هنوز خرید و فروش زن در تمام آفریقا رایج است، و در چین و ژاپن هنوز صورت عادی دارد؛ در هندوستان قدیم، و در نزد یهودیان قدیم، در آمریکای مرکزی پیش از زمان کریستوف کلمب، و در پرو نیز شایع بوده و هم امروز نمونه هایی از آن در اروپا دیده می شود. این نوع ازدواج در واقع نتیجه ی سازمان پدرشاهی خانواده به شمار می رود، چه پدر مالک دختر خود بود و حق هر گونه تصرف را نسبت به آن داشت و غیر از قیود بسیار ناچیز، هیچ مانعی نمی توانسته او را از کاری که می خواهد بکند بازدارد؛ هندی شمردگان اوریتوکو می گویند که نامزد بایستی پولی را که پدر خرج تربیت دختر خود کرده است به او بپردازد. در بعضی از کشورها، دختر را در میدان های عمومی نمایش می دادند، تا مگر از میان مردان کسی خواستار و خریدار او شود؛ مردم سومالی چنین عادت دارند که دختر را بیارایند و او را، سواره یا پیاده در میان بوهای خوش عطر و عود حرکت دهند تا دامادهای داوطلب تحریک شوند و بهای بیشتری بپردازند. از آماری که در دست است هیچ بر نمی آید که زنی از چنین نوع زناشویی شکایت داشته باشد، بلکه کاملا قضیه برعکس است و زنان به بهایی که در مقابل خریداری آنان پرداخته می شده افتخار می کردند و زنی را که بدون فروخته شدن تن به ازدواج با مردی می داد تحقیر می کردند، چه در نظر آنان ازدواجی که بر بنیان عشق و محبت صورت می گرفته و مسئله پرداخت وجه در کار نبوده، همچون کسبی نامشروع بوده که بدون پرداخت چیزی منافعی عاید شوهر می گردیده است. از طرف دیگر، رسم چنان بود که پدر عروس، در مقابل هدیه یا پولی که از داماد می گرفت، هدیه ای نیز به او می داد، که رفته رفته مقدار آن ترقی کرده و به اندازه ی هدیه ی داماد رسیده است. پس پدران ثروتمند از آن پیش تر رفته، بر مبلغ هدیه افزودند تا دختران خود را بهتر به شوهر بفرستند؛ به این ترتیب است که قضیه ی همراه کردن جهیز با عروس به میان آمد؛ در واقع این دفعه پدر عروس است که داماد را می خرد، یا لااقل دو عمل خرید پهلو به پهلوی یکدیگر سیر می کند.
تقریبا در تمام این حالات مختلف ازدواج، بویی از عشق رمانتیک استشمام نمی شود؛ درست است که از بعضی حالات بسیار نادر زناشویی عاشقانه در میان قبایل پاپوا، در گینه ی جدید، و سایر ملتهای اولیه نام می برند، ولی این پیوندها را هرگز نمی توان به عنوان ازدواج متعارفی تلقی کرد. در آن دورانهای سادگی اولیه، مردان از آن جهت ازدواج می کردند که کارگر ارزانی به دست آورده باشند و به شکل سود آوری پدر شوند و غذای شبانه روزی خود را تأمین کنند؛ لاندر می گوید: «در قبیله ی یاریبا امر زن گرفتن از طرف بومیان با بی علاقگی تلقی می شود، چنان که گویی این کار با چیدن یک خوشه ی گندم نزد آنان برابر است، چه عشق و محبت در میان آنان وجود خارجی ندارد. چون ارتباطات جنسی پیش از ازدواج ممنوع نیست، به این جهت، مرد هرگز در مقابل خود منعی نمی بیند و عشقی نمی تواند ایجاد و رفته رفته تقویت شود و به شکل میل شدید برای دست یافتن به زن معین جلوه کند. به همین دلیل، یعنی به علت آنکه جوان هر وقت بخواهد بلافاصله می تواند دفع شهوت کند، دیگر علتی نمی ماند که جوان بنشیند و در سر ضمیر خود، نسبت به احساسی از وی که تحریک شده و نتوانسته است فرو بنشاند، بیندیشد و محبوبه طرف میل خود را بزرگ و عالی تصور کند، و از آن میان عشق رمانتیک پیدا شود. این نوع عشق ورزی ثمره مدنیت پیشرفته