همان طور که مى دانید، در تاریخ پیشینیان، درباره پادشاهان، سلاطین، بزرگان و امت هاى قبل از تاریخ وقایعى نگاشته شده است، اما درباره پادشاهى که در دوران حکومتش به نام ذوالقرنین یا نامى شبیه آن خوانده مى شده، چیزى گفته نشده است. فقط اشعارى را به یکى از پادشاهان یمن نسبت مى دهند که براى افتخار به نسب خویش سروده و یکى از پدران خود را که قبلا سمت پادشاهى یمن داشته، ذوالقرنین نامیده است. در همان شعر آمده است که او به مغرب و مشرق عالم سفر کرد و سد یاجوج و ماجوج را ساخت. همچنین در بعضى از فرازهاى کتب عهد عتیق نام یاجوج و ماجوج ذکر شده است که علامه طباطبایى چند فراز از آن را عینا نقل فرموده است. از عبارات کتب عهد عتیق چنین استفاده مى شود که ماجوج یا جوج و ماجوج امت یا امت هایى عظیم بوده اند که در سمت بالاى شمال آسیا زندگى مى کرده اند و مردمانى جنگجو، جنگ طلب و غارتگر بوده اند. ایشان اضافه کرده است: «اینجاست که ذهن آدمى حدس قریبى مى زند و آن این است که ذوالقرنین یکى از ملوک بزرگى باشد که راه این امت هاى مفسد را سد کرده و سدى که او زده فاصل میانه دو منطقه شمالى و جنوبى آسیا باشد; مانند دیوار چین، سد باب الابواب، سد داریال یا غیر اینها.»
به هر حال مورخین و ارباب تفسیر در این باره اقوالى بر حسب اختلاف نظریه شان در تطبیق داستان دارند:
الف- بعضى مورخین چنین گفته اند که ذوالقرنین، امپراتور شین هوانگ تى یکى از پادشاهان چین باستان است و سد او همان دیوار چین مى باشد. بنابراین سد مذکور در قرآن همان دیوار چین است. آن دیوار طولانى میان چین و مغولستان حائل شده، و یکى از پادشاهان چین به نام "شین هوانک تى" آن را بنا نهاده، تا جلو هجومهاى مغول را به چین بگیرد. طول این دیوار سه هزار کیلومتر و عرض آن 9 متر و ارتفاعش پانزده متر است، که همه با سنگ چیده شده، و در سال 264 قبل از میلاد شروع و پس از ده و یا بیست سال خاتمه یافته است، پس ذوالقرنین همین پادشاه بوده است.
ولیکن این مورخین توجه نکرده اند که اوصاف و مشخصاتى که قرآن براى ذوالقرنین ذکر کرده و سدى که قرآن بنایش را به او نسبت داده با این پادشاه و این دیوار چین تطبیق نمى کند، چون در باره این پادشاه نیامده که به مغرب اقصى سفر کرده باشد، و سدى که قرآن ذکر کرده میان دو کوه واقع شده و در آن قطعه هاى آهن و قطر، یعنى مس مذاب به کار رفته، و دیوار بزرگ چین که سه هزار کیلومتر است از کوه و زمین همین طور، هر دو مى گذرد و میان دو کوه واقع نشده است، و دیوار چین با سنگ ساخته شده و در آن آهن و قطرى به کارى نرفته است. بنابراین این دیدگاه درست نیست،چون دیوار چین با اوصاف سد ذوالقرنین مطابقت ندارد، اولا: سد ذوالقرنین در تنگه اى میان دو کوه ساخته شده است، در صورتى که دیوار چین حدود سه هزار کیلومتر طول داشته و از کوه و دشت مى گذرد; ثانیا: در ساخت سد ذوالقرنین از آهن و مس مذاب استفاده شده است; در حالیکه دیوار چین با سنگ و مصالح معمولى ساخته شده است. بنابراین، این نظریه قابل قبول نیست.
