قرآن کریم متعرض اسم او و تاریخ زندگى و ولادت و نسب و سایر مشخصاتش نشده است. البته این رسم قرآن کریم در همه موارد است که در هیچ یک از قصص گذشتگان به جزئیات نمى پردازد. در خصوص ذوالقرنین هم اکتفاء به ذکر سفرهاى سه گانه او کرده، اول رحلتش به مغرب تا آنجا که به محل فرو رفتن خورشید رسیده و دیده است که آفتاب در "عین حمئة" و یا "حامیه" فرو مى رود، و در آن محل به قومى برخورده است. و رحلت دومش از مغرب به طرف مشرق بوده، تا آنجا که به محل طلوع خورشید رسیده، و در آنجا به قومى برخورده که خداوند میان آنان و آفتاب ساتر و حاجبى قرار نداده. و رحلت سومش تا به موضع بین السدین بوده، و در آنجا به مردمى برخورده که به هیچ وجه حرف و کلام نمى فهمیدند و چون از شر یاجوج و ماجوج شکایت کردند، و پیشنهاد کردند که هزینه اى در اختیارش بگذارند و او برایشان دیوارى بکشد، تا مانع نفوذ یاجوج و ماجوج در بلاد آنان باشد. او نیز پذیرفته و وعده داده سدى بسازد که ما فوق آنچه آنها آرزویش را مى کنند بوده باشد، ولى از قبول هزینه خوددارى کرده است و تنها از ایشان نیروى انسانى خواسته است. آن گاه از همه خصوصیات بناى سد تنها اشاره اى به رجال و قطعه هاى آهن و دمهاى کوره و قطر نموده است.
نام ذوالقرنین و وقایع مربوط به بزرگى و عظمت او قبل از اینکه داستانش در قرآن نازل شود معروف بوده است. مردم او را به عنوان ذوالقرنین مى شناختند و این از نظر قرآن و قرائن اطراف آیات، مسلم است. نیز، معلوم است که نزول این آیات، بر اساس سؤالى بوده که مردم از پیامبر اکرم (ص) درباره ذوالقرنین کرده اند. اما اینکه این سؤال از طرف چه کسانى و چگونه مطرح شده است، پرسشى است که پاسخ آن را می توان در روایت زیر جستجو نمود: صاحب کتاب تفسیر قمى از امام صادق (ع) روایت کرده است که فرمود: سبب نزول سوره کهف این بود که قریش سه نفر را به قبیله نجران فرستادند تا از یهودیان آن دیار مسائلى را بیاموزند و با آن رسول خدا (ص) را بیازمایند. آن سه نفر نضربن حارث بن کلده، عقبة بن ابى معیط و عاص بن وائل سهمى بودند.
این سه نفر به سوى نجران حرکت کرده و جریان را با علماى یهود در میان گذاشتند. یهودیان گفتند: «سه مساله از او بپرسید، اگر آن طور که ما مى دانیم پاسخ داد، در ادعایش راستگو است. آنگاه از یک مساله دیگر بپرسید، اگر گفت مى دانم، بدانید که دروغگو است.» گفتند: «آن مسائل چیست؟» جواب دادند که «از او از احوال جوانانى بپرسید که در قدیم الایام بودند و از میان مردم خود بیرون شده و غایب گشتند و در غیبتگاه خود خوابیدند. از او بپرسید چقدر خوابیدند؟ نفراتشان چند بود؟ چه چیز از غیر جنس خود همراهشان بود؟ و داستانشان چه بود؟ مطلب دوم اینکه از او بپرسید داستان موسى که خدایش دستور داد از یک عالم پیروى کن و از او تعلم گیر چه بود؟ آن عالم که بود؟ موسى چگونه از او پیروى کرد؟ و سرگذشت موسى با او چه بود؟ سوم اینکه از او از سرگذشت شخصى بپرسید که میان مشرق و مغرب عالم گردید تا به سد یاجوج و ماجوج رسید; او که بوده؟ و داستانش چگونه بوده است؟»
یهودیان پس از عرضه این مسائل جواب آن ها را نیز به فرستادگان قریش دادند و گفتند: «اگر این طور که ما شرح دادیم جواب داد، صادق است، وگرنه دروغ مى گوید.» فرستادگان قریش پرسیدند: «آن یک سؤال دیگر که گفتید چیست؟» گفتند: «از او بپرسید که قیامت چه وقت به پا مى شود؟ اگر ادعا کرد که من مى دانم قیامت چه موقع به پا مى شود، دروغگو است، ولى اگر گفت جز خدا کسى تاریخ آن را نمى داند، راستگو است.»