است، که در آن در مقابل خشنود ساختن شهوات انسانی، به وسیله دستورات اخلاقی، سدهایی کشیده شده، و از طرف دیگر، در نتیجه ی زیادی ثروت، بعضی از زنان و مردان به تجملات و نازک اندیشی های عشق رمانتیک می پردازند. ملتهای اولیه فقیرتر از آن بوده اند که عشق را دریابند، و به همین جهت در آوازهای آنان کمتر به اشعار عاشقانه برمی خوریم. هنگامی که مبلغان دین مسیح کتاب مقدس را به زبان قبیله ی آلگانکین ترجمه می کردند نتوانستند در آن زبان لغتی پیدا کنند که به جای کلمه «عشق» بگذارند؛ کسانی که در مورد افراد قبیله ی هوتنتوت تحقیقات کرده اند می نویسند که: «زن و مرد در هنگام ازدواج نسبت به یکدیگر سرد هستند و توجهی به حال یکدیگر ندارند»؛ همین طور در ساحل طلای آفریقا «میان زن و شوهر هیچ گونه آثار محبت دیده نمی شود»؛ در نزد بومیان استرالیا نیز وضع به همین قرار است. رنه کایه، از بحث با یک زنگی سنگالی می گوید: «از او پرسیدم چرا هرگز با زنان خود شوخی نمی کنی؟ وی در جواب گفت که اگر چنین کنم زمام اختیارشان از کفم بیرون خواهد رفت». وقتی از یکی از بومیان استرالیا پرسیده بودند که برای چه ازدواج می کنی، او صادقانه جواب داده بود که زن می گیرم تا برای من خوردنی و آشامیدنی و هیزم تهیه کند و هنگام کوچ کردن بار بکشد. از بوسه ای که هیچ فرد آمریکایی خود را از آن بی نیاز نمی داند، مردم اولیه هیچ خبر ندارند، یا آن را چیز قابل تنفری می دانند.
به طور کلی یک فرد «وحشی» نسبت به امر ازدواج با وضع فلسفی خاصی می نگرد که از لحاظ متافیزیکی و دینی، نظر او با نظر حیوان عادی چندان تفاوت ندارد؛ این عمل چیزی است که درباره ی آن نمی اندیشد و اهمیت آن در چشم وی مانند اهمیت غذا خوردن است. وی در این کار دنبال ایدئالیسم و خیال پرستی نمی رود و برای زناشویی جنبه ی قدسیت قائل نمی شود و کمتر در هنگام انجام مراسم عروسی تهیه ی تشریفات می بیند. در حقیقت، این قضیه برای او یک قضیه ی تجارتی است. او هیچ شرم ندارد که در مورد انتخاب همسر ملاحظات عملی را حاکم بر عواطف خویش قرار دهد، بلکه اگر، به عکس این، خود را مجبور بیند شرمنده می شود؛ وی، اگر به اندازه ی ما مغرور باشد و بتواند شرم حضور را کنار بگذارد، حتما از ما خواهد پرسید که چطور می شود که رابطه ی جنسی، که به اندازه ی طول مدت یک برق درنگ می کند، زن و مردی را یک عمر به یکدیگر پیوند دهد و آنها نتوانند یکدیگر را ترک گویند؟ ازدواج، در نظر مرد اولیه، به عنوان اساس تنظیم روابط جنسی مورد توجه نیست، بلکه بنیان آن بر تعاون اقتصادی قرار می گیرد، و به همین جهت، مرد از زن، بیش از زیبایی و خوش ادایی، می خواسته که سودمندتر و کاری تر باشد، و خود زن نیز این درخواست طبیعی را با میل می پذیرفته است (ولو اینکه زیبایی و جمال نیز مورد نظر بود)؛ مرد وحشی واقع بین، اگر بنا بود غیر از این باشد و ازدواج، به جای آنکه سودی برای وی بیاورد، سبب زیانش گردد، هرگز به ازدواج حاضر نمی شد؛ ازدواج نزد آنان شرکت سود آوری است و هرگز عنوان خوشگذرانی در خلوت را ندارد، به این ترتیب، زن و مرد وسیله ای به دست می آوردند که با هم به سر برند و بیش از موقعی که هر یک به تنهایی زندگی می کردند استفاده و خیر ببرند. هر وقت که در دوران تاریخ نقش اقتصادی زن در عمل زناشویی از بین رفته، بنیان ازدواج فروریخته و پاره ای از اوقات، همراه این عمل، خود مدنیت نیز متلاشی شده است.
