ابوسهل پایه گذار مکتب اعتزال بغداد بود. ابوالقاسم بلخی می گوید: «او از اهل بغداد و گاهی گفته می شود از اهل کوفه بود و اشعار فراوانی دارد که با آن اشعار، بر دیگر مذاهب احتجاج می شود.» (امالی مرتضی:ج 1،ص 186ـ. 187) قاضی عبدالجبار می گوید: «او رهبر معتزله بغداد بود و قصیده ای دارد که می گویند در حدود 000،40 بیت بود و در حقیقت ملل و نحل را در آن به نظم آورده بود. هارون الرشید به خاطر علاقه بشر به اهل بیت، او را زندانی کرد. سرانجام اشعاری در زندان نوشت و توجه رشید را جلب کرد و آزاد شد.» (قاضی عبد الجبار، فضل الاعتزال: ص. 265) ذهبی در لسان المیزان می نویسد: «او در سال 210 هـ درگذشت. اصولا مکتبهای بصره و بغداد هر دو نسبت به اعتزال وفا دارند، اما معتزله بغداد نسبت به ائمه اهل بیت بیشتر مهر و محبت می ورزند.»
کنیه او ابوعمرو استاد بشر بن معتمر و هشام بن عمرو و ابوالحسین مدائنی بود و در مناظره دست توانایی داشت. قاضی عبدالجبار می نویسد: هارون الرشید هر نوع مجادله در دین را ممنوع ساخت و متکلمان را از هر گونه بحث کردن باز داشت. روزی به وسیله یکی از پادشاهان «سند» نامه ای به او رسید که در آن نامه آمده بود: «تو رئیس قومی هستی که از در انصاف وارد نمی شوند و مقلد دیگرانند و پیروزی آنها به وسیله شمشیر است. اگر واقعا بر دین خود اطمینان داری، کسی را به سوی من اعزام کن تا با او به مناظره بپردازم. اگر تشخیص دادم که آیین تو حق است، با کسانی که با من هستند پیرو تو می شوم.»
رشید یکی از قاضیان بغداد را به سند اعزام کرد. او به حضور ملک رسید. در کنار او یک نفر از سمنی ها نشسته بود و گویا او ملک را به نگارش نامه به هارون وادار ساخته بود. ملک سند قاضی را به احترام پذیرفت و در بالای مجلس نشانید، به مرد سمنی دستور داد که با او مناظره کند که اینک مناظره او را به صورت فشرده نقل می کنیم:
سمنی: «از خدای خود خبر بده، آیا قادر و تواناست یا نه؟»
قاضی مسلمان: «بله قادر و تواناست.»
سمنی: «آیا او قادر است مانند خود را خلق کند؟»
قاضی: «این مسأله مربوط به علم کلام است و بحث درباره آن بدعت است و اساتید ما این علم را تحریم می کنند.»
پادشاه: «یاران و استادان تو چه کسانی هستند؟»
قبل از آنکه قاضی پاسخ بگوید، سمنی رو به پادشاه کرد و گفت: «من قبلا به تو گفتم که اینها افرادی جاهل و مقلد هستند و در سایه شمشیر پیش می روند.»
در این هنگام ملک به قاضی دستور داد که به بغداد برگردد و نامه ای نیز به هارون الرشید نوشت و در آن چنین آورد: «باب مکاتبه را من گشودم و هنگام نگارش نامه به آنچه که از شما برای من نقل می کردند اطمینان نداشتم. اکنون در حضور این قاضی که شما فرستادید، برای من یقین شد.» و جریان مناظره را در نامه شرح داد.
نامه به دست رشید رسید، سخت ناراحت شد و گفت: «آیا دین اسلام کسی را ندارد که از آن دفاع کند؟»
اطرافیان رشید گفتند: «چرا مدافعان، همانها هستند که آنها را از مناظره ممنوع ساختی و گروهی را زندانی کردی.»
