از ورای آثار نظامی، تصویر مردم روزگار را (اگر محو و مات، و اگر نه صاف و شفاف) می توان دید. در پایان یک حکایت از مخزن الاسرار، نظامی، سفره دل پر دردش را گسترده و از روزگار خویش که در آن «مردمی» نایاب و «مردان ناب» گم شده اند، چنین بیان می کند:
صحبت نیکان ز جهان دور گشت *** خوان عسل خانه زنبور گشت
دور نگر کز سر نامردمی *** بر حذرند آدمی از آدمی
چون فلک از دور سلیمان بری ست *** آدمی آن ست که اکنون پری ست
با نفس هر که درآمیختم *** مصلحت آن بود که بگریختم
سایه کس فر همایی نداشت *** صحبت کس بوی وفایی نداشت
در چنین روزگاری که درها بر پاشنه خبرکشی و جاسوسی می چرخد، نظامی، مصلحت اندیشانه و خیرخواهانه به یاران و دوستداران خود سفارش می کند که راز دل و درد درون را در سینه نهفته دارند:
به خلوت نیزش از دیوار درپوش *** که پر باشد پس دیوارها گوش
تردیدی نیست که در روزگار نظامی شحنه و عسس از سویی، و دور و نزدیک از سوی دیگر، چراغ خبرکشی به دست، و برای جستجو، تا پستوی خانه مردم را هم می کاویدند. و نظامی که سایه شوم ناامنی را همه جا می دید، سفارش می کرد:
لب مگشا گرچه در او نوشهاست *** کز پس دیوار بسی گوشهاست
نظامی در شعر تصویر می کند که در چنین حال و هوایی، هرچه بگویی بر تو وبال آید و تو چنان باشی که هر لحظه شلاق محتسبی بر گرده تو فرود آید، و لذا زندگانی را خالی از لطف و شیرینی می یابد و صمیمانه توصیه می کند که مبادا ناگفتنی ها را بگویی که بسا زبان سرخ سرسبز بر باده داده:
راحت این پند به جانها درست *** کافت سرها به زبانها در است
سر طلبی تیغ زبانی مکن *** روز نئی رازفشانی مکن
تصویر و نمایی که نظامی از جامعه و حاکمیت روزگار خویش می کشد نشان می دهد که مانند همه جای روزگاران گذشته، حاکمیت به زور تکیه داشته و به تعبیری «هر که را زر در ترازو، زور در بازو» بوده، لذا می گوید:
دو شیر گرسنه است و یک ران گور *** کباب آن کسی ست کو راست زور
در حالی که فضیلت آدمی حکم می کند که آن یک ران گور میان دو کس برابر قسمت شود تا هر دو سیر یا نیم سیر گردند. وجود ناسازیها و بدفرجامیها نظامی را آزرده می سازد، آن سان که دم عصیان برمی آورد و میگوید باید در برابر ستم و ستم پیشگان باید به پا خاست و مبارزه کرد:
به گرگی ز گرگان توانیم رست *** که بر جهل جز جهل نارد شکست
و جای دیگر می گوید: «که آهن به آهن توان نرم کرد» اما از سخن نظامی چنین برمی آید که همواره حرف آخر از حلقوم قدرت و شمشیر برمی آمده و حق همواره با فرادستان بوده:
سر و سیم آن بنده در سر شود *** که با خواجه خود به داور شود
تصویر و موقعیت زنان (این نیمه زنده پیکره جامعه) در آثار نظامی چنین توصیف شده:
الف ـ از زن، به خاطر آفرینش لطیفش، انتظار مردی و مردانگی نمی رفته:
سمن نازک و خار محکم بود *** که مردانگی در زنان کم بود
ب ـ زن رازدار نیست، پس نه راز به زنان بگو و نه پند از ایشان بشنو:
ز پوشیدگان راز پوشیده دار *** وز ایشان سخن نانیوشیده دار
ج ـ زن موجودی ست فریبکار:
بسا زن کو صد از پنجه نداند *** عطارد را به سحر از ره براند
د ـ زن بی وفاست:
زن گر نه یکی، هزار باشد *** در عهد کم استوار باشد
چون نقش وفا و عهد بستند *** بر نام زنان قلم شکستند
بسیار جفای زن کشیدند *** در هیچ زنی وفا ندیدند
هـ ـ برای محکومیت زن همان زن بودن کافی ست و این البته بسی دور از انصاف و منطق است:
اگر زن خود از سنگ و آهن بود *** چو زن نام دادی نه هم زن بود؟!
