسبت به افراد متفاوت است، ولی چه فلسفه ای داشته است که خداوند کرارا در آیات قرآن مجید این تعبیرات را در مورد انبیاء گرامی خود به کار برده است. پاسخ این سؤال در حدیث جالبی که مرحوم طبرسی در کتاب احتجاج آورده است از امیر مؤمنان علی (ع) نقل شده، این حدیث طولانی است و در قسمتی از آن آمده است که مرد زندیق (نامسلمان) عرض کرد: «من می بینم خداوند لغزشهای پیامبران خود را آشکارا بیان کرده، مانند "و عصی آدم ربه فغوی" این چه حکمتی دارد؟»
امام (ع) فرمود: «ذکر لغزشهای انبیاء و آنچه را خداوند در کتابش تبیین کرده، از روشنترین دلائل حکمت خداوند متعال و قدرت ظاهر او است، زیرا می دانست معجزات و دلائل انبیاء چنان در دل امتها بزرگ می آید که بعضی معتقد به الوهیت و خدایی انبیاء می شوند، همان گونه که نصاری درباره عیسی بن مریم گفتند، لذا خداوند این لغزشها را می شمارد تا همه بدانند آنها کمالات و صفات الهی را دارا نبودند، و کسی فکر الوهیت آنها را در سر نپروراند.»
آنچه در مورد آدم و همچنین در مورد سایر انبیاء آمده است که آنها مرتکب گناه و عصیان شدند سه جواب عمده دارد که هر کدام به تنهایی برای پاسخ از آن کافی است، و در عین حال منافاتی با هم ندارند، یعنی این تعبیرات در مورد حضرت آدم ممکن است هم ناظر به ترک اوامر آزمایشی باشد، و هم ارشادی، و هم ترک اولی، اما در سایر انبیاء تنها می تواند ناظر به دو قسمت اخیر یعنی ترک اوامر ارشادی و ترک اولی بوده باشد.
به هر حال یکى از نکات کلیدى براى چاره جویى اعمال به ظاهر گناه آلود معصومان، تمایز نهادن میان امر و نهى «مولوى» و «ارشادى» است. در امر و نهى مولوى، خود سرپیچى از فرمان، زیانبار است؛ چراکه حرمت و منزلت کسى که پیروى از او لازم بوده، نادیده گرفته شده است. به عنوان مثال، نهى از خوردن شراب، نهى مولوى است که سرپیچى از آن، خواه ناخواه، عقوبت زا است؛ چه به مستى و عواقب ناشى از آن بینجامد و چه این پیامدهاى ناگوار را به دنبال نیاورد. اما امر و نهى ارشادى، به منزله ارشاد و راهنمایى به حکم عقل است و صرف سرپیچى از آن، ضرر و زیانى در پى ندارد. امر و نهى پزشکان، نمونه روشنى از این دست است: وقتى که پزشک به خوردن دارویى فرمان مى دهد و یا بیمار را از انجام عملى برحذر مى دارد، نه از آن رو است که خود را مولا و صاحب اختیار و بیمار را عبد و بنده خود بداند، بلکه فرمان وى بیانگر وجود رابطه اى مثبت بین خوردن دارو و درمان بیمارى است. بدیهى است که اطاعت و سرپیچى از این فرمان، به خودى خود، سود و زیانى ندارد؛ بلکه، تنها، پیامدهاى واقعى مربوط به متعلق آن، دامنگیر بیمار مى گردد.نکته درخور توجه این است که امر و نهى خداوند و اولیاى دین نیز گاه جنبه ارشادى به خود مى گیرد و در این صورت، تخلف از آن، گناه و حرام شرعى به شمار نمى آید.
براى مثال، اگر پیامبر خدا (ص) شخص بیمارى را از خوردن یک نوع غذا بر حذر دارد و دلیل آن را شدت یافتن بیمارى وى بشمارد، سرپیچى از این فرمان، غیر از شدت یافتن بیمارى، عقوبت دیگرى در پى نخواهد داشت. یک از راههاى تشخیص مولوى یا ارشادى بودن امر و نهى، توجه نمودن به «علتى» است که براى حکم بیان مى گردد. مثلا از عبارت «از انجام این کار بپرهیز؛ زیرا آتش دوزخ را در پى خواهد داشت» مولوى بودن نهى استفاده مى شود. اما اگر گفته شود: «این عمل را ترک کن، وگرنه دچار مشکلات دنیوى مى گردى» چیزى جز ارشادى بودن نهى، برداشت نمى شود.