حیات جنسی، حتی در میان حیوانات نیز آزاد و نامحدود نیست. و اینکه حیوان ماده، جز در مواقع معین؛ نر را به خود نمی پذیرد معلوم می دارد که حیات جنسی در عالم حیوانات بسیار محدودتر از انسان است که شهوت فراوان دارد. چنان که بومارشه می گوید: اختلاف انسان با حیوان در آن است که بدون گرسنگی غذا می خورد، بدون تشنگی می آشامد، و در تمام فصول سال به اعمال جنسی می پردازد. در عین حال، در میان ملل اولیه؛ مانند حیوانات، این قید موجود است که در ایام حیض با زنان نزدیکی نمی کنند و چون از این بگذریم باید گفت که روابط جنسی در میان ملل اولیه تا حدود زیادی آزاد است و تابع هیچ قید و بندی نیست. در میان هندی شمردگان آمریکای شمالی، دختران و پسران جوان آزادانه با یکدیگر می آمیزند، و این عمل به هیچ وجه مانع ازدواج آنان نمی شود؛ نیز در قبیله ی پاپوا، در گینه ی جدید، حیات جنسی در سن کم شروع می شود، و قاعده ای که تا پیش از زناشویی مورد عمل است کمونیسم جنسی است. این آزادی پیش از ازدواج، در قبیله ی سویوت سیبری و قبیله ی ایگوروت فیلیپین و میان اهالی بیرمانی شمالی و در نزد کافرها و بوشمن های آفریقا و قبایل نیجریه و اوگاندا و گرجستان و جزایر ماری، آندامان، تاهیتی، پولینزی، آسام و غیر آنها نیز وجود دارد.
نباید انتظار داشت که در چنین اوضاع و احوالی آثار عمیق روسپی گری در اجتماعات اولیه دیده شود. روسپی گری، گرچه از «حرفه های کهن» است، نسبتا تازه پیدا شده و تاریخ ظهور آن از زمان پیدایش مدنیت و مالکیت خصوصی و از بین رفتن آزادی عمل جنسی پیش از زناشویی دورتر نمی رود؛ آری گاه گاهی، در اینجا و آنجا، دخترانی به نظر می رسیدند که خود را می فروختند تا جهیزی فراهم کنند، یا پولی برای پیشکش کردن به معابد به دست آورند،ولی این کار هنگامی صورت می گرفت که دستورات اخلاقی این عمل را همچون فداکاری اجباری برای مساعدت کردن به والدین یا سیرکردن خدایان گرسنه تلقی کرده باشد.