ب- به بعضى دیگرى از مورخین نسبت داده اند که گفته اند: آنکه سد مذکور را ساخته یکى از ملوک آشور به نام بلینس بوده که در حوالى قرن هفتم قبل از میلاد مورد هجوم اقوام "سیت" که نامى از ایشان در بعضى از سنگ نبشته هاى زمان داریوش نیز آمده، ولى در نزد یونانى ها "میگاک" نامیده شده اند، قرار مى گرفته، و این اقوام از تنگناى کوه هاى قفقاز تا ارمنستان آن گاه ناحیه غربى ایران هجوم مى آوردند، و چه بسا به خود آشور و پایتختش "نینوا" هم مى رسیدند، و آن را محاصره نموده دست به قتل و غارت و برده گیرى مى زدند، به ناچار پادشاه آن دیار براى جلوگیرى از آنها سدى ساخت که گویا مراد از آن سد "باب الأبواب" باشد که تعمیر و یا ترمیم آن را به کسرى انوشیروان یکى از ملوک فارس نسبت مى دهند. این گفته آن مورخین است ولیکن همه گفتگو در این است که آیا با قرآن مطابق است یا خیر؟
ج- صاحب روح المعانى نوشته: بعضى ها گفته اند او، یعنى ذوالقرنین، اسمش فریدون بن اثفیان بن جمشید پنجمین پادشاه پیشدادى ایران زمین بوده، و پادشاهى عادل و مطیع خدا بوده. و در کتاب صور الاقالیم ابى زید بلخى آمده که او مؤید به وحى بوده و در عموم تواریخ آمده که او همه زمین را به تصرف در آورده میان فرزندانش تقسیم کرد، قسمتى را به ایرج داد و آن عراق و هند و حجاز بود، و همو او را صاحب تاج سلطنت کرد، قسمت دیگر زمین یعنى روم و دیار مصر و مغرب را به پسر دیگرش سلم داد، و چین و ترک و شرق را به پسر سومش تور بخشید، و براى هر یک قانونى وضع کرد که با آن حکم براند، و این قوانین سه گانه را به زبان عربى سیاست نامیدند، چون اصلش "سى ایسا" یعنى سه قانون بوده. و وجه تسمیه اش به ذوالقرنین "صاحب دو قرن" این بوده که او دو طرف دنیا را مالک شد، و یا در طول ایام سلطنت خود مالک آن گردید، چون سلطنت او به طورى که در روضة الصفا آمده پانصد سال طول کشید، و یا از این جهت بوده که شجاعت و قهر او همه ملوک دنیا را تحت الشعاع قرار داد. اشکال این گفتار این است که تاریخ بدان اعتراف ندارد.
د- بعضى دیگر گفته اند: ذوالقرنین همان اسکندر مقدونى است که در زبانها مشهور است، و سد اسکندر هم نظیر یک مثلى شده، که همیشه بر سر زبانها هست. و بر این معنا روایاتى هم آمده، مانند روایتى که در قرب الاسناد از موسى بن جعفر (ع) نقل شده، و روایت عقبة بن عامر از رسول خدا (ص)، و روایت وهب بن منبه که هر دو در الدرالمنثور نقل شده و بعضى از قدماى مفسرین از صحابه و تابعین، مانند معاذ بن جبل، به نقل مجمع البیان و قتاده به نقل الدرالمنثور نیز همین قول را اختیار کرده اند. و بوعلى سینا هم وقتى اسکندر مقدونى را وصف مى کند او را به نام اسکندر ذوالقرنین مى نامد، فخر رازى هم در تفسیر کبیر خود بر این نظریه اصرار و پافشارى دارد. و خلاصه آنچه گفته این است که: «قرآن دلالت مى کند بر اینکه سلطنت این مرد تا اقصى نقاط مغرب، و اقصاى مشرق و جهت شمال گسترش یافته، و این در حقیقت همان معموره آن روز زمین است، و مثل چنین پادشاهى باید نامش جاودانه در زمین بماند، و پادشاهى که چنین سهمى از شهرت دارا باشد همان اسکندر است و بس. چون او بعد از مرگ پدرش همه ملوک روم و مغرب را برچیده و بر همه آن سرزمینها مسلط شد، و تا آنجا پیشروى کرد که دریاى سبز و سپس مصر را هم بگرفت. آن گاه در مصر به بناى شهر اسکندریه پرداخت، پس وارد شام شد، و از آنجا به قصد سرکوبى بنى اسرائیل به طرف بیت المقدس رفت، و در قربانگاه (مذبح) آنجا قربانى کرد، پس متوجه جانب ارمینیه و باب الأبواب گردید، عراقیها و قبطى ها و بربر خاضعش شدند، و بر ایران مستولى گردید، و قصد هند و چین نموده با امتهاى خیلى دور جنگ کرد، سپس به سوى خراسان بازگشت و شهرهاى بسیارى ساخت، سپس به عراق بازگشته در شهر "زور" و یا رومیه مدائن از دنیا برفت، و مدت سلطنتش دوازده سال بود. خوب، وقتى در قرآن ثابت شده که ذوالقرنین بیشتر آبادى هاى زمین را مالک شد، و در تاریخ هم به ثبوت رسید که کسى که چنین نشانه اى داشته باشد اسکندر بوده، دیگر جاى شک باقى نمى ماند که ذوالقرنین همان اسکندر مقدونى است.»
