در میان ارتباطات چهارگانه انسان (با خود و خدا و انسانهاى دیگر و طبیعت)، ارتباط انسان با طبیعت شگفت انگیز و در عین حال پر ابهام است. جهان امروز در صدد استیلا بر طبیعت است، اما مکاتب عرفانى همسازى با آن و بهره مندى صحیح از آن را به انسان مى آموزند. عرفاى همه ادیان با طبیعت ارتباطى مهرآمیز و غریب داشته اند. این ارتباط که با شهود آفاقى (دیدن باطن جهان هستى) شکوفا شده است، آنان را به معرفتى عمیق تر نسبت به جان جهان رسانده است. و از این رو، همدمى و دوستى نسبت به طبیعت و دیدن روى یار درجهان، یکى از مضامینى است که در اشعار و متون عرفانى به وفور یافت مى شود. منظور از طبیعت مجموعه امور طبیعى غیر انسان است (اعم از جاندار و بى جان). تعلیمات هر دو مکتب شامل یک سلسله معارف و یک سلسله توصیه هاى عملى است که در متن از یکدیگر جدا شده اند. آیین تائو در طبیعت راهى به سوى حقیقتى بى نام مى جوید و قرآن طبیعت را آیت الهى معرفى مى کند و از انسانها مى خواهد تا نگرش خود را نسبت به آن تغییر دهند و به طبیعت همچون نشانى از محبوب بنگرند. همین قدر مى توان گفت که در هر دو مکتب طبیعت قابل احترام است و انسان از آن درسهاى بسیار مى تواند آموخت. البته انسانى که قلبش را به روى حقایق گشوده باشد، به تعبیر قرآن «لمن کان له قلب»؛ «برای آن کس که صاحب دل است». (ق/ 37).
چینیان باستان معتقد بودند که بر آسمان نظمى شگفت انگیز حکم فرماست و اگر چیزى نامطلوب مشاهده مى شود، مثلا شهاب سنگهایى بر زمین فرو مى افتد، یا صاعقه از آسمان فرود مى آید، به سبب آن است که آسمان از بى عدالتى و بى نظمى اى که در زمین روى داده است، به خشم درآمده و مى خواهد آن را تعدیل کند و به سامان و انتظام باز آورد. زمین نیز مانند آسمان مطیع قانون خلقت است، چنانکه در توالى حرکات تغییرناپذیر سالیانه و تعاقب دائمى و منظم فصول چهارگانه و نمو نباتات و بالا رفتن آتش و رو به پایین آمدن آب و هزاران گونه حوادث و اعمال طبیعت این نظم جهانى مشاهده مى شود. در زمین، مانند آسمان، قواى شیطانى یعنى کیفر اعمال بشرى، گاهى موجب بى نظمى و آشفتگى مى شوند و جریان امور دشوار و گاهى دچار تاخیر و اختلال مى گردد. از این رو، حوادث نامطلوب، چون سیلاب هاى بنیان کن و گردبادهاى خانه برانداز و زلزله هاى مخرب و خشکسالى هاى جانسوز و سرماهاى منجمد کننده روى مى دهد، تا آنکه نظم قدیم دوباره جریان یابد و بدکاران به جزاى عمل خود برسند. بارى همه جا، در زمین و آسمان، انتظام و تناسب کارفرماست. درونمایه مشترک تمام گرایش هاى فلسفى چین این قضیه است که کیهان و انسان تابع یک قانون اند، انسان، عالم صغیر است و هیچ سد ثابتى انسان را از عالم کبیر جدا نمى کند. همان قوانینى که بر این یک حاکم است، بر دیگرى نیز حاکم است و یک راه از یکى به دیگرى مى رسد. روان و کیهان نسبت به یکدیگر همچون دنیاى درون نسبت به دنیاى برون اند. بنابراین، آدمى ذاتا در تمام رویدادهاى کیهانى مشارکت دارد و باطنا و ظاهرا با تار و پوداین رویدادها در هم تنیده است. براى تمامى چینى ها تطبیق دادن خود با وزن آهنگ جهانى، بنیاد خرد محسوب مى شود.
