برخی بر اساس مبانی نقلی شبهه ای را در مورد حضرت موسی (ع) مطرح می کنند که در ماجراى موسی و خضر که در سوره کهف آیات 60 الی 70 بیان شده، کرارا به مساله نسیان موسى برخورد می کنیم، یکى در مورد آن ماهى که براى تغذیه فراهم ساخته بودند، و دیگر سه بار در ارتباط با تعهدى که دوست عالمش از وى گرفته بود. اکنون این موضوع پیش مى آید که آیا نسیان براى انبیاء امکان دارد؟ لذا نتیجه می گیرند که حضرت موسی در این جریان دچار نسیان و غفلت شده که این با موضوع عصمت ایشان سازگاری ندارد.
1- مسلمانان معتقدند موسی (ع) دارای عصمت بوده است.
2- در حالی که طبق آیات 60 الی 70 سوره کهف حضرت موسی دچار نسیان و فراموشی شده است.
3- این موضوع با عصمت ایشان سازگاری ندارد.
جمعى معتقدند که صدور چنین نسیانى از پیامبران بعید نیست چرا که نه مربوط به اساس دعوت نبوت است، و نه فروع آن، و نه تبلیغ دعوت، بلکه در یک مساله صرفا عادى و مربوط به زندگانى روزمره است، آنچه مسلم است هیچ پیامبرى در دعوت نبوت و شاخ و برگ آن مطلقا گرفتار خطا و اشتباه نمى شود و مقام عصمت او را از چنین چیزى مصون مى دارد.اما چه مانعى دارد که موسى به خاطر اینکه مشتاقانه و با عجله به دنبال این مرد عالم مى رفت غذاى خود را که یک مساله عادى بوده فراموش کرده باشد؟ و نیز چه مانعى دارد که عظمت حوادثى همچون شکستن کشتى، و کشتن یک نوجوان، و تعمیر بى دلیل یک دیوار در شهر بخیلان، او را چنان هیجان زده کند که تعهد شخصى خود را با دوست عالمش بدست فراموشى سپرده باشد؟ این نه از یک پیامبر بعید است، و نه با مقام عصمت منافات دارد.
بعضى از مفسران نیز احتمال داده اند که نسیان در اینجا به معنى مجازى (یعنى ترک) بوده باشد، چرا که انسان هنگامى که چیزى را ترک مى کند شبیه آنست که آن را نسیان کرده باشد، اما چرا موسى غذاى خود را ترک گفت، براى اینکه نسبت به چنین مساله اى بى اعتنا بود، و در مورد تعهدش با دوست عالمش به خاطر این بود که براى او که از دریچه ظاهر به حوادث مى نگریست اصلا قابل قبول نبود که انسانى بى جهت آسیب به اموال یا جان مردم برساند بنا بر این خود را موظف به اعتراض مى دید و فکر مى کرد اینجا جاى آن تعهد نیست. ولى پیداست که این گونه تفسیرها با ظاهر آیات سازگار نمى تواند باشد. موسى که از عجله و شتابزدگى خود که طبعا به خاطر اهمیت حادثه بود پشیمان گشت و به یاد تعهد خود افتاد در مقام عذرخواهى برآمده رو به استاد کرد و چنین گفت «مرا در برابر فراموش کارى که داشتم مؤاخذه مکن و بر من به خاطر این کار سخت مگیر.» «قال لا تؤاخذنی بما نسیت و لا ترهقنی من أمری عسرا» (کهف/ 73) یعنى اشتباهى بود و هر چه بود گذشت تو با بزرگوارى خود صرف نظر فرما.
علامه طباطبایی می فرماید: «کلمه "رهق" به معناى احاطه و تسلط یافتن به زور است، و "ارهاق" به معناى تکلیف کردن است. و معناى جمله این است که مرا به خاطر نسیانى که کردم و از وعده اى که دادم غفلت نمودم مؤاخذه مکن و در کار من تکلیف را سخت مگیر. و چه بسا نسیان را به ترک تفسیر کنند، لیکن تفسیر اول روشن تر است، و به هر حال جمله مورد بحث عذرخواهى موسى (ع) است.»
از داستانهای جالب زندگی موسی (ع) ماجرای شیرین او با حضرت خضر (ع) است که در قرآن سوره کهف آمده و دارای نکات و درسهای آموزنده گوناگونی است.
