مقدمه
اسلام با کتاب آسمانى خود که آن را به عنوان معجزه جاوید به بشر هدیه کرد، اولین و اصلى ترین خاستگاه مباحث کلامى در جهان اسلام بود. دعوت به تفکر و تأمل در آیات آفاقى و انفسى، در واقع دعوت به تفسیر و تبیین آیات تکوین و تشریع و وحى بود که سرآغاز بحث هاى دراز آهنگ کلامى و فقهى شد. البته نمى توان انکار کرد که حوادث تاریخى در پر رنگ کردن و برجسته ساختن یک بحث و به عکس در کم رنگ کردن آن نقش دارد. علم کلام اسلامى از آغاز با بررسى مسایل اصولى و بیش تر نظرى راه خود را از دانش فقه که معمولا به بررسى مسایل فرعى و عملى مى پرداخت، جدا کرد. شاید بتوان گفت که نخستین متکلمان در صدد راه اندازى علم و رشته خاصى به نام کلام نبودند، بلکه آنان بیش تر نگران تفسیر و توضیح اصل دیانت بودند، و یا در مقام دفاع از شبهه و تردیدهایى برآمدند که متوجه دین بود، اما راهى که آنان پیمودند به بناى کاخى رفیع از معرفت انجامید که به نام علم کلام اسلامى بر تارک علوم اسلامى مى درخشد.
مسأله ایمان اگر چه در طراوت بارش وحى که دل سپردن مى خواست و شیفتگى به ماجراى شکوهمند تسلیم به خداوند، به صورت مسأله اى پیچیده و مبهم نمى نمود، ولى در همان هنگام هم مورد سؤال و گفت و گو بوده است. در موارد بسیارى از پیامبر (ص) مى پرسیدند که ایمان چیست. (ر. ک: بحارالانوار، ج 66، باب 30.) هرچه زمان مى گذشت و در دریاى رو به گسترش اسلام و مسلمانى، موجى از افکار و اندیشه هاى تازه برمى خاست، سؤال ها و ابهام هایى در مسایل دینى که روزى روشن مى نمود، پدیدار مى گشت. مسأله ایمان نیز یکى از آن مسایل بود. درست است که در زمان خود پیامبر (ص) گفت و گو در باب آن کم نبود، اما به نظر مى رسد در معناى ایمان سخنى نمى رفت و بلکه بحث و گفت و گو بیش تر درباره متعلق ایمان و یا سایر احکام آن بوده است. تفتازانى بر این نکته صحه مى گذارد وروایتى نقل مى کند که پیامبر (ص) در پاسخ مردى که پرسید، ایمان چیست؟ فرمود: «ایمان آن است که تو به خدا و... ایمان بیاورى.» این روایت به خوبى نشان مى دهد که سؤال از معناى ایمان نبوده، بلکه از متعلق آن بوده است. (تفتازانى، سعدالدین، شرح المقاصد، ج 5، ص183) و این نشان گر آن است که معناى ایمان در عصر رسول (ص) براى همگان معلوم بوده و جاى پرسش نداشته است.
با گذشت زمان و بروز حوادثى که چون شمشیرى بران بر پیکر وحدت اسلامى فرود آمد و آن را قطعه قطعه کرد، و هر پاره اى را هم به سوداى دفاع از خود، بدعت ها و تحریف ها آموخت، نیاز مبرمى به تفسیر و توضیح مفاهیم اسلامى احساس شد. کثرت روایات ائمه (ع) در باب مباحث اعتقادى، حاکى از همین نکته است که آنها به عنوان نگاهبان مرزهاى اسلام، آشفتگى در مرزهاى عقیدتى را خطرناک دیده در صدد چاره جویى برآمدند.
