برخی بر اساس مبانی عقلی و علمی شبهه ای را در مورد حضرت نوح ذکر نموده اند که عمر طولانی نوح که در قرآن به آن اشاره شده است به دلایل علمی و منطقی ممکن نیست. آنها بیان می دارند که نوح چگونه توانسته چنین عمر طولانی و دراز مدتی را به دست آورد؟ اساسا چگونه می توان پذیرفت، وی از گستره شمول قوانین طبیعی و زیست شناختی موجب پیری و ناتوانی و سرانجام مرگ، در طول مدت طولانی عمر خویش، برکنار مانده باشد. آنها می گویند به سه دلیل چنین چیزی امکان ندارد:
1- امکان عملی: که تا کنون همچین پدیده ممکنی عملا و بالفعل تحقق نیافته است.
2- امکان علمی: این پدیده صرفا از نظر علمی ممکن شناخته نشده است یعنی دانش بشری وقوع آن را محال ارزیابی می کند. آیا از نظر علمی، طول عمر فوق طبیعی آدمی، پدیده ای امکان پذیر است؟
3- امکان منطقی: این پدیده از اموری است که عقل آن را محال و غیر قابل تحقق می شمارد. آیا صدها سال ادامه یافتن عمر یک انسان از جهت «امکان منطقی» قابل پذیرش است؟ ایا تداوم بخشیدن به حیات آدمی به میزان فوق عادی، امروزه عملا برای ما ممکن است؟ آیا تجارب انسانی بدین سئوال پاسخ مثبت می دهند؟
1- در قرآن آمده که نوح عمر طولانی داشته است.
2- ولی این موضوع به دلایل عقلی و علمی ممکن نیست.
3- بنابراین اینکه در قرآن آمده نوح عمر طولانی داشته است، صحت ندارد.
خداوند متعال درباره مقدار عمر حضرت نوح در میان قومش می فرماید: «و لقد أرسلنا نوحا إلی قومه ی فلبث فیهم ألف سنه إلآ خمسین عاما فأخذهم الطوفان و هم ظــلمون؛ ما نوح را به سوی قومش فرستادیم و او در میان آن ها هزار سال، الا پنجاه سال، درنگ کرد، اما سرانجام، طوفان آن ها را فرو گرفت، در حالی که ظالم بودند.» (عنکبوت/ 14)
بنابر آیه فوق مدت زمان تبلیغ و ارشاد حضرت نوح (ع) پیش از طوفان، 950 سال بوده است. این پیامبر اولوالعزم بر اساس بعضی از روایات پس از طوفان نیز سیصد تا سیصد و پنجاه سال زندگی کرده است.
در سخنی از امام صادق می خوانیم که: «نوح دو هزار و پانصد (2500) سال عمر کرده که (850) سال آن قبل از پیامبری و (950) سال دیگر بعد از پیامبری او بوده است، همچنین (200) سال به کار ساخت کشتی خود مشغول بوده و (500) سال نیز بعد از خارج شدن از کشتی به آبادانی شهرها پرداخته است.» این که قرآن کریم به جای "نهصد و پنجاه" می فرماید "هزار سال، الا پنجاه سال" برای این است که به عظمت و زیادی این مدت اشاره کرده باشد، زیرا عدد "هزار" آن هم به صورت "هزار سال"، برای "مدت تبلیغ" یک پیامبر، عدد بسیار بزرگی است.
ظاهر این آیه شریف، آن است که عمر حضرت نوح از 950 سال بیشتر بوده است، زیرا این مقدار فقط زندگی آن حضرت را تا زمان طوفان، نشان می دهد. به گفته بعضی مفسران، حضرت نوح پس از طوفان، سیصد سال دیگر زندگی کرد که با در نظر گرفتن عمر ایشان تا زمان طوفان، روی هم 1250 سال مشهود است.
به هر حال درباره عمر نوح (ع) اقوال مختلفی وجود دارد که بر اساس بعضی از آنها نوح 2500 تا 000 (س) سال عمر کرده است و این موضوع بعید نیست زیرا که عمر و زندگی در دست خداوند است و افراد فراوانی در تاریخ نام برده شده اند که عمرهای طولانی داشته اند و یا در حال حاضر نیز زندگی می کنند، همچون حضرت خضر و عیسی (ع) که ما مسلمانان اعتقاد به زنده بودن آن ها داریم و نیز مانند امام مهدی (عج) که بر اساس اعتقاد بسیاری از مسلمانان از تولد آن حضرت که در سال 255 ه. ق بوده بیش از 1150 سال می گذرد.
