پیدایش خوارج
پیدایش فرقه خوارج با ظهور شیعه همزمان بود، چه اینکه این دو، همانند یک فرقه در زمان خلافت على (ع)، ظاهر گشتند و همگى از یاران حضرت بودند، گرچه اندیشه شیعه بر افکار خوارج تقدم داشت. خوارج در سپاه على (ع)، هنگامى پدید آمدند که جنگ میان على (ع) و معاویه در صفین شدت یافت و معاویه که حرارت جنگ را احساس مى کرد، تصمیم گرفت از معرکه بگریزد تا اینکه اندیشه حکمیت به یارى اش آمد، از این رو سپاه او قرآن ها را بر سر نیزه ها افراشتند تا قرآن را حکم و قاضى میان خود و سپاه مقابل قرار دهند، ولى على (ع) بر ادامه جنگ اصرار مى ورزید تا خداوند، کار دو سپاه را فیصله دهد. در این هنگام گروهى از سپاه حضرت بر ضد او خروج کرده از وى خواستند که به حکمیت تن دهد حضرت نیز به ناچار و نه از روى اراده و اختیار، حکمیت را پذیرفت، و آنگاه که با مخالفان خود توافق کرد تا دو نفر را یکى از طرف على (ع) و دیگرى از طرف معاویه حکم قرار دهند، معاویه، عمرو بن عاص را برگزید و على (ع) مى خواست عبدالله بن عباس را تعیین کند؛ ولى خوارج او را واداشتند تا ابوموسى اشعرى را برگزیند. سرانجام، کار حکمیت به چنان پایانى رسید و نتیجه آن، چیزى جز عزل و کنار زدن على (ع) از حکومت و تثبیت معاویه نبود و با این کار، توان معاویه در فساد و تجاوز که رهبر و سردمدار آن بود، تقویت شد و همین خوارجى که على (ع) را به حکمیت وا داشتند و بر گزینش حکمى معین مجبور ساختند، از شگفتى هاى رفتارشان این است که به دنبال این ماجرا نزد حضرت آمدند، پذیرش حکمیت را بر او گناهى بزرگ شمردند و از وى خواستند تا از عملى که مرتکب شده توبه کند، چه اینکه او به سبب تن دادن به حکمیت کافر گشته است، چنانکه آنان نیز کافر شده، توبه کردند. گروهى از عرب هاى صحرانشین نیز پیرو این گروه گشتند و شعارشان «لا حکم الا لله» شد و پس از بحث و جدال با على (ع) و قطع کلام او، به جنگ با وى پرداختند.
سرسختی و تعصب خوارج
این فرقه در مقایسه با دیگر مذاهب اسلامى سرسخت ترین فرقه در دفاع از مذهب خویش بودند و براى عقاید و اندیشه هاى خود بیشترین از خودگذشتگى ها را نشان مى دادند، در پایبندى به دین خود، محکم تر از دیگر فرقه ها بودند؛ در تهور و بى باکى گوى سبقت را از دیگران ربودند و در این خصوص، کلماتى از ظواهر قرآن را دستاویز قرار دادند و آن را دینى مقدس مى پنداشتند، به گونه اى که هیچ مؤمنى نباید از آن رویگردان باشد، و کلمه «لا حکم الا لله» چنان در ذهنشان پسندیده آمد که آن را دین خود قرار داده بدان شعار دادند، و هرگاه على (ع) را در حال سخن گفتن مى دیدند، او را با این شعار هدف قرار مى دادند. همچنین اندیشه بیزارى جستن از عثمان و امام على (ع) و حاکمان ستمگر بنى امیه، نظرشان را جلب کرد تا بدانجا که این فکر بر قدرت فهم و درک آنان سایه افکند و ادراکات آنان را تحت الشعاع خود قرار داد و تمام راه هایى را که براى رسیدن به حق به آنان جهت مى داد، مسدود کرد. همچنین راه هایى که آنان را به مفاهیم کلماتى که بر زبان مى آوردند، بینا مى ساخت؛ بلکه حتى آنان را از معانى حقایق خود دین آگاه مى کرد؛ از این رو هر که از عثمان و على (ع) و طلحه و زبیر و حاکمان ستمگر بنى امیه تبرى مى جست، او را در جمع خود