ظهور خوارج و تلقی ایشان از بحث ایمان و کفر
جنگ صفین به عنوان نقطه اوج درگیرى و اختلاف است. بعد از عهده دارى خلافت از سوى حضرت على (ع) اختلافات و نزاع هاى عقیدتى به پیدایش گروهى انجامید که از بد حادثه به زهد و تقوا معروف بودند و از بسیارى سجده پیشانى آنها پینه بسته بود؛ ولى همانان کوچک ترین درک سیاسى و اجتماعى و بالاتر ازآن، ذره اى دلبستگى به حقیقت پیام آسمانى اسلام نداشتند و از اسلام چیزى جز اعمال بى روحى که به جمود و تحجر انجامید نمى دانستند و نمى خواستند که بدانند. خوارج که بعدها در طول تاریخ اسلام مبدأ و منشأ حوادث و فتنه هاى بى شمارى شدند، به لحاظ تاریخى کسانى هستند که به مسأله حد و مرز ایمان و تفکیک مؤمن از کافر و استفاده از این عناوین براى مقاصد سیاسى و اجتماعى پرداختند. ظهور خوارج بحث ایمان و کفر را تشدید کرد و ریشه این بحث را باید در قرآن و کلام پیامبر (ص) جست و جوکرد. خوارج کسانى نبودند که این بحث را به انگیزه کلامى طرح کرده باشند واساسا بیش از آنکه سوداى نظرپردازى در این باب را داشته باشند، در هواى استفاده سیاسى و اجتماعى از آن بودند. اما با آرام گرفتن بحران هاى اجتماعى،اندک اندک صبغه بحث، کلامى تر شد و متکلمان خارجى و دیگران به نظریه پردازى درباره آن پرداختند.
ظهور نظرات معتدل تر در باب ایمان و کفر
سخت گیرى خوارج در باب مؤمن بودن و گشاده دستى در تکفیر که در نهایت به جنگ و خونریزى هاى فراوان منتهى شد، کینه و نفرت بسیارى در جامعه آن روز برانگیخت. در مقابله با این معضل، اندیشه هاى جدیدى طرح شد که تأکید خود را نه بر عمل و طاعت که طبیعتا نمود خارجى داشته و تارک آن به راحتى شناخته شده و متهم به کفر مى گشت و بر اساس فقه رایج ریختن خون او و تصرف اموال او بردیگران حلال مى گشت که بر تصدیق و معرفت قلبى و حداکثر اقرار و بیان لفظى آن نهادند. علاوه بر این زمینه سیاسى، نکته مهم دیگرى هم وجود داشت که سمت و سوى تفکرکلامى را از تأکید بر دخل عمل در مفهوم ایمان به تأکید بر دخل معرفت کشاند وآن آیات قرآن بود که براى کسانى که ایمان آورده ولى گناه مى کنند، اصطلاح دیگرى به کار برده است. در قرآن کریم چنین اشخاصى به نام فاسق مطرح شده اند و جامعه آن روز بر اساس این ذهنیت حاضر نبود که سخت گیرى خوارج را پذیرفته هر که را با ارتکاب اندک گناهى به کفر محکوم نماید. از همه اینها گذشته، قدرت و اقتدار بنى امیه، تثبیت شده و دیگر امکان آن نبود که مانند گذشته به راحتى به تکفیر معاویه و دیگر سران اموى به جرم ارتکاب گناه تحکیم و یا گناه هاى دیگر پرداخت. عوامل فوق در مجموع باعث شد تا تفکرى شکل گیرد که مانع از تکفیر سریع دیگران شود. (شهرستانى، الملل و النحل، ج اول، ص 130.) در این نگرش وقتى از کفر کسى سؤال مى شد، پاسخ این بود که ما فعلا حرفى نمى زنیم و قضاوت در این خصوص را به آینده وامى گذاریم. واژه عربى ارجاء به معناى تأخیر انداختن، بعدها به عنوان یک لقب براى طرفداران این عقیده درآمد. پس واژه ارجاء در اصل به معناى تأخیر در قضاوت بود، ولى بلافاصله وقتى بزرگان این فرقه در صدد یافتن مبنایى نظرى براى اندیشه خود برآمدند، مفهومى تازه به خود گرفت که البته بى تناسب با معناى لغوى هم نیست. ارجاء در مفهوم جدید به معناى تأخیر و عقب انداختن مرتبه و درجه عمل در قیاس با معرفت و یا تصدیق است. این تحلیل از شکل گیرى مفهوم ارجاء که در آغاز به معناى خوددارى از قضاوت بود و بعدها به معناى مؤخرانگاشتن مرتبه عمل گشت، مخالف نقل بغدادى است، وى مى گوید: «از اول ارجاء به معناى تأخیر منزلت عمل بوده است. (بغدادى، الفرق، ص 145.)»