فرستادگان قریش به مکه برگشتند، نزد ابوطالب جمع شدند و گفتند: «پسر برادرت ادعا مى کند که اخبار آسمان ها برایش مى آید، ما از او چند پرسش مى کنیم، اگر جواب داد، مى دانیم که راستگو است، وگرنه مى فهمیم که دروغ مى گوید!» ابوطالب گفت: «هر چه دلتان مى خواهد بپرسید!»
آن ها آن مسائل را مطرح کردند. رسول خدا (ص) فرمود: «فردا جواب هایش را مى دهم.» اما در وعده اى که داد ان شاءالله نگفت. به همین جهت، چهل روز وحى از او قطع شد تا آنجا که رسول خدا (ص) غمگین گردید و (بعضى از) یارانش که به وى ایمان آورده بودند به شک افتادند، و قریش شادمان شده و به استهزاء و آزار ایشان پرداختند; ابوطالب نیز سخت در اندوه شد. پس از چهل شبانه روز، سوره کهف بر پیامبر نازل شد. رسول خدا (ص) از جبرئیل سبب تاخیر را پرسید؟ (جبرئیل) گفت: «ما قادرنیستیم از پیش خود نازل شویم جز به اذن خدا.»
مى دانید که سوره کهف شامل سه داستان است: داستان اصحاب کهف، داستان حضرت موسى (ع) و حضرت خضر (ع) و داستان ذوالقرنین که طبق روایت بالا، به خاطر سؤال آزمایشى مشرکان مکه از حضرت محمد (ص) نازل شده است.
عموما وقتى قرآن کریم داستان واقعه یا شخصى از گذشتگان را ذکر مى کند، روش خاصى دارد; به جزئیات افراد و اشخاص و موضوعات نمى پردازد و متعرض جزئیاتى که در اصل واقعه یا نتیجه قرآنى آن دخالتى ندارند نمى شود; بلکه تنها نقاط کلیدى و اساسى را مطرح کرده و در مواردى، حتى نتیجه گیرى آن را هم به مخاطب واگذار مى نماید. البته این طبیعى است که از لا به لاى بعضى جملات و کلمات، مى توان بعضى جزئیات را هم به دست آورد که این هم یکى از ظرایف هنرى قصه هاى قرآنى است. طرح داستان ذوالقرنین به همان روش عمومى در مورد داستان ذوالقرنین نیز، اگرچه بر اساس طرح سؤالى بوده است و قاعدتا باید پاسخ آن مطابق نظر سؤال کننده و تامین کننده پرسش او باشد، ولى در عین حال، قرآن پاسخ را طورى آورده که هم نظر سائل برآورده شود و هم نتیجه اى که خود قرآن مى خواهد از آن گرفته شود.
بنابراین، طبق روش عمومى خود، نام اصلى ذوالقرنین، تاریخ زندگى، ولادت، نسب و سایر مشخصاتش را ذکر نکرده است. در مورد خصوصیات شخصى، فقط به دینى که از آن پیروى مى کرده و توانایى جسمى و مدیریتى اى که داشته است اکتفا کرده و در مورد تاریخ زندگیش، تنها به سفرهاى سه گانه او اشاره نموده و درباره فعالیت هاى او فقط به ذکر کارهایى چون برخوردش با مردم سرزمین هاى مختلف در طى همان سفرهاى سه گانه پرداخته است. البته، روح زندگى یک فرد و آنچه مى تواند براى دیگران آموزنده باشد همین است; یعنى اینکه یک شخص از چه امکاناتى برخوردار بوده و چه اعتقاداتى داشته است؟ و اگر اعتقادات صحیحى داشته، بر اساس آن ایمان و عقیده و با استفاده از توانایى هایش، چه نوع فعالیت هایى انجام داده و با دیگران چه رفتارى کرده است؟ نکته مهم دیگر اینکه آیا در میدان عمل و میدان استفاده از آن امکانات، خدا و قیامت را در نظر داشته است یا خیر؟
خداوند در قرآن می فرماید: «و یسلونک عن ذى القرنین قل سأتلوا علیکم منه ذکرا* إنا مکنا له فى الأرض و ءاتیناه من کل شى ء سببا؛ و از تو اى پیامبر درباره ذوالقرنین سؤال مى کنند، در پاسخ ایشان بگو: به زودى بخشى از سرگذشت او را براى شما بازگو مى کنم. ما او را در روى زمین قدرت و حکومت دادیم و اسباب هر چیز را در اختیارش گذاشتیم.» (کهف/ 83- 84)
یعنى از تو از وضع ذوالقرنین مى پرسند. چون اگر مقصود معرفى شخص او بود جا داشت در جواب اسمش را معرفى کند و به ذکر لقبش که همان ذوالقرنین است اکتفاء ننماید. پس معلوم مى شود سائل از سرگذشت او پرسش نموده است. تعبیر به "ساتلوا" با توجه به اینکه "سین" معمولا براى آینده نزدیک است، در حالى که در این مورد پیامبر (ص) بلا فاصله از ذوالقرنین سخن مى گوید ممکن است براى رعایت ادب در سخن بوده باشد، ادبى که آمیخته با ترک عجله و شتابزدگى است، ادبى که مفهومش دریافت سخن از خدا و سپس بیان براى مردم است. و به هر حال آغاز این آیه نشان مى دهد که داستان ذوالقرنین در میان مردم قبلا مطرح بوده منتها اختلافات یا ابهاماتى آن را فراگرفته بود، به همین دلیل از پیامبر (ص) توضیحات لازم را در این زمینه خواستند.