در مورد ویژگی هاى اندیشه چینى مى توان گفت که اولا، اندیشه چینى اساسا بشر دوستانه است. ثانیا، در نتیجه نفوذ شدید انسان دوستى بر زندگى، اندیشه چینى هرچه بیشتر به جدایى از مسائل فوق طبیعى گرایش مى یابد. از آنجا که مردم چین، کم توجه یا بى توجه به مسائل فوق طبیعى هستند، به هماهنگ ساختن خود با طبیعت و جست و جوى خوشى در طبیعت قناعت مى کنند. این گرایش ذهنى، تا حد زیادى به تاثیر آیین تائو و مخصوصا به تعلیمات جوانگ تسه منسوب شده است. محققان و شاعران چینى صرفا دوست دارند از زیبایى طبیعت سرمست شوند و خود را در آغوش «مادر زمین» با کوهها و رودهایش رها کنند. از این رو، مناظر طبیعى، مقامى یگانه و بى همتا در نقاشى چینى دارند. آنها که به طبیعت عشق مى ورزند، نه فقط تمایلى به غلبه بر طبیعت ندارند، بلکه مى کوشند طبیعت را به درون خویش جذب کنند و آنگاه آن را به صورت رنگها و خطوط جلوه گر سازند، یا طبیعت را در جامه تصورات شاعرانه بپوشانند. ثالثا ذهن چینى، دنیوى و بردبار است و هنگامى که مذهب وارد آن مى شود، عموما و اغلب اوقات ناآگاهانه، اگر هم ناشکیبایى در طبیعتش باشد، آن را از دست مى نهد. خرد با ناشکیبایى و از آن بیشتر با تعصب، میانه اى ندارد. شکیبایى دینى، به معنى آزادى پرستش و برابرى یک ایمان با ایمان دیگراست. رابعا، تمایل آزادیخواهى در اندیشه چینى، نیرومند و آشکار است. این تمایل، بیشتر از بشر دوستى کنفوسیوسى حاصل شده است. این اجزا و جلوه ها، ماده اى را تشکیل مى دهند که تمدن چینى از آن ساخته شده است. آنها داراى فضیلت ها و رذیلت ها، سودها و زیان ها، برکت ها و لعنت ها، نتایج بزرگ و عواقب ناخوشایند خویش هستند. آدمى در مقابل این دورنماى فلسفى، مملو از شوق به بررسى، مرور و ارزیابى مجدد مى شود.
فلسفه چینى و غربى چند فرق عمده با هم دارند: نخست آنکه فلسفه غربى با علم و دین بستگى دارد، اما فلسفه چینى به اخلاق و سیاست و ادبیات و هنرهاى زیبا نزدیک تر است. چینیان روحیه اى عملى دارند و بر صفات اخلاقى انسان بیشتر تاکید مى کنند تاتوانایى هاى خرد او. از این رو، فلسفه چینى از آغاز در ساختن بنیادهایى براى علم ناکام بوده است. دوم، آنکه چینیان، بر خلاف غربیان، چندان شوقى به دین ندارند. هر دستگاه بزرگ اندیشه چینى در آغاز همچون یک فلسفه تربیت نفس مى شکفد و تنها از سر اتفاق است که شکل آیین دینى را به خود مى گیرد. سوم، آنکه فلسفه چینى از نظر روش و گرایش پژوهش نیز با فلسفه غربى فرق دارد. این فلسفه از راه شهود به دست مى آید و فلسفه غربى از راه استدلال. فلسفه شهودى، با تاکید آن بر نگرش و روش هاى تربیت نفس، مشخصه فلسفه چینى است و توجهى ژرف به مشکلات ملموس و نیز بى میلى به مفاهیم انتزاعى را پدید آورده است، حال آنکه شاخصه اندیشه غربى، تفکر نظرى و تحلیل منطقى و انتزاعى است. این تمایل چینى، به طور طبیعى پاى فهم شهودى را چابک و پاى استدلال منطقى و تعمیم انتزاعى را چوبین کرده است. حاصل جنبى و ناگزیر این کار، کمابیش یکسره از میان رفتن روش هاى آزمایش بوده است. چهارم، آنکه فلسفه غربى و چینى از نظر محتوا نیز با یکدیگر اختلاف دارند. فلسفه غربى بیشتر به پنج حوزه پژوهش تقسیم مى شود: منطق، زیبایى شناسى، اخلاق، سیاست و مابعدالطبیعه. ولى خیلى کم پیش آمده که فلسفه چینى از نیازهاى اخلاقى و عملى جدا شده باشد. سرانجام، جان این دو از بنیاد از یکدیگر جداست. فلسفه غربى از تضاد عوامل متفاوت جهان، یعنى از تضاد میان مفاهیم انسانى و خدایى، آرمانى و واقعى، جامعه و فرد، قدرت و آزادى و مانند اینها تاثیر پذیرفته است. ولى نشان فلسفه چینى پیوستگى جهان است، نه تضاد آن؛ مثلا چینیان انسان را جزئى از عالم و عالم را جزئى از هستى او مى دانند. در هر لحظه از هستى ما، زندگانى ما و طبیعت به صورت تنگاتنگ به هم درآمیخته و کاملا یکدیگر را در خود دارند. نیستى و هستى دو مفهوم متضاد نیستند، بلکه دو مرحله از آفرینش اند که مکمل یکدیگرند.