تعریف ایمان در نزد مرجئه
مرجئه، علاوه بر آنکه مى دیدند به لحاظ اجتماعى مساوى گرفتن ایمان با عمل و یا حتى داخل کردن عمل در مفهوم ایمان، آنان را با مشکلاتى مواجه مى سازد، از لحاظ نظرى هم از اینکه ایمان را امرى ظاهرى قلمداد کنند، پرهیز مى کردند. در نظر ایشان ایمان عمیق تر از آن بود که کلا در ساحت عمل نمایان شود. از این رو به تبیین ایمان بر اساس معرفت پرداختند. معرفت که مربوط به روح و ذهن آدمى بود، عنصرى درونى و بالاتر از امور ظاهرى مى باشد. مرجئه در اینکه ایمان با معرفت پیوستگى دارد کم تر دچار اختلاف هستند؛ اما از آنجا که معرفت، مفهومى است اضافى و متعلق مى خواهد، در تبیین متعلق آن دچار اختلاف شدند. این اختلاف ها بیش تر به رسالت و محتواى آن برمى گردد؛ زیرا در اینکه ایمان بدون معرفت خدا تحقق نمى یابد، هیچ یک از سران مرجئه که عنصر معرفت را براى ایمان لازم مى داند، تردیدى نکرده است. هم چنان که خواهیم دید گروهى از مرجئه از موضع ارجاء ـ یعنى پیوستگى ایمان و معرفت عدول کرده و تأکید را بر اقرار لفظى و کفایت آن براى تحقق ایمان گذاشته اند. ولى به هرحال کسانى که قوام ایمان را به معرفت مى دانند، در لزوم تعلق معرفت به خداوند و به اصطلاح، خداشناسى سخنى ندارند.
در اینکه معرفت به رسول شرط ایمان است یا نه، اختلاف وجود دارد. گروه بسیارى معرفت به رسول و شناخت پیامبر (ص) را هم شرط ایمان مى دانند. اشعرى حکایتى را نقل مى کند که گفت و گویى بین ابوحنیفه و عمربن ابى عثمان است. عمر سؤال مى کند که اگر کسى بداند که خداى را پیامبرى است به نام محمد، ولى او را نشناسد و نداند که سیاه است یا سفید، او کافر است یا مؤمن. ابو حنیفه مى گوید او مؤمن است. (ر. ک: اشعرى، مقالاتالاسلامیین، ص 132. این حکایت در ص 138 آمده است.)
از این نکته معلوم مى شود که برخى از مرجئه اصل معرفت به اینکه خداى را پیامبرى است به نام محمد، براى تحقق ایمان کافى مى دانند؛ ولى لزومى براى شناخت خارجى و عینى او نمى بینند. بعد از اینکه معرفت به خدا و پیامبر او به عنوان شرط اصلى ایمان پذیرفته شد، گروهى معتقدند که علاوه بر اینها باید به صورت اجمالى به آنچه که پیامبر (ص) آورده معرفت داشت؛ یعنى اجمالا محتواى وحى راتصدیق کرد. اصحاب ابى شمر معرفت به محتواى رسالت (ما جاء به النبى) را جز و ایمان نمى دانند، یعنی مى گویند تا وقتى بینه و حجت بر رسالت پیامبر نباشد، تصدیق رسول جزءایمان نیست، اما اگر حجت و بینه بر وجود او اقامه شد، در آن صورت باید آن راتصدیق کرد. البته بین اصل تصدیق به رسول (بعد از وجود بینه) و تصدیق به محتواى رسالت (ما جاء به النبى) فرق مى گذارند که به نظر نادرست مى آید. (ر. ک: اشعرى، مقالات، ص 134. به علاوه اینکه اشعرى در همین صفحه از خود ابى شمر نقل مى کند که تصدیق به محتواى رسالت را هم جزء ایمان مى داند.)