هارون گفت: «آنان را از زندان بیرون بیاورید.» وقتی همگی در محضر رشید جمع شدند، رشید سؤال آن سمنی را مطرح کرد و گفت: «درباره این سؤال چه می گویید؟» جوانی در میان آنان قبل از همه پاسخ داد: «آفریدن مثل خداوند محال است، زیرا مخلوق حادث می شود و حادث نمی تواند مانند قدیم باشد. پس درست نیست که بگوییم: آیا می تواند مثل خود را خلق کند یا نمی تواند؟ همچنان که درست نیست بپرسیم: آیا می تواند خود را عاجز و ناتوان و جاهل و نادان سازد؟»
هارون الرشید ذوق زده شد و گفت: «همین جوان را برای مناظره بفرستید.» اطرافیان رشید گفتند: «اعزام این جوان صلاح نیست. ممکن است سؤالات دیگری نیز مطرح کنند.» سرانجام اتفاق نظر پیدا کردند که معمر بن عباد سلمی را بفرستند. هنوز معمر به «سند» نرسیده بود که جاسوسان ملک او را از اعزام چنین فردی آگاه ساختند. سمنی از ترس اینکه مبادا محکوم شود به دست و پا افتاد، زیرا قبلا پاسخ را شنیده بود. سرانجام از طریق عوامل خود او را مسموم کرد و او در سرزمین غربت درگذشت. (ابن المرتضی، المنیة و الأمل: ص 31ـ. 33)
در اینجا باید به نکته ای اشاره کرد و آن اینکه وقتی جاهلان بر اریکه قدرت تکیه کنند و نادانها به عنوان خلیفه پیامبر معرفی شوند، طبعا باید دانشمندان از صحنه کنار بروند. نه تنها معمر و امثال او زندانی شوند، بلکه حجتهای الهی مانند موسی بن جعفر (ع) نیز به امر رشید زندانی شوند و در آنجا جان به جان آفرین تسلیم کنند. اگر این علاقمندان مقام و منصب لاأقل دست پیشوایان معصوم را در تعلیم و تربیت باز می گذاشتند، این نوع آبروریزیها پیش نمی آمد. معمر از فارغ التحصلان مکتب اعتزال بصره بود.
ثمامة بن اشرس ابو معن نمیری، از تربیت یافتگان مکتب اعتزال بغداد و نویسنده بلیغی بود. وقتی مأمون از فضل او آگاه شد، او را به وزارت دعوت کرد، ولی او نپذیرفت (الفهرست، فن اول از مقاله پنجم: ص. 207) ابومنصور بغدادی می نویسد: «او رهبر قدریه یعنی (معتزله) در زمان مأمون و معتصم و واثق بود و او بود که مأمون را به اعتزال دعوت کرد.» (الفرق بین الفرق:ص. 172) سخن ابومنصور با تاریخ خلفای سه گانه تطبیق نمی کند، زیرا مأمون در 218 درگذشته و معتصم و واثق، به ترتیب پس از مأمون زمام خلافت را به دست گرفتند. در این صورت چگونه «ثمامة» متوفای 213 می تواند رهبر معتزله در عصر این دو خلیفه اخیر باشد، مگر اینکه توجیه شود که شاگردان او پرچمدار اعتزال در عصر معتصم و واثق بودند.
ابن مرتضی می نویسد: ثمامة بن اشرس مکنی به ابو معن نمیری، یگانه روزگار در علم و ادب بود و در جدل دست والایی داشت. ابوالقاسم بلخی می گوید: ثمامه روزی به مأمون گفت: «من مسأله قدر (نسبت افعال انسان به خدا) را در دو کلمه برای شما خلاصه می کنم و برای انسان ضعیف چیزی بر آن می افزایم» مأمون گفت: «مقصود شما از ضعیف کیست؟» گفت: «یحیی بن اکثم.» (قاضی القضاة عصر مأمون) مأمون گفت: «آنچه در این باره داری بگو.» گفت: «افعال انسان از خوب و بد از سه حالت بیرون نیست:
1ـ همگی از جانب خداست و بشر در آن نقشی ندارد.
2ـ هم از جانب آنها و هم از جانب خداست.
3ـ فقط از جانب خود انسانهاست.
در صورت نخست مستحق پاداش و کیفر نخواهند بود، زیرا کاری را صورت نداده اند. در صورت دوم باید خدا و بشر هر دو مستحق پاداش و کیفر و یا نکوهش و ستایش شوند و در حالی که خدا بالاتر از آن است که دارای چنین استحقاقی باشد. طبعا سومی متعین است. از این جهت، کیفر و پاداش و مدح و ذم، متوجه آنهاست. البته نظر ثمامه در اینجا اثبات تفویض بود، بدین معنا که کار بشر از جانب خدا منقطع است و انسان در انجام آن مستقل است.»