اشکالى که در این قول است این است که: اولا اینکه گفت "پادشاهى که بیشتر آبادى هاى زمین را مالک شده باشد تنها اسکندر مقدونى است" قبول نداریم، زیرا چنین ادعایى در تاریخ مسلم نیست، زیرا تاریخ، سلاطین دیگرى را سراغ مى دهد که ملکش اگر بیشتر از ملک مقدونى نبوده کمتر هم نبوده است.
و ثانیا اوصافى که قرآن براى ذوالقرنین برشمرده تاریخ براى اسکندر مسلم نمى داند، و بلکه آنها را انکار مى کند. مثلا قرآن کریم چنین مى فرماید که "ذوالقرنین مردى مؤمن به خدا و روز جزا بوده و خلاصه دین توحید داشته" در حالى که اسکندر مردى وثنى و از صابئى ها بوده، هم چنان که قربانى کردنش براى مشترى، خود شاهد آن است. و نیز قرآن کریم فرموده "ذوالقرنین یکى از بندگان صالح خدا بوده و به عدل و رفق مدارا مى کرده" و تاریخ براى اسکندر خلاف این را نوشته است.
و ثالثا در هیچ یک از تواریخ آنان نیامده که اسکندر مقدونى سدى به نام سد یاجوج و ماجوج به آن اوصافى که قرآن ذکر فرموده ساخته باشد.
در کتاب البدایة و النهایه درباره ذوالقرنین گفته: «اسحاق بن بشر از سعید بن بشیر از قتاده نقل کرده که اسکندر همان ذوالقرنین است، و پدرش اولین قیصر روم بوده، و از دودمان سام بن نوح بوده است. و اما ذوالقرنین دوم اسکندر پسر فیلبس بوده است. (آن گاه نسب او را به عیص بن اسحاق بن ابراهیم مى رساند و مى گوید:) او مقدونى یونانى مصرى بوده، و آن کسى بوده که شهر اسکندریه را ساخته، و تاریخ بنایش تاریخ رایج روم گشته، و از اسکندر ذوالقرنین به مدت بس طولانى متاخر بوده.
و دومى نزدیک سیصد سال قبل از مسیح بوده، و ارسطاطالیس حکیم وزیرش بوده، و همان کسى بوده که دارا پسر دارا را کشته، و ملوک فارس را ذلیل، و سرزمینشان را لگدکوب نموده است.»
در دنباله کلامش مى گوید: «این مطالب را بدان جهت خاطرنشان کردیم که بیشتر مردم گمان کرده اند که این دو اسم یک مسمى داشته، و ذوالقرنین و مقدونى یکى بوده، و همان که قرآن اسم مى برد همان کسى بوده که ارسطاطالیس وزارتش را داشته است، و از همین راه به خطاهاى بسیارى دچار شده اند. آرى اسکندر اول، مردى مؤمن و صالح و پادشاهى عادل بوده و وزیرش حضرت خضر بوده است، که به طورى که قبلا بیان کردیم خود یکى از انبیاء بوده. و اما دومى مردى مشرک و وزیرش مردى فیلسوف بوده، و میان دو عصر آنها نزدیک دو هزار سال فاصله بوده است، پس این کجا و آن کجا؟ نه بهم شبیهند، و نه با هم برابر، مگر کسى بسیار کودن باشد که میان این دو اشتباه کند.»