ادامه یافتن عمر یک انسان و طولانی شدن آن از جهت «امکان منطقی» قطعا قابل پذیرش است و برخورداری از عمر فوق طبیعی در دایره محالات عقیله قرار ندارد؛ هر چند که برای ما ملموس و محسوس نیست.
تاریخ دانان و وقایع نگاران متعددی، حکایات و رخدادهایی را در این باب به ثبت رسانده اند و برخی نشریات علمی نیز، مواردی از این دست را گزارش کرده اند که بدین ترتیب زمینه ای برای انکار و بعید شمردن آن باقی نمی ماند. افزون بر آن که این ناباوری در مورد انسان مسلمان با شنیدن سروش وحی از کلام الله مجید، به کلی از میان می رود، آن جا که درباره نوح نبی (ع) می فرماید: «بی تردید ما نوح را به سوی قومش فرستادیم، پس در میان آن ها نهصد و پنجاه سال درنگ کرد.» (عنکبوت/ 14)
برای روشن تر شدن موضوع مثالی ذکر می کنیم؛ چنانچه فردی ادعا کند که من می توانم بر روی آب این نهر راه بروم و از آن عبور کنم یا بگوید: من قادرم از درون شعله های آتش بدون هیچ مانعی بگذرم، شایسته است که شنوندگان، چنین ادعایی را باور نکرده و آن را نشدنی تلقی کنند، اما اگر این فرد مدعی، در عمل نشان داد که سخن به گزاف نگفته است و واقعا طبق ادعای خود از روی رودی عبور کند یا از آتش بگذرد، آن گاه ناباوری و انکار مخاطبان از میان خواهد رفت. اگر فرد دومی بیاید و چنان ادعایی را تکرار کند، واضح است که از شدت انکار و عدم پذیرش اولیه آن عده، به شکل جدی کاسته می شود و همین طور اگر شخص سوم و چهارمی نیز بدان ترتیب عمل کنند؛ در هر باز میزان انکار و تحاشی ایشان به شدت کاهش خواهد یافت تا جایی که کاملا از میان برود.
موضوع طول عمر نوح (ع) نیز این گونه است، چنانکه قرآن کریم از حضرت نوح (ع) خبر می دهد که نهصد و پنجاه سال زیسته است که این مقدار پیش از مبعوث شدن آن جناب است و همچنین می فرماید: حضرت عیسی (ع) از دنیا نرفته، بلکه خداوند او را به نزد خویش خوانده است: و گفته ایشان که ما مسیح، عیسی بن مریم پیامبر خدا را کشتیم حال آنکه او را نکشتند و به دار نیاویختند لکن امر بر آنان مشتبه شد و کسانی که درباره او اختلاف کردند، قطعا در مورد آن دچار شک شده اند و هیچ علمی بدان ندارند، جز آنکه از گمان پیروی می کنند و یقینا او را نکشتند بلکه خدا او را به سوی خود، بالا برد و خدا توانا و حکیم است. (نساء/ 157- 158)
همچنین در احادیث صحیح بخاری و صحیح مسلم آمده است که عیسی بن مریم به زمین هبوط خواهد کرد و نیز در آن دو وارد شده که دجال موجود و زنده است.
فخر رازی می گوید: «برخی از پزشکان گفته اند: عمر آدمی از 120 سال نمی تواند تجاوز کند. این آیه بر خلاف این نظریه دلالت می کند و عقل نیز موافق مفاد ایه است. زیرا بقایای ترکیب بدن آدمی فی حد نفسه ممکن است وگرنه نمی پائید، چه آن که اگر علت تحقق آن واجب الوجود باشد، دوام آن روشن خواهد بود و اگر غیر واجب الوجود باشد، علت آن به واجب الوجود منتهی می گردد که باقی و جاودان است. پس بنابراین بقا، ذاتا ممکن است و باقی نماندنش قطعا به جهت عارض خارجی است، اما می دانیم که «عارض» ممکن العدم است وگرنه به این مقدار باقی نمی ماند. زیرا «عارض» مانع آن هر آینه واجب الوجود می بود. بر این اساس، مشخص شد که سخن این عده از پزشکان برخلاف نقل و عقل است.»