کلمه "ذکر" در پاسخ "به زودى ذکرى از او را براى شما مى خوانم" یا مصدر به معناى مفعول است و معنایش این است که "بگو به زودى از سرگذشت ذوالقرنین مقدارى مذکور را مى خوانم"، و یا مراد از ذکر قرآن است که در خود قرآن موارد زیادى به همین معنا آمده است، و در نتیجه معنایش چنین مى شود "بگو به زودى از او، یعنى از ذوالقرنین، و یا از خداى تعالى قرآنى که همان آیات بعدى است مى خوانم". و معناى دومى روشن تر است. "تمکین" به معناى قدرت دادن است. وقتى گفته مى شود "مکنته" و یا "مکنت له" معنایش این است که من او را توانا کردم.
پس "تمکن در زمین" به معناى قدرت تصرف در زمین است، تصرفى مالکانه و دلخواه، و چه بسا گفته شود که مصدرى است ریخته و قالب گرفته شده از ماده "کون" نه از "مکن" به توهم اصالت میم. پس تمکین به معناى استقرار و ثبات دادن است ثباتى که باعث شود دیگر از مکانش کنده نشود و هیچ مانعى مزاحمتش نتواند کند. کلمه "سبب" به معناى وصله و وسیله است. پس معناى ایتاء سبب از هر چیز این مى شود که از هر چیزى که معمولا مردم به وسیله آن متوسل به مقاصد مهم زندگى خود مى شوند، از قبیل عقل و علم و دین و نیروى جسم و کثرت مال و لشگر و وسعت ملک و حسن تدبیر و غیر آن. جمله مورد بحث منتى است از خداى تعالى که بر ذوالقرنین مى گذارد و با بلیغ ترین بیان امر او را بزرگ مى شمارد. نمونه هایى که خداوند تعالى از سیره و عمل و گفتار او نقل مى کند که مملو از حکمت و قدرت است شاهد بر همین است که غرض بزرگ شمردن امر او است.
گر چه بعضى از مفسران خواسته اند مفهوم "سبب" را که در اصل به معنى طنابى است که به وسیله آن از درختان نخل بالا مى روند و سپس به هر گونه وسیله اطلاق شده در مفهوم خاصى محدود کنند، ولى پیدا است که آیه کاملا مطلق است و مفهوم وسیعى دارد و نشان مى دهد که خداوند اسباب وصول به هر چیزى را در اختیار ذوالقرنین گذارده بود: عقل و درایت کافى، مدیریت صحیح، قدرت و قوت، لشگر و نیروى انسانى و امکانات مادى خلاصه آنچه از وسائل معنوى و مادى براى پیشرفت و رسیدن به هدفها لازم بود در اختیار او نهادیم.
مهم ترین چیزى که از تاریخ زندگى ذوالقرنین در قرآن آمده است، مسافرت هاى سه گانه او به نقاط مختلف دنیا است; مسافرت به مغرب، مسافرت به مشرق و برگشت از مشرق به طرف کوه هاى یاجوج و ماجوج. باید توجه داشت که ذکر مشرق و مغرب به خاطر آن نیست که او فقط به مشرق و مغرب سفر کرده، بلکه منظور این است که از محل زندگى خود تا مغرب و از آنجا تا مشرق و از مشرق تا محل کوه هاى یاجوج و ماجوج مسیرى طولانى را طى کرده است. ذکر این مناطق شاید بدان جهت است که پرسش سؤال کنندگان درباره ذوالقرنین همین بوده; یعنى پرسیدند آن شخصى که به مشرق و مغرب عالم سفر کرد تا به سد یاجوج و ماجوج رسید که بود؟ اما این که هدف او از این کار چه بوده، از شکل بیان آن در قرآن کریم، چنین به نظر مى رسد که او به منظور گسترش عدالت در جهان و خدمت به مردم سفر مى کرده است.