این آقا هم خطایى که مرتکب شده کمتر از خطاى فخر رازى نیست، براى اینکه در تاریخ اثرى از پادشاهى دیده نمى شود که دو هزار سال قبل از مسیح بوده، و سیصد سال در زمین و در اقصى نقاط مغرب تا اقصاى مشرق و جهت شمال سلطنت کرده باشد، و سدى ساخته باشد و مردى مؤمن صالح و بلکه پیغمبر بوده و وزیرش خضر بوده باشد و در طلب آب حیات به ظلمات رفته باشد، حال چه اینکه اسمش اسکندر باشد و یا غیر آن.
ه- جمعى از مورخین از قبیل اصمعى در "تاریخ عرب قبل از اسلام" و ابن هشام در کتاب "سیره" و "تیجان" و ابوریحان بیرونى در "آثار الباقیه" و نشوان بن سعید در کتاب "شمس العلوم" و... (به طورى که از آنها نقل شده) گفته اند که ذوالقرنین یکى از تبابعه اذواى یمن و یکى از ملوک حمیر بوده که در یمن سلطنت مى کرده است. آن گاه در اسم او اختلاف کرده اند، یکى گفته: مصعب بن عبد الله بوده، و یکى گفته صعب بن ذى المرائد اول تبابعه اش دانسته، و این همان کسى بوده که در محلى به نام "بئر سبع" به نفع ابراهیم (ع) حکم کرد.
یکى دیگر گفته: تبع الاقرن و اسمش حسان بوده. اصمعى گفته وى اسعد الکامل چهارمین تبایعه و فرزند حسان الاقرن، ملقب به ملکى کرب دوم بوده، و او فرزند ملک تبع اول بوده است. بعضى هم گفته اند نامش "شمر یرعش" بوده است. البته در برخى از اشعار حمیرى ها و بعضى از شعراى جاهلیت نامى از ذوالقرنین به عنوان یکى از مفاخر برده شده. از آن جمله در کتاب "البدایة و النهایة" نقل شده که ابن هشام این شعر اعشى را خوانده و انشاد کرده است: تاریخ تا کنون به اسم پنجاه و پنج نفر از اذواء دست یافته است ولیکن از پادشاهان تنها به هشت نفر که از اذواء و ملوک حمیر بودند. و ملوک حمیر از همان ملوک دولت اخبره حاکمه در یمن بودند که چهارده نفر آنها را از ملوک شمرده اند، و آنچه از تاریخ ملوک یمن از طریق نقل و روایت به دست مى آید آن قدر مبهم و پیچیده است که هیچ اعتمادى به تفاصیل آن نمى توان کرد.
و الصعب ذوالقرنین اصبح ثاویا بالجنوفى جدث اشم مقیما.
و در روایات نیزآمده که عثمان بن ابى الحاضر براى ابن عباس این اشعار را انشاد کرد:
قد کان ذوالقرنین جدى مسلما *** ملکا تدین له الملوک و تحشد
مقریزى در کتاب "الخطط" خود مى گوید: «بدان که تحقیق علماى اخبار به اینجا منتهى شده که ذوالقرنین که قرآن کریم نامش را برده و فرموده: "و یسئلونک عن ذی القرنین؛ و از تو درباره ذوالقرنين مى پرسند." (کهف/ 83) مردى عرب بوده که در اشعار عرب نامش بسیار آمده است، و اسم اصلیش صعب بن ذى مرائد فرزند حارث رائش، فرزند همال ذى سدد، فرزند عاد ذى منح، فرزند عار ملطاط، فرزند سکسک، فرزند وائل، فرزند حمیر، فرزند سبا، فرزند یشجب، فرزند یعرب، فرزند قحطان، فرزند هود، فرزند عابر، فرزند شالح، فرزند ارفخشد، فرزند سام، فرزند نوح بوده است. و او پادشاهى از ملوک حمیر است که همه از عرب عاربه بودند و عرب عرباء هم نامیده شده اند. و ذوالقرنین تبعى بوده صاحب تاج، و چون به سلطنت رسید نخست تجبر پیشه کرده و سرانجام براى خدا تواضع کرده با خضر رفیق شد. و کسى که خیال کرده ذوالقرنین همان اسکندر پسر فیلبس است اشتباه کرده، براى اینکه کلمه "ذو" عربى است و ذوالقرنین از لقب هاى عرب براى پادشاهان یمن است، و اسکندر لفظى است رومى و یونانى.»