در اینکه مأمون فرد درس خوانده ای بود سخنی نیست، اما او فاقد آن ملکه فلسفی و کلامی بود که برهان ثمامه را تجزیه و تحلیل کند و تفویض را رد کرده و امر بین الأمرین را برگزیند. اگر او همین برهان را بر امام هشتم یا امام جواد (ع) عرضه می کرد، آنان به تحلیل بیان او می پرداختند و می گفتند: «حق همان شق دوم است، زیرا نمی توان نیاز ممکن را بر واجب در ذات و فعل انکار کرد و بی نیازی ممکن در ایجاد از واجب، مستلزم بی نیازی ذات او از ذات واجب خواهد بود. چگونه می شود ذات انسان وابسته به واجب باشد، ولی در فعل خود مستقل و پابرجا باشد. بنابراین، فعل، به هر دو انتساب دارد اما مسؤولیت فعل از آن کسی است که قدرت مطلقه را رنگ آمیزی کرده و آن را در قالب اکل و شرب، صوم و صلاة یا ازدواج و زنا در می آورد و پاداش و کیفر برای این رنگ آمیزیهاست و شکی نیست که این نوع رنگ آمیزی، از آن بنده است. اوست که می نوشد و می خورد و نماز می گزارد و روزه می گیرد و ازدواج می کند، نه خدا. و به دیگر سخن، پاداش و کیفر از آن جزء اخیر از علت تامه است و آن بنده خداست.»
در این مورد اتفاقا چنین مناظره ای میان ابوحنیفه و امام موسی بن جعفر (ع) در دوران نوجوانی انجام گرفت. علاقمندان به تفصیل مناظره، می توانند به مدرک یاد شده در زیر مراجعه کنند. (مجلسی، بحارالأنوار: ج. 5)
قاضی عبدالجبار می گوید: «او (ابوبکر عبدالرحمن بن کیسان الأصم) مرد فصیح و فقیه و با تقوایی بود و از آرای او نفی اعراض است و اشکالی که اصحاب ما بر او گرفته اند، اعراض او از امام (ع) است و به هنگام مناظره با هشام بن حکم گاهی برتری از او و گاهی از هشام بود.» (فضل الاعتزال: ص. 267)
از شخصیتهای علمی معتزله عیسی بن صبیح است که به عبادت و زهد نیز اشتهار داشت، می گویند: ابوالهذیل مجلس او را دید و در آن شرکت کرد آنگاه که او پیرامون عدل الهی و تفضلش سخن می گفت، وقتی لحظه مرگش رسید، تمام اموال خود را به فقیران داد. از تلامیذ معروف او جعفر بن حرب و جعفر بن مبشر است و از نظر طبقه بندی، جزء طبقه ششم می باشد.
أبوجعفر محمد بن عبدالله اسکافی یکی از متکلمین بغداد است و آثار فراوانی دارد خطیب بغدادی، تاریخ درگذشت او را به نحوی که نگارش یافت ضبط کرده است. (تاریخ بغداد:5/. 416) ابن ابی الحدید می گوید: «شیخ ما ابوجعفر اسکافی از موالیان (ع) و از کسانی است که او را بر دیگران ترجیح می دهند. هر چند قول به تفضیل در میان معتزله بغداد قول معروفی است، ولی ابوجعفر اسکافی در این زمینه سرسخت ترین آنان در سخن و عقیده بود نیز اضافه می کند: قاضی عبد الجبار او را جزء طبقه هفتم شمرده و او قریب هفتاد کتاب در علم کلام نوشته است.» (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغة: ج 4،ص 63)
او نخستین کسی است که کتاب عثمانیه جاحظ را نقض کرد، ولی متأسفانه این کتاب تا کنون به دست ما نرسیده است، ولی محمد هارون مصری که کتاب عثمانیه جاحظ را تحقیق و منتشر کرد، برای اکمال هدف، آنچه را که ابن ابی الحدید از نقض عثمانیه در شرح خود آورده است، یکجا جمع کرد و همراه «عثمانیه» منتشر ساخت. مقریزی در خطط مصری مطالبی را از لسان او نقل کرده که شایسته مقام علمی او نیست، مثلا نقل کرده است که او می گفت: «خدا به ظلم بر بندگان یا اطفال و مجانین قادر نیست» به طور مسلم این نوع تهمتها از تعصب تقریزی به اشعری گری سرچشمه می گیرد. و از آثار چاپ شده او کتاب «الموازنة و الاعتبار» است که اخیرا به همت محقق آثار اهل بیت، آقای محمودی منتشر گردید.