تفاوت آیین تائوى فلسفى و آیین تائوى دینى در مورد طبیعت
تائوئیسم فلسفى عقیده پیروى از طبیعت را تعلیم مى دهد، حال آنکه تائوئیسم دینى عقیده عمل بر ضد طبیعت را موعظه مى کند؛ مثلا طبق تعالیم فلسفه تائوئى، آمدن مرگ به دنبال زندگى، سیرى طبیعى است و انسان باید با آرامش این سیر طبیعى را بپذیرد. اما تعلیم اساسى دین تائوئى، اصل و فن احتراز از مرگ است که آشکارا به منزله عمل بر خلاف طبیعت است.
چند مفهوم اساسى در کتاب تائوته چینگ به کار مى رود که ایضاح آنها، فهم دیدگاه آیین تائو را درباره ارتباط انسان و طبیعت میسر مى سازد. مهمترین آنها «تائو» است. کتاب را که مى گشاییم، یکباره احساس مى کنیم که همه چیز دائر مدار «تائو» است. اما در سرتاسر کتاب واژه «تائو» به یک معنا به کار نرفته است، بلکه سه معنا دارد. تائو از لحاظ لغوى به معناى «راه»، «طریق» و «جاده» است. نقش واژه تائو متشکل از دو حرف، به معناى «سر» و «رفتن» است. سر را مى توان خود آگاهى به شمار آورد (سر، مقر نور آسمانى نیز هست) و «رفتن» را، پیمودن یک راه. از این رو مى توان گفت معناى تائو عبارت است از «آگاهانه رفتن» یا «راه آگاهانه». به سه معنا مى توان این راه را فهم کرد:
1. تائو راه رسیدن به حقیقت غایى است. متعالى و به دور از دسترس حواس است. سرچشمه هستى است و تنها از راه شهود و بصیرت عرفانى مى توان آن را یافت. تائوته چینگ با این جملات آغاز مى شود: «تائو را اگر توان گفت، جاودان نیست، نام را اگر توان نامید، جاودان نیست، بى نام، آغاز آسمان و زمین است، نامیده، هزاران هزار را مادر». تائو به این معنا اصلى جاوید و توصیف ناپذیر است که همه چیز را فرا مى گیرد، اما خود را نمى نمایاند. قانونى جاوید است که بستر پدیده هاى متغیر جهان است. مسلما فهمیدن آنچه درباره تائو در تائوته چینگ آمده، دشوار است و لائوتسه این را مى دانست: «مستعدترین مردان چون از تائو بشنوند، مشتاقانه به آن عمل مى کنند. میانمایگان چون از تائو بشنوند، میلى به آن ندارند، عامیان چون از تائو بشنوند، به قهقهه به آن مى خندند. به راستى اگر این مردمان به آن نمى خندیدند، او دیگر تائو نبود».