ابوجعفر طبرى گفته: «خضر در ایام فریدون پسر ضحاک بوده البته این نظریه عموم علماى اهل کتاب است، ولى بعضى گفته اند در ایام موسى بن عمران، و بعضى دیگر گفته اند در مقدمه لشگر ذوالقرنین بزرگ که در زمان ابراهیم خلیل (ع) بوده قرار داشته است. و این خضر در سفرهایش با ذوالقرنین به چشمه حیات برخورده و از آن نوشیده است، و به ذوالقرنین اطلاع نداده. از همراهان ذوالقرنین نیز کسى خبردار نشد، در نتیجه تنها خضر جاودان شد، و او به عقیده علماى اهل کتاب همین الان نیز زنده است. ولى دیگران گفته اند: ذوالقرنینى که در عهد ابراهیم (ع) بوده همان فریدون پسر ضحاک بوده، و خضر در مقدمه لشگر او بوده است.»
ابومحمد عبدالملک بن هشام در کتاب تیجان که در معرفت ملوک زمان نوشته بعد از ذکر حسب و نسب ذوالقرنین گفته است: «وى تبعى بوده داراى تاج. در آغاز سلطنت ستمگرى کرد و در آخر تواضع پیشه گرفت، و در بیت المقدس به خضر برخورده با او به مشارق زمین و مغارب آن سفر کرد و همانطور که خداى تعالى فرموده همه رقم اسباب سلطنت برایش فراهم شد و سد یاجوج و ماجوج را بنا نهاد و در آخر در عراق از دنیا رفت.»
اما اسکندر، یونانى بوده و او را اسکندر مقدونى مى گفتند، و "مجدونى" اش نیز خوانده اند، از ابن عباس پرسیدند ذوالقرنین از چه نژاد و آب خاکى بوده؟ گفت: «از حمیر بود و نامش صعب بن ذى مرائد بوده، و او همان است که خدایش در زمین مکنت داده و از هر سببى به وى ارزانى داشت، و او به دو قرن آفتاب و به رأس زمین رسید و سدى بر یاجوج و ماجوج ساخت.» بعضى به او گفتند: پس اسکندر چه کسى بوده؟ گفت: «او مردى حکیم و صالح از اهل روم بود که بر ساحل دریا در آفریقا منارى ساخت و سرزمین روم را گرفته به دریاى عرب آمد و در آن دیار آثار بسیارى از کارگاه ها و شهرها بنا نهاد.»
از کعب الاحبار پرسیدند که ذوالقرنین که بوده؟ گفت: «قول صحیح نزد ما که از احبار و اسلاف خود شنیده ایم این است که وى از قبیله و نژاد حمیر بوده و نامش صعب بن ذى مرائد بوده، و اما اسکندر از یونان و از دودمان عیصو فرزند اسحاق بن ابراهیم خلیل (ع) بوده. و رجال اسکندر، زمان مسیح را درک کردند که از جمله ایشان جالینوس و ارسطاطالیس بوده اند.» و همدانى در کتاب انساب گفته: «کهلان بن سبا صاحب فرزندى شد به نام زید، و زید پدر عریب و مالک و غالب و عمیکرب بوده است.»