در داستان حضرت آدم (ع) نیز شواهد فراوانى، بر ارشادى بودن نهى، مهر تأیید مى زنند، از جمله:
1) آیات 117 تا 119 سوره طه، پیامد استفاده از «شجره ممنوعه» را گرفتار شدن به سختیهاى زندگى دنیوى دانسته اند، نه دور شدن از ساحت قرب الهى. و این، خود، دلیل روشنى بر ارشادى بودن نهى است که سرپیچى از آن، جز مشکلات مورد اشاره، مفسده دیگرى در پى ندارد. از اینجا این نکته روشن مى گردد که مقصود از «ظلم» در آیات دیگرى که نتیجه بهره گیرى از آن درخت را، ظالم خوانده شدن آدم و حوا مى دانند، ظلم به خود و روا داشتن سختیها بر خویشتن است، نه گناه و خروج از دایره عبودیت.
2) از آیه 38 سوره بقره، چنین برمى آید که تکالیف الهى و امر و نهى عقوبت زا، تنها از زمان هبوط آدم و حوا (ع) آغاز گشته اند، و عالم پیش از آن، عالم تکلیف نبوده است، تا سخن از نافرمانى و گردنکشى در برابر شریعت الهى به میان آید. کوتاه سخن آنکه، در دفاع از عصمت حضرت آدم ابوالبشر (ع) پاسخهاى مختلفى از سوى اندیشمندان شیعه و سنى ارائه گشته که یکى از بهترین آنها، پاسخ یاد شده است که خواستگاه آن، نه حدس و گمان، بلکه آیات شریفه قرآن است.
عده ای می گویند: خطیئه و گناه آدم، چه معنا دارد؟ مگر پیامبر هم گناه مى کند؟
در پاسخ علامه طباطبایی می گوید: «آنچه در بدو نظر از آیات ظاهر می شود، این است که آن جناب رسما گناه کرده، مانند جمله «و لا تقربا هذه الشجرة فتکونا من الظالمین؛ زنهار از این درخت نخورید که از ستمگران می شوید.» (بقره/ 35، اعراف/ 19) و نیز جمله: «و عصى آدم ربه فغوى؛ آدم پروردگار خود را نافرمانى کرد، و در نتیجه گمراه شد.» (طه/ 121) و نیز مانند اعترافى که خود آن جناب کرده، و قرآن آن را حکایت نموده فرموده: «ربنا ظلمنا أنفسنا، و إن لم تغفر لنا، و ترحمنا، لنکونن من الخاسرین؛ پروردگارا به خود ستم کردیم، و اگر ما را نیامرزى، و رحم نکنى، از زیانکاران خواهیم بود.» (اعراف/ 23) این آن مطلبى است که از نظر خود این ظواهر، و قطع نظر از رسیدگى به دقت همه آیات داستان، به نظر مى رسد، و اما اگر در همه آیات داستان تدبر کنیم، و نهى از خوردن درخت را مورد دقت قرار دهیم، یقین پیدا مى کنیم که نهى نامبرده نهى مولوى نبوده، تا نافرمانیش معصیت خدا باشد، بلکه تنها راهنمایى و خیر خواهى، و ارشاد بوده، و خداى تعالى خواسته است مصلحت نخوردن از درخت، و مفسده خوردن آن را بیان کند، نه اینکه با اراده مولوى آدم را بعبث، وادار به نخوردن از آن کند.
دلیل این معنا چند چیز است، اول اینکه خداى تعالى هم در سوره بقره، و هم در سوره اعراف، ظلم را متفرع بر مخالفت نهى کرده، و فرموده: «لا تقربا هذه الشجرة، فتکونا من الظالمین»، و آن گاه در سوره (طه) این ظلم را به شقاوت مبدل نموده، و فرموده (مواظب باشید شیطان شما را بیرون نکند، وگرنه بدبخت می شوید).
آن گاه این بدبختى را در چند جمله که به منزله تفسیر است، بیان کرده، و فرموده: «تو در این بهشت نه گرسنه می شوى، و نه تشنه، و نه عریان، و نه گرمازده» و با این بیان روشن کرده که مراد از شقاوت، شقاوت و تعب دنیوى است، که از لوازم جدا ناشدنى زندگى زمینى است، چون در زمین است که انسان به گرسنگى، و تشنگى، و لختى، و امثال آن گرفتار می شود.
پس معلوم است خدا آدم را نهى کرد تا گرفتار اینگونه عوارض نشود، و هیچ علت دیگرى که باعث نهى مولوى باشد، بیان نکرد، پس به این دلیل نهى نامبرده ارشادى بوده، و مخالفت نهى ارشادى گناه نیست، و مرتکب آن را خارج از رسم عبودیت نمى شمارند. بنابر این ظلم در آن چند جمله به معنای نافرمانى و معصیت نیست بلکه مراد از آن، ظلم به نفس، و خود را گرفتار تعب و هلاکت کردن است، نه ظلم به حقوق خدا، که در باب مسئله ربوبیت و عبودیت، از منافیات شمرده می شود، و این خیلى روشن است.