2. گرچه تائو متعالى است، اما سارى و جارى در جهان هم هست. به این معناى دوم راه جهان است؛ قانون و آهنگ و قوه راهبر در سرتاسر طبیعت و اصل نظم دهنده اى است که در وراى همه چیزها است، اما در عین حال در میان آنهاست. وقتى تائو به این صورت دوم در مى آید «جسمانى» مى شود و به صورت همه اشیا جلوه گر مى گردد. مى توان آن را «مادر جهان» نامید. قانون ابدى طبیعت که همه جهان مطابق با آن عمل مى کند. «تائو تهى آوندست، پایان لیک نپذیرد آه، سرچشمه گم ژرفاى هزاران هزار تیزى کند کن، گره گشاى تنداى نور کاه خاکسار باش، ژرفاى پنهان اما هماره نمایان! ندانم از کجا مى آید او، مادر طبیعت است». اندیشه تانیث با خالى بودن مربوط است، هم فقدان کیفیات قابل تصور را براى تائو نشان مى دهد و هم نمایانگر خلا ذهنى حکیم است. به این معنا نه تنها مى توان از تائوى آسمان و تائوى شاهانه سخن گفت، بلکه مى توان قائل به تائوى زمین و تائوى انسان نیز گشت. جهان با «سه نیرو» شکل گرفته است: آسمان و زمین و انسان. انسان واسطه دینى میان آسمان و زمین است. تائو نظمى است که در زمینه هاى گوناگون، حقیقت خود را متجلى مى کند.
3. به معناى سوم، تائو «راه انسان» است. راهى که انسان باید زندگى اش را طبق آن نظام بخشد تا در راهى که کل جهان در آن است سهیم باشد. تائو طریقتى است که آدمى براى هماهنگ شدن با جهان باید بپیماید. به این معنا بزرگترین فضیلت، تنها به دنبال تائو رفتن است. «رهرو تائو، با تائو یگانه ست، رهرو فضیلت، یگانه با فضیلت، رهرو آسمان، با آسمان یگانه، با تائو یگانه باش، تائو باتوست، با فضیلت یگانه باش، فضیلت از توست، با آسمان یگانه باش، آسمان از توست، سست ایمانان، نه معتمدند». بدین ترتیب، تائو به معناى اول، هویتى اسرارآمیز است که از هر شکل و صورتى عارى است. مرد حکیم درباره او مى اندیشد، اما به هیچ صورتى براى او آیین پرستش یا عبادتى به جا نمى آورد. ازنظر تائوته چینگ انسان مختار است و مى تواند طریقى برخلاف قانون ازلى تائو (به معناى دوم) در پیش بگیرد، ولى حاصل این عمل درد و رنج است. شنا برخلاف جریان آب او را فرسوده و ناتوان خواهد ساخت. انسان با توجه به تائوى جهان و دقت در راه و روش هر موجود و هر چیزى، مى تواند راه خود را (تائو به معناى سوم) بیابد. اما باید بداند که هر که به مخالفت با تائو برخاست نابود مى شود: «زور را ثمر، ناتوانى است، نه این است راه تائو، هماورد تائو، دیر نپاید».
انسان با زمین هماهنگ است؛ زمین با آسمان هماهنگ است؛ آسمان با تائو هماهنگ است؛ و تائو با راه طبیعت هماهنگ است. این طرح کلى سیستم لائوتسه است. مراد از طبیعت همه آن چیزهایى است که در جهان رخ مى دهد. یعنى جامعیت خود انگیختگى یا خودجوشى چیزها و رهایى مطلق از تصنعى بودن. به این ترتیب هرگاه چیزها آزاد باشند که راه طبیعى خود را دنبال کنند، در کمال هماهنگى حرکت مى کنند. بنابر تائوته چینگ انسان در آغاز شادمان بود، اما در نتیجه تغییراتى که جامعه پدید مى آورد، ناشاد مى شود. بهترین راه شادمانى دامن فروچیدن از تمدن تصنعى کنونى و زیستن در پیوند آرام با طبیعت است، در میان جنگل ها و رودها و کوه ها. «جهان را دگرگون، کى توانى کرد؟ یاوه مکوش! جهان، ازل است، به دگرگون کردنش مکوش، ویران شود، به نگهدارى اش مکوش، از کف شود». کتاب تائود جینگ در حقیقت درى گشوده به رازهاست. جست و جوگر، با تکیه بر درجه خرد یا تقدسى که به آن ست یافته، کم و بیش به دیدگاهى مى رسد که نافذ در حقیقت است. این کتاب راههایى رامى آموزد که اغلب مخالف عقیده عمومى و مرموزند، اما به دقت در جهت برانگیختن اندیشه هاى شخصى به کار مى افتند، زیرا این کتاب به هیچ وجه متنى فلسفى نیست. تنها نوعى استنباط را ارائه مى دهد و نه مشى و طریق را. یافتن راه به عهده خود رهروست.