هنگامی که فرعون و فرعونیان در دریای نیل غرق شده و به هلاکت رسیدند، بنیاسرائیل به رهبری حضرت موسی (ع) پس از سالها مبارزه، پیروز شدند و زمام امور رهبری به دست موسی (ع) افتاد. او در یک اجتماع بسیار بزرگ (که میتوان آن را به عنوان جشن پیروزی نامید) در حضور بنیاسرائیل سخنرانی کرد، مجلس بسیار باشکوه بود، ناگاه یک نفر از موسی (ع) پرسید: «آیا کسی را میشناسی که نسبت به تو اعلم (عالمتر) باشد؟» موسی (ع) در پاسخ گفت: «نه.» و مطابق بعضی از روایات، پس از نزول تورات و سخن گفتن مستقیم خدا با موسی (ع)، موسی در ذهن خود به خودش گفت: «خداوند هیچکس را عالمتر از من نیافریده است.» در این هنگام خداوند به جبرئیل وحی کرد موسی را دریاب که در وادی هلاکت افتاده. (یعنی بر اثر حالتی شبیه خودخواهی، در سراشیبی نزول از مقامات عالیه معنوی قرار گرفته، به یاریش بشتاب تا اصلاح شود. جبرئیل به سراغ موسی آمد) خداوند همان دم به موسی (ع) وحی کرد: «آری داناتر از تو عبد و بنده ما خضر (ع) است، او اکنون در تنگه دو دریا، در کنار سنگی عظیم است.»
موسی (ع) عرض کرد: «چگونه به حضور او نایل شوم؟» خداوند فرمود: «یک عدد ماهی بگیر و در میان زنبیل خود بگذار، و به سوی آن تنگه دو دریا برو، در هر جا که آن ماهی را گم کردی، آن عالم در همانجا است.»
موسی (ع) که دانشدوست بود، گفت: «من دست از جستجو برنمیدارم تا به محل آن تنگه دو دریا برسم هرچند مدت طولانی به راه خود ادامه دهم.» موسی دوست و همسفری برای خود انتخاب کرد که همان مرد رشید و شجاع و با ایمان بنیاسرائیل به نام یوشع بن نون بود، موسی یک عدد ماهی در میان زنبیل نهاد و اندکی زاد و توشه راه برداشت و همراه یوشع به سوی تنگه دو دریا حرکت کردند. هنگامی که به آنجا رسیدند در کنار صخرهای اندکی استراحت کردند، در همانجا موسی و یوشع، ماهیای را به همراه داشتند، فراموش کردند. بعد معلوم شد که ماهی براثر رسیدن قطرات آب به طور معجزهآسایی خود را در همان تنگه به دریا افکنده و ناپدید شده است. موسی و همسفرش از آن محل گذشتند، طولانی بودن راه و سفر موجب خستگی و گرسنگی آنها گردید، در این هنگام موسی (ع) به خاطرش آمد که غذایی به همراه خود آوردهاند، به یوشع گفت: «غذای ما را بیاور که از این سفر سخت خسته شدهایم.» یوشع گفت: «آیا به خاطر داری هنگامی که ما به کنار آن صخره پناه بردیم، من در آنجا فراموش کردم که ماجرای ماهی را بازگو کنم، و این شیطان بود که یاد آن را از خاطر من ربود، و ماهی راهش را به طرز شگفتانگیز در دریا پیش گرفت و ناپدید شد.» و از آنجا که این موضوع به صورت نشانهای برای موسی (ع) در رابطه با پیدا کردن عالم، بیان شده بود موسی (ع) مطلب را دریافت و گفت: «این همان چیزی است که ما میخواستیم و به دنبال آن میگشتیم.» در این هنگام از همانجا بازگشتند و به جستجوی آن عالم پرداختند، وقتی که به تنگه رسیدند حضرت خضر (ع) را در آنجا دیدند.
پس از احوالپرسی، موسی (ع) به او گفت: «آیا من از تو پیروی کنم تا از آنچه به تو تعلیم داده شده است و مایه رشد و صلاح است به من بیاموزی؟» خضر: «تو هرگز نمی توانی همراه من صبر و تحمل کنی، و چگونه میتوانی در مورد رموز و اسراری که به آن آگاهی نداری شکیبا باشی؟» موسی: «به خواست خدا مرا شکیبا خواهی یافت، و در هیچ کاری مخالفت فرمان تو را نخواهم کرد.» خضر: «پس اگر میخواهی به دنبال من بیایی از هیچ چیز سؤال نکن، تا خودم به موقع، آن را برای تو بازگو کنم.» موسی (ع) مجددا این تعهد را داد که با صبر و تحمل همراه استاد حرکت کند و به این ترتیب همراه خضر (ع) به راه افتاد. (مضمون آیات 60 تا 70 سوره کهف)
موسی و یوشع و خضر (ع) با هم به کنار دریا آمدند و در آنجا سوار کشتی شدند آن کشتی پر از مسافر بود، در عین حال صاحبان کشتی آنها را سوار کردند. پس از آنکه کشتی مقداری حرکت کرد، خضر (ع) برخاست و گوشهای از کشتی را سوراخ کرد و آن قسمت را شکست و سپس آن قسمت ویران شده را با پارچه و گل محکم نمود که آب وارد کشتی نشود. موسی (ع) وقتی این منظره نامناسب را که موجب خطر جان مسافران میشد دید، بسیار خشمگین شد و به خضر گفت: «آیا کشتی را سوراخ کردی که اهلش را غرق کنی، راستی چه کار بدی انجام دادی؟»
حضرت خضر (ع) گفت: «آیا نگفتم که تو نمیتوانی همراه من صبر و تحمل کنی؟!»