و:
زن گر چه بود مبارزافکن *** آخر چو زن ست هم بود زن
بدین ترتیب دانسته می شود که عصر نظامی، سیطره محض مردسالاری است، زن همان به که آرایشگر خویشتن برای دلبری از شوی خویش باشد، زن را نمی برازد که در هیچ حرکت و کوشش اجتماعی شرکت کند:
زن آن به که زیور کشد پای او *** نه زن دان که زندان بود جای او
همواره مرد بر زن و پسر بر دختر برتری دارد، در عصری که چنین نابرابری دور از منطق، سایه افکند:
ز فرزند فرخنده دادم خبر *** پسر بود و باشد پسر تاج سر
اما آن بینش حکیمانه نظامی، گاه او را وامی دارد که از سر آگاهی سخنی گذرا بگوید و شایستگی و اهلیت زن را تأیید کند:
نه هر کو زن بود نامرد باشد *** زن آن مرد است کو بی درد باشد
بسا رعنا زنا کو شیر مرد است *** بسا دیبا که شیرین در نورد است
و جایی هم زن را دوست و شریک زندگی مرد دیده، مردانه توصیه می کند که به یک دوست و شریک بسنده کنی بهتر:
به چندین کنیزان وحشی نژاد *** مده خرمن عمر خود را به باد
یکی جفت همتا تو را بس بود *** که بسیار کس، مرد بی کس بود
در هر زمان و هرجا، ناایمنی از نبود کالا و خورد و خوراک، مردم را به نوعی دوراندیشی و عاقبت نگری وامی دارد:
هر که جهان خواهد کاسان خورد *** تابستان، غم زمستان خورد
نگران بودن از فردا و فرداها نه تنها ایجاب می کرد که آذوقه ماهها پس را گرد آورند و انبار کنند، بلکه حتی چیزهای به دردنخور را هم نگاه می داشتند به امید آنکه روزی به کار آید:
بخر کالای کاسد تا توانی *** به کار آید یکی روزت چه دانی
درستی گرچه دارد کار و باری *** شکسته بسته نیز آید به کاری
و:
میفکن کول گرچه خوار آیدت *** که هنگام سرما به کار آیدت
سایه شوم خرافات بر ذهن و زندگی مردم سنگینی می کند، عقیده مردم روزگار نظامی آن است که «چشم بد» آسیب می رساند:
مباش ایمن از دیدن چشم بد *** نه از چشم بد بلکه از چشم خود
و برای پرهیز از این آسیب بایستی سپند در آتش ریخت:
به هر جا که باشی تنومند و شاد *** سپندی بر آتش فکن بامداد
و:
سپند از پی آن شد افروخته *** که آفت به آتش شود سوخته
این اعتقاد نیز بوده که چون به کسی چشم زخم رسد، همان دم به خمیازه می افتد:
کسی را که چشمی رسد ناگهان *** دهن دره اش اوفتد در دهان
جستن، پلک زدن و پریدن چشم کسی خبر از رویداد عجیب یا دیدار غیر منتظره شخصی می داد:
کنونم می جهد چشمم گهربار *** چه خواهم دید بسم الله دگر بار
برای دفع دیو از آهن و بی اثر ساختن افسون از گیاه سداب بهره می جستند:
چنان در می رمید از دوست و دشمن *** که جادو از سداب و دیو از آهن
و:
ز سحر آن سرا را نیابی خراب *** که دارد سفالینه ای پر سداب
نیز عقیده بر این بوده که حال آشفته و عاشق و صرعی، به دیدن ماه نو بدتر می شود:
شیفته چون خری که جو بیند *** یا چو صرعی که ماه نو بیند
پری زده را با ورد و افسون علاج می خواستند:
از بهر پری زده جوانی *** خواهم ز شما پری نشانی
خروسی را که بی هنگام آواز می خواند، صبح زود سر می بریدند:
خروسی که بی گه نوا بر کشید *** سرش را پگه باز باید برید
و:
نبینی مرغ چون بی وقت خواند *** به جای پرفشانی سر فشاند؟
عاشق چون می خواست معشوق را بر خود مهربان و او را به دیدار بی قرار سازد، اسمی چند بر فلفل خوانده، بر آتش می ریخت:
پلپلی چند را بر آتش ریز *** غلغلی درفکن به آتش تیز