راه مى دادند و نامش را در زمره اسماى خود مى افزودند. ولى درباره دیگر عقاید او با وى مدارا مى کردند؛ هر چند اعتقادهاى دیگر، داراى تأثیر و اهمیت بیشترى بود. حکمران عادل، عمر بن عبدالعزیز، با آنان به مناظره پرداخت و یکى از موضوع هاى اختلافى میان او و آنان این بود که وى از خاندان ستمگر خویش بنى امیه اعلان برائت نکرده است؛ با اینکه خوارج خود اعتراف داشتند که او با خلفاى پیشین بنى امیه در عمل مخالفت ورزیده و نه تنها جلوى ادامه ستم آنان را گرفته، بلکه حق کسانى را که حاکمان بنى امیه ضایع کرده بودند، به صاحبانش بازگردانده است، ولى از آنجا که اندیشه اعلان برائت و تصریح زبانى آن بر آنان چیره شده بود، از طاعت او سر باز زده و از حرکت در زیر پرچم امت اسلامى بازماندند.
شعارهاى جذاب
خوارج از این لحاظ که واژه هاى جذاب و چشم پرکن بر عقل و ادراکاتشان سلطه یافت، همانند یعقوبیان اند، همانان که سنگدلانه ترین جنایات را در انقلاب فرانسه مرتکب شدند. اینان نیز در پوشش کلماتى چون آزادى، برادرى و مساوات، انسان ها را کشته و خونشان را ریختند. خوارج نیز تحت تأثیر واژه هایى چون ایمان، لاحکم الالله و برائت جویى ازستمگران، خون مسلمانان را مباح دانستند وسرزمین هاى اسلامى را به خون افرادى سرشناس رنگین ساختند و همه جا را آماج تهاجم خود قرار دادند.
استقبال از مرگ و خطرها
آنچه خوارج را از دیگران متمایز مى کرد، فقط جنگاورى یا تمسک به ظاهر الفاظ نبود، بلکه آنان ویژگى هاى دیگرى نیز داشته اند؛ از جمله عشق به جانفشانى و علاقه به مرگ و استقبال از خطرها، بدون آنکه انگیزه محکمى در میان باشد، و چه بسا این ویژگى ها از جاه طلبى برخى از آنان و اختلال روحى و عصبى برخى دیگر ناشى بوده، نه فقط شجاعت؛ از این جهت، اینان شبیه مسیحیانى اند که در آغاز شکوفایى تمدن عربى در اندلس، زیر سلطه عرب ها بودند؛ چه اینکه گروهى از آنان بر اثر تعصب هاى سرکش دینى به این خیال و هوس افتادند که اسباب مرگ و نابودى خویش را فراهم آورند؛ بدین منظور تمام آنان تصمیم گرفتند به محکمه رفته و در آنجا به حضرت محمد (ص) دشنام دهند و به وسیله مسلمانان کشته شوند؛ لذا گروه گروه و پى در پى به محکمه مراجعه کردند تا آنجا که نگهبانان از بازگرداندن آنان به ستوه آمدند و قاضیان گفته آنان را ناشنیده مى گرفتند تا مجبور نشوند به اعدام آنان حکم کنند، و مسلمانان به حال این بیچارگان دل مى سوزاندند و آنان را دیوانه مى پنداشتند. بعضى از خوارج نیز کلام على (ع) را هنگام ایراد خطبه قطع کردند و از این بالاتر عده اى از آنان نماز حضرت را شکستند و گروهى با دشنام دادن به على (ع) و عثمان، و نسبت شرک دادن به پیروان آن دو، به مبارزه طلبى با آنان مى پرداختند و اینان بودند که عبدالله فرزند خباب بن ارت را کشتند، شکم همسرش را دریدند. على (ع)، به آنان فرمود: قاتلان وى را به ما تسلیم کنید. در پاسخ گفتند: او را همه ما کشتیم؛ پس على (ع) تا مرز ریشه کن کردن تمام آنان با آنها جنگید؛ ولى این جنگ مانع نشد که باقیمانده آنان در همان راه گام بردارند و روش آنان را برگزینند و کسانى از اعراب صحرانشین نیز که بر عقیده آنان بودند و گرفتار همان اضطراب و تحیر فکرى آنان شده بودند، از آنان پیروى کنند.