موسی گفت: «مرا به خاطر این فراموشکاری، بازخواست نکن و بر من به خاطر این اعتراض سخت نگیر.» از آنجا گذشتند و از کشتی پیاده شدند به راه خود ادامه دادند، در مسیر راه خضر (ع) کودکی را دید که همراه خردسالان بازی میکرد، خضر به سوی او حمله کرد و او را گرفت و کشت.
موسی (ع) با دیدن این منظره وحشتناک تاب نیاورد و با خشم به خضر (ع) گفت: «آیا انسان پاک را بیآنکه قتلی کرده باشد کشتی؟ به راستی کار زشتی انجام دادی.» حتی موسی (ع) بر اثر شدت ناراحتی به خضر (ع) حمله کرد و او را گرفت و به زمین کوبید که چرا این کار را کردی؟ خضر گفت: «به تو نگفتم تو هرگز توانایی نداری با من صبر کنی؟»
موسی (ع) گفت: «اگر بعد از این از تو درباره چیزی سؤال کنم، دیگر با من مصاحبت نکن، چرا که از ناحیه من معذور خواهی بود.»
از آنجا حرکت کردند تا اینکه شب به قریهای به نام ناصره رسیدند، آنها از مردم آنجا غذا و آب خواستند، مردم ناصره، غذایی به آنها ندادند و آنها را مهمان خود ننمودند، در این هنگام خضر (ع) به دیواری که در حال ویران شدن بود نگاه کرد و به موسی (ع) گفت: «به اذن خدا برخیز تا این دیوار را تعمیر و استوار کنیم تا خراب نشود.» خضر (ع) مشغول تعمیر شد.
موسی (ع) که خسته و کوفته و گرسنه بود، و از همه مهمتر احساس میکرد شخصیت والای او و استادش به خاطر عمل نامناسب اهل آن آبادی سخت جریحهدار شده و در عین حال خضر (ع) به تعمیر دیوار آن آبادی میپردازد، بار دیگر تعهد خود را به کلی فراموش کرد و زبان به اعتراض گشود، اما اعتراضی سبکتر و ملایمتر از گذشته، گفت: «میخواستی در مقابل این کار اجرتی بگیری؟» (مضمون کهف/ 71- 77) اینجا بود که خضر (ع) به موسی (ع) گفت: «هذا فراق بینی و بینک؛ اینک وقت جدایی من و تو است، اما به زودی راز آنچه را که نتوانستی بر آن صبر کنی، برای تو بازگو میکنم.» (کهف/ 78)
روایت شده پیامبر اکرم (ص) فرمود: «خدا برادرم موسی (ع) را رحمت کند، اگر تحمل میکرد، عجیبترین شگفتیها را (از دست خضر) میدید و نیز فرمود: اگر صبر میکرد، هزار شگفتی میدید.» و از امام باقر (ع) یا امام صادق (ع) نقل شده فرمود: «لو صبر موسی لاراه العالم سبعین اعجوبه؛ اگر موسی (ع) صبر و تحمل میکرد، آن عالم (خضر) هفتاد حادثه عجیب به موسی (ع) نشان میداد.» (بحارالانوار، ج 13، ص 284 و 301)
نیز روایت شده از موسی (ع) پرسیدند: «سختترین حادثه زندگی تو چه بود؟» موسی (ع) در پاسخ گفت: «هیچ یک از آن همه مشکلات (عصر فرعون و عصر حکومت بنیاسرائیل با آن همه رنجها) همانند گفتار خضر (ع) برایم رنجآور نبود که خبر از فراق و جدایی خود از من داد و مرا از علوم خود محروم ساخت.»
موسی (ع) سخنی نگفت، و دریافت که نمیتواند همراه خضر (ع) باشد و در برابر کارهای عجیب او صبر و تحمل داشته باشد.