ابى شمر، اعتقاد به صفات خدا را آن گونه که عقلا معلوم مى شود هم جزو ایمان مى داند. (اشعرى، مقالات، ص 135.) فرقه اى موسوم به نجاریه علاوه بر امور فوق، معرفت به جمیع فرایض را هم جزو ایمان مى داند. البته عمل به آنها خارج از مفهوم ایمان است و آنچه لازمه ایمان است، همان اعتقاد و شناخت آنهاست. (همان) ابوثوبان قایل بوده است که آنچه عقلا واجب و یا حرام است، شناخت آن و اقرار به آن جزو ایمان است. (همان.) غیلان معتقد بوده که معرفت فطرى در همه کس نسبت به خداوند و پیامبران وجود دارد و غیراختیارى است؛ یعنى نمى توان آن را ایمان نامید. پس علاوه بر آن باید آدمى خود معرفتى را کسب نماید؛ معرفتى که وى آن را «المعرفة الثانیة» و نشانه ایمان مى داند. (اشعرى، مقالات، ص 136.) اما آیا آدمى که خودبه چیزى علم دارد، مى تواند دوباره آن را تحصیل نماید؟ لزوم تحلیل مفهوم معرفت با این بررسى آشکار مى شود که آیا معرفت غیر ازتصدیق است که گاهى گفته مى شود: ایمان عبارت است از معرفت خدا و تصدیق او، و یا اینکه این دو یک چیزند؟
این بحث که در مرجئه به صورت منظم و منقح پرداخته نشده، در کلام اشعرى و شیعى مورد دقت و بررسى زیادى قرار گرفته است. اما ذکر این نکته لازم است که همین ابهام در معناى معرفت بود که گاهى بعضى از مرجئه را وامى داشته است تا عناصرى از قبیل «تسلیم»، «خضوع» و «تعظیم» را در مفهوم ایمان وارد کنند. البته برخى از مرجئه مثل جهم بن صفوان تصریح دارند که فقط معرفت عنصر سازنده ایمان است و در مقابل آن جهل سازنده کفر است. (همان، ص 132.) ولى سایر مرجئه چنین تصریحى ندارند و غالبا عناصرى از قبیل فوق را داخل در مفهوم ایمان مى کنند، تا ایمان را از صورت عقلى محض (معرفت) به شکل مسأله اى مربوطبه دل و قلب (تعظیم، خضوع و خشوع) درآورده بدین صورت معضل دیگرى را که مربوط به اختیارى بودن ایمان است، حل کنند. (همان، ص 133).
بحث اقرار زبانى در مسئلۀ ایمان
نکته مهم دیگر در تلقى مرجئه، بحث اقرار است. به غیر از معدودى، دیگر طرفداران این نحله کلامى به نحوى اقرار را داخل در مفهوم ایمان مى دانند. به نظر مى رسد ریشه اعتقاد به داخل بودن اقرار زبانى در مفهوم ایمان، برخى از آیات قرآنى است که صرف تصدیق و معرفت درونى را براى تحقق ایمان کافى نمى داند؛ مثل آیه شریفه «وجحدوا بها واستیقنتها انفسهم ظلما وعلوا». (نمل/ 14) «و با آنکه دل هایشان بدان یقین داشت، از روى ظلم و تکبر آن را انکارکردند.» و دیگرى توجه و اعتنا به مفهوم لغوى ایمان که تصدیق است، به طورى که تا وقتى سخن دیگرى را اقرار زبانى نکنى، تصدیق سخن او نکرده اى. در هر حال در میان مرجئه تأکید بر اقرار دیده مى شود. اما فرقه اى از آنها موسوم به کرامیه تحقق ایمان را فقط در گرو اقرار زبانى دانسته حتى معرفت را هم شرط و جزو آن نمى دانند. البته خود تأکید دارند که چنین ایمانى سعادت آور نیست. در این دیدگاه، ایمان مى تواند با شرک جمع شود؛ زیرا اولى مقوله اى زبانى ودیگرى امرى درونى است. در نظر اینان منافقان صدر اسلام مؤمنان مشرک بودند. ( ابن حزم، الفصل فى الملل و الاهواء، ج 5، ص 74.)
روایت هایى که در لعن و نفرین مرجئه هست، به این تفکر افراطى انطباق بیشترى دارد؛ زیرا مى گویند مرجئه کسانى هستند که ایمان را منحصر به اقرار کرده چیز دیگرى را بر آن نمى افزایند. در خصوص صحت و سقم این روایات بحث و گفتگو وجود دارد. (ر. ک: جعفریان، رسول، مرجئه: تاریخ و اندیشه، ص 210.) تفتازانى مى گوید: اگر منظور از داخل بودن اقرار، ترتیب احکام اخروى بر آن باشد، در آن صورت صرف تکلم به آن اگرچه در تنهایى، کافى خواهد بود، اما اگر منظور ترتب احکام دنیوى است و اینکه در جرگه اهل دیانت درآمدن باشد، در آن صورت باید اقرار درحضور حاکم باشد. (تفتازانى، شرح المقاصد، ج 5، ص 179.)
ادامه دارد ...
(در بخش دوم بررسی ابعاد ایمان در نزد مرجئه به مباحثی چون: امکان افزایش و کاهش ایمان، ایمان مقلد، جایگاه عمل و دیدگاه حنفى ـ ماتریدى پرداخته خواهد شد.)