در بخش «امکان عقلی» نیز باید گفت تجارب بشری با به کارگیری امکانات فعلی و در شرایط موجود، تا کنون در این زمینه توفیقی به دست نیاورده است؛ یعنی، دانشمندان تا به حال نتوانسته اند عمر آدمی را تا دو یا سه برابر میزان طبیعی و عادی، افزایش دهند؛ اما این امر نمی تواند بیانگر عدم امکان بهره مندی فردی معین از عمر فوق طبیعی باشد. زیرا این تلاش ها همگی توسط خود آدمی انجام گرفته است. در حالی که زنده کردن و میراندن و طول عمر بخشیدن به دست خداوند سبحان است و دخالت انسان در سرنوشت یک فرد و طولانی ساختن عمر او آن هم بر خلاف تقدیر الهی، ناممکن است.خداوند سبحان اسباب تداوم بخش حیات دیر زیان را تا زمان فرا رسیدن أجل آنان فراهم می سازد و نقش علم در این میان، تنها کشف و شناخت آن اسباب است نه بیشتر، چون ابداع اسباب انسانی جدید در توان آدمی و در تیررس دانش بشری نیست و این اسباب تنها به دست حضرت مسبب الاسباب است.
زیست شناسان می گویند: عمر بشر اندازه و حد ثابتی ندارد. در طبیعت همه گونه عمر بوده و ممکن است، باشد.
"وایزمن"، عالم آلمانی، می گوید: «مرگ لازمه قوانین طبیعی نیست. و در عالم طبیعت از عمر ابدی گرفته تا عمر یک لحظه ای همه نوعش هست. آنچه طبیعی و فطری است، عمرجاودانی و ابدی است. بنابراین، عمر نهصد و شصت و نه ساله "متوشلح"، نه مردود عقل است و نه مردود علم. در همین دوره ما، میزان طول عمر بالا رفته است، و دلیلی ندارد که از این بالاتر هم نرود.»
تایید طول عمر، از نظر علم جدید، تا جایی است که در این دوره اخیر، درصدد برآمده اند تا حد و مرز را از زندگی انسان بردارند و با پیدا کردن راه سالم نگاهداشتن سلولهای بدن، برطول عمرانسان، سالهای مدید بیفزایند. عده ای پا فراتر نهاده اند، و در راه تحصیل عمر جاودانی برای بشر (با پیدا کردن هورمونهای مخصوص و استعمال آنها در انسان) به کوشش افتاده اند، و حتی می توانند تا حدودی جوانی را به پیران فرتوت بازگردانند.
قوانین و نوامیس طبیعت نیز، بطلان طول عمر زیاد را به ثبوت نمی رساند. اصولا حکمهایی که راجع به قوانین طبیعت داده می شود، اغلب منشأ آنها استقرائهای ناقص است، و محدود است به حدود دید و درک و تجربه اشخاص، نه شامل همه واقعیات وسیع طبیعت، در همه موارد.
علمای منطق می گویند: استقرای ناقص نمی تواند دلیل حکم کلی گردد. به عنوان مثال: اگر ما در محیط زندگی خود درختانی دیده ایم که تلقیح و بارور شدن آنها، در اثر عوامل خارجی نبوده است، به صرف این، نمی توانیم بگوییم همه درختان جهان اینسان است. زیرا که ما یک یک درختان همه جای جهان را ندیده ایم و از چگونگی ها و کیفیات همه آنها آگاه نیستیم.پس هنگامی می توانیم درباره موضوعی، حکمی کلی بدهیم، که همه موارد آن را رسیدگی کرده باشیم و احکام همه را شناخته باشیم. همچنین هنوز همه قوانین و علوم شناخته نشده است و قوانین و کشفیات و شناختهای علوم، در تکمیل و رد و اثبات مسائل یکدیگر نقش دارند. با این وصف چگونه می توان درباره مسائل مختلف و در موارد کاملا متفاوت، به احکامی کلی و تخلف ناپذیر معتقد گشت؟ و چیزی را صد در صد ممکن، و چیزی را صد درصد محال دانست؟
قانونهایی که در طبیعت وجود دارد، به طور کلی، دو نوع است:
1- قوانین عام و ظاهر: قانونهایی است که در همه، یا بیشتر افراد دسته یا صنفی که قانون درآن یافت می شود، جاری است و با مطالعه و آزمایشهایی کشف می شود.
2- قوانین خاص و مخفی: قانونهایی که در بعضی افراد، در بعضی شرایط، یافت می شود. برای قوانین نوع دوم، به نمونه های بسیاری می توان دست یافت، درعلوم طبیعی، در رواشناسی، در شیمی و... در اختلافات گوناگونی که حتی در افراد انسان وجود دارد، به عنوان مثال: اختلاف در قوه بینایی، اختلاف در قوه شنوایی، اختلاف در نیروی حافظه و غیره. این امور همه ثابت می کند که ممکن است در طبیعت، بر خلاف آنچه متعارف است و در موارد بسیار دیده شده است، چیزهایی به وقوع برسد و برای قوانین متعارف، استثناهایی پیدا بشود.