خداوند در سوره کهف می فرماید: «فأتبع سببا* حتى إذا بلغ مغرب الشمس وجدها تغرب فى عین حمئة و وجد عندها قوما قلنا یاذا القرنین إما أن تعذب و إما أن تتخذ فیهم حسنا* قال أما من ظلم فسوف نعذبه ثم یرد إلى ربه فیعذبه عذابا نکرا* و أما من ءامن و عمل صالحا فله جزاء الحسنى و سنقول له من أمرنا یسرا؛ پس وسیله اى را پى گرفت. تا آن گاه که به غروبگاه خورشید رسید، به نظرش آمد که خورشید در چشمه اى گل آلود و سیاه غروب مى کند، و نزدیک آن قومى را یافت. گفتیم: اى ذوالقرنین! یا [اینان را] عقوبت مى کنى یا میانشان روش نیکویى پیش مى گیرى اختیار با توست. گفت: اما هر که ستم کند به زودى عذابش خواهیم کرد، سپس به سوى پروردگارش بازگردانده مى شود، آن گاه او را عذابى سخت خواهد کرد. و اما هر که ایمان بیاورد و کار شایسته کند پاداشى هر چه نیکوتر خواهد داشت و به او از فرمان خود تکلیفى آسان خواهیم گفت. سپس وسیله اى دیگر را پى گرفت.» (کهف/ 85- 88)
ذوالقرنین در اولین مسافرت خود به طرف مغرب حرکت کرد و آنقدر در خشکى پیش رفت تا به غروبگاه خورشید رسید. در آنجا احساس کرد که خورشید در چشمه یا دریایى تیره و گل آلود فرو مى رود. احتمالا منظور این است که او به ساحل دریایى رسید که دیگر ماوراى آن امید خشکى نمى رفت و چنین به نظرش مى رسید که آفتاب در دریا غروب مى کند; چون انتهاى افق به دریا چسبیده بود. خداوند می فرماید: «فأتبع سببا* حتى إذا بلغ مغرب الشمس وجدها تغرب فى عین حمئة و وجد عندها قوما». عین به هر دو معناى چشمه و دریا مى آید و حماة نیز به معناى تیره، گل آلود، و لجنى است. احتمالا وقتى ذوالقرنین به آخرین نقاط خشکى رسیده است، از دور آبهاى محل افق را سبز رنگ و تیره و تار مى دیده است، همان گونه که مسافران دریا و ساحل نشینان چنین احساسى درباره خورشید و غروب آن دارند.
علامه طباطبایی می فرماید: «"اتباع" به معناى لاحق شدن است، یعنى ملحق به سببى شد. و به عبارتى دیگر وصله و وسیله اى تهیه کرد که با آن به طرف مغرب آفتاب سیر کند و کرد. کلمه "حتى" دلالت مى کند بر اینکه فعلى در تقدیر است و تقدیر کلام "فسار حتى اذا بلغ؛ و سیر کرد تا به مغرب آفتاب رسید" مى باشد. و مراد از مغرب آفتاب، آخر معموره آن روز از ناحیه غرب است، به دلیل اینکه مى فرماید: "نزد آن مردمى را یافت".»
مفسرین گفته اند: منظور از "عین حمئة" چشمه اى داراى گل سیاه یعنى لجن است، چون حماة به معناى آن است و مقصود از عین دریا است، چون بسیار مى شود که این کلمه به دریا هم اطلاق مى گردد. و مقصود از اینکه فرمود "آفتاب را یافت که در دریایى لجن دار غروب مى کرد" این است که به ساحل دریایى رسید که دیگر ما وراى آن خشکى امید نمى رفت، و چنین به نظر مى رسید که آفتاب در دریا غروب مى کند چون انتهاى افق بر دریا منطبق است. بعضى هم گفته اند: چنین چشمه لجن دارى با دریاى محیط، یعنى اقیانوس غربى، که جزائر خالدات در آن است منطبق است و جزائر مذکور همان جزائرى است که در هیات و جغرافیاى قدیم مبدأ طول به شمار مى رفت، و بعدها غرق شده و فعلا اثرى از آنها نمانده است. جمله "فی عین حمئة" به صورت "عین حامیة" یعنى حاره (گرم) نیز قرائت شده و اگر این قرائت صحیح باشد دریاى حار با قسمت استوایى اقیانوس کبیر که مجاور آفریقا است منطبق مى گردد، و بعید نیست که ذوالقرنین در رحلت غربیش به سواحل آفریقا رسیده باشد.