دلیل دوم مسئله توبه آدم است، چون توبه به معناى رجوع، و برگشتن بنده به خداست، که اگر از ناحیه خدا قبول شود، گناه به کلى محو و نابود مى گردد، و گناه کار تائب، مثل کسى می شود که اصلا گناهى نکرده، و با چنین کسى معامله بنده مطیع و منقاد را مى کنند، و در خصوص مورد عملى که کرده، معامله امتثال و انقیاد را می نمایند و اگر نهى از خوردن درخت نهى مولوى بود، و توبه آدم هم توبه از گناه عبودى، و رجوع از مخالفت نهى مولوى مولى بود، باید بعد از توبه دوباره به بهشت برمى گشت، چون توبه مخالفت او را از بین برده بود، زیرا صریح قرآن است که خدا توبه آدم را پذیرفت، و حال آنکه مى بینیم بعد از توبه هم در زمین باقى ماند، و به بهشتش برنگرداندند. از اینجا معلوم می شود که بیرون شدن از بهشت، به دنبال خوردن از درخت، یک اثر ضرورى، و خاصیت تکوینى آن خوردن بوده، عینا مانند مردن به دنبال زهر خوردن، و سوختن به دنبال در آتش افتادن، هم چنان که در همه موارد تکلیف ارشادى، اثر، اثر تکوینى است، نه اثر مولوى، مثلا مجازات، در مورد تکلیف مولوى است، مانند سوختن در آتش دوزخ، در برابر ترک نماز، و استحقاق مذمت، و دورى از خدا در برابر مخالفت هاى عمومى، و اجتماعى.
سوم اینکه در آن روز که این مخالفت سر زد، اصلا دینى تشریع نشده بود، و بعد از هبوط آدم دین خدا نازل شد، به شهادت اینکه در آیات همین داستان فرمود: «همگى از بهشت هبوط کنید، و فرود شوید، پس هر گاه از ناحیه من دینى، و هدایتى برایتان آمد، هر کس هدایتم را پیروى کند، ترسى بر آنان نیست، و دچار اندوهى نیز نمی شوند، و کسانى که پیروى آن نکنند، و کفر ورزیده، آیات ما را تکذیب نمایند، آنان اصحاب آتش، و در آن جاودانه اند.»
این دو آیه کلامى است که تمامى تشریع ها و قوانینى را که خداى تعالى در دنیا از طریق ملائکه، و کتابهاى آسمانى، و انبیایش مى فرستد، شامل است، و خلاصه این آیه اولین تشریع و قانونى را که خداى تعالى در دنیاى آدم، و براى بشر مقرر کرده، حکایت مى کند، و به طورى که خدا حکایت کرده، این قضیه بعد از امر دومى هبوط واقع شده، و واضح است که امر به هبوط، امرى تکوینى، و بعد از زندگى آدم در بهشت، و ارتکاب آن مخالفت بوده، پس معلوم شد که در آن روز، و در حین مخالفت آن دستور، و خوردن از درخت، هیچ دینى تشریع نشده بود، و هیچ تکلیف مولوى و خطابى مولوى از خداى تعالى صادر نشده بود.»
برخی فریب معنای متبادر امروزی این الفاظ را خورده و تصور کرده اند که آدم، کاری بر خلاف عصمت انجام داده است. در حالی که هیچ یک از این الفاظ (با توجه به معنای ریشه ای آنها نه متبادر امروزی) گواه بر معصیت او نیست.
1- عصیان، در لغت عربی، به معنی مخالفت است. شتربچه ای که از مادر خود جدا شود در لغت عرب، «عاصی» می نامند و این نشان می دهد که هر مخالفت، در اصطلاح گناه نیست؛ زیرا آنجا که انسان سخن ناصح خود را نشنود، می گویند: با گفتار او مخالفت کرد، در حالی که او گنهکار خوانده نمی شود.
2- لفظ «غوی» در لغت عرب به معنای خسارت و زیانکاری، حرمان و نومیدی، ضلالت و گمراهی، به کار می رود و شما هرکدام از این معانی را انتخاب کنید، مستلزم گناه نیست. فرض کنید «غوی» از «غی» به معنی ضلالت، مقابل «رشد» گرفته شده است، چنانکه می فرماید: «قد تبین الرشد من الغی؛ راه از بیراهه آشکار شده است.» (بقره/ 256) ولی کار بر خلاف رشد، اعم از گناه است. فردی که سخن ناصح خود را در قلمرو تحصیل یا کار و کسب، یا ازدواج و تشکیل خانواده، گوش نکند، مسلما به خاطر نرسیدن به نتیجه مطلوب، گمراه خواهد بود نه گناهکار. هر کس داستان آدم را با دقت مطالعه کند (که خدا او را به عنوان «خلیفه» در روی زمین آفرید و اسماء را به او آموخت و او را معلم فرشتگان قرار داد و به همگان گفت تا بر او سجده کنند و شیطان را به خاطر سرپیچی از تکریم او طرد کرد، آنگاه در یک محیط سرشار از نعمت سکنی داد و تذکراتی درباره عداوت شیطان به او داد، سپس متوجه شود که او فریب شیطان را خورد و از میوه آن درخت تناول کرد) می گوید او به خاطر از دست دادن این همه مواهب، خاسر و زیانکار گردید و سرمایه خود را تباه ساخت و در مسیر رشد گام برنداشت.