هیثم گفته: «عمیکرب فرزند سبا برادر حمیر و کهلان بود. عمیکرب صاحب دو فرزند به نام ابو مالک فدرحا و مهیلیل گردید و غالب داراى فرزندى به نام جنادة بن غالب شد که بعد از مهیلیل بن عمیکرب بن سبا سلطنت یافت. و عریب صاحب فرزندى به نام عمرو شد و عمرو هم داراى زید و هم یسع گشت که ابا الصعب کنیه داشت. و این ابا الصعب همان ذوالقرنین اول است، و همو است مساح و بناء که در فن مساحت و بنائى استاد بود.» و نعمان بن بشیر درباره او مى گوید:
فمن ذا یعادونا من الناس معشرا *** کراما فذوالقرنین منا و حاتم
ترجمه: این کیانند که از میان مردم با ما دشمنى مى کنند با اینکه ما گروهى بزرگواریم و ذوالقرنین و حاتم از ماست.
و نیز در این باره است که حارثى مى گوید:
سموا لنا واحدا منکم فنعرفه *** فى الجاهلیة لاسم الملک محتملا
کالتابعین و ذى القرنین یقبله *** اهل الحجى فاحق القول ما قبلا
و در این باره ابن ابى ذئب خزاعى مى گوید:
و منا الذى بالخافقین تغربا *** و اصعد فى کل البلاد و صوبا
فقد نال قرن الشمس شرقا و مغربا *** و فى ردم یاجوج بنى ثم نصبا
و ذلک ذوالقرنین تفخر حمیر *** بعسکر قیل لیس یحصى فیحسبا
همدانى سپس مى گوید: «علماى همدان مى گویند: ذوالقرنین اسمش صعب بن مالک بن حارث الاعلى فرزند ربیعة بن الحیار بن مالک، و درباره ذوالقرنین گفته هاى زیادى هست. و این کلامى است جامع، و از آن استفاده مى شود که اولا لقب ذوالقرنین مختص به شخص مورد بحث نبوده بلکه پادشاهانى چند از ملوک حمیر به این نام ملقب بوده اند، ذوالقرنین اول، و ذوالقرنین هاى دیگر.
و ثانیا ذوالقرنین اول آن کسى بوده که سد یاجوج و ماجوج را قبل از اسکندر مقدونى به چند قرن بنا نهاده و معاصر با ابراهیم خلیل (ع) و یا بعد از او بوده (و مقتضاى آنچه ابن هشام آورده که وى خضر را در بیت المقدس زیارت کرده همین است که وى بعد از او بود، چون بیت المقدس چند قرن بعد از حضرت ابراهیم (ع) و در زمان داود و سلیمان ساخته شد) پس به هر حال ذوالقرنین هم قبل از اسکندر بوده. علاوه بر اینکه تاریخ حمیر تاریخى مبهم است.»
بنابر آنچه مقریزى آورده گفتار در دو جهت باقى مى ماند.
یکى اینکه این ذوالقرنین که تبع حمیرى است سدى که ساخته در کجا است؟
دوم اینکه آن امت مفسد در زمین که سد براى جلوگیرى از فساد آنها ساخته شده چه امتى بوده اند؟ و آیا این سد یکى از همان سدهاى ساخته شده در یمن، و یا پیرامون یمن، از قبیل سد مارب است یا نه؟ چون سدهایى که در آن نواحى ساخته شده به منظور ذخیره ساختن آب براى آشامیدن، و یا زراعت بوده است، نه براى جلوگیرى از کسى. علاوه بر اینکه در هیچ یک آنها قطعه هاى آهن و مس گداخته به کار نرفته، در حالى که قرآن سد ذوالقرنین را اینچنین معرفى نموده است. و آیا در یمن و حوالى آن امتى بوده که بر مردم هجوم برده باشند، با اینکه همسایگان یمن غیر از امثال قبط و آشور و کلدان و... کسى نبوده، و آنها نیز همه ملتهایى متمدن بوده اند؟
داستان قرآنی ذوالقرنین داستان تاریخی یأجوج و مأجوج باورها تمدن جغرافیا