حضرت خضر (ع) راز سه حادثه شگفتانگیز فوق را برای موسی (ع) چنین توضیح داد: «اما آن کشتی مال گروهی از مستمندان بود که با آن در دریا کار میکردند، و من خواستم آن را معیوب کنم و به این وسیله آن کشتی را از غصب ستمگر زمان برهانم. چرا که پشت سرشان پادشاه ستمگری بود که هر کشتی سالمی را به زور میگرفت. معیوب کردن من، برای نگهداری کشتی برای صاحبانش بود. و اما آن نوجوان، پدر و مادرش با ایمان بودند و بیم داشتیم که آنان را به طغیان و کفر وادارد، از این رو خواستیم که پروردگارشان به جای او فرزندی پاکسرشت و با محبت به آن دو بدهد.»
کارهای خضر (ع) به خصوص کشتن نوجوان گرچه ظاهری بسیار زننده داشت، ولی باید توجه داشت که فرق است بین نظام تشریع و تکوین، خداوند حاکم بر هر دو نظام است، در این صورت هیچ مانعی ندارد که خداوند گروهی مانند موسی (ع) را مأمور اجرای نظام تشریع کند، و گروهی یا شخصی (مانند خضر) را مأمور اجرای نظام تکوین، از نظر نظام تکوین، هیچ مانعی ندارد که خداوند حتی کودک نابالغی را دچار حادثهای کند که جان بسپارد، چرا که وجودش ممکن است در آینده موجب خطرهای عظیم گردد، مانند اینکه پزشک دست یا پای کسی را قطع میکند تا میکروب سرطان از آن به سایر اعضاء سرایت ننماید.
کارهای حضرت خضر (ع) در ماجرای فوق در محدوده نظام تکوین بوده، ولی حضرت موسی (ع) مأمور کارها در محدوده تشریع بود، از این رو مقام موسی (ع) در این راستا از حضرت خضر (ع) بالاتر بود، اگرچه در محدوده نظام تکوین، مقام خضر (ع) بالاتر بود. از سوی دیگر این کار خضر (ع) از نشانههای رحمت الهی و پاداش او به پدر و مادر با ایمان بود، خضر به دستور خدا آن کودک کافر را که اگر میماند موجب کفر و انحراف پدر و مادر میشد، کشت، ولی به جای آن کودک، خداوند دختری به آن پدر و مادر مرحمت فرمود، که کانون ایمان و تقوا بود و به فرموده امام صادق (ع) از نسل او هفتاد پیامبر، به وجود آمد.
«و اما آن دیوار از آن دو نوجوان یتیم در آن شهر بود، گنجی متعلق به آن یتیمان در زیر دیوار وجد داشت، و پدرشان مرد صالحی بود، و پروردگار تو میخواست آنها به حد بلوغ برسند و گنجشان را استخراج کنند. این رحمتی از پروردگار تو بود، من آن کارها را انجام دادم تا زیر دیوار محفوظ بماند و آن گنج خارج نشود و به دست بیگانه نیفتد، من این کارها را خودسرانه انجام ندادم. این بود راز کارهایی که نتوانستی در برابر آنها تحمل کنی.» (کهف/ 79- 83)
موسی (ع) از توضیحات حضرت خضر (ع) قانع شد.
هنگام جدایی خضر (ع) از موسی (ع)، موسی به او گفت: «مرا سفارش و موعظه کن.»
خضر مطالبی فرمود از جمله گفت: «از سه چیز بپرهیز و دوری کن: 1. لجاجت 2. و از راه رفتن بیهدف و بدون نیاز 3. و از خنده بدون تعجب، خطاهایت را به یاد بیاور و از تجسس در خطاهای مردم پرهیز کن.»
از حضرت رضا (ع) نقل شده آن گنجی که زیر دیوار مخفی بود، لوح طلایی بود که در آن چنین نوشته شده بود: «بسم الله الرحمن الرحیم، محمد رسول الله، عجبت لمن ایقن بالموت کیف یفرح، عجبت لمن ایقن بالقدر کیف یحزن؟ و عجبت لمن رأی الدنیا و تقلبها باهلها کیف یرکن الیها، و ینبغی لمن غفل عن الله الا یتهم الله تبارک و تعالی فی قضائه و لا یستبطئه فی رزقه؛ به نام خداوند بخشنده مهربان تعجب میکنم برای کسی که یقین به مرگ دارد چگونه شادی مستانه میکند؟ تعجب میکنم برای کسی که یقین به قضا و قدر الهی دارد، چگونه اندوهگین میشود، تعجب میکنم برای کسی که دنیا و دگرگونیهای آن را با اهلش مینگرد، چگونه بر آن اعتماد میکند؟ و سزاوار است آن کسی که از خداوند غافل میگردد، خداوند متعال را در قضاوتش متهم نکند، و در رزق و روزی رساندن او را به کندی و تأخیر یاد ننماید.» (بحارالانوار، ج 13، ص 294)
ویژگی های پیامبران عصمت شبهه حضرت موسی (ع) داستان قرآنی حضرت خضر (ع) فراموشی