اخلاص فرقه ای خوارج
باید اذعان کرد که نشانه بسیارى از خوارج صفت اخلاص آنان بود، ولى اخلاصى توأم با گرایش و تعلق خاطر به جهت و گروه خاصى که بر فهم و درک آنان چیره شده بود. ما برخى از سرگذشت هاى آنان را نقل مى کنیم تا هم اندازه اخلاصشان و هم مقدار وابستگى فکرى آنان روشن شود. روایت شده است که وقتى عبدالله بن عباس از جانب على (ع) براى بحث و مناظره نزد ایشان رفت، پیشانى آنان را در اثر سجده هاى طولانى، زخمى و پینه بسته یافت و دست هایشان را همانند زانوى شتران درشت و ستبر مشاهده کرد، در حالى که پیراهن هاى پاکیزه بر تن داشتند. (الکامل، مبرد، ج 2، ص143.)
این فقط یکى از مظاهر اخلاص آنان بود و با این حال، تعصب و عدم بى طرفى بر ایشان غلبه داشت؛ چه اینکه پیش تر دیدیم چگونه عبدالله بن خباب را بدان سبب که به آنان نگفته بود على (ع) مشرک است، کشتند، و با این حال حاضر نشدند از یک مسیحى خرماى رایگان بگیرند! داستان آن، چنانکه در کتاب الکامل مبرد آمده، چنین است:
«یکى از خبرهاى کم نظیر و شگفت انگیز آنان این است که روزى به فردى مسلمان و فردى مسیحى برخوردند؛ پس فرد مسلمان را کشتند و مسیحى را به نیکى سفارش کردند و به او گفتند که عهد و پیمان پیامبر خود را حفظ کند! عبدالله بن خباب در حالى با آنان روبه رو شد که قرآن در گردن داشت و همسر باردارش نیز به همراه وى بود. به او گفتند: آنچه در گردن توست به ما فرمان مى دهد که تو را بکشیم؛ سپس پرسیدند: نظرت درباره ابوبکر و عمر چیست؟ او از آنان به خوبى یاد کرد. عقیده اش را درباره على (ع) پیش از ماجراى حکمیت و درباره عثمان در مدت شش سال، یعنى سال هاى آغازین خلافتش سؤال کردند، باز هم به نیکى یاد کرد. پرسیدند: درباره حکمیت چه مى گویى؟ گفت: من معتقدم که على (ع) از شما به قرآن آگاه تر و در حفظ دینش از شما استوارتر و در بینش از شما تیزبین تر است. گفتند: تو به دنبال عناوین و القاب اشخاص حرکت نمى کنى؛ سپس او را به کنار ساحل برده و سرش را بریدند و با مردى مسیحى در مورد خرید درخت خرمایش گفتوگو مى کردند. او به آنان گفت: این نخل از آن شما باشد. در پاسخ اظهار داشتند: سوگند به خدا که ما آن را جز در برابر پرداخت وجه نخواهیم پذیرفت. مرد مسیحى گفت: این خیلى شگفت آور است که شخصى مانند عبدالله بن خباب را مى کشید، ولى از ما درخت خرمایى را نمى پذیرید!»
