حضرت نوح (ع) اولین پیامبر اولوالعزم و از بزرگان انبیاء است که خداوند او را بر تمامى بشر مبعوث کرده و با کتاب و شریعت فرستاده است و کتاب او اولین کتاب آسمانى است که مشتمل بر شرایع الهى است و نیز شریعت او اولین شریعت است و آن حضرت پدربزرگ و جد تمامى انبیاء به غیر از «آدم و ادریس» است.
حضرت نوح (ع) اولین پیامبرى است که باب تشریع احکام و کتاب و شریعت را گشوده است بنابراین وى، ریشه و منشأ دین توحید در عالم است و بر تمامى افراد موحد جهان تا قیامت منت دارند و همه مرهون اویند. نام حضرت نوح (ع) در چهل و چند جاى قرآن کریم آمده و در آنها به قسمتى از داستان وى (و قومش) اشاره شده، لیکن در هیچ یک از آن موارد مانند داستان نویسان که نام، نسب، دودمان، محل تولد، مسکن، شؤون زندگى، شغل، تاریخ تولد و وفات و غیره که مربوط به زندگى شخصى وى مى باشد ذکر نشده زیرا که قرآن کتاب تاریخ نیست بلکه کتاب هدایت است و از امور گذشتگان آنچه مایه سعادت بشر است ذکر گردیده است تا مردم برنامه زندگى خود را در دنیا و آخرت بیابد و رستگار گردند.
اصل و نسب و خانواده حضرت نوح (ع)
عبدالجبار یا عبدالغفار، ملقب به نوح، فرزند لمک بن متوشلخ و مادرش «قینوش» دختر راکیل است. گفته اند علت ملقب شدن او به «نوح» این بوده که براى گناه امت خود نوحه مى کرد، و یا مقصود از نوحه گرى، دعوت قومش به توحید بود. وى متولد سال 1642 پس از هبوط حضرت آدم (ع) بوده و در سن 400 سالگى به نبوت مبعوث شده، 950 سال مردم را به خداپرستى و توحید دعوت نمود که حاصل این تلاش مسلمان و مؤمن شدن 40 مرد و 40 زن در برابر خداوند بود، در حدود همین سال مسئله نزول عذاب و طوفان بر قومش اتفاق مى افتاد.
وى پس از طوفان 350 سال عمر کرد و در حدود 1290 سالگى رحلت نمود که در نجف اشرف فعلى مدفون گردید. وى در سن 500 سالگى داراى سه فرزند پسر به نامهاى «سام، حام و یافث» بود.
از جمله القاب او، شیخ الانبیا است، زیرا پس از آدم هیچ پیامبرى به قدر او عمر نکرد. حضرت نوح، اولین پیامبر اولوالعزم و صاحب شریعت است، که در وصفش گفته اند: مردى فصیح و بلیغ بود، که از عقلى سرشار و صبرى بسیار برخوردار، و در مناظرات و احتجاجات و برهان و جدل، قوى و بصیر و مطلع بود. آن حضرت به شغل نجارى اشتغال داشت و نیز گفته اند: نوح مردى فصیح، خوش بیان، خردمند و بردبار بود، و نیروى مجادله و احتجاج و قانع نمودن خصم را خداوند به وى عطا فرمود، نوح با کمال بردبارى و تحمل، به راهنمایى آن قوم همت گماشت، سخنان شیرین و بیانات دلنشین خود را به کار مى برد، امیدوار بود و یأس و نومیدى را در حریم دل خود راه نمى داد، و با بهترین فنون دعوت، در راه تبلیغ رسالت کوشید، شب و روز، گاه و بیگاه، در آشکار و نهان آن قوم را دعوت کرد، توجه آنها را به اسرار جهان و شگفتیهاى آفرینش معطوف نمود اما قوم او در مجادله، راه لجاج و عناد را پیمودند و سفسطه را از حد گذراندند.
از این رو باطل را بر حق و هلاکت را بر نجات ترجیح دادند، و کارشان به جایى رسید که آن حضرت با آن عظمت روحى و روانى که داشت کاسه صبرش لبریز شد و دست استغاثه به سوى خداوند بلند کرد و فرمود: «خداوندا اینها دعوت مرا نمى پذیرند.» و خداوند ضمن تأیید گفته نوح، وى را از ایمان آوردن آن قوم مأیوس نمود و فرمود: «از این به بعد دیگر احدى از این مردم ایمان نمى آورند.»