3- توبه آدم نیز، یکی دیگر از دستاویزهای مخالفان عصمت است. در حالی که توبه، اعم از صدور گناه است. چه بسا انسان، کاری را انجام می دهد که مناسب با مقام او نیست؛ سپس پشیمان می شود و از آن توبه می کند. مقام و موقعیت آدم ایجاب می کرد که (با آن همه مقدمات) عهد الهی را فراموش نکند. اکنون که کاری دور از شأن خود انجام داده (هرچند ذاتا عمل حرامی نبوده است) شایسته است که نادم و پشیمان شود و توبه کند. پیامبر گرامی در روایتی چنین آمده است: «ان رسول الله کان یتوب الی الله عز و جل کل یوم من غیر ذنب».
علامه می گوید: «ظلم بودن عمل آدم، معنایش ظلم به نفس خود بوده، و اما کلمه عصیان، در لغت به معناى تحت تأثیر قرار نگرفتن، و یا به سختى قرار گرفتن است، مثلا وقتى گفته می شود: (کسرته فانکسر، و کسرته فعصى) معنایش این است که من آن چیز را شکستم، و آن شکست، و من آن را شکستم، ولى نشکست، یعنى از عمل من متاثر نشد، پس عصیان به معناى متاثر نشدن است، و عصیان امر و نهى هم به همین معنا است، و این هم در مخالفت تکالیف مولوى صادق است، و هم در مورد خطابهاى ارشادى. چیزى که هست، در عصر ما و در عرف ما مسلمانان، این کلمه تنها متعین در معناى مخالفت اوامر مولوى، از قبیل (نماز بخوان، و روزه بگیر، و حج بجاى آر) و نیز مخالفت نواهى مولوى، مانند (شراب مخور، و زنا مکن)، و امثال آن شده است، پس تعیین کلمه مورد بحث در معناى نامبرده، تعیین لغوى نیست، بلکه یا شرعى است، و یا تعیین در عرف متدینین است، و این جور تعین، ضررى به عمومیت معنا، از نظر لغت و عرف عام و جهانى نمى زند.
اما کلمه غوایت به معناى این است که کسى قدرت بر حفظ مقصد خود، و تدبیر نفس خود، در زندگیش نداشته باشد، و نتواند خود را با هدفش، آن طور که مناسب با هدف و سازگار با آن باشد، وفق دهد و معلوم است که این معنا در موارد مختلف اختلاف پیدا مى کند، در مورد ارشاد، معنایى به خود مى گیرد، و در مورد مولویت معنایى دیگر.»
ممکن است پرسیده شود پس چرا آدم توبه کرد؟ اگر ظلم و عصیان و غوایت، همه در مورد نهى ارشادى باشد، دیگر توبه چه معنا دارد، که آدم بگوید: "و اگر ما را نیامرزى و به ما رحم نکنى حتما از خاسران خواهیم شد؟" در جواب علامه می گوید: «توبه به معناى برگشتن است، و برگشتن نیز مانند آن سه کلمه دیگر، در موارد مختلف معانى مختلفى به خود مى گیرد، همانطور که یک بنده سرکش و متمرد، از اوامر مولا، و اراده او، می تواند به سوى مولایش برگردد، و مولایش هم او را، به مقام قربى که داشت، و از دست داده بود، برگرداند، همچنین یک مریضى که طبیبش او را از خوردن چیزى از میوه ها، و یا خوردنى دیگر نهى کرده، و به خاطر حفظ سلامتى او نهى کرده، و بیمار، دستور وى را مخالفت نموده، و در نتیجه بیماریش شدت یافته، و خطر مرگ تهدیدش نموده، او هم می تواند توبه کند، و دوباره به طبیب مراجعه نماید، تا او به رژیمى دستور دهد، تا دوباره به حال اول برگردد، و عافیت از دست رفته خود را باز یابد، که در این مورد طبیب به وى می گوید بازیافتن عافیت، محتاج به تحمل مشقت و دشوارى، و ریاضت در فلان مقدار از زمان است، باید در این مدت این رژیم دشوار را عملى کنى، تا سلامتى مزاجت که داشتى به تو برگردد، و بلکه از اول هم بهتر شوى.»
ویژگی های پیامبران حضرت آدم (ع) عصمت گناه باورها در قرآن شبهه