پیدایش خوارج
2- سرسختی و تعصب خوارج
3- شعارهاى جذاب
4- استقبال از مرگ و خطرها
3- اخلاص خوارج
3- اخلاص فرقه ای خوارج
دلایل ظهور خصلت هاى متضاد در خوارج
علت جمع شدن این همه صفات متضاد در خوارج چه بود؟ از یک طرف تقوا و اخلاص و از طرف دیگر، انحراف، سبک مغزى، تعصب، خشونت و ناسازگارى و بى باکى هنگام فراخوان مردم به آنچه خود معتقد بودند، و تحمیل اندیشه هاى منحرف و یکسونگر خویش بر مردم به زور و سنگدلى، بدون هیچ گونه مدارا، و به گونه اى که نه با آسانى دین سازگار است و نه با آنچه اخلاص و تقوا آن را مى طلبد که همان مهربانى و دلرحمى است. به نظر می رسد علت این امر آن است که بیشتر خوارج، از عرب هاى صحرانشین بودند و فقط عده کمى از آنان عرب ساکن روستاها بودند، و اینان در سال هاى نزدیک به ظهور اسلام، در فقر و تنگدستى شدیدى به سر مى بردند و با ظهور اسلام نیز وضع مادى آنان بهتر نشد؛ زیرا همچنان در محنت و سختى و در دشوارى هاى زندگى بیابانى گرفتار بودند، و در حالى دین اسلام به سراپرده دل آنان راه یافت که قلب هایشان با ساده اندیشى و تنگ نظرى و دورى از علوم و دانش ها همراه بود. مجموعه این عوامل دست به دست هم دادند تا انسان هایى مؤمن، و متعصب به دلیل کوتاهى افق دیدشان، و بى باک و متهور به جهت صحرانشینى، و زاهد و تارک دنیا به سبب نداشتن و نیافتن پدید آیند؛ چه اینکه انسان نادار، هرگاه ایمان براو چیره شود و عقیده درستى وجدانش را بیدار کند، از خواسته هاى مادى و لذت هاى دنیایى دست برمى دارد و با تمام وجود به نعمت هاى آخرت روى مى آورد. این گونه زندگى که اینان در صحراهاى خشک و مخوف خویش با آن سروکار داشتند، ایشان را به خشونت، بى رحمى و تندى و درشتى وا مى داشت؛ زیرا جان آدمى تصویرى است از آنچه در کنار هم قرار گرفته. اگر اینان زندگى به طور کامل مرفه و غرق در نعمت، یا تا حدى این چنین مى داشتند، همین امر قدرى از درشتى و تندخویى آنان مى کاست و سرسختى آنان را نرم و تندى شان را ملایم مى کرد. گفته مى شود به زیاد بن ابیه خبر رسید مردى که کنیه ابوالخیر داشت و اهل جنگ و دلاورى بود، با خوارج هم عقیده است. زیاد او را فرا خواند و به وى ریاستى داد و ماهانه چهار هزار درهم به او مى پرداخت و حق مسئولیت وى را براى هر سال، صد هزار درهم تعیین کرد. ابوالخیر از آن پس بارها مى گفت: تا کنون هیچ چیزى بهتر از پایبندى به اطاعت از حکومت و حرکت پشت سر مردم همرنگ جماعت بودن ندیده ام. او همچنان ریاست را به عهده داشت تا روزى که زیاد از وى عملى ناپسند دید؛ پس ابوالخیر به مخالفت پرداخت. زیاد هم او را زندانى کرد و آن قدر در حبس ماند تا مرد. (الکامل، ج 2، أخبار الخوارج.) بنگر که نعمت و رفاه چگونه طبیعت انسان را نرم و جان ها را پالایش مى کند و این مرد را پس از آنکه مدتى متعصب و سختگیر بود، فردى بخشنده و نرم خو مى سازد.