قانون تضاد در تائو ته چینگ
انسانى که قانون طبیعت را در مى یابد، سلوک خود را مطابق با آن تنظیم مى کند. قاعده کلى تنظیم او، این است که اگر او مى خواهد چیزى به دست آورد، از متضاد آن آغاز مى کند و اگر مى خواهد چیزى را نگاه دارد وجود چیز متضادى را در آن تصدیق مى کند. مثلا اگر کسى مى خواهد قوى باشد، باید با این احساس که موجود ضعیفى بیش نیست، آغاز کند. به این طریق انسان مى تواند با آسایش در دنیا زندگى کند و به اهداف خود برسد. این، پاسخ و راه حل مساله اصلى پیروان تائو، یعنى چگونگى حفظ زندگى و احتراز از آزار و خطر در دنیاى انسانى است. «بهترین مثال براى بیان این عقیده آب است، در جهان، رام ترین، آب است، سپهدار فتح سرکش، نیست هماوردیش، برسخت، سست چیره آید، به سرکش، رام، کیست کاین ندارد؟ کیست کاین به کار نبرد؟ بدنامى به جان پذیر بر ملک افسرى، رسوایى به جان پذیر، فرمانرواى جهانى، حقیقت، صورتکى است».
کیفیت اساسى زندگى، در هماهنگى با جهان «وو وى» (Wu-Wei) است که معمولا به بى عملى ترجمه مى شود. اما این معنا سبب سوءتفاهم مى شود. آرامش خلاق، دو امر را در یک فرد تلفیق مى کند، فعالیت برین و آرامش برین. براى اینکه انسان در هماهنگى باتائو قرار گیرد، باید بگذارد تا رفتارش به صرافت طبع صادر شود. وو وى زندگى اى است که فوق هیجان سپرى مى شود. آب در جهان طبیعت شبیه ترین چیز به تائو است، نمونه اعلاى وو وى هم هست. وو وى شبیه آب است. پیرو آیین تائو همچون آب رو به پستى ها مى رود (متواضع است)، نفوذى ناشناخته در هر چه سخت است دارد، بى خشونت کار خود را پیش مى برد و روشن و زلال است. وضوح در زندگى آن هنگام پدیدار مى شود که انسان از جهان بیرونى متوجه جهان درونى مى گردد. راه انجام کار صرفا «بودن» است. بعضى اصل وو وى را همان میانه روى مى دانند. لائوتسه و کنفوسیوس تنها از این جنبه به هم مى مانند: هر دو به آموزه «میانه روى» معتقدند و دلیل اصلى آنها در طرفدارى از این نظریه، قانون تغییر ناپذیر طبیعت است که اگر حرکتى به نهایت رشدش برسد، لزوما به ضد خود باز مى گردد اندرز هر دو این بودکه «زیاده رو مباش». فلسفه وو وى لائوتسه نیز از این قانون بى تغییر گرفته شده است. وو وى به هیچ وجه یکسره نفى به معناى بى کنشى محض نیست. معناى واقعى آن «زیاده نکوشیدن» است. فرد از کوشش بیش از حد به این خطر مى افتد که خلاف آنچه مى خواهد بیابد. قانع بودن، راه نگاهداشتن نیرو و نیرومندى ماست. بعضى آن را «عدم مداخله در سیر طبیعى اشیا» مى دانند. پیروآیین تائو باید مراقب باشد تا در خط سیر اشیا دخالتى نکند. وو وى در واقع نگرشى احترام آمیز و همراه با احتیاط نسبت به خودانگیختگى طبیعى چیزهاست. «از آرامش سست چیره، زن بر مرد، افتادگى اش ز آرامش، فراخى، پاس دارد تنگى را، فاتح شود، تنگى پذیرد فراخى را، فاتح شود، فاتحان همسازند، فتح فاتحان از همسازى است».
(ادامه دارد...).