مفهوم عفت نیز از آن چیز هاست که تازه پیدا شده است. آنچه دختر بکر در زمانهای اولیه از آن نگرانی داشت از کف دادن بکارت نبود، بلکه از آن می ترسید که مبادا شایع شود فلان دختر نازاست. غالبا چون زنی پیش از ازدواج فرزندی می آورد، این عمل بیشتر به شوهر رفتن وی کمک می کرد؛ چه آن گاه معلوم می شد که این زن عقیم نیست و فرزندانی خواهد آورد که وسیله ی جلب مال و ثروت پدرشان خواهند بود. حتی اجتماعات اولیه، پیش از ظهور مالکیت خصوصی، به دختر بکر با نظر تحقیر می نگریستند و این را دلیل عدم توجه مردان می دانستند؛ در قبیله ی کامچادال، اگر داماد عروس خود را بکر می یافت برآشفته می شد و «مادر عروس را از اینکه دختر خود را بکر به تصرف وی داده به باد دشنام می گرفت»؛ در بسیاری از موارد، بکر بودن مانع ازدواج می شد، چه بار سنگینی بر دوش شوهر می گذاشت؛ یعنی باید برخلاف تحریمی که وجود دارد خون یکی از افراد قبیله ی خود را بریزد، به همین جهت غالبا دختران، قبل از رفتن به خانه ی شوهر، خود را به فردی بیگانه از قبیله تسلیم می کردند تا این مانع ازدواج را از پیش پایشان بردارد. در تبت، مادران با کمال جدیت دنبال کسی می کردند که مهر بکارت از دخترانشان بردارد، و در مالابار، خود دختران از رهگذران خواهش می کنند که کسی این جوانمردی را در حق آنان انجام دهد، «چه تا چنین نشود، قادر به رفتن به خانه ی شوهر نخواهند بود». در بعضی از قبایل، عروس ناچار است پیش از رفتن به حجله ی زفاف، خود را به مهمانانی که در عروسی حاضر شده اند تسلیم کند؛ در بعضی دیگر، داماد شخصی را اجیر می کند که بکارت عروس او را بردارد. در فیلیپین مأمور خاصی برای این کار وجود دارد که حقوق خوبی می گیرد و کارش آن است که به نیابت از داماد با عروس بخوابد و بکارت او را زایل کند.
آیا چه شده است که بکارت، که روزی قبح و گناهی محسوب می شد، امروز جزو فضایل به شمار می رود؟ بدون شک، هنگامی که مالکیت خصوصی در جریان زندگی فرمانفرما گردید، در امر بکارت هم این تحول به وقوع پیوست. هنگامی که مرد مالک زن شد می خواست که این مالکیت برای مدت پیش از ازدواج هم امتداد پیدا کند؛ به همین جهت، لازم شد که زن در دوران پیش از ازدواج هم عفت را برای شوهر و مالک آینده خود نگاه دارد. هنگامی که خریداری زن معمول گردید، قیمت زن بکر از زن دیگری که ضعف اراده نشان داده و بکارتش را از کف داده بود بیشتر شد، و این خود نیز، به ارزش و اخلاقی بودن عفت و بکارت کمک کرد؛ بکارت در این هنگام نشانه ی امانت و وفاداری زن نسبت به شوهر شد، چه مردان به چنین امانتی محتاج بودند تا ترس و نگرانی آنان، از اینکه اموالشان به بچه های نامشروع برسد، مرتفع گردد.
ولی مردان هرگز در صدد آن نیفتاده اند که چنین قیودی را خود نیز مراعات کنند؛ در تمام تاریخ، حتی یک نمونه نمی توان یافت که اجتماعی از مرد خواسته باشد که تا هنگام ازدواج عفت خود را حفظ کند. در هیچ یک از زبانهای عالم نمی توان لغتی یافت که معنی آن «مرد بکر» باشد. هاله ی بکارت همیشه بر گرد سر و صورت دختران دیده شده، و از بسیاری جهات، سبب خرد کردن و از پا درآوردن آنان شده است. در طایفه ی طوارق، کیفر دختر یا خواهری که پا از جاده ی عفاف بیرون نهاده مرگ بوده است، سیاهان نوبه و حبشه و سومالی در آلات تناسلی دختران حلقه هایی می گذاشتند، و به این ترتیب، برای جلوگیری از عمل جماع، آنها را قفل می کردند، و چنین چیزی تا امروز در بیرمانی و سراندیب وجود دارد. در بعضی از جاها، دختران را در واقع حبس می کردند تا از گول خوردن و گول زدن مردان پیش از عروسی، در امان بمانند. در بریتانیای جدید، والدین ثروتمند، در مدت پنج سال بحرانی جوانی، دختران خود را در کلبه هایی زندانی می کنند و پیر زنان پاکدامنی را به زندانبانی می گمارند؛ دختران حق خروج از این کلبه ها را ندارند و تنها اقارب نزدیک می توانند آنان را ببینند. بعضی از قبایل جزیره ی بورنئو نیز عمل مشابهی دارند. میان این کارها و چادری که مسلمانان و هندوان به سر زنان خود می کنند بیش از یک گام فاصله نیست؛ این حقیقت یک بار دیگر ما را متوجه می سازد که فاصله ی میان «مدنیت» و «وحشیت » بسیار کم است.