ذوالقرنین در این منطقه به طایفه اى برخورد: «قلنا یا ذاالقرنین اما ان تعذب واما ان تتخذ فیهم حسنا؛ به ذوالقرنین گفتیم: اى ذوالقرنین! بدان ایشان را مجازات مى کنى یا روشى نیکو در مورد آنان انتخاب مى نمایى؟» (کهف/ 86) این نکته از آیه کریمه فوق به دست مى آید که آن طایفه مجموعه اى از افراد نیک و بد بودند; چون اگر همه مردمى خوب و صالح بودند و در میان ایشان ظالم و مفسد وجود نداشت، چگونه ممکن بود که خداوند به او چنین اختیار تامى بدهد؟
علامه طباطبایى از آیه بالا چنین برداشت کرده است که خداوند به ذوالقرنین اختیار تام مى دهد که یا بدان ایشان را مجازات کند و یا درباره همه روشى نیکو برگزیند. مى دانیم که عذاب خوبان و بدان با همدیگر خلاف عدالت است، اما اتخاذ روش احسان و نیکویى نسبت به خوب و بد ظلم نیست; البته ممکن است شما بگویید اگر درباره خوب و بد یک روش ولو یک روش نیکو داشته باشیم، این با عدالت و حکمت سازگار نیست; اما درجواب مى گوییم که منظور یک روش مشترک و عین هم نیست، بلکه منظور اتخاذ یک روش نیکو و همراه با احسان درباره مجموع، و روشى نیکوتر و همراه با تشویق و احسان درباره خوبان است. از لحن این آیه و پاسخ ذوالقرنین که چند سطر بعد مى آید، چنین به نظر مى رسد که در آن منطقه ظلم و فسادى برپا بوده است; زیرا هر دو جا عذاب و مجازات اول گفته شده است. بالاخره خداوند طبق آیه کریمه بالا به ذوالقرنین اختیار داد و پرسید که با ایشان چه مى کنى؟
"إما أن تعذب و إما أن تتخذ فیهم حسنا" یعنى یا این قوم را شکنجه کن و یا در آنان به رفتار نیکویى سلوک نما. پس کلمه "حسنا" مصدر به معناى فاعل و قائم مقام موصوف خود خواهد بود. ممکن هم هست وصفى باشد که تنها به منظور مبالغه آورده شده. بعضى گفته اند: مقابله میان عذاب و اتخاذ حسن (خوشرفتارى) اشاره دارد بر اینکه اتخاذ حسن بهتر است، هر چند که تردید خبرى اباحه را مى رساند. پس جمله مزبور انشایى است، در صورت اخبار، و معنایش این است که: تو مخیرى که یا عذابشان کنى و یا مشمول عفو خود قرارشان دهى ولیکن ظاهرا حکم تخییرى نباشد بلکه استخبارى باشد از اینکه بعدها با ایشان چه معامله اى کند عذاب یا احسان و این با سیاق جواب یعنى جمله "أما من ظلم فسوف نعذبه" که مشتمل بر تفصیل به تعذیب و احسان است موافق تر و مناسب تر است، زیرا اگر جمله "إما أن تعذب" حکم تخییرى بود جمله "أما من ظلم" تقریرى براى آن مى بود و معنایش اعلام به قبول بود که در این صورت فائده زیادى افاده نمى کند. و خلاصه معناى آیه این است که: ما از او پرسش کردیم که با اینان چه معامله اى مى خواهى بکنى، و حال که برایشان مسلط شده اى از عذاب و احسان کدامیک را در باره آنان اختیار مى کنى؟ در جمله "إما أن تعذب" مفعول را نیاورده و در جمله "و إما أن تتخذ فیهم حسنا" آورده و این بدان جهت است که همه آنان ظالم نبودند و معلوم است که مردمى که وضعشان چنین باشد تعمیم عذاب درباره شان صحیح نیست، بر خلاف تعمیم احسان که مى شود هم صالح قومى را احسان کرد و هم طالحشان را.