حسادت خوارج
اگر ما خوارج را با صفت اخلاص وصف مى کنیم، معنایش این نیست که خلوص آنان در مرام خود بدون هیچ شائبه اى بود، بلکه گاه چیزى پیدا مى شد که اخلاصشان را تیره و گل آلود مى ساخت؛ و انکار نمى کنیم که غیر از اعتقاد صحیح، امور دیگرى نیز وجود داشت که آنان را به خروج برضد حکومت وا مى داشت، که از مهم ترین آنها بعد از عقیده اى که آن را حق مى دانستند، یکى این است که خوارج به قریش به سبب سلطه یافتن آنان بر خلافت و اختصاص آن به قریش و نه دیگران، حسادت مى کردند. دلیل این مطلب آن است که بیشتر خوارج از قبایل ربعى بودند و کینه هاى جاهلى میان آنان و قبایل مضرى بر پا بود، که اسلام از شدت آن کاست، ولى آن را به طور کامل از بین نبرد، بلکه بقایاى نه چندان اندک آن، که در دل ها جاى گرفته بود، باقى ماند؛ و کسى که به این مذهب گراییده و به این اندیشه تمسک جسته باشد، ناآگاهانه به عقاید و مذاهب نظر مى افکند و گاهى هواى نفس بر جان آدمى چیره گشته، او را به اندیشه اى خاص سوق مى دهد و چنین مى پندارد که اخلاص او را راهبرى مى کند و فقط عقل است که او را هدایت مى کند و این امر به روشنى در تمام امور زندگى روزمره جارى است؛ چه اینکه انسان از هرگونه اندیشه اى که اسباب درد و رنجش را فراهم سازد، گریزان است. حال که چنین است، باید به ناچار در نظر داشته باشیم که خوارج که بیشتر از قبیله هاى ربعى بودند، وقتى دیدند تمام خلفا از قبیله هاى مضرند، به حکومت آنان تن ندادند و دیدگاهشان در مورد خلافت ناخودآگاه تحت تأثیر همین نفرت ها شکل و جهت یافت، و گمان بردند که آنچه را مى گویند دین خالص است و فقط اخلاص در دینشان آنان را به این امر واداشته است.
خوارج و موالى
بنابر آنچه گذشت، بیشتر خوارج از میان عرب بوده اند و کسى از موالى غیر عرب جز اندکى در میان آنان نبوده است، با اینکه اندیشه هاى آنان در مسئله خلافت، این حق را به موالى مى¬دهد که هرگاه شرایط را دارا باشند، خلیفه شوند، چه اینکه خوارج مقام خلافت را مخصوص خاندانى معین یا قبیله اى خاص از عرب نمى دانستند، بلکه حق آن را به جنسیت معینى یا گروه ویژه اى از مردم هم اختصاص نمى دادند. با این حال، علت بیزارى موالى از مسلک خوارج این بود که اینان خود با وجود این عقاید، از موالى گریزان بودند و بر ضد آنان تعصب مى ورزیدند؛ چنانکه ابن ابى الحدید نقل مى کند که مردى از موالى، زنى را از خوارج خواستگارى کرد، و خوارج به آن زن گفتند: «ما را مفتضح ساختى»؛ و اگر این عصبیت را کنار مى گذاشتند، چه بسا بسیارى از موالى پیرو آنان مى شدند.
تأثیر موالى در عقاید خوارج
گرچه شمار اندکى از خوارج غیرعرب بودند، تأثیر آنان را در برخى از فرقه ها به روشنى مى توان مشاهده کرد، به طور مثال فرقه یزیدیه، که پیروان یزید بن ابى انیسه از خوارج اند، مدعى شدند که خداى سبحان از میان عجم پیامبرى را برمى انگیزد و بر او کتابى فرو مى فرستد که با شرع خود، شریعت محمدى (ص) را نسخ خواهد کرد. این بدون تردید اندیشه اى ایرانى است؛ زیرا ایرانیان بودند که همواره آرزوى پیامبرى از قوم خود را داشتند و مانند فرقه میمونیه که پیروان میمون عجردى بودند و ازدواج با فرزندزادگان خود و فرزندزادگان خواهر و برادر خود را مباح مى شمردند. اینها اندیشه هاى ایرانى است؛ زیرا فقط ایرانى هاى مجوسى اند که این گونه وصلت ها را روامى دانند.
ادامه دارد ...
(در قسمت های بعدی (دوم و سوم) به بررسی مطالب چون: اصول عقاید خوارج، ادله خوارج در تکفیر گنهکاران، ظاهرگرایی خوارج، اختلاف هاى داخلى خوارج و ویژگى هاى خوارج در بحث و مناظره پرداخته خواهد شد.)