حجب نیز، مانند توجه به بکارت، هنگامی پیدا شد که پدر بر خانواده مسلط گردید؛ هنوز قبایل فراوانی هستند که از برهنه بودن تمام بدن خود هیچ خجالت نمی کشند؛ حتی بعضی از پوشیدن لباس عار دارند. هنگامی که لیوینگستن از مهمانداران سیاه آفریقایی خود درخواست کرد که، چون زنش قرار است بیاید، لباس بپوشند، همه به خنده افتادند؛ هنگامی که ملکه قبیله ی بالوندا از لیوینگستن پذیرایی می کرد از فرق سر تا نوک انگشتان پا برهنه بود. از طرف دیگر، در میان عده ی کمی از قبایل، چنین رسم است که عمل جنسی را بدون شرم در مقابل یکدیگر انجام می دهند. نخستین مرتبه که زن حجب را احساس کرد آن وقت بود که فهمید، در هنگام حیض، نزدیک شدن او با مرد ممنوع است؛ همچنین، هنگامی که ترتیب خریداری زن برای زناشویی رایج شد و بکر بودن دختر سبب استفاده ی پدر گردید، در نتیجه ی دورماندن زن از مرد و مجبور بودن به حفظ بکارت، این حس در وی ایجاد گردید که باید عفت را حفظ کند. این نکته را باید افزود که، در دستگاه ازدواج به وسیله ی خریداری همسر، زن خود را اخلاقا موظف می داند که از هر رابطه ی جنسی که از آن به شوهر وی نفعی نمی رسد خودداری کند، و از همین جا احساس حجب و حیا در وی پیدا می شود. اگر لباس تا این زمان به علت زینت و حفظ بدن ایجاد نشده باشد، روی همین احساس، وارد میدان زندگی می گردد. در نزد بسیاری از قبایل، زن هنگامی لباس می پوشد که شوهر کرده باشد، این در واقع علامت مالکیت شوهر نسبت به وی می باشد و مانعی است که دیگران را از وی دور می سازد. مرد اولیه با این عقیده ی مؤلف کتاب جزیره پنگوئن ها موافق نیست که می گوید: لباس سبب زیاد شدن فسق و هرزگی می شود. به هر صورت باید دانست که عفت با لباس پوشیدن هیچ رابطه ای ندارد؛ سیاحان آفریقایی می گویند که در آنجا اخلاق با مقدار لباس نسبت معکوس دارد. واضح است که آنچه مردم از انجام دادن آن شرم دارند بسته به محرمات اجتماعی و عادات و آدابی است که در قبیله رواج دارد. تا گذشته ی بسیار نزدیک، زن چینی از نشان دادن پا، و زن عرب از ظاهر ساختن چهره، وزن قبیله ی طوارق از آشکار کردن دهان خود خجلت زده می شدند، در صورتی که زنان مصر قدیم و زنان هندوستانی قرن نوزدهم و زنان جزیره ی بالی در قرن بیستم، تا پیش از آمدن سیاحان شهرت پرست، از بیرون انداختن پستانهای خود هیچ گونه شرم و خجالتی نمی کردند.
ادیان نظریه فلسفه غرب فرهنگ غربی جامعه شناسی زن ازدواج آداب و رسوم