ذوالقرنین برنامه خود را چنین بیان کرد: مردم این منطقه از جهت صلاح و فساد به دو دسته اصلى تقسیم مى شوند: یک عده ظالمان و فاسدان که در مقابل روند زندگى و حیات انسانى اخلال ایجاد مى کنند و عده دیگر، صالحان و کسانى که در جهت مصالح حیات و زندگى بشر حرکت مى کنند. این دو گروه، با دو گونه برخورد روبرو خواهند شد; چنان که در آیات مى خوانیم: «اما من ظلم فسوف نعذبه ثم یرد الى ربه فیعذبه عذابا نکرا؛ هر کس ظلم و فساد کند، او را مجازات مى کنیم و خداوند نیز او را بعد از مرگ عذاب خواهد کرد.» (کهف/ 87)
«واما من امن و عمل صالحا فله جزاء الحسنى و سنقول له من امرنا یسرا؛ و هرکس ایمان بیاورد و رفتارهایى نیکو داشته باشد، پاداشى نیکوتر ازاستحقاقش خواهد داشت و ما به فرمان خود او را به کارى آسان وا خواهیم داشت.» (کهف/ 88) یعنى از امنیت، رفاه و امکانات اجتماعى این دنیا و پاداش آخرت برخوردار خواهد شد و ما نیز قوانین سهل و آسانى برایش وضع خواهیم کرد. کلمه "نکر" به معناى منکر و غیر آشنا و غیر معهود است، یعنى خدا ایشان را عذابى بى سابقه کند که هیچ گمانش را نمى کردند و انتظارش را نداشتند. مفسرین، ظلم در این آیه را به ارتکاب شرک تفسیر نموده، و تعذیب را عبارت از کشتن دانسته اند. بنابراین، معناى جمله چنین مى شود: اما کسى که ظلم کند، یعنى به خدا شرک بورزد، و از شرکش توبه نکند به زودى او را مى کشیم. و گویا این معنا را از مقابل قرار گرفتن ظلم با ایمان و عمل صالح در جمله "من آمن و عمل صالحا" استفاده کرده اند، ولیکن ظاهر از این مقابله این است که مراد از ظلم اعم از این است که ایمان به خدا نیاورد و شرک بورزد، و یا ایمان بیاورد و شرک هم نورزد و لیکن عمل صالح نکند و به جاى آن، عمل فاسد کند یعنى فساد در زمین کند.
اگر مقابل، ظلم را مقید به ایمان نکرده بود آن وقت ظهور در این داشت که اصلا مقصود از ظلم فساد انگیزى در زمین باشد بدون اینکه هیچ نظرى به شرک داشته باشد، چون معهود از سیره پادشاهان این است که وقتى دادگسترى کنند سرزمین خود را از فساد مفسدین پاک مى کنند، (نه از شرک) این نظریه ما بود در تفسیر ظلم به شرک و عین همین نظریه را در تفسیر تعذیب، به قتل داریم. کلمه "صالحا" وصفى است که قائم مقام موصوف خود شده، و هم چنین کلمه "حسنى". و کلمه "جزاء" حال و یا تمیز و یا مفعول مطلق است، و تقدیر چنین است: اما کسى که ایمان آورد و عمل کند عملى صالح، براى اوست مثوبت حسنى در حالى که جزاء داده مى شود، و یا از حیث جزاء، و یا جزایش مى دهیم جزاى حسنى.
کلمه "یسر" به معناى میسور یعنى آسان است، و وصفى است، که در جاى موصوف نشسته، و ظاهرا منظور از امر در "امرنا" امر تکلیفى است، و تقدیر کلام چنین است: به زودى به او از امر خود سخنى مى گوییم آسان، یعنى به او تکلیفى مى کنیم آسان که بر او گران نیاید. گویا هدف ذوالقرنین از این بیان اشاره به این است که مردم در برابر دعوت من به توحید و ایمان و مبارزه با ظلم و شرک و فساد، به دو گروه تقسیم خواهند شد: کسانى که تسلیم این برنامه سازنده الهى شوند مطمئنا پاداش نیک خواهند داشت، و در امنیت و آسودگى خاطر زندگى خواهند کرد. اما آنها که در برابر این دعوت موضع گیرى خصمانه داشته باشند و به شرک و ظلم و فساد ادامه دهند مجازات خواهند شد.
داستان قرآنی ذوالقرنین زندگینامه داستان تاریخی روایات پیامبر اکرم مسافر